سایر منابع:
سایر خبرها
روایت جوانی که با کمک پاهایش مسیر جدیدی در زندگی اش باز کرد
زندگی اش تغییر کرد. دنیای کودکی ام با درس و بازی همراه بود. کلاس چهارم ابتدایی بودم و آرزوهای زیادی داشتم. علاقه زیاد به نقاشی باعث شده بود که یکی از هدف های زندگی ام موفقیت در نقاشی باشد. اما یک حادثه زندگی ام را دگرگون کرد. روزی که در میان بازی های کودکانه ناگهان برق فشار قوی مرا به گوشه ای پرتاب کرد و وقتی چشم باز کردم در بیمارستان شمس تبریز بودم. دست هایم سوخته بود و چیزی از لحظه برق ...
دوله تو هدف تمرینیِ خلبانان ترسوی عراقی شد
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس : در آستانه سالگرد بمباران زندان دوله تو در 17 اردیبهشت 60 به مرور جنایت های حزب دموکرات در کشتار بی رحمانه مردم این مرز و بوم پرداختیم که در ادامه بخشی از خاطرات اسرای زندانی در دوله تو را می خوانید: پس از آزادسازی شهر سقز در سال 58، با یکی از برادران ارتش برای خواندن نماز ظهر به مسجدی در سقز رفتیم. در آن جا به دست گروهک دموکرات اسیر شدیم. در آن روز ها یکی ...
گزارشی از غرفه سوره مهر در نمایشگاه کتاب تهران
...> مادر و بابا را می کشم این پایین با خودم در ماشین گوشه نقاشی می نویسم مشهد مادرم می خندد بعد هم پنهانی می گذارم آن را توی جیب بابا مجموعه شعر تو خودت گُل هستی تولید حوزه هنری کودک و نوجوان است که در 31صفحه و با قیمت 9000هزار تومان توسط سوره مهر منتشر شده است. لب خط قرمز اسماعیل امینی به ...
عطای اروپا را به لقای سوریه بخشیدم
...> وقتی می خواستم به سوریه بروم، فکر شهادت، مجروحیت و همه اینها را کرده بودم، اما علی رغم همه این آمادگی ها برای اولین بار که به زیارت حضرت زینب(س) می روی، آرامش دیگری بر تو حکمفرما می شود. آن زمان که مظلومیت ایشان را دیدم، دیگر اصلاً ترس در وجودم نبود و این یکی از کرامات آنجاست، زیرا به هر حال انسان مقداری ترس در وجودش هست. بعد از یک هفته حال سنگینی بر من افتاد، می گفتم خدایا! همه دوستانم به شهادت ...
روایتی از دستگیری سارقان حرفه ای پایتخت
مواد مخدر گیر آوردند و بازداشت شدم.در بازداشتگاه بودم که خرازی با دخترم تماس گرفت، گفت به کارت مادرت پول ریخته ام و تو باید کارت را به ما بدهی، دخترم قبول نکرد و او دخترم را تهدید کرد، آنجا بود که قضیه را به پلیس گفتم و بعد از تحقیقات معلوم شد که خرازی در زندان رجایی شهر زندانی است و از داخل زندان با من تماس می گرفت.زن ادامه می دهد: من نمی دانستم که او کلاهبرداری می کند، هیچ پولی هم نگرفته ام. ...
دامی که در اینستاگرام برای تپلو های معروف پهن شد +تصاویر
باید سه سال را در زندان بگذراند، سه سالی که برای این خانواده بی سرپرست و بیمار 30 سال گذشته است. با دست های تپل و ورم کرده اش، اشک های گوشه چشمانش را پاک می کند و ادامه می دهد: تازه باید 8 ماه دیگر منتظر بابام باشم، در این مدت هم برای اینکه نه فیش حقوقی داشتیم و نه سند، نتوانستیم یک بار برایش مرخصی بگیریم؛ من هم با این وزنم نمی توانم به دیدنش بروم. آخه زندانش هم تهران نیست. ...
قاضی صلواتی: تلگرام محل امنی برای اعمال گروهک تروریستی داعش بود/ متهم : مدام به سراغ من می آمدند که برای ...
: شما با عقائد داعش آشنایی داشتید و در بندرعباس هم عقاید تکفیری ها را پذیرفته بودید و با گروهک کتائب هم بیعت کردید و این در اقرار صریح شما آمده است. خ. ر.م گفت: من اصلا نماز نمی خواندم و آشنایی با آنها نداشتم. قاضی صلواتی ادامه داد: پس از اینکه تیم ترور استقرار پیدا کرد یک بسته برای تو آوردند داخل بسته دلار بود که همراه آن یک پیام قرار داشت شما بعد از ملاقات با س اعلام آ ...
درآمد 13 میلیاردی مرد زندانی با کلاهبرداری تلفنی
3 زندانی قدیمی سرکردگان باند بزرگ کلاهبرداری تلفنی بودند؛ یکی از آنها محکوم به حبس ابد، دیگری به قصاص و سومین نفر محکوم به 36سال حبس شده و همگی در زندان به سر می بردند تا اینکه تصمیم به کلاهبرداری گرفتند. به گزارش همشهری، شگرد آنها اینگونه بود که از داخل زندان با افراد مختلف تماس می گرفتند و با این ادعا که شما برنده مسابقه پیامکی همراه اول شده اید یا در مسابقه رادیو جوان برنده جایزه ...
نمی خواستم پدرزنم را بکشم؛ از خودم دفاع کردم
داماد جوان که متهم است با واردآوردن ضرباتی بر پدر همسرش او را به قتل رسانده است، ادعا کرد برای دفاع از خودش مجبور به قتل شده و قصدی برای کشتن نداشته است. به گزارش شرق، این قتل تابستان سال 84 اتفاق افتاد؛ آن زمان مأموران متوجه شدند مردی که به همراه دامادش به دادسرا رفته بود مقابل دادسرا به دست داماد جوانش کشته شده است. مرد جوان در محل حادثه بازداشت شد. او بلافاصله بعد از ...
برشی از خاطرات اسرای زندانی در بند حزب دموکرات/ همه را از دم تیغ بگذرانید
به گزارش ایثار تهران به نقل از دفاع پرس : در آستانه سالگرد بمباران زندان دوله تو در 17 اردیبهشت 60 به مرور وقایع و جنایت های حزب دموکرات در کشتار بی رحمانه مردم این مرز و بوم پرداختیم که در ادامه بخشی از خاطرات اسرای زندانی را می خوانید: کارها و مسوولیت های داخل سلول بین افراد تقسیم شده بود. چند نفر گروه غذا، چند نفر گروه آب و چند نفر هم گروه چای را تشکیل می دادند و معمولاً هر روز یک نفر ...
روزی که اسرار رژیم بعث فاش شد
در آستانه سالگرد بمباران زندان دوله تو در 17 اردیبهشت 60 به مرور وقایع و جنایت های حزب دموکرات در کشتار بی رحمانه مردم این مرز و بوم پرداختیم که در ادامه می خوانید: بعد از افشای توطئه تصرف پیرانشهر توسط نیروهای مشترک بعثی در پی حزب منحله دموکرات و کمک های رژیم بعثی عراق به آشوبگران کردستان و نیز عکس العمل شدید برادران واحد مبادله گروگان ها در مقابل تهدید ضد انقلابیان مبنی بر اعدام ...
پیشنهاد 15 کتاب برای خرید از نمایشگاه
شد در نمایشگاه کتاب تهران منتشر خواهد شد. این کتاب با عنوان اردوگاه اطفال ادامه داستان دوران اسارت 400 اسیر نوجوان ایرانی را روایت می کند که در زندان القفسین اتفاق افتاده است. احمد یوسف زاده، نویسنده این کتاب می گوید: کتاب اردوگاه اطفال روایتگر دو سال از خاطرات اسارت هشت ساله من است که در کتاب آن بیست و سه نفر تنها هشت ماه از آن روایت شده است. این کتاب دقیقا از نقطه ای آغاز می شود که آن بیست و سه ...
اسارت یکی از نیروهای پیشمرگه توسط دموکرات ها
تعیین شده بود. زمانی که من به اسارت گروهک دموکرات در آمدم، تازه شهر کامیاران پاکسازی شده بود و در مدت سه ماهی که در زندان دوله تو بودم، شهر سنندج نیز پاکسازی شده بود؛ هر چند برخی از مزدوران گروهک ها به صورت مخفیانه در داخل شهر تردد داشتند. از طرف دیگر شهرهای بانه، مریوان و دیواندره و سقز هنوز پاکسازی نشده بود. بعد از اینکه به سالن آزادی رسیدیم، کاک خلیل فرمی را به من داد و ...
ماجرای همکاری تصویربردار صدا و سیما با باند مخوف سارقان!
. فرشید و اعضای باندش تنها با یک پیامک و تماس به راحتی دست به سرقت های میلیونی از مردم می زدند. برنده شدن از سوی رادیو جوان یا شرکت همراه اول، شگردی بود که این باند برای خالی کردن حساب مردم به کار می بردند. حالا فرشید باز هم مجازات می شود و باید سال های بیشتری را در زندان بماند. او که ادعا می کند فریب مردم برایش راحت و آسان بوده است. چی شد که به فکر سرقت افتادی؟ من پارچه فروش بودم ...
ازدواج شوم دختر پرورشگاهی با پدرخوانده اش !
برایم هدیه بخرد. گاهی هم به زور مرا با خودشان به سفر می بردند. سیمین می گفت: "خاله جان، خودت داری به خودت سخت می گیری. تو هم مثل من از زندگیت لذت ببر!" دو سال از ازدواج سیمین و بهادر می گذشت وبه دستور سیمین، بهادر هنوز رابطه اش را به تمامی با من قطع نکرده بود. تا این که سرانجام من با خواست خدا باردار شدم. باز هم پیوسته بر تقدیر خود، لعنت فرستاده وآرزو می کردم که ای کاش که این اتّفاق ...