سایر خبرها
.... دل پر دردی دارند از وضعیتی که برایشان پیش آمده . عابد، جوان میانه قد و آفتاب سوخته ای که همراه با دو برادر دیگرش در خانه ای سرهم شده از بلوک های بتونی زندگی می کند، از زندگی اش برایم می گوید: تو را به خدا و رسولش بگویید این چه زندگی ای است که برایمان درست کرده اند. به خدا ما هم آدم هستیم. نفت و آب و گندم و خرمای خوزستان می رود به همه جای کشور ولی مردم اینجا باید دبه به دست بدوند ...
ترجمه و تنظیم: محمدرضا سهیلی فر بچه م همش پای تلویزیون نشسته یا دائم سرش تو گوشیه! این جمله ای است که این روز ها زیاد از والدین می شنویم. امروزه اکثر والدین به ویژه پدران به منظور تأمین مخارج خانواده ناچارند مدت بیشتری کار کنند و فرصت چندانی برای بازی و سرگرم کردن فرزند خود پیدا نمی کنند. این والدین معمولاً با خریداری وسایل بازی الکترونیک مانند انواع تبلت، کنسول بازی و نیز گوشی همراه سعی می ...
خواهد برای محرومین کار های جهادی انجام دهد چنانکه سال هاست این کار ها را انجام می دهند و مدرسه و حمام و جاده و... برای روستائیان می سازند و گاه خانه های آسیب دیده ایشان را بازسازی می کنند، این باعث عصبانیت طیف اصلاح طلب شده است. در سال ها و دهه های قبل برخی از تئوریسین های اصلاح طلب یکی از عمده ترین اشکالات این جریان را فاصله بسیار زیاد آنان با طبقات محروم و دهک های پایین جامعه دانسته بودند و ...
...، تو دزدی، او دزد است، ما دزدیم، شما دزدید، ایشان دزدند؛ یعنی طوری مطرح نشود که انگار دیگر همه چیز فاسد شده در صورتی که اینطور نیست. این بی اعتمادی را 10 برابر می کند یعنی اگر بیش از حدی که واقعا فساد هست، خودمان آسمان و ریسمان ببافیم که ای مردم! بدانید با کشوری روبه رو هستید که همه چیزش فاسد است... اما واقعیت این است که آنقدر اخبار اختلاس، رانت خواری و کلاهبرداری های کلان از گوشه و ...
...، پیچیده بودند گذاشته بودندش یک گوشه. همسایه ها جمع شده بودند. مادر چند روز، یک سر گریه و زاری می کرد، آرام نمی شد، می گفت مرده، مصطفی مرده که خوب نمی شه. صبح زود، درویش آمد دم در؛ گفت این نامه را برای مصطفی گرفتم، برات عمرشه. *** هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمی دادند، چادر مشکی سرش کرده بود، رویش را سفت گرفته بود، رفت تو ، یک گوشه نشست. روضه بود ، روضه حضرت زهرا(س ...
بودم پولی نداشتم که به جبهه برگردم، در بیمارستان متوسل به آقا امام زمان (عج) شدم، چیزی نگذشت فردای آن روز سیّد بزرگواری برای عیادت مجروحین وارد بیمارستان شد و با همه احوال پرسی کرد و در آخر به من مفاتیحی داد و فرمود تو را تا اهواز می رسانم، آن را که باز کردم مقداری پول لای آن بود که وقتی به اهواز رسیدم چیزی از آن نمانده بود. یک روز کنار آیت الله بهجت نشسته بود و بچه ها را معرفی می کرد و ...
... رد نگاه های مصطفی... پدر که سال 53 به رحمت خدا رحمته، مادر خانه اما این روزها ضعیف و ناتوان تر از همه این سال ها بر تختی گوشه یکی از اتاق ها افتاده و خیلی کم می شود بنشیند و حتی حرفی برای دور و بری هایش به زبان بیاورد. او که نود سال را رد کرده، حالا فراموشی گرفته و به سختی خاطره های سال های نه چندان دور و نزدیک را در ذهن دارد. بچه ها که دور تخت مادر نشسته اند، می گویند: البته مادر تا ...