سایر منابع:
سایر خبرها
خاطراتی از 78 ماه اسارت/ از لحظه اسارت تا زیباترین سجده
افراد را دور هم جمع و مباحث تبلیغی را آموزش می دادند. رخشانی تبیین کرد: دو ماه اول اسارتم به دلیل اینکه با فضای اسارت آشنایی نداشتم در بدترین شرایط گذشت و کم کم به شرایط عادت کردم، بعد از گذشت دو ماه وارد اردوگاه رمادی شدم و جو کمی تغییر یافت و رفتار عراقی ها نیز با اسرا کمی نرم تر شد. تلخ ترین خاطره دوران اسارت؛ شنیدن خبر فوت امام خمینی(ره) وی یکی از تلخ ترین ...
ماجرای سوءاستفاده تاریخی احمدی نژاد و مشایی از عزت الله انتظامی
و من را روی آن نشاندند. جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آن ها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت: "چی شده؟ یه خرده شاد باشین! " من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان ...
بازخوانی یک متن درباره ی عزت الله انتظامی/ ارگ فرونریخته
داده که مردی با سبیل هایی شبیه من، یکی دو روز گذشته در محلات مختلف بم پرسه می زده و گویا دنبال جنس مرغوب بوده! در سالن انتظار، انتظامی روی صندلی در حالت نشسته خوابش برده بود. پیاده روی این دو روز گرم شهریورماه بم، حسابی خسته اش کرده بود. در تهران از میان ده ها قصة عجیب و غریب که دربارة اصل زلزله شنیده بودم، دوسه تا مربوط به حاشیة زلزله را در فیلم نامه گنجاندم. دوسه ماه بعد هم به بازنویسی ...
وداع با رند ترین رندِ سینمای ایران
عزت الله انتظامی یکی از اینهاست. یکی از سرآمدان آنان ... او که نه یک بار که بارها و در هر نقش تازه زندگی کرد. چه، از آن دست بازیگران بود که به فاصله گذاری بازیگر با نقش، باور نداشت و کاملا و با تمام وجود به جلد نقشی می رفت که باید بازی کند. مدت ها به یک گاو خیره شد تا بتواند مش حسن گاو و بعد خود گاو مش حسن شود . به تماشای فیلم بانو رفته بودم و با گوش خود شنیدم که خانم کنار دست ...
روایت آزاده همدانی از "اردوگاه مرگ" یا همان" تکریت 11"
.... برای بعثی ها ما مرده به شمار می آمدیم به همین دلیل برایشان فرقی نمی کرد که شما بسیجی هستید یا سپاهی و یا حتی ارتشی. آن ها در این اردوگاه پایبند هیچ قانونی نبودند. ما در اردوگاه خود چند خلبان داشتیم که در تکریت 11 به صورت مفقود نگهداری می شدند. وی بابیان خاطره ای از دوران اسارت خود گفت: تقریباً می شوم گفت تمام بچه هایی که وارد تکریت 11 شدند دارای جراحت بودند که البته مقدار ...
مادرم گفت: شیرم را حلالت نمی کنم اگر برای حفظ انقلاب تلاش نکنی!
اینکه از ابتدا تا انتهای یک سریال چند قسمتی را در جست و جوی مردی بودیم که از قضا نظم یک اردوگاه را بر هم زده بود و حالا من خیلی اتفاقی پیدایش کردم، از میان سال های دور و رفته، حاج رسول رستگاری واقعی را می گویم. همان که وقتی جوانی 23 ساله بود، کار و بارش را سپرد به پدر و همراه دوستش راهی کردستان شد. کنار سید مصطفی چمران درس مبارزه و دفاع را آموخت تا برای سال های نیامده، آمده تر و محکم تر باشد ...
گزارش دروغ چپ ها علیه شهید لاجوردی
، البته تکرار نشد اما تداوم پیدا کرد. ماجرایی را آقای اسدالله جولایی در مستند شهید لاجوردی نقل کرده که یکی از معاونین آیت الله یزدی به آقای لاجوردی گفت، نظر آیت الله یزدی این است که شما مکتوب استعفای تان را بنویسید اما بعداً کسانی آمدند نزد آیت الله یزدی و ایشان گفت من چنین چیزی نگفته بودم؛ شما اطلاعی از این قضیه دارید؟ من در جریان این ها نیستم؛ هر شناختی قبل و بعد از انقلاب از آقای لاجوردی داشتم را گفتم. ...
آخرین مصاحبه تفصیلی مرحوم سیدضیاءالدین دری/ زندگینامه کارگردان "کیف انگلیسی" در برابر دوربین تسنیم
، مدل الویسی... ولی خواهرهای من در حریمی که داشتند، می رفتند و می آمدند تا اینکه پدربزرگ از دنیا رفت. من اولین تشییع جنازه یک روحانی را دیدم. پدربزرگم هفت ماه بیمار شد و بعد هفت ماه از دنیا رفت. نزدیک عید نوروز بود و زمانی که از دنیا رفت، دیدم که حیاط ما پر از آدم شد و لات ها آقابزرگ را بردند عمامه اش را زدند روی تابوت و با احترام بردند. من بچه ده ساله ای بودم که می دویدم و به آنها نمی رسیدم. به ...
خون شهدا و درد و رنج خانواده جانبازان و آزادگان، یقه آقازاده ها را خواهد گرفت
: چهار روز ماندن در بیابان و خوردن آب زیاد، دلیل خوبی بود که زخم پای من عفونت کند. عفونتی که تا مدت ها ادامه داشت و روزهای سختی را در اسارت برایم رقم زد و در اردوگاه تکریت 11، با وضعیت وخیمی که داشتم، اگر به بقیه بچه ها هم آمپول پنی سیلین می دادند، با ازخودگذشتگی به من می دادند. وی ادامه داد: اسماعیل چاووشی اهل اصفهان، پزشکیار بود و بنده برایش بیماری آشنا، الَردهه یا اورژانس، جایی بود که ...
بسیاری از اسرا باخبر شنیدن رحلت امام از حال رفتند / تبعیض، مردم را نسبت به انقلاب دلسرد می کند
پایبند ماند. وی در گفتگو با خبرنگار فارس در یزد، با اشاره به اینکه بنده در سال 61 به جبهه اعزام شدم و در آن زمان 18 ساله بودم، گفت: در سن 18 سالگی به اسارت رزیم بعث عراق درآمدم و بنده را به زندان موصول بردند. اسلامی به شرایط اردوگاه و شرایط سختی که برای اسرا در آنجا بود اشاره کرد و افزود: کم آبی و کم غذایی در آن اردوگاه بود و عراقی ها به بهانه های مختلف دوستان مرا کتک می زدند و هرچند آن ها ...
دلم برای اسارت تنگ می شود/ آزادگان؛ ایثارگران مغفول مانده در گنجینه جنگ تحمیلی
منطقه رقابیه دوران اسارتش آغاز شد از این دوران برای ما می گوید؛ فارس: چگونه اسیر شدید؟ برزعلی : عملیات فتح المبین مرخصی آمده بودم و وقتی برگشتیم دیدم بچه های گردان به عملیات رفتند و لذا از منطقه اهواز حرکت کردم و خودم را به تانک رساندم در شب عملیات فرمانده های ما مثل شهید صیاد شیرازی به محل استقرار تانک ها آمده بودند و ما را برای عملیات توجیه کرد و ما برای استتار دور تانک را پتوی ...
عمر جهان بر من گذشته است
نمی توانم بگویم، بعد برای تان بگویم که کودتای 28 مرداد همه را گرفتند بردند به زندان و از این حرف ها، باید بگذاریم برای بعد. **هدف ما ارایه نگاه شما در آن زمان است. مثلا شما تئاتر بازی می کردید هیچ وقت شد بگویند این تئاتر را اجرا نکنید؟ نه. **اینها برای ما مهم است. آن موقع تئاتر را به اندازه امروز اذیت نمی کردند. الان سانسور می کنند و جلویش را می گیرند. آن موقع هیچ ...
جزئیاتی کمتر شنیده شده درباره آزادی اسرای جنگ
دولت عراق شد که تا اندازه ای در چند سال آخر وضعیت اسرا بهتر شد. در کل شکایات ما دائماً از طریق دفتر نمایندگی مان در مقر سازمان ملل در نیویورک و ژنو به دست نمایندگان کمیته بین المللی صلیب سرخ می رسید اما صدام همکاری های لازم را با آنها انجام نمی داد. آیا برای استیفای حقوق از دست رفته آزادگان در سال های بعد پیگیری صورت گرفته؟ پس از سقوط صدام مقامات قضایی جمهوری اسلامی ...
چندین ساعت در گودال پنهان شدیم؛ اما همرزم تاب تشنگی نداشت/ اسیر 12 ساله بر روی عکس صدام تصاویر حیوانات ...
به گزارش گلستان ما، محمد محسن سرایلو آزاده کلاله ای از ماجرای اعزام خود به جبهه گفت و افزود: در زمان جنگ سرباز ارتش بودم و برای اینکه به عنوان یک بسیجی به جبهه اعزام شوم، تلاش های زیادی کردم ولی مخالفت های شدیدی وجود داشت و نتوانستم از این کانال اعزام شوم. در این شرایط به فرماندهان تاکید کردم که اگر من را به جبهه اعزام نکنند از سربازی متواری خواهم شد و یکی از دلایل مخالفت فرماندهان ...
در استخبارات خانقین با کابل برق به جانم افتادند + عکس
شده و به سمت من می آید. آن فرد بالای سرم آمد، ولی من بی حرکت بودم. افسر عراقی با دیدن من تا چند لحظه نمی توانست تصمیمی بگیرد، چون گمان می کرد من مُرده ام و متعجب از این بود که چگونه اینجا آمده ام؟ این اتفاق چند دقیقه ادامه داشت تا اینکه افسر عراقی به خودش جرات داد و پای من را کشید و من مجبور به واکنش شدم. او مرا از جایم بلند کرد و بلافاصله شروع به سیلی زدن به صورتم و فحش دادن کرد. نکته ...
خاطرات خواندنی اسرای هشت سال دفاع مقدس/ زندان؛ نسخه پزشک اردوگاه برای اسیران/ حکم داشتن یک خودکار اعدام ...
سایر اسرا ایشان را کمک می کردند. چند روزی از این ماجرا سپری شد و این رزمنده دلاور مظلومانه به شهادت رسید و نیروهای بعثی بدون اینکه به کسی چیزی بگویند پیکر مطهر این شهید گرانقدر را با خود بردند و در محلی نامعلوم دفن کردند. این آزاده کردستانی در ادامه گفت: چند روزی زیر شکنجه وحشیانه بازجوهای استخبارات بغداد قرار داشتیم و بعد از آن به اردوگاه الرمادی منتقل شدیم. مسئول اردوگاه در بدو ورود ما ...
ماجرای اسارت 4 زن ایرانی در زندان صدام
حدود چهار سال در عراق بودم. اولین زن ایرانی که در خطوط مقدم جبهه اسیر شد من بودم. بعد از اسارت من و این سه خواهر به همراه خدیجه میرشکار که همراه همسرشان بود و گویا در جاده خرمشهر - سوسنگرد اسیر شدند، نیز اسیر شدند، البته همسر خانم میرشکار که مجروح شده بود و به فیض شهادت نائل شد و خانم میرشکار هم حدود 13 ماه در اردوگاه موصل عراق اسیر بودند. در واقع کل زنان ایرانی که به این ...
عزت الله انتظامی از اوج شهرت تا باز ماندن از نقش بازی کردن و بازیگری
... ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم... تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! ... آقای رئیس جمهور و مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد. واقعاً خسته شده بودم... مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رئیس ...
فرار دختر جوان از خانه 7شیطان صفت
مرد 50 ساله ای پناه برد. دختر وحشت زده از مغازه دار خواست تا پلیس را خبر کند. دقایقی بعد که تیمی از مأموران برای بررسی ماجرا وارد عمل شدند دختر جوان که از ترس به سختی می توانست حرف بزند از سناریوی سیاهی که برایش اتفاق افتاده بود پرده برداشت. وی به پلیس گفت: چند ساعت پیش در میدان ونک منتظر تاکسی بودم تا به چهارراه پارک وی بروم. یک خودروی مسافرکش که مسافری هم داشت سوارم کرد، در طول مسیر ...
غفاری: در دادگاه هویدا فقط تماشاچی بودم
آن می زدند، ه بطوری که صدایی شبیه انفجار بمب اتم در گوش شما طنین افکن می شد. آقایانی که امروز از عملکرد رژیم گذشته دفاع می کنند به پنکه بسته نشده اند تا 10-15 روز ادرارشان دست خودشان نباشد. 6 ماه شما را حمام نبرند تا بدنتان بوی عفونت و نجاست بگیرد. روزی هر چقدر ناله کردم که اسهال گرفته ام و نمی توانم خودم را نگه دارم اجازه ندادند به دستشویی بروم در کاسه ای مدفوع و ادرار کردم. نیم ساعت بعد ...
اشک شوق در چشمان خسته آزادگان سرافراز
کرمانشاهی افزود: پس از اسارت ما را به اردوگاهی در شهر موصل منتقل کردند، هر اردوگاه چندین بند و هر بندی هم چند آسایشگاه داشت که در هر آسایشگاه نیز بین 50 تا 70 نفر نگهداری می شد. وی در خصوص وضعیت آسایشگاه ها و اردوگاه های محل نگهداری اسرای ایرانی نیز گفت: رزمندگان و اسرای کشور از ابتدایی ترین امکانات نیز محروم بودند و شرایط برای همه بسیار سخت و طاقت فرسا بود. صالحی ادامه داد: مسئولان این ...
حاج آقا ابوترابی پدر اسرا بود/ آزادگان با مقاومت و ایستادگی آبروی ایران شدند
گرفته و چشم ها و دست های ما را بستند و ما را زدند و سپس به استخبارات عراق در بغداد منتقل کرده و از ما بازجویی کردند. مدتی در سلول انفرادی بودم تا اینکه بعد از بازجویی به اردوگاه رمادیه 1 بردند که مدت 7 سال در آنجا و نزدیک به 3 سال هم در رمادیه 9 زندانی شدم. چولبیگی تصریح کرد: نیروهای بعثی عراق اسرا را بسیار شکنجه می کردند و به بهانه های مختلف اسرا را با کابل کتک می زدند به طوریکه در اثر این ...
عزت الله انتظامی آقای بازیگر بدرود حیات گفت + فیلم
. شاگردی که کنار من می نشست نوه مجدالدوله معروف بود. با همه می ساختم، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچه های پاکنویس بعضی از بچه ها را از شب تا صبح من می نوشتم و آنها به من پول می دادند. او ادامه داده بود: بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم، در دبیرستان محمد جعفری، هوشنگ بهشتی، آقای قنبری، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در آخر ...
عزت الله انتظامی بدرود حیات گفت
.... شاگردی که کنار من می نشست نوه مجدالدوله معروف بود. با همه می ساختم، اهل بلوا نبودم. تمام کتابچه های پاکنویس بعضی از بچه ها را از شب تا صبح من می نوشتم و آنها به من پول می دادند. او ادامه داده بود: بعد از آن من به مدرسه صنعتی رفتم، در دبیرستان محمد جعفری، هوشنگ بهشتی، آقای قنبری، نصرت کریمی و کهنمویی هم بودند. همه اینها از من یک سال بالاتر بودند. دوره دبیرستان ما شش ساله بود و در ...
آن شب برابر بود با تمام آن هزار شب !
جالب بود. ما به حمام رفتیم و برای اولین بار در تابستان شاهد بودیم که از شیر حمام آب می آید. دوش مفصلی گرفتیم چراکه برایمان تازگی و هیجان داشت. بعد از آن بچه های مجروح را جدا کردند و بچه های سالم را هم به آسایشگاه فرستادند. من آخرین مجروحی بودم که نگهبان عراقی صدا کرد. وقتی گفتم من هستم، همان جا من را کتک زدند و از همان جا یک زیرپوش خونی تا ایران آمدم. ابتدا به بیمارستان تموز بغداد آمدیم. اوضاع ما ...
خاطرات یک آزاده ی مازندرانی که 8 سال اسیر عراقی ها بود/ 20 ساله هایی که تاریخ ساختند
شما چند نفر اسیر شدند؟ در محور عملیاتی ما حدود 37 نفر در یک روز و در مجموع با اسرای محورهای دیگر 80 نفر در لحظه اول اسارت چه احساسی داشتید؟ ما اصلا به مقوله اسارت فکر نکردیم وقتی به جبهه اعزام شدیم نخست به شهادت و بعد به برگشت فکر می کردیم. لحظه اول اسارت برای ما غیر قابل باوربود قبل از انتقال ما به اردوگاه ، نخست مارا به بصره و وارد یک کمپ حدودا 30 متری بردند و یک ...
از کارگری و بنایی فرزندان لیسانسه آزادگان تا انتقاد از فساد و رانت خواری دولتی
خبرنگار عصرهامون گفت: از طرف جمعی لشکر 58 تکاور ذوالفقار عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شده بودم که در تک 31تیرماه سال 67 به دست بعثی ها اسیر شدم. این آزاده افزود: پس از اسارت به مدت 10 روز در خانقین عراق بدون داشتن آب و غذا و حتی ابتدایی ترین امکانات بلاتکلیف بودیم که بعد از این مدت ما را به تکریت بردند و از اینجا بود که داستان مفقود الاثری بنده آغاز شد و حدود دو سال و اندی بدون اسم و گمنام در ...
عشق و ارادت به میهن راز تحمل سختی دوران اسارت
نداشتم نپذیرفتم که نماینده باشم، اما او گفت: سرباز بهت دستور می دهم این کار را بکنی این هم یک سنگر است. ** سلام نظامی وی ادامه داد: اولین کاری که در زمان نمایندگی اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق انجام دادم، اصلاح سلام نظامی بود. سید عطا با بیان اینکه عراقی ها ما را مجبور می کردند که به روش آنها سلام نظامی بدهیم، گفت: من روز اول در وسط میدان اردوگاه ایستاده بودم افسر عراقی آمد ...
عزت الله انتظامی درگذشت – بچه سنگلج...توی یونسکو... متن سخنرانی عزت الله انتظامی در مقر یونسکو
سینمای ایران بود. عزت الله انتظامی متولد 30 خرداد 1303 در تهران فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبای تهران در سال 1351 است که برای ادامه تحصیل به مدرسه شبانه تئاتر و سینما در هانوفر رفت و در سال 1337 به ایران بازگشت. از فیلم های سینمایی این بازیگر می توان به آقای هالو ، پستچی ، گاو ، ستارخان ، صادق کرده ، حاجی واشنگتن ، گراند سینما ، هامون ، ناصرالدین شاه آکتور سینما ، روز واقعه ...
پیام دوران اسارت، استقامت و خودباوری در برابر دشمنان بود/ انداختن در حوض یخ؛ شکنجه اسیری که نماز شب خواند
جای داد. چه مدت در میدان نبرد بودید و نحوه اسارت شما چگونه رقم خورد؟ 29 فروردین 67 در منطقه فاو به اسارت درآمدم و حدود 2 سال و نیم در بند اسارت بودم. پس از بازپس گیری فاو، گردان به دستور فرمانده، عقب نشینی کرد و نیروهای گردان تا نزدیک اروند رود پیش رفتند ولی دور تا دور ما در محاصره نیروهای عراقی بود. 12 نفری بودیم که به اروند رود زدیم و در این عقب نشینی شش نفر از همرزمانم به شهادت نائل ...