سایر منابع:
سایر خبرها
استعفای ظریف احساسی بود/ دولت روحانی در اولویت ها تجدیدنظر کند
اینکه آقای رئیس جمهور گفته بودند ایشان باشد، ایشان فرمودند نه نیازی نیست یا مشکلات ریاست جمهوری، اینها را نمی دانم ولی این را می توانم بگویم که این توئیت بهتر بود انجام نمی شد؛ پست اینستاگرامی یا توئیت؟! آصفی: نمی دانم چون من خودم نه اینستاگرام دارم نه توئیت، خیلی به این تکنولوژی روز آشنا نیستم، حالا توئیت یا اینستاگرام، این بهتر بود صورت نمی گرفت به نظرم یک اتفاقِ احساسی بود و ...
آصفی: ترامپ عاشق گفتگو با ایران است
بودند نیازی نیست و ایشان گلایه هایی از تشریفات ریاست جمهوری داشتند، اصلاً قصه چه بود؟ آصفی : حالا اینکه آقای رئیس جمهور گفته بودند ایشان باشد، ایشان فرمودند نه نیازی نیست یا مشکلات ریاست جمهوری، اینها را نمی دانم ولی این را می توانم بگویم که این توئیت بهتر بود انجام نمی شد؛ مجری: پست اینستاگرامی یا توئیت!؟ آصفی: نمی دانم چون من خودم نه اینستاگرام دارم نه توئیت ...
استاد شجریان به من گفت فولکوریک بخوان/اگر مجوز بگیرم به مناطق سیل زده می روم تا برایشان بخوانم
لباس محلی می پوشیدم و زمانی که با همان پوشش بیرون می رفتم مردم احترام بسیاری به من می گذاشتند. در میان آن افراد؛ شخصی به زبان انگلیسی به من گفت مقابل کسی که به فرهنگ خودش احترام می گذارد تا کمر خم می شویم و تعظیم می کنیم. من این اصالت را دوست دارم و اگر در کارم موفق بوده ام بابت این است که به سراغ موسیقی فولکوریک رفتم. پس موسیقی و خوانندگی برای شما جدی بوده اما کم کار بوده اید؟! ...
محمدابراهیم ذاکر: در کتاب ها غرق شوید، دندان درد هم که داشته باشید فراموش می کنید
درحالی که هنوز دانش آموز بودم. تا اینکه به ایران آمدم و وارد دانشکده دندانپزشکی شدم. در این زمان علی نقی منزوی و احمد منزوی که برادران مادرم بودند، با توجه به اینکه می دانستند تسلط کافی به زبان عربی دارم امری را به من محول کردند که باعث شد تلاش ها و سختی های زیادی را در این راه متحمل شوم. آن ها از من به عنوان ویراستار بهره گرفتند و جلد 15 یا 16 کتاب الذریعه را به من محول کردند. آن زمان در کنار درس ...
سرانجام عجیب یک جاسوس حرفه ای/ از اعتراف مقابل تروریست ها تا حرکت غیرمنتظره سرویس اطلاعاتی
یشان گشاد شده بود و بی روح، مثل چشم مرده ها. صحبتمان 5 دقیقه بیشتر طول نکشیده بود. اما من سال هاست که به آن گفتگو فکر می کنم. نمی دانم اصلاً چرا این کار را کردم. می دانم که از قبل، قصد این کار را نداشتم. موقعی که سوار ماشین شدم انگار حالت خلسه یا چیزی از این دست داشتم. اما در هر حال این خود من بودم که سوار آن ماشین شدم، و آن حرف ها هم کلمات خود من بود. درست است که مریض بود و ...
کسی از گربه های مازندرانی خبر ندارد
صبر و حوصله فراوان به حرف هایم گوش داد و همراهی ام کرد. الان را نگاه نکنید که پدر و مادرها اینقدر لیلی به لالای بچه هاشان می گذارند. زمانه ما زیاد از این خبرها نبود و اغلب یک جور روابط ارباب رعیتیِ فئودال، بین پدرها و مخصوصا پسرهایشان برقرار بود! بنابراین وجود پدری مثل پدر من که تا این حد به تخیلات پسرش اهمیت می داد و تشویقش می کرد به رویاپردازی و کتاب خواندن و فیلم دیدن و مادری که اصرار می کرد ...
وقتی با فرزندت هستی، آن گوشی لعنتی را بگذار کنار
همدردی می کنم. بچه های نوجوان من معمولاً به شوخی می گویند اگر من بیست وپنج سال قبل گوشی همراه داشتم آن ها از نوزادی جان سالم به در نمی بردند. اظهار اینکه استفادۀ والدین از وسایل دیجیتال مشکلی است که مغفول مانده است به معنای دست کم گرفتن خطرات مستقیم وسایل دیجیتال برای کودکان نیست: شواهد مستدل نشان می دهد بسیاری از انواع وقت گذرانی ها با وسایل دیجیتال (به ویژه آن هایی که شامل تصاویر سریع ...
فرزندِ نیما بودن شرط صلاحیت نیست
شعار سال: شراگیم یوشیج، فرزند نیما در مقدمه کتابش تکلیف را یکسره می کند و با تاختن به مصححانِ قدیم نیما می نویسد بالاخره به فرصتی دست یافتم تا مجموعه آثار نیمای بزرگ را منتشر کنم آن هم در هجوم نابهنگام سودجویان بازار کتاب . بعد، از نورسیده هایی می گوید که به بهانه شناخت نیما به هر دلیل خودپسندانه ای گزیده ای از اشعار نیما را همراه با اغلاط بسیار فاحش به چاپ می رسانند، و شراگیم یوشیج بر آن می شود تا با مرورِ بی وقفه دستن ...
ترکش ها در بدن این زن هنوز جان دارند!
.... اما جنگ آغاز می شود و در همان روزهای ابتدای جنگ، آن مادر 18 ساله جانباز 70 درصد می شود و دختر 9 ماهه اش را در شکم از دست می دهد. پس از چند روز که به هوش می آید، اولین کلماتی که بر زبان می آورد این است: ابراهیم من پایم را از دست داده ام. با من زندگی می کنی؟ عزت باقری از زنان جانبازی است که وقتی او را می بینی، آنچنان با نشاط و پرانرژی است که حتی برای لحظه ای به فکرت هم خطور نمی کند ...
شهیدان؛ تاریخ نگاران حماسه های پایداری
کلاه اش معلوم بود، داشت دست های ما را با عجله می بست. با اینکه سن او از ما بیشتر بود اما چین و چروک های روی پیشانی و اطراف چشم هایش سن او را خیلی زیادتر از یک سرباز نشان می داد. می شد حدس زد زندگی سختی را گذرانده. میانگین سنی ما 20 سال بود، ولی سرباز عراقی حدود 40 سال داشت. بعدها فهمیدیم دوران خدمت سربازی در عراق پنج سال است، و در ضمن با شروع جنگ برای هیچ سربازی پایان خدمت صادر نشده ...