سایر منابع:
سایر خبرها
پسرم در تابوت داماد شده بود +عکس
ثامن الائمه (ع) حضور داشت، از جبهه آبادان ترخیص شد، گردان را در مدرسه ای در شهر آبادان مستقر کردند، قرار بود قبل از ظهر اتوبوس ها بیایند تا ما را به اهواز ببرند ولی خبر آوردند اتوبوس ها بعد از ظهر می آیند. بچه ها آن روز نماز جماعت را به امامت فردی به نام شاه بیگی برگزار کردند، سرباز مومن و متدینی بود و اهل تهران همه او را دوست داشتند، بچه ها در کلاس ها و راهرو های مدرسه در حال استراحت ...
تهدید تاجگردون به افشای ماهیت توسط بزرگواری / دلیل عدم حضور هدایتخواه و زارعی در سیاست استان درهفته ...
ساختیم که وزیر را به گچساران بیاوریم گفت: ریل قطار توسعه در شهرستان کهگیلویه به مسیر بدی می رود. غلامرضا تاج گردون که در جمع سادات سرآب بیزباشت سخن می گفت، از تخلیه شدن کهگیلویه بزرگ اظهار نگرانی کرد و افزود: چه اتفاقی در این شهرستان کهن و تاریخی افتاده است که در طول 4 سال 25 هزار نفر از ساکنان آن ترک دیار کرده اند. و اما بزرگواری نیز با صدور بیانیه ای خطاب به تاجگردون که در ...
ماجرای آمبولانسی که صبح عملیات روی قله بود!
. بعد من با توکل به خدا ماشین را درآوردم. * فقط دو نفر از بچه های ما مجروح شدند مختار داوری می گوید: فرماندهان به ما گفتند که امام طی پیامی از ما خواست که باید حصر آبادان شکسته شود و ما قرار است به همین منظور عملیاتی را انجام دهیم. صبح روز پنج مهر 1360، وعده فرماندهان به تحقق پیوست و عملیات ثامن الائمه (ع) شروع شد، نیروهای دشمن از دو سمت مورد هجوم قرار گرفتند، یکی از ...
شهید همدانی دمشق را از خطر سقوط نجات داد
به گزارش فرهنگ نیوز، جعفر جهروتی زاده از فرمانده گردان تخریب لشگر27 محمد رسول الله(ص) و پس از شهادت حاج همت به فرماندهی یکی از یگان های پارتیزانی برون مرزی منصوب شد. او چندین عملیات مهم و خطرناک را در پشت جبهه عراقی ها فرماندهی کرده است. نبردهای پارتیزانی در جنگ هشت ساله با عراق که بیشتر در کوهستان ها و شهرهای مرزی عراق در شمال رخ می داد، کمتر در خاطرات رزمندگان آن دوران دیده می شود؛ به همین دلیل ...
فتنه ای که شهید جاوید آفرید/ موضع امام(ره) در قبال شهید جاوید
قنبرعلی صفرزاده ادامه می یابد تا اینکه حدود یک ماه بعد خبر کشته شدن آیت الله شمس آبادی منتشر می شود. ایشان ساعت 4 بامداد روز چهارشنبه 18 فروردین 1355 در حالی که به اتفاق همسرش قصد رفتن به مسجد برای اقامه نماز صبح را داشت، سوار یک ماشین ناشناس می شود و چند ساعت بعد جنازه اش در 2 کیلومتری درچه پیاز اصفهان و در کنار جاده فرعی پیدا می شود. قتل آیت الله شمس آبادی توسط شهید جاویدی ها تصویب! شده ...
کربلا انفجار کینه دشمنان امیرالمومنین(ع) بود
نباید بی عکس العمل بمانند. پس جامعه عصر امام حسین جامعه ای است که معروف رخت بر بسته و منکر کاملا جایگزین معروف شده است و بعد از پیغمبر، در 50 سال چنان شده است که وقتی شما جامعه را نگاه می کنید دیگر چیزی از اسلام نمانده است و به قول کسی که می گفت: اگر این صدای اذان نبود من می گفتم که دیگر از زمان پیغمبر چیزی نمانده است، فقط اذانی مانده است و شکل ظاهری نمازی که می خوانند. بنابراین تمام آنچه ...
قدیر از همان کودکی گلچین شده بود
کنید بچه های من را می شناسند. من سه پسر و دو دختر داشتم و اگر از هم محلی ها بپرسید همه بچه هایم را از نظر دین و ایمان تأیید می کنند. بچه هایم در تشویق و راهنمایی دیگران به دین و مذهب کم نگذاشتند. کل خانواده من پیرو خط امام هستند. حتی بعد از ازدواج مسیرشان را جدا نکردند و با وجود مشغله های زیاد راهشان را ادامه دادند. روزی که برای آموزشی به تبریز اعزام شد من و مادرش او را تا دم پادگان بردیم. دستش را ...
از گهواره شدن شلمچه تا درگیری تن به تن با نارنجک
ژ3 ای خالی از مهمات در دست داشتم، چشمم به آرپی جی افتاد که روی سینه کش خاکریز آماده شلیک بود. همه از دست تیربارچی دشمن خسته شده بودند، با توکل به خدا به طرف آرپی جی رفتم و روی دوشم قرار دادم، هوا گرگ و میش بود، نور برای دیدن کافی نبود، همان لحظه در دل گفتم خدایا هدایت گر شما هستید، من فقط ماشه را می چکانم. وقتی شلیک کردم درست به همان نقطه ای که تیربارچی دشمن کمین کرده بود ...
شهید امامعلی حبیب زاده به روایت مادر
با سایر بچه های ده تو میدان بالا و پائین می پرید ، بازی می کرد با دستهای کوچکش در کارهای کشاورزی کمک می کرد. همراه ما به صحرا می رفت و با گوسفندها بازی می کرد. به مدرسه که رفت انگار دنیاش رنگ دیگه ای گرفته بود با علاقه درس می خواند و تکالیفش را انجام می داد. مهربان بود یک جور خاص به همه محبت می کرد مثل اینکه دل تو سینه اش از یک جنس دیگه بود. آن قدر لطیف و با احساس که آدم در محبتش ذوب ...
حاج احمد گفت "نزدیک سفارت ایران نرو"!
ها آدم هایی هستند که همراه و همگام ما هستند، ولی چیزی نمی توانند به ما بگویند. همه حرف ها را هم زدیم و دیدیم به نتیجه نمی رسیم. باید یک جوری مشکل را حل می کردیم. جلسه که تمام شد، آقای موسوی به من گفت حالا دیگر شب است، نرو. گفتم: نه باید بروم و با دوستانم جلسه بگذارم. یک عده از بچه ها باید برمی گشتند. بله روز پانزدهم یا شانزدهم حاج همت و یک عده از بچه ها باید برمی گشتند. ...
گفتم: پاشید ننه! برگردید جبهه
، برگردید جبهه. غذا هم نخورید و بروید." آنقدر راضی بودم که مملکت باقی بماند. چون امام اعلام کرده بود باید زود اطاعت می کردند... وسط غذا خوردن گفتم بلند شوید و بروید. سفره را در زیر زمین پهن می کردیم معمولاً... فکر کنم آبگوشت داشتیم آن روز... *پاهایی که کوتاه ماند از ابتدای جنگ پسرها به جبهه رفتند. پدر، هادی و رضا. سال 61 در عملیات فتح المبین پدر را به بهانه اینکه هردو ...
منطق جالب شهید صحرائیان در مواجه ها با بعثی ها/ چشمی که جاماند!
برد و گلوله و خمپاره بود که روی سر ما باریدن گرفت. تمام بچه ها زمین گیر شده بودند که به ناگاه [شهید] محمد جواد تقوایی ایستاد، علم و پرچمی را که در دست داشت بر افراشت و فریاد بر آورد: هر کس می خواهد بجنگد دنبال من بیاید! همه بلند شدیم و دنبال محمد جواد به دل دشمن زدیم. اما مانعی جدید جلو ما قد علم کرد، یک میدان مین شناسایی نشده. طاقت نیاوردم و با فریاد ذکر یا الله شروع کردم در میدان مین دویدن ...
سردار همدانی و 40 سال زندگی مجاهدانه
حسن باقری به او گفت که سریع یک خاکریز در جنوب جفیر بزن؛ چون عراقی ها به عین خوش و دشت عباس حمله کرده اند. او هم خیلی سریع خاکریز را زد؛ انعطاف و توانایی عملیاتی بسیار زیادی داشت. نجات دشت عباس شب دوم عملیات، فکر می کنم کسی نخوابید. روز سوم عملیات، قرار شد در دشت عباس عملیاتی انجام شود. من با حسن باقری و زین الدین، آمدیم کنار جاده آسفالت. بچه ها آماده می شدند برای مرحله بعدی و ...
"سفر به دیگر سو" مرتضی فضلی
مجسمه ی بودا بر بالای برجی نشسته به ما زل زده بود . به اویسه گفتم: هیبت این مجسمه مرا می گیرد. به تو گفته بودم که یک روز به خواب دیده بودم که بودا مرا بلعیده است و من تبدیل به استفراغ کاهن بزرگی شده بودم که در یک دیر متروکه زندگی می کرد. آن مجسمه در من یک خوفی ایجاد می کند . اویسه گفت: از آن معبد که بگذریم راهمان هموار می شود. در گذر از معبد بودم که از ...
بسیج مردمی، از خط مقدم جنگ تا پشتیبانی
باشیم که کسی بداند ما هم روزی در جبهه بوده ایم. (با شوخی) البته دوستان رزمنده ما می دانند. سفارشاتی که به ما می دادند از ساخت سلاح هایی شبیه به آن چه گفتم بگیر تا مثلاً تقسیم کمک های مردمی و یا حتی انتقال پیکر شهدا. از هر جایی بود. ما هم با هرکسی کار می کردیم؛ این نبود که بگوییم مثلاً این ها مال ارتشند یا سپاه یا بسیج یا این که این ها بچه فلان استان و دیار و آنها بچه ها هم استانی ما و هم ...
وقتی فرمانده شهبازی ملائک را به کمک سردار همدانی فرستاد
یک مسیر، از راه کارهای مختلف سعی می کردند روی ارتفاعات نفوذ کنند. دیگر همه می جنگیدند، حتّی مجروحین. محسن حاجی بابا هم هر چه نارنجک تفنگی دم دست بچّه ها پیدا کرد، برداشت و با تسلط خوبی که به کار با این سلاح داشت، راه کارهایی را که کماندوهای دشمن از آن جا بالا می کشیدند، زیر آتش گرفت. آمار مجروحین و شهدا، دم به دم بالا می رفت. بچّه ها دیگر سنگر به سنگر و صخره به صخره می دویدند و از بالای آن ها ...
خاطرات یک کارگردان از پیاده روی اربعین 1433
و سپس دختر کلامش را تکرار می کرد. دختر گفت از بصره می آئیم، پرسیدیم چند روز است که در جاده و بیابانید و گام بر می دارید؟ گفت چهارده روز! پرسیدیم سوار بر ماشین هم بوده اید؟ قاطع گفتند لا! ماشیاً، بالاقدام! وا ماندیم ناگهان! الله اکبر، آن پیرمرد با آن وضع و این دختر با این حال 16 روز پیاده در جاده و اکنون فقط چند کیلومتر تا کربلاء... از حال دختر پرسیدیم گفت سال اول پیاده روی بعد از صدام (که ...
خاطرات یک زائر حسینی از زیارت اربعین
چشمۀ خورشید نزدیک تر می شدی، سیل جمعیت پرخروش تر می شد و خیل عاشقانی که دست افشان و پای کوبان به سوی مولای عشق روان بودند، دم به دم فزونی می گرفت. قصۀ بلند را کوتاه کنم، که آن روز را تا غروب و قدری هم از شب را طی طریق کردم، تا اینکه نماز صبح شنبه را در مسجد جامع کربلا به جماعت اقامه کردم و حدود ساعت هشت صبح اربعین بود که خود را همچون قطرۀ ناچیزی در اقیانوس بی کران عشاق حسینی در بین الحرمین یافتم ...
وظیفه اصحاب رسانه امروز سنگین تر از دیروز است
درک کنید. فارس: چه چیزی شما را راغب می کند برای تهیه گزارش در ایام تعطیلی عید نوروز به جای اینکه در کنار خانواده باشید به مناطق عملیاتی بروید؟ راستش را بخواهید بیشتر علاقه و عشق به شهدا مرا به آنجا می کشاند، آنجا خبری از امکانات رفاهی نیست بلکه سادگی و صفای سنگرهای بسیجیان و رزمندگان مرا به آنجا هدایت می کند. برای نخستین بار که در سال 85 به منطقه شلمچه اعزام شدم ...