سایر منابع:
سایر خبرها
دزفولی طلبه و آرپی جی زن هم بود، من دوست داشتم با ایشان به جلو بروم چون از سال 56 مسئول جلسه قرائت قرآن ما بود و ارادت خاص و تعلق خاطری به ایشان داشتم. دوست داشتم همراهشان باشم اما آقای علیرضازاده گفت نمی شود، باید در گروهان ارکان باشیم تا وقتی بچه ها به خط زدند، ما به دنبالشان برویم و زخمی ها را جمع کنیم. شروع عملیات بالاخره عملیات شروع شد دشمن روی خط خودمان هم به شدت آتش می ...
، تیپ امام حسین (ع) و سمت چپ ما، تیپ عاشورا بود. تیپ کربلا خط اول دشمن را تا پل سابله گرفت و خط دشمن در آنجا سقوط کرد. در واقع ما روز اول، منطقه خودمان را پاک سازی کردیم. روز دوم نیروهایمان از پل اول رودخانه سابله عبور کردند و تا آن طرف پل دوم رفتند و از آنجا با آر پی چی 7 و تیربار، عراقی ها را تار و مار کردند. خلاصه، در روز اول و دوم دیگر نتوانستند روی آن دو پل تردد کنند و ...
فرماندهان محورها و گردان های لشکر دستور داد تا درمحل قرارگاه فرماندهی حضور پیدا کنند. وقتی همه جمع شدند برحسب عادت همیشگی دعای فرج را خواندند و سخنان مفصلی درباره مأموریت محوله و نقش لشکر در این عملیات بیان کردند. حاج علی درباره اطلاعاتی که بچه های تیم شناسایی از مواضع دشمن، موانع و میادین مین، سنگرهای کمین و چگونگی راه های نفوذ به دست آورده بودند را برای آن ها توضیح داد. در انتها گفت: برادرا ...
رزمندگان که جلوتر بودند، فریاد می زدند و می گفتند: سمت راست باز شده، سریع قایق ها رو بفرستین اون طرف. حاج حمید با بی سیم به بچه ها خبر باز شدن طرف راست کانال را داد و گفت: همه از طرف راست پیش به جلو. با شنیدن صدای او همه ی نیرو ها در طول خط برای باز کردن باقی معبر پراکنده شدند و ارتش بعثی نیروهایش را در یک چشم بر هم زدن به طرف راست متمرکز کرد، تا جلوی پیشروی آنها را بگیرد. 4-5 ...
داخل نفربر را باز کرد و پرچم را از آنجا به رزمنده ها نشان می داد و بچه ها اعتماد کردند و سوار می شدند. آن شب آخر، عباس خیلی تنها و مظلوم بود جواد ابوالحسنی، فرمانده گروهان گردان امام حسن ( ع) شب آخر با عباس بودم. عملیات کربلای 5 بود. وسعت کم و آتش زیاد بود. بیشتر بچه های گردان زخمی شده بودند. آن شب عباس را خیلی تنها و مظلوم دیدم. نیروها را آورده بودیم به خط که عراقی ها ما را به ...
به بهانه ای نگذاشتیم برود. بعد هم می فهمیدیم پرواز گروهی که می خواست باهاشان به سوریه برود لغو شده. یکبار که داشتیم از اهواز می رفتیم اندیمشک بهم گفت: یه سوال ازت می پرسم راستش رو بهم بگو. اگه مرد بودی می رفتی سوریه؟ جواب دادم: اولین نفر می رفتم. گفت: حالا خوبه خودت اعتراف کردی... پس چرا جلوی منو می گیری؟ مراسم وداع با پیکر شهید مهدی نظری / مهرماه 1399 گفتم: بچه ها کوچیکن ...