سایر منابع:
سایر خبرها
هیچ طرحی بدون معلم حاذق و ماهر با موفقیت توام نخواهد بود
و خانواده ها و بچه ها گفته است، که چطور شده که من رئیس دانشگاه شدم. یعنی از روش اسوه ای استفاده کرده و خودش را معرفی کرده است و بعد همه را برای بازدید از دانشگاه دعوت کرده است که بیایید از دانشگاه ما بازدید کنید. شما ببینید در آنجا یک چنین پیوندی بین یک دانشگاه و یک دبیرستان وجود دارد. این یعنی یک علامت تحول. یعنی چه؟ یعنی تو بیا و بگو دانشگاه من، محیط من و امکانات من راببین، با رشته های من آشنا ...
مظلومیت علی(ع) در کلام فاطمه زهرا(س)
کمال وضوح با من دشمنی کرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و کینه توز دیدم، تا آنکه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم پوشی کردند، نه مدافعی دارم و نه کسی که مانع از کردار آنان گردد، در حالی که خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتیجه بازگشتم. آنروز که شمشیرت را بر زمین نهادی همان روز خویشتن را خانه نشین نمودی، تو ...
با همسران معتاد چه کنیم؟
حد دوست دارد، چرا می خواهی از او جدا شوی؟ همیشه به شوهرم می گفتم دوستش ندارم. او هم به شوخی در جواب می گفت، اما من تو را دوست دارم و نمی خواهم از دستت بدهم. تاریخ عروسی در حال نزدیک شدن بود و من هنوز راه حلی برای فرار و جدایی از همسرم پیدا نکرده بودم. برخلاف دخترانی که بی صبرانه منتظر روز عروسی شان هستند، من از این موضوع خوشحال نبودم، اما بالاخره این اتفاق افتاد و وارد خانه او شدم. پس از یک ماه ...
مصدق مقاومت
.... گریه کنان رفتم به خانه و در آنجا شعر مرثیه درخت را سرودم: دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح/ خواب بلند و تیره دریا را/ آشفته و عبوس / تعبیر می کند؟ / من می شنیدم از لب برگ/ این زبان سبز / در خواب نیم شب که سرودش را/ در آب جویبار، بدین گونه شسته بود: در سوگت ای درخت تناور! / ای آیت خجسته در خویش زیستن! / ما را/ حتی امان گریه ندادند. /... گیرم، بیرون ازین حصار کسی نیست/ گیرم در آن کرانه ...
وحید امیری؛ پدیده جوان تیم ملی
پایه گذشته بود. در واقع اگر دانشگاه نمی رفتم شاید هیچ وقت فوتبالیست نمی شدم. چطور شد که به سمت فوتبال آمدی؟ - من سال 86 وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه متوجه شدم که برای فوتسال دانشگاه تست می گیرند. فوتسالم خوب بود و به9 اصطلاح گل کوچک باز بودم. در تست قبول شدم و همان سال با تیم داشنگاه قهرمان منطقه 5 خرم آباد شدیم و من یکی از بهترین های تیم مان بودم. چطور شد که فوتسال ...
قتل شوهر به دلیل اختلافات خانوادگی
با شوهرم ازدواج کردم، امیدوار بودم این بار مشکلات گذشته رفع شود و دیگر دچار اختلاف نشویم اما این اتفاق نیفتاد و مشکلات خیلی زود آغاز شد. متهم به قتل ادامه داد: شب حادثه با شوهرم بیرون رفته بودیم. وقتی سوار ماشین بودیم با هم مشاجره کردیم و تیمور به من سیلی زد، از این کار او به شدت ناراحت شدم. رفتارهایش مرا به ستوه آورده بود، به همین دلیل تصمیم گرفتم او را بکشم و به این وضعیت پایان بدهم ...
وقتی مهدی خزعلی جواز جهنم صادر می کند!
کنید؟ من زندگی دارم... برنامه دارم.... خلاصه از من انکار و از ایشان اصرار... آنقدر که منِ کم رو گفتم انشالله اگر بتوانم چشم.... آن روز نرفتم و شب اس ام اسی دریافت کردم که در آن مرا به بی اخلاقی و.... متهم کرده بودند. مطمئن بودم همه چیز تمام شده اما اشتباه می کردم. چون حضرت آقای خزعلی که یکسره در شبکه های مختلف ماهواره ای دم از احترام به حقوق دیگران می زنند ظاهراً به کارکنانشان یاد داده اند ...
کلنجار با علیرضا اکبرپور در حوالی چمنزار
را زدم از فرط خوشحالی هیچ جا را ندیدم و اشتباهی رفتم سمت جایگاه پرسپولیسی ها. قیامتی شد آن لحظه. فکر می کنم علیرضا اکبرپور کشف ناصرخان بود. گفتم ناصرخان و عطرش ناگهان از آسمان به اینجا رسید. - خیلی مرد بود. مرا با خودش از تبریز آورد استقلال. بی پارتی و بی رابطه. همان موقع هم دلال ها مانور می دادند اما ناصرخان اهل باج دادن نبود. تا وقتی هم که بود مثل کوه پشت سرم ایستاد. آدم ...
روزی که 25 کیسه ته سیگار جمع شد
دادش رسیده تا بتواند گرسنگی ها و بی غذایی های چند روزه را تحمل کند. از سال 90 و به دلیل درد شدید پا مجبور به استفاده از متادون شدم. درد طوری بود که مصرف متادون با انگیزه تسکین درد، به اعتیاد تبدیل شد. کارتن خواب بودم که به یکی از نهادها مراجعه کردم. با وجود پاشنه پای مصنوعی، فقط 10 درصد جانبازی داشتم و رفتم که برای جراحی پایم کمکی بگیرم. کمک نکردند و گفتند این بو می دهد. مرا از ساختمان ...
اینها بلایی بودند که به جان این انقلاب و کشور افتادند
شورای انقلاب فرهنگی آمدند، و بنده هم تدریس معارف را در دانشگاه تهران شروع کردم، هفته ای یک روز به محل دفتر ایشان می رفتم. آن زمان اتاق ایشان و دکتر سروش و دکتر داوری کنار بود. معمولا نماز ظهر و عصر را با ایشان می خواندم، ناهار را در خدمتشان می ماندم و به کلاس درس که دانشگاه هنر و تهران بود بر می گشتم. نخستین جلسات مربوط به تهیه متن برای درس ریشه های انقلاب را هم در آن جا شرکت کردم که شماری از ...
ورونیکا فاضلی : زن شیعه افغانی در ایران مرا با مفهوم حجاب آشنا کرد
هدف پیدا کرده بود. بعد از مدتی خانواده ای که در خانه شان زندگی می کردم، خواستند از آنجا بروم. من هم نمی توانستم به خانه پدرم برگردم چون رابطه ام با مادرم سرد بود نمی توانست به من محبت کند همین که به او نزدیک می شدم قلبم شروع به درد گرفتن می کرد و به من فشار می آورد. درمانده شده بودم نمی دانستم چکارکنم فقط اشک می ریختم تا این که از طرف کلیسا با خانواده ای آشنا شدم که در جنوب آلمان زندگی می کردند به ...
صف طولانی قصاص مجرمان اسیدپاشی!
اجرای حکم قصاص متهم پرونده اش به نوعی راه را برای تصمیم گیری قربانیان دیگر باز کرد. من مطمئنم اجرای این حکم تأثیر زیادی بر کاهش جنایت اسیدپاشی خواهد گذاشت. وقتی روز سه شنبه برای اجرای حکم به زندان رجایی شهر رفتم فضای سنگینی در محل اجرای حکم حاکم بود، حتی من که شاکی بودم از آن جو به وحشت افتادم و به همین خاطر از پدرم خواستم تا همراه من به داخل بیاید. به همین خاطر تصور می کنم با اجرای این ...
رکورددار زندانم!
سراغشان رفتم و خواستم کاری برایم انجام دهند که آنها مرا وارد باندشان کردند. در این سال ها چه جرایمی را مرتکب شدی؟ همه جرایم جز قتل. از دزدی و جیب بری و کیف قاپی گرفته تا زورگیری، قاچاق موادمخدر و مشارکت در آدم ربایی و اخاذی. دیگر کارم شده بود این گونه جرایم. مدتی دزدی می کردم و مدتی در زندان بودم این روند زندگی ام شده بود. برای این هم مرتکب قتل نشدم، چون از جسد می ترسیدم. به ...
عشق مرگبار کارمند به مدیر
چندی پیش نیز به خاطر پیشنهاد ازدواج از سوی روح الله به مدیر شرکت از وی کینه پیدا کرده بودم. سریعا خود را به محل رسانده و روح الله را زمانی که داشت با مریم صحبت میکرد زیر گرفتم و قصد فرار داشتم که 200 متر جلو تر لاستیک جلوی ماشینم ترکید و به ناچار متوقف شدم و مردم نیز مرا بازداشت کردند. در ادامه از طریق تماس با مریم متوجه شدم که روح الله در داخل بیمارستان فوت کرده است. باتوجه به اعترافات ...
زنبیل گذاشتن در صف شیمی درمانی
.... مریض روحیه می خواهد. البته پرسنل بخش شیمی درمانی این طور هستند. یک شب به خاطر کم خونی شدید مجبور شدم بستری شوم تا خون بهم بزنند. بخش بستری برخوردشان اصلاً خوب نبود. طوری برخورد می کردند انگار همه شان رئیس بیمارستان هستند! اعظم از روزهای اول شیمی درمانی می گوید. از اینکه تا قطره اول سرم دارو وارد رگش شده، احساس کرده که دارند رگش را آتش می زنند. داد می زده که آی سوختم! پرستارها به ...
جایزه ضارب حضرت زهرا (س) چه بود؟
بیرون بیاید و گرنه داخل خانه می شویم و به زور او را بیرون می کشیم! فاطمه (س) آمد و پشت درب ایستاد و گفت: ای گمراهان تکذیب کننده! چه می گویید؟! و چه می خواهید؟! گفتم: ای فاطمه! فاطمه گفت: می خواهی چه کنی؟ ای عمر! گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای جواب فرستاد و خودش پشت پرده نشست؟! به من گفت: طغیاان تو ای بدبخت! مرا بیرون کشاند و حجت را بر تو و هر گمراه ...
مرگ خواستگار سمج در تصادف عمدی!
: در روز حادثه قرار بود به دفتر مریم بروم اما او با من تماس گرفت و گفت که در پمپ بنزینی نزدیک شرکت است و روح الله هم او را تعقیب می کند. من از چند وقت پیش فهمیده بودم که روح الله به مریم پیشنهاد ازدواج داده است که به همین خاطر هم از او کینه به دل گرفتم. به همین خاطر سریع خودم را به محل رساندم و وقتی روح الله داشت با مریم حرف می زد، او را زیر کردم. می خواستم فرار کنم که 200 متر جلو تر لاستیک جلوی ...
بستن لوله شکسته با کِش/ کار شهرداری شده درست کردن چاله ها
همه نامه نگاری و رفت و آمد خسته شدم. وی به فشار زیاد آب در شب اشاره کرد و گفت: شب ها که فشار آب بیشتر می شود آب زیادی از آن خارج می شود که باعث نشست آسفالت در مقابل منزلم شده است. فلاحتی که در طبقه پایین خانه خود آرایشگاه دارد، می گوید: حتی یک دفعه که از آنها درخواست حل مشکل را کردم گفتند که برو شکایت کن. وی با بیان اینکه به دلیل گود شدن این قسمت در هنگام بارندگی ...
شهید باز علی نصیری
....برای اجازه گرفتن جهت رفتن به جبهه به ونک آمد گفتم برو به سلامت اگر شهید شدی که به راه جدم رفته ای اگر هم شهید نشدی که برمی گردی .دوتا عموهاش هم شهید شده بودند پدرش هم راضی بود از موقعی که به جبهه رفت یکبار از ناحیه دست مجروح شد ودو انگشتش قطع شد.در جبهه راننده تانک بود آخرین بار که می خواست برود تا دم در رفتم سر وصورتشا بوسیدم وگفتم : برو خدا به همراهت شیرم حلالت .خواب دیده بودم شهید مشود می دانستم ...
ناگفته ها از حاج علی آهی
اهالی جامعه مداحان او را به فقیه مداحان می شناسند. پیرغلامی است که سال ها اشعار و نوحه های خود را با فقه و مکتب اهل بیت(ع) گره زده است و برای استفاده از اشعار حسینی در قالب فقه و رعایت اصول ادبی حساسیت زیادی دارد. نام حاج علی آهی سال هاست با دستگاه حضرت سیدالشهدا(ع) گره خورده است. وقتی با رئیس خانه مداحان کشور چند روزی پس از مرخص شدن از بیمارستان به گفت وگو نشستیم سال ها نوکری در محضر اهل بیت(ع) را ب ...
از کودکی تا هفت شهر عشق/ یازدهمین نشست کتابفروشی آینده با حضور پری صابری
که به ایران بازمی گشتم تنها بودم عملا خانواده و فامیلی نداشتم و پدرم مرا به ابراهیم گلستان که سابقه خانوادگی داشتیم سپرد، انصافا ابراهیم گلستان هم از من حکایت خوبی کرد، در هر حال با فروغ در منزل ابراهیم آشنا شدم، فروغ در آن زمان از شهرت خوبی برخوردار بود. وقتی تصمیم گرفتم شش شخصیت در جستجوی نویسنده را کار کنم خود فروغ به من پیشنهاد داد تا نقش دختر این نمایش را بازی کند که الحق بازی خوبی داشت و یکی ...
علی رهبری: تاریخ درباره ما قضاوت خوبی خواهد داشت
سابقه دعوت نکرده است. اما با این حال 10 سال پیش که دوباره بعد از مدت ها به ایران آمدند، با دیدن و شنیدن هنرنمایی جوانان کشورم لذت بردم و اتفاقا وقتی دیدم که در برنامه ای به شیوه غیرمتعارف از من به عنوان رهبر ارکستر تشکر می کند، بسیار ذوق زده شده ام و از این همه احترامی که به من گذاشتند، شگفت زده شدم؛ به طوری که تصمیم گرفتم در ایران بمانم و همان کار ناتمامم را انجام دهم. فکر می کردم آدم ...
به مناسبت چهل و هشتمین سالگرد درگذشت دکتر مصدق/ مصدق از نگاه مصدق
بیان متأثر شدم در این اثنا کارتی از فرمانده انگلیسی رسید و مرا برای روز اسب دوانی دعوت کرد در جواب نوشتم که از حضور در آن محل که مالک آن راضی نیست خودداری می کنم که با رسیدن نامه کلنل انگلیسی تلفنی به من گفت از کاری که شده معذرت می خواهم و زمین دیگری برای اسب دوانی تهیه کرد و تمام چادرهایی که در ملک غصبی برپا شده بود به محل جدید حمل نموده ام این طرز رفتار در روزهای آخر سال1299 اتفاق افتاد و برای من ...
راز تیپ جنجالی بهنوش بختیاری از زبان خودش
...> - بله دعوت شدم و به آن جا رفتم تا به همه نشان دهم که در هر شرایطی مدافع تیمم هستم. چه موقعی که پرسپولیس ضعیف عمل کند چه موقعی که در صدر باشد. چهره تان هم خاص بود. قبل از این که به آن جا بیایم رفته بودم برای رونمایی فیلم شوخی کردم ولی بعد از اتمام آن به خانه رفتم تا لباس های قرمزم را بپوشم. علی ضیاء هم در جشن گفته که شما از آن پرسپولیسی های هزار آتیشه هستید. حرفش را تایید ...
مبارزه "مرگبار" برای ازدواج با "مدیر شرکت"! + عکس
. تحقیقات از متهم جوان برای مشخص شدن دیگر ابعاد پرونده ادامه داشت تا این که محمد دیروز به قتل روح الله اعتراف کرد و گفت: روز حادثه قرار بود به دفتر فاطمه مدیر شرکت بروم که طی تماسی متوجه شدم وی در جایگاه سوخت نزدیک شرکت است و روح الله نیز مزاحمش شده است. از آنجا که چندی پیش نیز به دلیل پیشنهاد ازدواج از سوی روح الله به مدیر شرکت، از وی کینه به دل گرفته بودم، خود را به محل رسانده و او را ...
30 ثانیه تا مرگ: مصاحبه با زن و شوهر نجات یافته از ایران 140 +عکس
.... هنوز ملخ سمت چپ می چرخید و صدا می کرد.به مریم گفتم بلند شو و خودم کمربندهای ایمنی را باز کردم. یکی از مسافر ها از همان شکاف ایجاد شده بیرون پرید. اول همسرم را به بیرون فرستادم. بعد هم خودم بیرون آمدم. انگار که پرنده آهنی از وسط نصف شده باشد. دو تکه از هواپیما روی زمین افتاده بود. من خودم زیاد فیلم می بینم. از آن عشق فیلم های هالیودی هستم چیزی که می دیدم طوری بود که انگار وسط یکی از همان سکانس ...
مناظره محمد مصدق با سید ضیاء الدین طباطبایی درباره کودتای اسفند1299
را با هم بسوزاند، چون مردد بودم که شخص طرف اعتماد مدیر روزنامه رعد است یا دیگری، تصمیم گرفتم که در صورت اول تسلیم نشوم و خود را برای هر گونه پیشامدی حاضر کنم .(1) مصدق در ادامه سخنان خود در رد ادعاهای آن روز سیدضیاء مبنی بر نیاز کشور به اصلاح و ترقی، نتیجه می گیرد: نظریاتم در عدم صلاحیت آقا و طرز انتخابشان معلوم شد، ولی ممکن است کسانی که از دوره دیکتاتوری استفادات کلی می کنند و باز ...
بلیند: مادرم را فرستادم برایم خانه پیدا کند
... بیرون از زمین فوتبال، زندگی را در منچستر چطور می گذرانی؟ من در شهر زندگی می کنم و عاشق زندگی کردن در شهر هستم. وقتی در آمستردام هم بودم، همین طور بود. جمعیت زیاد و جنب و جوشی که اطراف من وجود دارد را دوست دارم. نامزدم هم واقعاً اینجا را دوست دارد. وقتی با منچستر قرارداد بستم، با تیم ملی هلند عازم تمرینات شدم ولی مادر و نامزدم را فرستادم تا بروند و در منچستر خانه پیدا کنند. به آنها ...
ماجرای جلیقه ضدگلوله امام خمینی (ره)
. برگشتم در راه برگشت فکر کردم چگونه نامه را به دست آیت الله میلانی برسانم. بقالی سر کوچه بود رفتم داخل مغازه، چند کیلو سیب زمینی و پیاز خریدم. دیدم سبدی در مغازه است. به بقال گفتم: آقا می توانم این سبد را هم ببرم. بقال گفت عیبی ندارد. خرید کردم. نامه امام را ته سبد گذاشم و خریدم را روی نامه گذاشتم و به خانه آقای میلانی رفتم و به ماموران گفتم خرید کردم. چون جوان بودم مرا نگشتند وارد منزل شدم. به ...
سرگذشت یک زندگی شورانگیز
ساعت بالای سردر سنگی سفارت خانه 54/1 بعد از ظهر را نشان می داد. از پاسبان خارج از در پرسیدم از اینجا به خیابان بوذرجمهری چطور باید رفت؟ او خیابان سمت چپ را نشان می دهد و می گوید در ایستگاه اتوبوس های دو طبقه را سوار شو، می روند توپخانه. آن جا پیاده شو و از طرف ناصر خسرو یا ارک برو بازار. خیابان بوذرجمهری در این ساعت روز خیلی شلوغ است. همه کسانی که خرید های عمده خود را کرده بودند توی پیاده رو کنار ...