سایر منابع:
سایر خبرها
بابا کجایی؟ چرا تلفنت رو جواب نمی دی؟/زخمی که پاییز 1401 زد
قرمز با خال های سفید دوخته شده بود. پوریا سر به سرش گذاشت. - حلما، با این خال خالا شبیه گوجه گیلاسی شدی بابا! به لپ های حلما که از توی مقنعه تنگ بیرون افتاده بود، می خندید. حلما ذوق زده خودش را جلوی آینه برانداز کرد. - بابا من رو مسخره می کنی؟ - نه عزیزم، خوشگل شدی. - روز اول، خودت من رو می بری ها! بعدازظهرم مامان من رو میاره. **** عکس نمایه این گزارش توسط حامد جعفرنژاد عکاس خبرگزاری فارس ثبت و ضبط شده است. دبیرسرویس: #میثم_عربی ق م پرس منتظر دریافت اخبار و پیام های هموطنان عزیز می باشد. ...
گفت وگو با نخستین زنان بنزین فروش در ایران/ مشتری اول گفت مثل این که مردهای تهرون مرده اند کد خبر: ...
روز بنزین فروشی چطور گذشت؟ آن روز وقتی به خانه بازگشتم دستم خیلی درد می کرد و پایم از فرط ایستادن خشک شده بود، ولی احساسم نسبت به بچه ام خیلی زیادتر شده بود. پیش خودم راضی بودم. حالا می توانستم برای او مامان خوبی باشم. پسرم تا مرا دید پرید توی بغلم و بعد خودش را پایین کشید و گفت: مامان بوی بنزین می دهی وقتی برایش تعریف کردم که من بنزین فروش شدم گفت: مامان بعد از این تو را پری بنزینی ...
بازخوانی کارنامه مبارزاتی خسرو گلسرخی؛ شاعر شورشی
به گزارش اقتصادنیوز متن این گزارش به این شرح است: یکبار این سوال را بقال محله ما که خسرو را خیلی دوست داشت در روزهای آخر که ایران بودم از من پرسید و من هم نمی دانستم چه باید بگویم و گفتم: فقط می دانم خسرو اگر بود؛ باز هم برای آزادی مبارزه می کرد و اگر جلوی اندیشه و قلمش گرفته می شد، باز هم اعتراض می کرد. خسرو به مردم تعهد داشت و این را خودش همیشه می گفت. الان فکر می کنم چرا او فکر می کرد به مردم ...
برای ترور شاه به گارد جاویدان رفتم/ اطلاعات کاخ چگونه به انقلابیون می رسید؟
سال 1349 ، در دانشکده افسری و در سال 1352 با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شدم، پس از اتمام این دوره برای گذراندن دوره مقدماتی رسته پیاده به شیراز رفتم و پس از طی این مرحله که حدود 10 ماه به طول انجامید در سال 1353 به گارد جاویدان منتقل شدم و از آن زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 در گارد جاویدان به کار خود ادامه دادم. در گارد جاویدان ابتدا فرمانده دسته بودم و 45 سرباز زیر دست من خدمت می ...
روایتی از آخرین آغوش گرم مادر و دختری
خبرگزاری فارس - کرمان؛ مهدیه طاهری مقدر: دختر برای پدر و مادر جور دیگری عزیز است و به قول معروف انیس و مونس مادر است و از همان لحظه ای که به دنیا می آید آغوش گرم مادر را تجربه می کند و با آغوش گرم مادر آشنایی دیرینه دارد و آغوش مادر چنان امنیت و آرامشی به کودک می دهد که آنگار در بهشت برین آرام گرفته است. اما بعضی وقت ها دست سرنوشت کار دنیا را برعکس می کند، خدا نیاورد آن روز که آخرین ...
همدم اشک و لبخند زندانیان
می آیم. همانطور که قول داده بودم بعد از عید به زندان رفتم، با مدیر زندان ملاقات کردم و متوجه شدم که زندانی تبعه افغانستان است و به اتهام قتل همسرش 12 سال است که در زندان به سر می برد. او در یک نزاع خانوادگی همسرش را هل داده بود، سر همسرش به چرخ خیاطی خورده و او جان باخته بود. شرایطش را پرسیدم. رئیس زندان، معاون زندان و مسئولان دیگر زندان همگی از او راضی بودند. می گفت زمانی که به زندان آمده بود سواد ...
خدا را شکر که بابا سواد ندارد!
به ما سفارش می کرد شما که جوان هستید این وقت ها ساکت نمانید! یک خدا بیامرزی برای بابایش می فرستیم و باز دنباله حرف را می گیرد: اعتقاد و علاقه اش عمیق بود؛ جایی در درونی ترین لایه های باورش ایران و انقلاب را دوست داشت. یادم نمی آید حتی یک سال هم بابا 22 بهمن یا روز قدس در خانه نشسته باشد. هر جا که بود خودش را به خیابان می رساند. حالا، بابایش مدتی است که از دنیا رفته و در بهشت ...
درباره شهری که در آن ستاره چیدم
، شد بهترین اتفاق سفرم. اسمشان را گذاشته بودم ننه و بابا و شدند همراه و بزرگ تر من در آن دو هفته طلایی. از اینکه به سبک نوه ها و فرزندان، آن ها را صدا می زدم، لذت می بردند. تقریبا در همه زیارت های دوره و مسجدالنبی همراهشان بودم. تنها از یک همراهی فرار کردم و آن هم بازارگردی ننه بود که می خواست برای شصت نفر سوغاتی بخرد. رابطه ننه و بابای هم سفر من، بسیار جذاب بود و همه مسافران از عشق ...
در نشست خبری فیلم مجنون مطرح شد: باعث و بانی ساخت این فیلم حاج قاسم بود
به او اعتماد کرد و فراز و فرودهای این نقش را به درستی ایفا کند. وی ادامه داد: باید اعتراف کنم که سجاد را خیلی اذیت کردم و تقریبا 3 بار بعد از تست گریم می گفتم نه. من در تمام طول این مسیر دنبال این بودم که آیا سجاد بابایی واقعا با قلبش می خواهد این نقش را بازی کند یا خیر؟ تا حالا به خودش هم نگفته بودم اما سجاد در تمام طول پیش تولید حتی یک روز از این نقش دست برنداشت و به جایی رسید که ما هر ...
اجرای طرح شناسایی بیماران اچ آی وی مثبت در 6 مرکز تخصصی در مشهد
شده ام. بدون آنکه متوجه شوم خودم را به کناری کشیدم. شانه هایم شروع به لرزیدن کرد. فکر و خیال دست از سرم برنمی داشت. با خودم می گفتم: نکند ایدز گرفته باشم؟ اگر تیغ تتو آلوده بوده باشد، چه کنم؟ نگرانی در دلم آشوب به پا کرده بود. یک لحظه به خودم آمدم و دیدم آن خانم نیست. بلافاصله به مرکز بهداشت محله رفتم تا جایی را به من معرفی کنند و از سلامت خودم اطمینان پیدا کنم. رفتارشان جالب نبود و اسم ...
تهیه کننده فیلم: حاج قاسم باعث و بانی ساخت مجنون بود
باز هم تا پا داشتم پا زدم و به شهید مهدی گفتم من پا می زنم اما شما هم کمک کن به مقصد برسم، اما یادمان باشد؛ همه ما به این اسامی مدیونیم. حسام منظور دیگر بازیگر این اثر هم گفت: من دوست داشتم سهم کوچکی از این فیلم داشته باشم و اگر نمی شد خیلی غصه می خوردم. پرداختن به نقش همسر شهیدان، در سینما لازم است شبنم قربانی دیگر بازیگر این فیلم هم توضیح داد: باعث افتخار است که ...
جلوه ای از تأییدات الهی در نهضت امام خمینی خاطره ماندگار مرحوم آیت الله سیدعبدالحسین طیب از ورود امام ...
سر از پا نمی شناختند و استقبال های میلیونی و شادی زایدالوصف آنان از حضور امام خمینی در ایران، آنچنان دل ملت ایران را قوی کرد که از روز ورود آیت الله خمینی به ایران تا سقوط رژیم شاهنشاهی بیش از ده روز نشد، چراکه قاطبه ملت، شب و روز در صحنه و در کف خیابان بودند و حکومت نظامی را بی اثر کردند و با ادای احترام صدها افسر نیروی هوایی با لباس رسمی نظامی به امام خمینی در روز هجدهم بهمن ماه جرقه و نوید ...
بخت حضور در بهشت تبهکاران جوزانی/ با مجنون فهمیدم جنگ چیست!
فیلمبرداری می شد از حجم شلیک و انفجارهای پی در پی که گاهی در یک متری من اتفاق می افتاد، به زمین افتادم اما بلافاصله بلند شده و به تیراندازی ادامه دادم. فیلمبرداری این صحنه حدود چند دقیقه طول کشید و بعد از پایان فیلمبرداری گوش هایم سوت می کشید و زانویم بر اثر برخورد به زمین ضرب دیده بود. سرتا پا گلی شده بودم. به دستم نگاه کردم و دیدم بر اثر برخورد پوکه جراحت برداشته و آن لحظه بود که با خودم گفتم ...
روایت بازگشت از ام الرصاص در کربلای4/فرهنگ غواصی واژه اسارت ندارد
17 سالش بود. یکی از دوستان صمیمی محمدصادق، عبدالواحد محمدی بود که سال 66 شهید شد. محمدباقر، برادر شهید محمدصادق جاویدی می گفت پس از شهادت محمدصادق، عبدالواحد برای او نقل می کرد در مدتی که با محمدصادق در واحد تخریب بودم، ندیدم به مرخصی برود. یک روز از او پرسیدم چرا به مرخصی نمی رود؟ محمد صادق گفت من پول ندارم. گفتم 2,200 تومان حقوقت است! گفت من برای پول به جبهه نیامده ام. ...
قهرمانی که شکنجه گران را خسته کرد!
! خوشبختانه یک پاکتی هم در خانه بود که یکسری مدارک هم در آن وجود داشت. روی پاک نوشته بود، حسین محمدی که اسم مستعار خودم بودم. چند سال قبل از این اتفاقات من با موتور زمین خوردم و کتفم آسیب دید. بعدش یک دکتر رفتم و گفت اسمت چیه، برای اولین بار گفتم حسین محمدی. او به همین اسم نسخه نوشت و یک پاکت به من داد و من آن پاکت را نگه داشته بودم. به محضی که مامور ها آن را دیدند، گفتند حسین محمدی کیه؟ من هم گفتم که ...