سایر خبرها
ناگفته هایی از زندگی نویسنده معانی القرآن
حوزه رفته اند و اصلاً وارد سیستم مدرن تحصیلی نشده اند. گویا شش سال در مکتب خانه درس خوانده و در سن 14 سالگی وارد حوزه مشهد شده اند. استاد خاطراتی را از حوزه مشهد و از همان دوره اول ورودشان به آن حوزه می گفتند؟ خاطرات زیادی از همدرسان و کیفیت زندگی طلاب در حوزه و اساتید آن زمان برای من نقل می کردند. مهمترین استادی که گویا اغلب شاگردان وی در حوزه مشهد رابطه معنوی با ایشان داشته و شخصیت و ...
خاطره بازی گوش شکسته ها از هفت سین روی تشک
عزیز فامیل بودند، به رحمت حق پیوستند و ایام بسیار غم انگیزی برای تمام خانواده رقم خورد و بدترین خاطره من از نوروز درگذشت همین دو عزیز است. هر فرزندی وظیفه دارد بهترین ها را برای پدر و مادرش بخواهد. امیدوارم بتوانم وظیفه ام را در قبال پدر و مادرم انجام دهم. لذا تبریک عید و آرزوی بهترین ها برای آنها در آغاز سال جدید را یکی از اصلی ترین وظایف خودم می دانم. البته همین آرزو را برای پدر و مادر همسرم نیز ...
دیدار با داریوش اسدزاده؛ از شنیدن خبر فوت شکیبایی تا .../ نپرسید! نمی توانم چیزی بگویم + تصاویر
آن چیزی که درست گفتید، درست نوشتید، درست عرضه کردید از آن مردم بود، تعقیب می کنند و استقبال می کنند. و خانه سبز هم کاری بود که قابل قبول مردم بود. ساعتی که پخش می شد خیابان ها خلوت می شد و خودمان هم لذت می بردیم به اضافه اینکه یک اکیپ صمیمی داشتیم و همه عاشق کار بودیم. از 2 بعد از ظهر می رفتیم تا چهار بعد از نصف شب، خوب کار می کردیم و اصلا هم از کار خسته نمی شدیم. در این سریال خانم خیرآبادی بازی ...
نقد مسعود فراستی بر فیلم هامون/1368
. البته اینکه حداکثر 12 ساعت است. تازه در این 12 ساعت، بخش وسیعش را یا در رؤیاست و یا در یادآوری خاطرات و در این چند ساعت باقی مانده، چگونه هامون از مرحله بحرانی سرگشتگی و آویختگی به شهود می رسد؟ چه عاملی باعث این رسیدن می شود؟ رفتن به کاشان و ندیدن مراد ؟ سر زدن به دادگستری و پلیس قضایی یا به خانۀ مادر همسر رفتن یا به نزد وکیل شتافتن و به مهد کودک رفتن، یا تعقیب و گریز با اتومبیل و عابدینی مهرجویی ...
عذرخواهی مجری ماه عسل از آذری ها/ سوژه گزارش باشکاه خبرنگاران مهمان ویژه احسان علیخانی/ بازار داغ سلفی
بخش میزبان سه زوجی بود که با ماشین عروس های عجیب به خانه بخت رفته بودند زوج اول و دوم خواهر برادرانی بودند که باهم ازدواج کرده و در ورزقان سکونت داشتند و از کامیون به عنوان ماشین عروس خود استفاده کرده بودند اما زوج سوم ساکن سبزوار و صاحب ماشین عروس جرثقیل بودند هر سه زوج شغل همسر را دلیل انتخاب این ماشین عروس ها دانستند بلد نبودن زبان فارسی از سوی دو تن از مهمانان بهار نارنج و اتفاقاتی که به دنبال ...
بابک حمیدیان؛ آرتیستِ همه نقش حریف
تئاترهای او را دوست ندارند. اگر مخاطب شعار آتیلا که تئاتر بازی بزرگسالی های من است را بداند، راحت تر می تواند با آن کنار بیاید. من خیلی از آتیلا یاد گرفته ام. خیابان در سرنوشت خیلی موثر بوده. توی نشست مطبوعاتی روباه گفتی که دوستی ات با بهروز افخمی در خیابانولی عصر شکل گرفت. آقای کیارستمی در مستندی درباره جاده می گوید اینها خاطرات زنده بشری هستند. یک جاده می تواند جاده کوچ اجباری ...
تاریخ نتوانستن
این کار، یک زبان خاص پیدا کردم. البته اولین کتابی که از ماشادو خواندم خاطرات پس از مرگ براس کوباس بود که پیش تر نقدهای بسیاری درباره آن خوانده بودم. لندن که رفته بودم موقع خرید خودم با دیگران یک دفعه این کتاب را دیدم. اسم ماشادو برایم آشنا بود اما این کتاب را نمی شناختم. آن را برداشتم و از همان چهار،پنج خط اول دریافتم که این کتاب چیز دیگری است، خریدمش و آوردم تا بخوانم و ترجمه کنم. از همین کتاب با ...
نویسنده فریاد می زند
گفتار آل احمد گفت. احمد غلامی: در تمام سال های گذشته جلال آل احمد از چهره های قابل توجه و جذاب محافل ادبی و روشنفکری بوده و به فراخور زمان، جریان های متفاوتی درباره وجوه مختلف و پرتناقض این نویسنده/روشنفکر و آثارش گفته اند و نوشته اند. با این همه تردیدی نیست که سنگی بر گوری در میان کارهای آل احمد- در دوران خودش و حتی تا هنوز- از حیرت انگیزترین آثار مکتوب ادبیات ما است و حالا که نیم قرن از ...
مروری بر خاطرات شهید اکبر بهرام نژاد
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از هریس پویا ،آقای بهرام بهرام نژاد پدر شهید اکبربهرام نژاد درباره ی زندگانی این شهید می گوید اکبر فردی بود که به نماز و روزه اهمیت می داد و از لحاظ پاکدامنی و نیک سیرتی دارای امتیاز بود و به من و مادرش بیشتر احترام می کرد و با خواهران و برادران خویش مهربان بود. وی می گوید: ایشان تا کلاس دوم دبیرستان در هریس درس خوانده بود و بعد هم تصمیم گرفت ...
پدرم آدم غدی است و من هم همینجوری ام/ مخاطب سرش کلاه نمی رود
این حرفه شد. قاعدتا اگر من می خواستم وارد این حرفه بشم در اون سن نمی شدم؛ شاید بعدها می شدم به دلیل علاقه، ولی به هر حال اینکه پدر و مادرم هردو در این حرفه کار میکردند و به هرحال باعث شدند ما از بچگی سر صحنه بزرگ شدیم بی تأثیر نبود و اتوماتیک وارد شدم. هرچند محیط خانه هم با اینکه جدا از این حرفه بود و آقای قریبیان هیچوقت مسائل کاری و حرفه ای را به خانه نمی آورد و حتی معاشرت حرفه ای با اعضای سینما ...
همه برنامه های تلویزیون در نوروز 94
است که برای تهیه جهیزیه خواهر یکی از بچه ها که دچار مشکل مالی است، دست به کار می شوند و می خواهند با تصورات نوجوانانه شان به آن ها کمک کنند. فیلم سینمایی قلب فرا می خواند هم 10 فروردین پخش خواهد شد، این اثر درباره دختر جوانی است که دفترچه خاطراتی را در کتابخانه قدیمی خانه شان پیدا می کند، او با شوق بسیار به مطالعه این کتاب می پردازد و خاطرات زنی را می خواند که در دوران جوانی به روستایی ...
خاطرات رضا کیانیان از فردین؛از ایتکه نام فردین برایم مترادف با آب گوشت و پیاز بود؛از خودم خجالت کشیدم
* وقتی وارد سینما شدم مدیر سینما جلو آمد و گفت: فردین در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببیند. همراه او رفتم. وقتی مرحوم فردین مرا دید بلند شد و با مهربانی روبوسی کرد و گفت و گفت و... گفت. تعجب کردم، خیلی تعجب کردم، چون همه فیلم های مرا تا آن زمان دیده و همه مقاله ها و نوشته های مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبی داشت. گذشته از من، سینمای ایران را دنبال کرده و ...
برپایی حجله شهادت برای یک اسیر/ عراقی ها گفته بودند 5 سال بیشتر زنده نیست
. متن زیر حاصل گفت و گو با خانواده آزاده شهید محمود دشتکی است. فکر نمی کردم آزاده ای که به دیدنش رفتیم بعدها همسرم شود 17 ساله بودم. روزهای بازگشت اسرا بود و ما برای خوشامد گویی از اسیر تازه آزاد شده ای که خواهرش در نزدیکی منزل ما زندگی می کرد به خانه خانم دشتکی رفتیم. آن زمان فکرش را نمی کردم چند ماه بعد همسر برادر کسی شوم که آن روز به خانه شان رفته بودیم. سه ماه ...
یک عکس عاشقانه از ما بگیرید
آفتابگردان های بانوان ربطی داشته باشد به شعر سفرنامه بندر عباسم، آن وقت که چند شب زجر کشیدم و گریستم با تصویر زنان و دختران بندری پشت در گمرک قشم، زنانی کوچک که نام همه شان کنیزو بود یا نام هایی چون خواهرانم داشتند. این سطر نام هایی چون خواهرانم داشتند را خیلی دوست دارم، فکر می کنم نوشتن این سطر لطف خدا بود، حسن صنوبری همیشه از یکی از خانم های شاعر معروف که من قدرت زبانی اش را دوست داشتم ایراد می ...