سایر منابع:
سایر خبرها
عالی و عاشقانه اما با سختی!
...: شهید اهل کجا بودند؟ اصالتاً شوشتری بودند. ولی به خاطر اینکه پدر بزرگوارشان تاجر خرما بود، در اروندکنار سکنی داشتند. با شروع جنگ خانواده را به سر بندر می رسانند و خودشان در اروند می مانند. با شدت یافتن جنگ، خودش و برادرش آقا محمد با پای پیاده به طرف سر بندر راه می افتند که دو روز در راه بودند. از آن جا همه با هم به منزل خواهرشان در شوشتر می روند. چند ماه که آنجا ساکن بودند، دوباره ...
غدیر از نگاه چهارده خورشید؛ عصمت، حجیّت و خلافت عترت
تمام چیزهایی را که پیامبر(ص) در آن روزفرموده بود به مردم یاد آوری کرد. همگی گفتند: آری. در این زمینه می توان به استدلالهای امیرمومنان علی(ع) اشاره کرد. از جمله استدلال آن حضرت برای ابوبکر که فرمود: بر اساس حدیث پیامبر(ص) در روز غدیر، آیا من مولای تو و هر مسلمانی هستم یا تو؟ ابوبکر گفت: شما. (5) ابی الطفیل می گوید: در روزشورا در خانه بودم و شنیدم که علی(ع) گفت: آیا غیر از من کسی در ...
نگاهی به حیات نورانی امام موسی کاظم(علیه السلام)
از عمرم بیش از یک هفته باقی نمانده است . به هارون بگو: موسی بن جعفر می گوید: پیک من روز جمعه نزد تو می آید و آنچه را دیده است باز می گوید و به زودی ؛ آنگاه که درپیشگاه خدا رو در رویت قرار می گیرم خواهی دانست ظالم وتجاوزگر کیست .) این واکنش تند امام (ع ) در برابر هارون ،راه هرگونه مذاکره وسازشی را از سوی آن حضرت منتفی وخلیفه را در قتل آن بزرگوار مصمم تر ساخت . شهادت امام کاظم (ع ) ...
چرا فقرا می سوزند؟
هایش این طور به هم چسبیده دیگر چه کسی به من کار می دهد؟ مرد دیگری پاها و نیمی از بدنش موقع جوشکاری سوخته. می گویند در سال، هزار و 350 نفر تنها به دلیل سوختگی های الکتریکی معلول می شوند. در سایه دیوارچمباتمه می زند: حالا باید با بیکاری چه کنم؟ چه کسی خرج زن و بچه ام را می دهد. حالا حالاها خوب نمی شوم... اشک در چشمانش حلقه می زند. فقر، سهل انگاری، پشیمانی و استیصال، اینجا بدجوری توی چشم می زند. منبع: روزنامه ایران ...
تکلیفی که امام برای آیت الله خامنه ای تعیین کرد/ رجزخوانی رهبر انقلاب برای صدام
...> هاشمی رفسنجانی: هنگام سخنرانی بنی صدر در مراسم 17 شهریور، ما در منزل شهید بهشتی مهمان بودیم و این سخنان را از طریق رادیو شنیدیم و البته سخت متاثر شدیم. همان جا به پیشنهاد جمع، تلفنی از حاج احمد آقا خواستم امام درباره ی جواب گفتن ما به آن اظهارات، نظر بدهند و جواب رسید که امام فرمودند با توجه به تخلف بنی صدر از دستور حفظ حرمت دیگران، در جواب گفتن آزادیم. بعد از این اجازه، ما کوشیدیم نظرات خود را با ...
امد اد پشت هور و شلمچه
موارد مجروحیت از چه نوعی بود ؟ زخم های گلوله. زخم های چاقو. یاد م هست که یک بار هم مخالفان با کاتر موکت بری به جان مرد م افتاد ه بود ند و تعد اد زیاد ی مجروح شد ند . البته آن موقع اسلحه هم د ر د ست مرد م بود ... شهریور 59 ماد رم پیش ما بود و می خواست به اصفهان برگرد د . بعد از ظهر روز 31 شهریور د ر مسیر فرود گاه بود یم که نزد یک فرود گاه منفجر شد و همان لحظه ای بود که فرود گاه مهر آباد را ...
سروش تفسیر خاصی از عرفان دارد - نقد رویای رسولانه سروش
سردرد می گرفت. علی ای حال از اطراف خودش غافل می شد مثل کسی که به خواب سنگینی فرو رفته به یک حالت ناهشیاری یا نیمه هشیاری. همیشه احوال وحی همینطور بوده. حالا چه در طول روز بود که مردم می دیدند ایشان به این احوال دچار می شد چه شب بود که در خواب بود ایشان یا در خلوت. این به دست ما یک سررشته ای می دهد که این تجربه ی نیمه هشیارانه را باید از تجربه های هشیارانه فرق بگذاریم. کجا مورخان چنین چیزی را ...
هزاران نکته غیرحسن بباید تا شجریان شوی...
را می ستایند. دکتر حسن روحانی در مصاحبه خود با چلچراغ در اولین ماه بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1392 می گویند: تعداد ایرانیانی که صدای شجریان را نشنیده باشند زیاد نیست و شاید اصلا کسی نباشد که صدای او را نشنیده باشد. حداقل همه ایرانیان صدای ربنای او را بارها بر سفره افطار شنیده اند. من نیز به نوای موسیقی او گوش داده ام. هم شکوه و گلایه او در بیداد را شنیده ام، هم به دستان او گوش ...
هیچ گاه از شهرت لذت نبرده ام
... صحبت های شما بعد از دریافت جایزه کن با حواشی بسیاری همراه شد. خوب است در این باره، مرگ مهرداد اولادی، فوتبالیست ایرانی را که حدود دو ماه پیش اتفاق افتاد یادآوری کنم. دو هفته قبل از مرگ او در صفحه اینستاگرامش به او فحاشی کرده بودند و پس از فوت او همان افرادی که الفاظ بسیار رکیکی را در مواجهه با او به کار برده بودند، عکس صفحات خودشان را به عکس مهرداد اولادی تغییر دادند و برای او پُست ...
همراه با خاطرات صدرالحفاظ حرم رضوی/ بر سختی کسب حلال سال ها صبر کردم
داور مسابقات و نیز محمدتقی مروت، از قاریان برجسته تهران که سبک مصطفی اسماعیل را تلاوت می کرد، حضور داشتند، ادامه داد: خاطرم هست به موجب همین شرکت نکردنم در مسابقات قرآن، استاد مولایی، من را صدا زد و علت را جویا شد. گفت: من همین الان نامت را جزو شرکت کنندگان می نویسم و قول می دهم اول شوی، بعد تو را برای شرکت در مسابقات کشور مالزی اعزام می کنم . حکایت یک تلاوت افتخاری این استاد در پی ...
((روح بزرگ در جسم کوچک))
ساله جرقه ای در ذهنم زده شد گویا قدرت گرفتم کدخدا و همراهانش مبهوت و منتظر !تاشاید من بگویم که آن نوشته هارا پاک می کنیم یا دیگر تکرار نمی شود و از این حرف ها!! پرسیدم حالا چند جای روستا از این شعار ها نوشته ای ؟ شاید با ترس و یا شاید با احترام ویژه ای که برای بزرگتر از خودش قائل بودویا ترس مواخذه پدرم با طمانینه گفت دوسه جا نوشته ام اما... گفتم از این به بعد در هر جا دلت ...
حسرت های یک مادر
مادرش شروع کرد: ما در شهرستان مبارکه زندگی می کردیم. پدرم ارباب زاده بود و به دلیل کار در آبادان، به عمویم وکالت داده بود تا در نبودش، هر طور صلاح می داند برای زندگی مشترکش، من و مادرم و برادری که در راه بود، تصمیم بگیرد. گرچه زمانی که خودش نیز می آمد اوضاع ما تعریفی نداشت و فقط صدای داد و فریاد او و مادرم در خانه می پیچید و خبری از آرامش نبود. البته مادر بزرگ پدری ام هم در این میان بی ...
حجت الاسلام خزاعی: بزرگ ترین عید بشریت، عید غدیر است
که 40 نفر جمع می شدند تا درب را باز و بسته کنند اما حضرت دو لنگه درب را از جا کندند. روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از جبرئیل پرسید تو چند سالت است؟ جبرئیل گفت: یک ستاره ای وجود دارد که هر سی هزار سال یک مرتبه در افق سماء طلوع می کند من تا امروز سی هزار بار طلوعش را دیده ام ! در همان لحظه امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند جبرئیل بلند شد و دست برسینه گذاشت و به حضرت سلام کرد. ...
فرماند ه آمریکایی اسلحه را به سمت من گرفت و گفت :قانون ما این است !
اشاره دکتر سید محمد علی شاه موسوی گردیزی ، 40 ماه از عمر خود را در زندان های آمریکا در بگرام افغانستان و گوانتاناموی کوبا گذرانده است. زندانی شماره 1154 گوانتانامو از سادات شهر گردیز استان پکتیای افغانستان است. سال 1356 شمسی وارد دانشکده پزشکی کابل می شود اما بعد از روی کارآمدن حکومت کمونیستی در افغانستان، دانشگاه را رها کرده و به صف مجاهدین زادگاهش می پیوندد. موسوی در سال های حضورش در جهاد ...
درد کتک، غم غربت و چند قطره امید
این را بدان ما روزی به ایران خواهیم بازگشت و مطمئن باش هر جا باشی تو را پیدا می کنم و حسابت را کف دستت می گذارم. حالا خود دانی! به زبان عربی گفت: نه، من با تو کاری ندارم و فقط حس کنجکاوی بود. از کنارش عبور کردم و به بازجویی رفتم و همان روند معمول و تعارفات حیله گرانه برقرار بود و من هم همان جواب های قبلی را دادم و به غرفه بازگشتم. به هیچ عنوان به آن اسیر عرب زبان نگاه نمی کردم که مبادا حساسیتی ...
آقا مهدی شرع پسند معلم اخلاقی برای همگان بود
کار را او می زد در صورتی که او یک فرمانده بود و می توانست یک گوشه بنشیند و فقط دستور بدهد و نظارت در کارها داشته باشد ولی اگر او این کار را می کرد دیگر آقا مهدی نمی شد که وقتی دستور می داد بچه ها از دل و جان گوش به فرمان باشند. - بعد از اینکه کار تمام شد بچه ها ساک ها و کوله پشتی ها را داخل طویله بردن و بعد از مدتی متوجه آقا مهدی شدیم که با فاصله حدودً 100 متری ما مشغول کندن چاه بودند. ...
زندگی آرامش بخش در 5 محور امام کاظم(ع)
را شناخت و آن حضرت هم می دانست که این خانه بشر است. از کنیز سوال کرد: آقای تو آزاد است یا بنده؟ پاسخ داد: آزاد است. حضرت فرمود: چنین می نماید که گفتی، زیرا اگر بنده بود به شرایط بندگی عمل می کرد و از آقای خود اطاعت می نمود. حضرت این سخن را فرمود و راه خود را در پیش گرفت و رفت. کنیز به خانه برگشت و گفته امام را برای بشر بازگو کرد. سخن حضرت در نهاد وجود او طوفانی به پا کرد و سخت منقلبش ...
قلب هایی که کنکور از جا کند!
. هرکس دنبال حروف الفبای خودش می گشت. یکی می گفت ر دست کیه؟ آن یکی داد می زد تو را به خدا هرکسی صفحه دوم م دستشه بده به من! قیامت حروف الفبا. یکی می زد کف پیشانی اش. یکی می گفت خدا را شکر و مثل دیوانه ها توی خیابان می دوید. یکی دستش را می کرد توی جیبش و سیگاری در می آورد. یکی صفحه اسم خودش را می قاپید ... روزهای دشوار پیدا کردن یک راه به سمت آینده بود. هیچکس نمی خواست توی دریای آن روزها نهنگ کوری باشد ...
خیلی چیزها درباره شرلوک، مرد محبوب سریال سربازها
... بندیکت کامبریچ به من توهین کرد همان قسمتی را که شرلوک هولمز مرد و ما را گذاشت توی خماری تا فصل بعدش شروع شود، اگر به خاطر داشته باشید، با خودم گفتم: قهرمان ها هرگز نمی میرند. اما او تا فصل بعد شروع شود، مرده بود. او نمی توانست زنده باشد چون فیلم به ما نشان داد که او مرده است. مردی که ذهن فعالی دارد و اصلا این ذهن یک لحظه آرام نمی گیرد، نمی تواند بمیرد. این یک قانون کلی ...
مرگ یک نویسنده
می گرفت. سیاه سعی کرد تندتر گام بردارد. دستور، کشتن بود؛ او باید فقط به این موضوع فکر می کرد... **** مرد ناشر، روی صندلی خانه اش نشست و با نفرت به کتاب روی میز چشم دوخت. او فکر می کرد که کتاب جدید نویسنده، چندین و چند بار تجدید چاپ خواهد شد، چرا که مدت کوتاهی بعد از اولین چاپ، در سراسرکشور نایاب شده بود و چه بسا خیلی زود رکورد فروش سال انتشارات او را بشکند و... با ...
جوان دانا و مرد احمق
. مرد گفت: - فردا به منزل من بیا تا برای این جواب های عاقلانه ای که دادی پاداشی به تو بدهم. روز بعد جوان نزد آن مرد اسب سوار رفت. مرد گفت: - آمدی؟ با نوکر من به زیرزمین برو. در آن جا از تو پذیرایی خواهند کرد. جوان همراه نوکر به زیرزمین رفت. نوکر به او گفت: - چوب پنبه را از سوراخ آن بشکه بردار و هر چه می خواهی بخور. جوان شلاقی را زیر لباس نوکر ارباب دید و ...
حاشیه های خبرساز فیلم اصغر فرهادی
.... اگر هم مدارک ماشین باشد که نیازی نبود برود سراغ شاگردش تا به راهنمایی و رانندگی، پلاک بدهد و آدرس بخواهد. 7. در ابتدای فیلم، صاحبخانه هر چقدر با مستأجر قبلی تماس می گیرد، طرف برنمی دارد. بنابراین مجبور می شود به رعنا بگوید با موبایل خودش تماس بگیرد تا خانمه گوشی را بردارد. چطور است که بعد از آن کلا موبایل هیچ احدالناس دیگری را ناگهان جواب نمی دهد؟ 8. آقای فرهادی اخیراً ...
سگی که حرف زدن آموخت
صاحب سگ آمد. صاحب سگ پرسید: - سگ عزیز و گرانبهای من کجاست؟ معلم سگ گفت: - امروز داشتم او را نزد تو می آوردم. همین طور که در راه با هم صحبت می کردیم و از او پرسیدم که صاحب تو و زنش چگونه با هم رفتار می کنند، آیا روابطشان با هم خوب است یا خیر؟ سگ در جواب گفت: که صاحب من با زن خودش ابداً میانه ی خوبی ندارد و همیشه با زن های دیگر ارتباط دارد. وقتی که سگ این حرف را زد یکباره من ...
دهقان باهوش و مالک طمعکار
برید و بادکنک آن را بیرون آورد و توی بادکنک خون گوسفند ریخت و آن را در زیر لباس زنش به گردن او آویخت. ارباب نزد دهقان آمد و او را سرزنش و تنبیه کرد که چرا یک دیگ عادی را به قیمت زیاد به او فروخته و پولش را گرفته است. کارگر کشاورز گفت: - قرض داشتم و پول را خرج کردم. سپس با ناراحتی در کلبه ی خودش راه رفت و مثل اینکه از فرط بیچارگی دیوانه شده باشد کارد تیزی را برداشت و در سینه ی زنش ...
داستان شکل گیری پلیس ضد شورش ایران
در این میان مایوس بود و می گفت این کار نتیجه نمی دهد. دوستان اصلاح طلب گفتند ما موسس نمی شویم ولی از تو حمایت می کنیم. موسسین 10 نفر شدند، بنده و آقایان نادران، نجابت، دهقان، بحرینی، کوثری، امیرآبادی، سروری، نبوی و فرشیدی. یک سال و نیم طول کشید تا از وزارت کشور جواز سمن را گرفتیم و بعد هم آن را به عنوان مؤسسه غیرسیاسی و غیرانتفاعی نزد ثبت شرکت ها به ثبت رساندیم. با این قرار که ما در اینجا هیچ کار ...
غدیر عامل محبت و نورانیت
. اگر کسی به مقام محبّت حقیقی راه پیدا کرد، وارد مقام فناء شده است. فنایی بالاتر از این وجود ندارد که تمام وجود کسی گداخته در محبّت اوست. فقط او را می بیند و غیر او را نمی بیند. اینگونه نیست که چون خودش را دوست دارد طالب او باشد. بلکه حقیقتا خواستار اوست. این محبّتی که انسان فقط او را ببیند و فقط او را بخواهد، بالاترین مقام اولیاء الهی است. مرحوم فیض در رساله خلاصه الأذکار می گوید: مقامی بالاتر از ...
تهران در حال غرق شدن در فلافل فروشی ها
دوستانش جلوی مغازه و روی موتور نشسته است، می گوید که من خودم رفتم تا ته این کار را درآوردم. هر فلافل 700 تومان برای صاحب مغازه سود دارد و اگر روزی 300 تا فلافل بفروشه، 210 هزار تومان در روز سود کرده و اگه ماهی 25 روز کار کنه، حدود 5 میلیون تومان درآمد ماهانه داره. خانم جوانی می گوید که بعد از اینکه دیده خانواده اش از این فلافلی ها استقبال کرده اند، خودش دست به کار شده تا فلافل درست کند ...
آیت الله کاشانی می گفت فدائیان را مثل فرزندانم دوست دارم
آقا رفت و من همه آنها را معدوم کردم، اما از همین جا اختلاف شروع شده بود. همان افرادی که انگیزه خاص در دلشان بود، نهایتاً روزنامه نبرد ملت را هم با خودشان هماهنگ کردند. آقای معممی که مرد بسیار شریفی بود، به نام آقای سید هاشم حسینی از کسانی بود که کمتر شب و روزی را با شهید نواب صفوی، واحدی و سایرین سپری نکرده بود. نمی دانم آدم چگونه می تواند یکدفعه اینقدر تغییر جهت دهد؟ شب در منزل یکی از آقایان ...
اسب و خرس و گرگ
ما که از سنگ جرقه ی آتشی بیرون آورد قوی تر است. خرس راضی شد. به کنار سنگ بزرگی آمدند. اسب با نعل تازه ی خودش لگدی به سنگ زد و از سنگ جرقه هایی بیرون جست، خرس هم با پاهای خودش بر سنگ زد، ولی یک جرقه هم بیرون نیامد. خرس خشمگین شد و دوان دوان از آن جا دور شد. در راه به گرگی رسید و به او خبر داد که حیوان بزرگ و نیرومندی را در جنگل دیده است که می تواند از سنگ جرقه بیرون بیاورد. گرگ گفت: ...
مرد زود باور
. شوهرش را به همان حال باقی گذاشت و رفت. فقط دستور داد برای او غذا و آب ببرند و دیگر چیزی نگفت. خریدار سه چهار هفته روی لگن نشست و چیزی بیرون نیامد. بالاخره حوصله اش سرآمد و لگن را با خیار برداشت و برد توی جنگل وسط بوته ها انداخت. در همان موقع از زیر بوته ها ناگهان خرگوشی بیرون پرید و فرار کرد. خریدار مأیوس و محزون به منزل بازگشت. در راه اتفاقاً باز همان فروشنده ای را دید که یک خیار به ...