سایر منابع:
سایر خبرها
صالحی: برجام راه ها را باز کرد/ احمدی نژاد اعتقادی به مذاکرات محرمانه با آمریکا نداشت و به من می گفت ...
به عنوان معاون سازمان کنفرانس اسلامی به جده رفته بودم. یک ماه رفته بودم که انتخابات شد و آقای احمدی نژاد رئیس جمهور شدند. من آن جا بودم که با ما تماس گرفتند که آقای دکتر شما را می خواهد. من بسیار متحیر شدم و گفتم من اینجا زندگی ام را شروع کرده ام و کارم را آغاز کردم. کسی که پشت تلفن بود بسیار ناراحت شد، رییس دفتر ایشان بودند و گفتند آقای رییس جمهور شما را می خواهند، من دیدم که ایشان درست می گویند ...
نجات سه دختر از خانه وحشت/ آنها سال ها در این خانه اسیر بودند
...> بنابراین با آن زن تماس گرفته و پس از دریافت نشانی دقیق همراه راننده روزنامه راه افتادیم. پس از رسیدن به محل مورد نظر، آن زن که خیلی هم می ترسید خانه مورد نظر را نشان مان داد وگفت: مردخانه ساعتی قبل مثل اغلب روزها سوار بر وانت بارش از خانه بیرون رفته و تاظهرهم بر نمی گردد. پس از شناسایی خانه مورد نظر از طریق پشت بام همسایه ها خودم را به حیاط کوچک پشتی خانه ویلایی قدیمی رساندم. از پشت ...
صالحی: سند محرمانه ای امضا نکردیم
مادر راضی نبودند شما وزیر امور خارجه شوید؟ صالحی: بار اول که در سال 1384 بود و قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 84، من به عنوان معاون سازمان کنفرانس اسلامی به جده رفته بودم. یک ماه رفته بودم که انتخابات شد و آقای احمدی نژاد رئیس جمهور شدند. من آن جا بودم که با ما تماس گرفتند که آقای دکتر شما را می خواهد. من بسیار متحیر شدم و گفتم من اینجا زندگی ام را شروع کرده ام و کارم را آغاز کردم. کسی ...
نجات پسر دانشجو از مجازات مرگ
به گزارش جام جم ، شامگاه 19 اسفند 88 مسئولان یکی از مراکز درمانی در تهرانپارس با پلیس تماس گرفتند و از انتقال جوانی که بر اثر اصابت ضربات سنگ بیهوش شده بود، به این درمانگاه خبر دادند. وقتی مشخص شد پسر جوان در یک درگیری بشدت مجروح شده و به درمانگاه انتقال یافته، ماموران راهی محل حادثه شدند. همزمان با آغاز تحقیقات، جوان 18ساله با وجود تلاش پزشکان به کام مرگ رفت. بررسی ها نشان می داد ...
داماد جوان : نقشی در مرگ پدرزنم نداشتم
به گزارش جام جم، شامگاه دوشنبه مرد جوانی به نام علیرضا با پدرزن 56ساله اش مقابل کلانتری نبرد تهران درگیر شد. پس از بالا گرفتن این درگیری، مرد میانسال به نام مصطفی حالش بد شده و زمانی که او را به بیمارستان سوم شعبان تهران منتقل کردند، او فوت کرد. موضوع مرگ او به بازپرس سجاد منافی آذر، کشیک قتل دادسرای امور جنایی تهران گزارش و با دستور قضایی تحقیقات پلیسی آغاز شد. همسر مرد فوت شده و دختر ...
پایان دادگاه معلمی که همراه4دانش آموز دست به آدم ربایی زد/معلم برای همراهی دانش آموزانش جه دروغی گفت
ریاست قاضی عبداللهی قرار گرفت. صبح دیروز، در ابتدای جلسه رسیدگی به پرونده در این شعبه، پسر 18 ساله درباره روز حادثه گفت: آن روز در ماشین نشسته و منتظر پدرم بودم که آدم رباها به سمتم حمله کردند و با این تهدید که داعشی هستند، مرا به زور داخل ماشین شان انداختند. آنها مرا به باغی در حاشیه پایتخت بردند و دو روز با دست و پای بسته و بدون آب و غذا نگه داشتند. پس از او، صاحب باغ که قبل از رسیدن ...
گذری بر زندگی سردار شهید علی داوری
هم عصر بودم و از ولایتش بهره نجسته و به فرامینش نیندیشیدم. خدایا چه کارهای زشتی که از من سر زد و تو آن را پوشاندی و چه بسیار بلاهایی که از من برگرداندی و چه بسیار خطاهایی که مرا از آن نجات دادی و چه بسیار ناملایماتی که از من دور ساختی. خدایا، بارالها بیامرز گناهانیکه مرتکب شده و خطاهائیکه گرفتارش شدم. من براستی بیاد تو بسویت تقرب می جویم و بوسیله تو از حضورت شفاعت و از تو می خواهم که ...
نمایش عریان تبعات جنگ!
توضیح داد که این عکس دختری است که پدرش را در جنگ از دست داده است. من خودم پدرم را از دست داده ام و می دانم که این موضوع بسیار دردناک است. با وجود دردناک بودن، موضع خیلی مرا درگیر نکرد. چون بسیاری دیگر بودند که شرایط آن دختر را داشتند. *محل اردوگاه کجا بود؟ مرز ترکیه، جایی که در پایان فیلم هم به آن اشاره می شود. وقتی عکس را به من نشان داد (هیلین دختر 10 ساله فیلم)، لیستی از ...
جوان محکوم به قصاصی که آزاد شد؛ هر روز فکر می کنم دوباره متولد شده ام
دقیقا در بطن توفان بودم. وقتی می گفتند فلانی اعدام شد، با خودم می گفتم کی نوبت من می شود؟ یک دفعه خودم در همان شرایط قرار گرفتم که دیدم بین مرگ و زندگی هستم. وقتی در چنین شرایطی قرار داری خدا واقعیت هایی را برایت روشن می کند. چند وقت زندان بودی و آنجا چه می کردی؟ چهار سال و هفت ماه. سرگرمی ام شده بود قرآن خواندن. الان سه جزء قرآن را حفظ هستم و زیارت عاشورا و دعای حضرت ولیعصر ...
دزد نامرئی چگونه به دام افتاد
کمی آب خورد و نگاهی به من انداخت و گفت: چند روز قبل برای انجام کاری خودروی سمند سفیدم را از پارکینگ خارج کردم. خیابان شلوغ نبود و من بدون اینکه خودرو را خاموش کنم پیاده شدم تا در را ببندم. راستش وقتی داشتم از ماشین پیاده می شدم مرد مشکوکی را دیدم اما به خودم نهیب زدم که اشتباه کرده ام و نباید درباره دیگران، بد قضاوت کنم. به همین خاطربه طرف در پارکینگ رفتم. داشتم قفل بالای در را می انداختم که ...
سقوط مشکوک مادر، زندگی بخش 4 بیمار
سمت بالکن رفت تا هوایی تازه کند، که ناگهان با صدای سقوط از بلندی به سمت بالکن رفتیم که مشاهده کردیم مادرم به پایین سقوط کرده است. وی افزود: او مرگ مغزی شده و با توجه به این که کارت اهدای عضو داشت و همیشه به من و پدرم توصیه کرده بود اگر حادثه ای برایش رخ داد، اعضای بدنش را اهدا کنیم، به وصیت او عمل کردیم و اجازه دادیم چهار عضو بدن مادرم به بیماران اهدا شود. گفته های مادربزرگ و دایی هایم را نمی پذیرم. پدرم اصلا نقشی در مرگ مادرم نداشت. او هنوز نتوانسته با غم از دست دادن مادرم کنار بیاید. با دستور بازپرس جنایی تحقیقات در این باره ادامه دارد. جام جم 110 ...
زن جوان برای خودش هوو آورد
مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می شدم و هرگز چنین حرفی نمی زدم. مرد که برافروخته است رو به قاضی می گوید: زندگی ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می گویم گوش کنی ولی هر چه می گفتم بی فایده بود و مجبورم می کرد تا به حرفش گوش کنم و ...
اسارت چندین ساله سه دختر در خانه وحشت
دادگستری مرا به واسطه چند سال حضور در این حوزه خبری و پوشش اخبار مربوطه بخوبی می شناخت. پس از سلام و احوالپرسی موضوع را با او درمیان گذاشتم. درحالی که از شنیدن حرف هایم شوکه شده بود و خنده اش گرفته بود گفت: از این ماجرا که می گویی مطمئنی؟! من هم درپاسخ گفتم: بله مطمئنم که درآنجا کودکانی اسیرهستند. هنوز مطمئن نبودم که حرف هایم را باورکرده باشد که با فرمانده انتظامی منطقه تماس گرفت و ...
رقص شوم در مهمانی شبانه
خانوادگی بیست روزه بدون اطلاع من بود و هرچه زنگ می زدم، رد تماس می دادند. متاسفانه مادرهمسرم از روز اول جلوی پای ما سنگ می انداخت. هر عید و مناسبتی که فرا می رسید، مرا خون جگر می کرد و می گفت باید کادوی گران قیمت و ریخت وپاش آن چنانی کنی. کارم به جایی رسیده بود که از عهده خرج ومخارج لوازم آرایشی و هزینه های سنگین سالن آرایش و زیبایی نامزدم برنمی آمدم. خسته شده ام. اگر تا حالا چیزی نگفته ام، به خاطر احترام پدرم بود؛ چون نامزدم دختر دوست قدیمی اش بود و او برایم انتخاب کرده است. اما حالا دست به دامان مرکز مشاوره شده ام. با این وضعیت نمی توانم ادامه بدهم . ...
زندگی و مرگ کلنل محمدتقی خان پسیان
آماده جان نثار کردن در راه کلنل اند. محمدتقی ناچار تسلیم حمایت ها می شود و در پاسخ آنها جواب می دهد: من تسلیم نظر شما شدم ولی امیدوارم این ساعت و دقیقه را فراموش نکنید. اما همین ماژور محمودخان، نخستین موافق او، از امرش سرپیچی کرد. نوذری به هنگام عزیمت کلنل به گناباد فرماندهی اردوی نادری و حکومت نظامی قوچان را بر عهده داشت و پس از احضار به مشهد، کفالت قوای قوچان را به جای سروان کاظمی که افسری لایق ...
قبل از این جنایت هولناک به سرنوشت این 4 کودک فکر کرده بودی؟
قتل عجیب همسر ساعت 8 شب دوشنبه 5 مهر امسال، مردی هراسان با پلیس مشهد تماس گرفت و از مرگ یک زن و مرد خبر داد. به دنبال این تماس بازپرس سید جواد حسینی و تیم تحقیق راهی محل حادثه شدند. آنها با ورود به محل با جسد حلق آویز مرد جوانی روبه رو شدند که جسد همسرش هم کمی آن طرف تر افتاده بود. برادر این مرد که موضوع را به پلیس اطلاع داده بود گفت: برادرم چهار بچه 9، 7، 4 و یک سال و نیمه ...
سرنوشت تلخ دختری که در 13 سالگی مادر شد
دختر 10 ساله وقتی بخاطر ازدواج مادرش به خانه مادربزرگ پناه برد تصور نمی کرد در 13 سالگی باردار شود ودر نوجوانی مادری کند. به گزارش رکنا، این دختر که در شرایط بدی زندگی می کند از پدر بچه اش که خود را پنهان کرده شکایت داشته و با صلاحدید بازپرس پرونده تحت نظر مشاوره قرار دارد. سهیلا که هنوز کودکانه حرف می زند در شکایت خود گفت: با مرگ پدرم شرایط بدی داشتیم تا اینکه مادرم ازدواج کرد و من ...
اعدام یک متجاوز و 2 سارق مسلح طلافروشی
سیاوش را زیر لب تکرار می کرد. پس از این مأموران از زن زخمی 28 ساله که محبوبه نام داشت، تحقیق کردند. وی در حالی که به سختی حرف می زد، گفت: چندی پیش مرد ناشناسی با تلفن همراهم تماس گرفت اما وقتی جواب دادم، گفت اشتباه گرفته است و با عذرخواهی تلفن را قطع کرد. بعد از آن بود که مزاحمت های مرد ناشناس ادامه یافت و اصرار داشت، مرا از نزدیک ببیند. چند روز قبل با او قرار گذاشتم و خواستم دست ...
روایت یک قتل دلخراش در شیراز: موبایلم گم شد، مادرم را با بلوک سیمانی کُشتم
مادرش اعتراف کرد. وی در اعترافات خود به کارآگاهان گفت: من و مادرم مدام سر موضوعات مختلف باهم درگیر می شدیم. روز حادثه تلفن همراهم در خانه گم شده بود از این موضوع عصبانی بودم و با او درگیر شدم. گم شدن موبایل مرا بسیار عصبانی کرده بود و با او شروع به جر و بحث کردم که ادامه آن منجر به درگیری میان ما شد. وی ادامه داد: زمانی که از هم جدا شدیم و مادرم نشست، بلوک سیمانی را ...
جزییات درگیری مرگبار پدرزن با دامادش از زبان داماد/ نمی خواستم پدرزنم را بکشم
منتقل شد و درباره جزییات بیشتر شب حادثه به بازپرس گفت: من و همسرم مینا تازه عقد کرده بودیم، شبی که حادثه اتفاق افتاد مینا داخل خودروی من نشسته بود. دوباره همان مشکلات تکراری زندگی مان باعث درگیری شده بود. من از رفتارهایش به تنگ آمده بودم. مینا شب قبل از حادثه با پدر و مادرم تماس گرفته و با آنها دعوا کرده بود، به خاطر همین با او جر و بحث کردم، مینا چند بار قصد داشت خودش را از داخل ماشین بیرون پرت ...
سناریوی مدرسه ای برای گروگانگیری
گرفت و تهدید کرد اگر 60 میلیون تومان به او ندهم، بلایی بر سر پسرم می آورد. با کشف این سرنخ روند رسیدگی به پرونده وارد مرحله تازه ای شد. ماموران با ردیابی های پلیسی، مخفیگاه متهمان را در باغی در حاشیه تهران پیدا کرده و با دستگیری پنج نفر در آنجا پسر گروگان را آزاد کردند. پسر جوان پس از آزادی در تحقیقات گفت: مقابل در منتظر پدرم بودم که متهمان با معرفی خود به عنوان داعشی، وارد ...
مسئولان فراموش نکنند میراثدار خون شهدا هستند
بود که با اصابت ترکش دوباره مجروح شدم. قهرمان شنای جهان با اشاره به یکی از خاطراتش از دوران دفاع مقدس گفت: من و برادرم پس از پایان مرخصی می خواستیم به جبهه ها برگردیم، در خانه پدری بودیم که رو به مادرم گفتم چه می شود دو تا شهید از یک خانواده. مادرم رو کرد و به من گفت تو متاهلی و بچه داری اما اگر داداش کوچکترت ... پس از آن وقتی دوباره به جبهه برگشتیم در عملیات کربلای 2 برادرم شهید شد و ...
همدستی معلم و دانش آموزان برای آدم ربایی
آزاد شد. ماجرا از زبان گروگان پسر ربوده شده درباره آنچه در 2شبانه روز اسارت بر او گذشته بود، گفت: آدم ربایان مرا در اتاقکی زندانی کردند. آنها لباس هایم را از تنم بیرون آورده بودند و حتی به من آب و غذا هم نمی دادند. من 3سال شاگرد آقامعلم بودم و فکر نمی کردم او به خاطر اختلاف حساب با پدرم این بلا را بر سرم بیاورد. اعترافات آقامعلم معلم جوان که چاره ای جز بیان ...
زنانی که در "چایخانه" خبر شهادت عزیزانشان را شنیدند و "دم" نزدند!/ هشت سال دفاع مقدس را با سه پسرم در ...
. رزمندگان فرزندان ما بودند و دوست داشتیم همراه با غذایشان بتوانند بهترین دسرها را استفاده کنند! اما در آن دوران تهیه مواد اولیه این دست خوراکی ها با وجود فقر اقتصادی و مشکلات جنگ، چندان راحت نبود. به یاد دارم که گاهی با کیسه پلاستیکی در محل می چرخیدم و از هر خانه حتی شده یک قاشق شکر برای کمک به جبهه می گرفتم، خانم های خانه مرا می شناختند و حتی از کوپن های خود سهمی برای جبهه کنار می گذاشتند تا دق الباب ...
وضعیت کنونی جامعه در حد انتظار شهدا نیست
دیگران بود فکر کردم برای کسی می خواهد، به طور عجیب موفق شدم یک لباس آخرت با همه جزئیات تهیه کنم برای زیارت آخر به هر حرم و اماکن زیارتی که می رفتم متبرک می کردم و از خدا می خواستم صاحب لباس را شفاعت کند حتی به طور اتفاقی یک بطری از آب سقاخانه حضرت ابوالفضل(ع) نیز برای غسل تهیه و روی لباس آخرت گذاشتم، همچنان دلشوره داشتم ساعت 10:30 صبح در خیمه گاه حضرت زینب مشغول دعا بودم ناگهان حالم منقلب ...
بچه های امروز از همه چیز اشباع شده اند
تورج نصر، دوبلور کارتون هایی مانند پسر شجاع است که در آن به جای شخصیت شیپورچی صحبت کرده است؛ شخصیت دوست داشتنی که برای نسل دهه 60 خاطره سازی کرد. نصر تاکنون بارها درباره حرفه دوبله و حال بد این حرفه صحبت کرده است، اما در گفت وگویی که می خوانید او از زندگی شخصی اش بیشتر گفته است. فعالیت در زمینه فرهنگ و هنر را از نوجوانی شروع کردید، آیا به تشویق خانواده وارد این حوزه شدید؟ خانواده ام نقشی در ورودم به دنیای هنر نداشت. دو برادر داشتم که یکی از آنها آهنگر بود که فوت کرده و دیگری پمپ بنزین دارد. 17 ساله بودم که آموزش موسیقی را نزد آقای فریبرز لاچینی شروع کردم و موسیقی مورد علاقه ام جاز بود تا این که به واسطه یکی از اقوام با آقای محمد نوربخش آشنا شدم که به جای مارلون براندو در فیلم پدرخوانده صحبت کرده بود و شهرت زیادی داشت. عاشق صدای او شدم. از همان جا تصمیم گرفتم دوبلور شوم. اما آقای نوربخش به من گفت باید درس خودت را بخوانی. دو سال پیگیر ایشان بودم هر استودیویی برای ضبط می رفت، آن قدر آنجا می ایستادم تا اجازه بدهند داخل شوم. بعدها خود آقای نوربخش گفت آن قدر از سماجتت کلافه شده بودم که به همکارانم می گفتم مرا جایی مخفی کنید که این جوان مرا نبیند! آن قدر پیگیری کردم که موفق شدم نظر او را جلب کنم و به من اجازه داد که کارآموزی در زمینه دوبله را شروع کنم. از سال 50 هم به طور رسمی وارد حرفه دوبله و گویندگی شدم. در خانواده ای که هیچ کس به هنر علاقه ای نداشت، شما چطور به موسیقی علاقه مند شدید و بعد فعالیت خود را در زمینه فرهنگ و هنر ادامه دادید؟ در نوجوانی عاشق موسیقی بودم. آن زمان گرامافون کوچکی داشتم که فقط خودم از آن استفاده می کردم، پول های توجیبی ام را نگه می داشتم و با آنها صفحه موسیقی می خریدم. اما موسیقی را ادامه ندادید؟ وقتی با دنیای دوبله آشنا شدم، به این حرفه علاقه مند شدم و دیگر نتوانستم از آن دل بکنم. الان هم بعد از گذشت سال ها دوبله را عاشقانه دوست دارم. بخصوص وقتی کارتون دوبله می کنم، کودک درونم به وجد می آید و بسیار خوشحال می شوم. کدام محله تهران متولد شدید؟ میدان دروازه قزوین، خیابان استخر. آن زمان محله های تهران محدود بود، اما هر محله ای شهرت خاص خود را داشت. بچه های محله ما هم به تُخسی و شیطنت معروف بودند. اما گویا فضای محله در شما تاثیری نداشته است؟ نه! ما جزو تحصیلکرده های محله دروازه قزوین بودیم. من با هیچ کس در محله مان رفت و آمد یا رفاقتی نداشتم و بیشتر وقتم را در خیابان جمهوری سپری می کردم که پاتوق اهالی فرهنگ و هنر بود. اما برخی از آنهایی که در مسیر زندگی به خطا می روند، یکی از دلایل آن را مثلا محله بدی می دانند که در آن به دنیا آمده و رشد کرده اند، شما چطور راهتان را جدا کردید؟ من تا 14 سالگی در آن محله بودم بعد کاملا از خانواده ام جدا شدم و به صورت مستقل زندگی می کردم. در محله نارمک اتاقی اجاره کردم و به آنجا رفتم. هشت ساله بودم که پدرم فوت کرد و به دبیرستان که رفتم از خانواده ام جدا شدم. در آن سن چگونه مخارج زندگی تان را تامین می کردید؟ هم درس می خواندم و هم برای روزنامه ها حروفچینی می کردم. پدرناتنی ام در روزنامه کار می کرد، مرا هم برای حروفچینی به روزنامه برد. برای چند نشریه از جمله خواندنی ها که آن زمان مخاطب زیادی داشت، حروفچینی می کردم. روزی چهار، پنج ساعت کار می کردم و با دستمزدم مخارج زندگی ام را در می آوردم. اما برخلاف نسل شما، جوانان امروز کمتر به فکر استقلال یا کار و کسب درآمد هستند؟ جوانان امروزی با جوانان دوره ما اصلا قابل مقایسه نیستند؛ نه به بزرگ ترها احترام می گذارند و نه به فکر استقلال هستند؛ انگار می ترسند از خانواده جدا شوند. من به ...
خانواده پورقربان با 6 دانشجو؛ رکورددار کسب علم و تحصیل همزمان در دانشگاه آزاد اسلامی
جا بیندازیم شاهد آینده ای بهتر خواهیم بود. فاطمه پورقربان؛ کارشناسی روانشناسی عمومی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی دانشجوی روانشناسی عمومی ورودی سال 92 و در حال حاضر در آستانه ترم هفتم هستم. تحصیل کردن برای ما بسیار لذت بخش است به این دلیل که از ابتدا پدر و مادرم به تحصیل اهمیت می دادند و از زمانی که چشم باز کردیم خودشان در حال مطالعه بودند. مادرم زمانی که من ...
خاطرات آزاده علی احدی نژاد می شود از اینجا هم فرار کرد
کرده و دخترش تازه به دنیا آمده. بسیجی آمده بود جبهه و همان شب عملیات، قبل از اسارت، مجروح شد. ترکش به گردن اش خورده و یک سوراخ به جا گذاشته بود. از این سوراخ چرک و خون بیرون می ریخت. دو سه ماه با همان وضعیت تحمل کرد تا این که او را فرستادند بیمارستان بغداد. ده روز بیمارستان بود و قبل از آمدنش، مرا بردند یک آسایشگاه دیگر. وقتی او را برگرداندند، در ساعت های هواخوری که از آسایشگاه بیرون ...
زن تنهایی که به خاطر عکس خصوصیش مورد آزار و اذیت فامیلش قرار گرفت
جای رفتن به خانه پدر و مادرم در شهرستان، به تنهایی در این شهر زندگی کنم. هر چند پدر و مادر پیرم با تصمیم من مخالف بودند اما کارم را دوست داشتم و نمی خواستم سربار آنها باشم تا اینکه از چند روز پیش با تهدیدهای مرد ناشناسی مواجه شدم. این مرد در ابتدا تلفنی تماس می گرفت و می گفت که عکس های خصوصی مرا در اختیار دارد و می خواهد آنها را برای پدر و مادر پیرم بفرستد و به آنها بگوید که با من ...
سوسن با نامزدم در ارتباط بود / یکی از میهمان ها از کار زشت او در مراسم عروسی فیلم گرفته بود
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، در دوران دبیرستان وقتی سخن از ازدواج به میان می آمد من با قاطعیت به دوستانم می گفتم با کسی ازدواج خواهم کرد که مورد تایید پدر و مادرم باشد. اما نمی دانم چرا وقتی درگیر عشق خیابانی شدم همه چیز را فراموش کردم تا این که زندگی ام در همان شب عروسی از هم پاشید و... دختر 19 ساله در میان های های گریه هایش و در حالی که عنوان می کرد با وجود آن که دیگر زندگی ام ...