سایر منابع:
سایر خبرها
زدن از شدت دل تنگی هق هق گریه هایم بلند می شود، می افزاید: خوشحالم که با پای پیاده به پابوسش می روم. سلمانی با بیان اینکه برای دیدن حرم امام رضا (ع) بی قراری می کنم، می گوید: کاش زمان در لحظه دیدارم متوقف شود و همیشه در حرمش ماندگار شوم. بیداری شبانه برای زیارت امام رضا (ع) مسئول کاروان پیاده امام رضا (ع) از شهرستان خوسف هم می گوید: برای اولین بار است که کاروان پیاده ...
) با مهندسیِ معکوسِ تمسخر اداره می شود همۀ مردم نمی توانند در مقابل تمسخر مقاومت کنند و تأثیر نپذیرند. پس برای اینکه تمسخر در جهان برچیده شود چه کار باید انجام دهیم؟ چگونه با مهندسیِ معکوس می توانیم کاری کنیم که آن کسی که تمسخر می کرد، یک دفعه ای تنها بماند؟ اصلاً جامعۀ آقا امام زمان(ع) با مهندسیِ معکوسِ تمسخر اداره می شود. یعنی هر کسی می خواهد کارِ بدی انجام دهد، می بیند که در میان مردم ...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از صبح قزوین ؛"چندین ماه اول تصمیم داشتم که اگر از زندان خارج شدم برای تحصیل به اروپا یا آمریکا بروم و در ایران نباشم ولی کشتار عام مردم در پانزده خرداد مرا بر این واداشت که درباره این کشتار بیشتر فکر کنم و درنتیجه از فکر مسافرت به خارج منصرف شدم ... اعترافات محمد حنیف نژاد(1)- کتاب سازمان مجاهدین از پیدایی تا فرجام جلد 1 شاید ...
...، روایاتی از پیامبر (ص) و ائمه در باب حضرت مهدی (عج)، تصریح به امامت امام زمان (عج) از قول خداوند و از پدران، اخبار کاهنان به حضور حجت، اخبار معمرین تاریخ بشر، معجزات حضرت، علت غیبت امام زمان (عج)، فضیلت انتظار فرج، علامات ظهور، روز قیام حضرت و مباحث مربوط به رجعت. در این پژوهش سعی بر این است که هدف علامه مجلسی در تاریخ نگاری، مصادر تاریخ الحجه روش و فهم احادیث تاریخی در اندیشه وی روشن ...
مهر من می گذاشت و نمازش را می خواند. نمازم را شروع کردم. رفتم سجده دیدم مصطفی بلند گفت مامان من رفتم و صدای درب خانه بلند شد، ته دلم خالی شد. درب را باز کردم، دیدم نیست. گفتم وای مصطفی رفت. گفتم خدایا بچه ام را سپردم به تو. بعد ازآن روز دیگر ندیدمش. زمانی که خبر شهادت او را دادند پرسیدم مصطفی چطور شهید شده؟ گفتند عین علی اصغر امام حسین(ع) .... همیشه به من می گفت مادر از مادر وهب یاد بگیر. این ها ...
اعزام او به مکه ای که سال ها پیش ثبت نام کرده بود فرا رسید؛ سفری که آغاز رهایی اش به حساب می آید؛ چشم ام که به کعبه افتاد با گریه و التماس به خدا گفتم به آخر خط رسیده ام و نمی دانم با خودم چه کار کنم. انگار صدایم را شنید و چند وقت پس از این سفر و ادامه تلاش های ناموفقم برای قطع مصرف، روزی با یکی از اعضای انجمن معتادان گمنام آشنا شدم. در جلسات از شنیدن حرف هایشان تعجب می کردم. زندگی همه ما شباهت ...