سایر خبرها
اعتراف وحشتناک مرد جوان خونسرد در مورد کشتن زن و بچه اش
را بکشم. حتی یکبار به او داروی بیهوشی دادم و همین که خواستم خفه اش کنم متوجه شد و مرا هل داد و از خانه بیرونم کرد. برایم عجیب بود مادرم با آن حال و وضعیت جسمی اش چطور توانست مرا هل دهد و بیرون کند. مادرم زندگی ام را به هم زد، درست مثل آدم هایی که در فیلم ها نشان می دهند او نقش شیطان را بازی می کرد. عذاب وجدان داشتی؟ بله، به همین خاطر چند وقت پیش تصمیم گرفتم خودم را بکشم. چند شب پشت سر هم ...
افشای راز قتل مادر و دختر پس از 2 سال
همه تصور می کردند که مرگ مادر و نوزاد 55 روزه اش، مسمومیت ناشی از گازگرفتگی بود اما پس از گذشت 2 سال پدرخانواده راهی کلانتری شد و راز جنایت هولناکش را فاش کرد. به گزارش همشهری، ساعت 7صبح 24 آذرسال 93مردی با اورژانس تماس گرفت و خبر از مرگ همسر و دختر 55روزه اش داد. با گزارش ماجرا به مأموران کلانتری 103گاندی و قاضی کشیک جنایی پایتخت، تیم تحقیق راهی محل حادثه شد. پدرخانواده گفت: همسر و ...
درمان فرزند سرطانی شرط بخشش قاتل!
زن میانسالی که پسرش با ضربه چاقوی دختری جوان به قتل رسیده، درمان دختر سرطانی اش را شرط بخشش قاتل قرار داد. به گزارش جوان، متهم پرونده که دختری 20 ساله به نام ندا است 12 آذرماه سال قبل به اتهام قتل ناپدری اش که مردی 42 ساله بود، بازداشت شد. ندا در شرح ماجرا گفت: مادرم بعد از جدایی از پدرم با مردی به نام منصور آشنا شد و با او رفت و آمد داشت. البته من خودم زندگی جداگانه ای ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (348)
...> 4. کنسرت کاکوبند میکروفون رو نمیتونن بگیرن سمت تماشاچیا؟ هر کی واسه خودش یه چی میخونه! تکنیک ناب ایرانی 5. آخرین باری که یکی به من مسیج داد حالمو پرسید آق قویونولها درگیر کشمکشهای خصومت آمیز با حکام همسایه و نزاع با قراقویونولها بودن. 6. من سر امتحان یه پا شاخی هستم برا خودم. سوالا رو seen میگنم، ولی جواب نمیدم. 7. مخاطب خاصتونو میارید خونه به مادر ...
دختری به اسم مریم از پرسه زدن در خیابان ها و وضعیت تلخ زندگیش می گوید..
خاطره ای چهره اش بیشتر در هم فرو می رود و آرام تر حرف می زند. 9 ساله بودم که مادرم به اتهام حمل مواد مخدر در یکی از شهرهای مرزی کشور دستگیر شد. از پدرم بی خبرم، یعنی اصلا او را ندیدم فقط می دانم که مغازه ای داشت و هر ماه مبلغی پول به حساب مادرم می ریخت. اوایل زندگی مان خوب بود و حتی خدمتکار داشتیم و همان پیرزن خدمتکار مرا معتاد کرد. بچه که بودم هر وقت مریض می شدم و گریه می کردم پیرزن ...
نامادری ام دستور قتل پدرم را داد / زن مرموز به من قول هایی داده بود+گفتگو با قاتل+عکس
دیپلم گرفتم. شغل پدرت چه بود؟ پیمانکار شرکت برق بود و وضع مالی خوبی داشت. چند سالت بود که پدرت با مریم ازدواج کرد؟ یک ساله و نیمه بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند.7سال داشتم که پدرم با مریم ازدواج کرد. رابطه ات با نامادری است چطور بود؟ من با مریم رابطه خوبی با هم داشتم .به دنیا آمدن خواهر و برادرناتنی ام هم رابطه ما را با هم بهتر ...
مجردها؛ سربازی و مهریه هست؛ پول هم نداریم!
متعددی برای این گزارش ها گذاشتند و نظرهای مختلفی ارائه کردند که بعضی از آنها را می توان اینطور دسته بندی کرد: مشکلات اقتصادی: عدم ازدواج ناشی از بیکاری جوانان و وضعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه است. من خودم سی سالمه برای چی ازدواج نکردم؟ چون بیکارم و دستم جلوی مادرم که حقوق پدرم رو می گیره درازه، خوب برای چی برم یه آدم دیگه رو هم بیارم بدبخت کنم؟ .... من توی یه دبیرستان حق التدریسی دارم درس ...
هنر عافیت طلب نیست
شتاب شده و حوصله کار هنری ناب را ندارد؛ بنابراین کسی که در جامعه ما کار هنری ناب می کند، درآمد خوبی نخواهد داشت. این وضعیت در همه حوزه های هنری جریان دارد؛ البته امثال آقای شجریان، ناظری و علیزاده استثنا هستند. این افراد، سال های سال کار کردند و البته موج های اجتماعی مختلف به شکلی حرکت کرده که آنها از این دو دسته جدا شده اند. حرف من مربوط به نسلی است که امروز دارند کار می کنند. پدر من، بنا بوده ...
سعید پیش از آنکه استاد کاراته باشد مربی اخلاق بود
درست شناخت و درست به جامعه معرفی کرد، چراکه آنها آشنایان آسمان و غریبان روی زمین هستند. آنچه می خوانید حاصل همکلامی ما با مادر، خواهر و یکی از شاگردان شهید مدافع حرم سعید مسلمی است که از نظرتان می گذرد. بانو باجلان مادر شهید حاج خانم! چند فرزند دارید؟ سعید چندمین فرزند شما بود؟ من شش فرزند دارم که پسرم سعید متولد سال 70 و آخرین فرزندم بود. از کودکی خیلی بچه آرام، صبور، با ...
نهضت سواد آموزی سکوی پرتابم شد
راهم را ادامه بدهم. یادم هست که مادرم می گفت: چه فرقی بین ما که قدیمی هستیم با شما که بچه این زمان هستید وجود دارد که هیچ کدام درس نخواندیم؟ آن سال ها مادرم از همه بیشتر ناراحت بود ولی کاری از دستش برنمی آمد. همیشه هم به من می گفت که مطمئن باش اگر شرایط برای من مهیا بود، حتما درس می خواندم. مدام به من می گفت: کلاس های نهضت سواد آموزی را از دست نده که خیلی کمکت می کند. آن سال و سال های بعدش ...
این دختر عشایری، قهرمان کیک بوکسینگ ایران است
... می گوید: 6 تا خواهریم که یکی از خواهرام معلوله. دو تا هم برادر دارم و خودم هم بچه دومم؛ کلا زندگی سختی داریم. کل بچگیم رو توی ایل زندگی کردم. ما از عشایر کرمانشاهیم که بین کرمانشاه و خوزستان در رفت و آمدیم. چون کارمون، جوریه که کوچ رو هستیم. دامداریم و برای کسی دامداری می کنیم. 6 ماه کرمانشاهیم و 6ماه خوزستان. سحر از زمان مدرسه به ورزش علاقه داشته و قهرمان دوومیدانی مدرسه شده و ...
بانوی انتظار/ خاطرات معصومه کریمی همسر آزاده سید رحیم حسینی(2)
.... به دیدنم می آمدند. گاهی هم من به اصفهان می رفتم، خانواده همسرم از دیدنم خیلی خوشحال می شدند. فضای خانه ما خیلی سوت و کور شده بود. بچه اول بودم و بچه های کوچک را بزرگ کرده بودم ،حالا همه خواهرو برادرهایم ازدواج کرده بودند و دور و برم خلوت شده بود. در این وضعیت دیدار با خانواده همسرم کمی آرامم می کرد... ادامه دارد... گوشه ای از خاطرات/ معصومه کریمی همسر آزاده سید رحیم حسینی برگرفته از کتاب/ بانوی انتظار(2) نویسنده: مهدیه شادمانی ...
زنان صیغه ای از تجربه های تلخ شان می گویند
می پرسید و بعدش آوار زخم زبان بود که بر سرم می بارید. منتظر نوه بودند و من هنوز باردار نشده بودم. سال سوم باردار شدم. فرزندم یک دختر بود که باب میل خانواده دایی قرار نگرفت. چند وقت بعد خبر آوردند که پسر دایی عاشق دختر دیگری شده و می خواهد مرا طلاق دهد. به شرط اینکه دخترم را به من بدهند مهریه ناچیزم را بخشیدم و آنها هم از خدا خواسته که مزاحمی در زندگی پسرشان نیست قبول کردند. به خانه پدری برگشتم ...
تصاویر جدید احسان کرمی و همسرش + بیوگرافی و گفتگو با او
. آشنایی با همسرم من در این سال ها حدود 40 شغل عوض کردم؛ یکی از شغل های من تور لیدر بود؛ مثلا هوس می کردم که به اصفهان بروم و تور یک روزه به اصفهان می بردم. در یکی از این سفرها با همسرم آشنا شدم؛ البته من و همسرم با یکدیگر بزرگ شدیم چون من از 19 سالگی با او آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم و حالا یک پسر داریم و همه چیز خوب و نرمال است. همسرم همیشه می گفت که هیچ وقت دلم نمی ...
داستان سه خواهر شکست ناپذیر
چه اندازه نقش داشته ؟ خانواده در رشد ما نقش اساسی داشتند، چون در شهرستانی زندگی می کردیم که خانم ها خانه داری ویا خیلی زود ازدواج می کردند،رشته هایی مثل گلدوزی وخیاطی انتخاب می کردند ولی خانواده ما برخلاف قواعد شهر سمیرم ما را به رشته رزمی فرستاد ودر این زمینه خیلی از ما حمایت کرد.برخلاف عقاید مردم پیش رفتن واقعا کار سختی است. چه عاملی باعث شد که هرسه خواهراین اندازه پیشرفت ...
سرطان برای من نعمت بود
نباید ناامید باشیم. باید شاکر هم باشیم. • یعنی شما بابت بیماری شاکر خدا هم بودید؟ بله. سرطان برای من نعمت بود. من با ابتلا به این بیماری خودم را شناختم. فهمیدم برای اطرافیانم چه جایگاهی دارم. • ماجرای مرحله ی دوم بیماری چه بود؟ در مرحله ی اول با توکل و امید به خدا و پیگیری درمانم، بیماری کنترل شد اما پس از سه سال پزشکان متوجه شدند بیماری، متاستاز داده و دو ...
معلم عشایری که پدر پیوندکبد ایران شد
ازدواج کردم. همانی که یک زمانی مادرم دوست داشت و حرفش را با من زده بود. هم وصیت مادرم بود و هم علاقه و ارادتی که به عمویم داشتم و هم در کل به ازدواج فامیلی بیشتر فکر می کردم. خیلی مادرتان را دوست داشتید؟ خیلی زیاد. چون پدرم همیشه مریض احوال بود مادرم با سختی کار می کرد و ما را آبرومند بزرگ می کرد، هرچند خیلی زود از دست رفت ولی همه زندگی من بود. هیچ چیزی در دنیا نمی تواند جایگزین ...
استوار، مقتدر و پر ابهت همچون دماوند!
...> - هیچی شوکه شده بود که من قرار بوده اصفهان بروم ولی از اهواز سردرآوردم. منم کم تجربه بودم. احساساتی شده بودم و همه جزئیات را می نوشتم. من هم از همه چیزهایی که شنیده بودم مثل توصیف منطقه و روی مین رفتن بچه ها و ... همه را نوشته بودم. من حواسم نبود که چقدر از نظر روحی دارم به اینها فشار می آورم. بعد از عملیات فتح المبین برای مادرم بیشتر قابل پذیرش شد که میتوان جبهه رفت و شهید نشد. ولی ...
عاشقانه های هنریِ این پدر و دختر هنرپیشه
...> پدر: تا زمانی که نیکی هنوز مدرسه نمی رفت، هر جا سر فیلم برداری می رفتم، همه با هم بودیم و آن زمان بیشتر فیلم ها در شهرستان ها ساخته می شد و مثل امروز نبود که بیشتر لوکیشن ها در تهران باشد. از دست دادن همسرم برای ما خیلی سنگین بود. وقتی این اتفاق فاجعه بار پیش آمد، من و نیکی بیشتر در کنار هم بودیم. حدود 10 سال پیش به این نتیجه رسیدم که سینما دیگر جای من نیست و به سمت تلویزیون کشیده شدم و نیکی هم ...
گفت وگو با دختر و پسری که ازدواج سفید کرده اند! ؛ بخوانید
ازدواج سفید را سیاه کرد مهسا یکی از چندین دختری است که برای عقب نماندن از دوستان روشنفکرش دست به ازدواج سفید زده است. زمانی که وارد دانشگاه شدم گروه دوستانم از افرادی بودند که بی قیدی را ملاک روشن فکری می دانستند. من هم تحت تأثیر آنها با یکی از همین افراد روشنفکر آشنا شدم و پنهانی از پدر و مادرم روزها به خانه اش می رفتم. پس از مدتی از او خواستم تا به خواستگاری ام ...
روایت ترس از تنهایی و حسرت های دخترانی که مجرد مانده اند و ازدواج نکرده اند
سالگی است و یک بار تا مرز ازدواج رفته، اما همه چیز به هم خورده و حالا خاطره خوبی هم از روند آشنایی و ازدواج ندارد. او می گوید می دانم حسرت مادرشدن روی دلم می ماند، اما نمی شود به هر قیمتی زندگی کرد. او می گوید زندگی مجردی ای که فعلا دارد می تواند همین طور ادامه پیدا کند و اصراری به ازدواج ندارد، اما درعین حال می گوید: خیلی فکر می کنم که اگر همین امروز هم ازدواج کنم، چقدر وقت برای بچه ...
بازیگر معروفی که با دروغ مادرش بازیگر شد!
لبخند بیشتری می زنم. سلمان خان می گوید، من خیلی خجالتی و منزوی هستم. مجبورم که کارهای عمومی را انجام دهم و انجام هم می دهم و این کارها را با شادی بسیاری می کنم. ولی نمی توانم آن ها را با خودم به خانه ببرم. من آدم خیلی حساسی هستم برای همین هم هست که خیلی صمیمی و دوست داشتنی و همه آن چیزهایی هستم که مردم توقع دارند باشم، ولی دوستان زیادی ندارم. مطمئن هستم که این گفته اش چندان هم درست نیست ...
بم؛ 13 سال پس از زلزله به روایت خبرنگار و عکاس ایران
، آنقدر شدید بود که اینور و آنور پرت شدیم، با بدبختی از خانه بیرون آمدم ولی زن و بچه هایم و پدر و مادرم توی خانه بودند. وقتی زلزله تمام شد به خانه برگشتم، فقط زنم و یکی از بچه هایم زنده مانده بودند، بقیه مرده بودند... محسن ، یکی از هزاران آدمی است که هنوز مرگ عزیزانش را فراموش نکرده و هر پنجشنبه سر مزار عزیزانش می آید. او پدر و مادر و دو خواهرش را در زلزله از دست داده است. او می گوید: از دار دنیا ...
حرف و حدیث ها پشت ما زیاد است/ مهم این است که سخت می گذرد و سخت نمی ماند
آن عکس روی دیوار خانه نصب شده و در کنارش عکسهای پدر مانده و حال گوئی نوبت بچه ها و مادر خانه است که از عکس ها نگهداری کنند. مهدی(حامد) کوچک زاده متولد آخر شهریور سال 1361 در سال 86 عقد نمود که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های ریحانه 7 ساله و فاطمه 2 ساله هستند. ریحانه ای که امسال متفاوت با دیگر بچه های کلاس اولی وارد مدرسه شدو برای رفتن به مدرسه از پدرش در مزای شهدای رشت اجازه گرفت ...
ر15 خرداد،یک گردان مامور به خانه ما هجوم آوردند!
. بعد به حیاط آمدیم و دیدیم سربازها دارند برادرم آسید هاشم را می زنند و مادرم هم دست او را گرفته بودند و می کشیدند و اعتراض می کردند که چرا او را کتک می زنند؟ رفتار بسیار زشت و خشنی با همه کردند، طوری که همه خون آلود شده بودند! انگار که یک گردان سرباز به خانه ما ریخته بودند! تصور می کردم قیامت شده است و از ترس به خود می لرزیدم. درآن شب توانستند چه کسانی را دستگیر کردند؟ همه ...