سایر منابع:
سایر خبرها
طنز : سه روز با عشق داعشی
عراق و شام به مهریه یک کمربند انتحاری و دو قبضه تفنگ کالیبر 24 به مناسبت بیست و چهار سالگی تان درآورم؟ آیا وکیلم؟ – عروس رفته خمپاره بزنه. – آواره محترمه برای بار دوم می پرسم آیا وکیلم؟ – عروس رفته آر پی جی بیاره. – دوستان عذر می خواهم تانک نوک مدادی به شماره پلاک الرقه 55 سد معبر کرده هر چه زودتر صاحبش بیاد تا بچه ها با آرپی جی از هستی ساقطش نکردن. ...
سیزده خاطرات کوتاه از تفحص شهدا+ تصاویر
دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت: الله اکبر، لشکر ما هم می خواهد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ... وسط میدان مین بودیم. گفتم بچه ها مواظب باشید. ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد: شهید! از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم: بچه ها نذری بکنیم، هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم ...
موصل از فاصله نزدیک
...؛ همه با زبان مادری شان حرف می زدند که فارسی نبود. راننده بالا آمد و گفت چند دقیقه دیگر حرکت می کنیم و این برای کردها یعنی یکی، دو ساعت دیگر. گازوئیل های جاسازشده در اتوبوس را تخلیه کردند، بینشان دینار عراقی رد و بدل شد و یک و نیم ساعت بعد، وقتی چهار پست بازرسی پیشمرگه ها را پشت سر گذاشتیم، اتوبوس ما را جایی در حوالی جنوب شهر سلیمانیه بدرود گفت. هشت هزار دینار عراقی برای خرید سیم کارت، 75 ...
نقبی به ناگفته های تفحص از سردارسید محمد باقرزاده
بیرون نگاه کردم، تمام این زمین مانند قطعه ای از بهشت بود سبز و خرم، و در امتداد آن به سمت بصره نور فراوانی دیده می شد. گفتم دو حال دارد یا می رویم این بهشتی ها را می آوریم یا خود بهشتی می شویم! صبح روز بعد به بچه ها گفتم پشت سر من بیایید و تا آنها راه بیافتند خودم به همراه راننده لودر زودتر راه افتادیم ساعت 8 صبح بود عراقی ها خواب بودند و تا قبل از آماده شدن اینها ما تا فاصله 100 متری پیشروی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (348)
میندازن داخل ماشین لباسشویی، بیژن بنفشه خواه میاد بیرون. 26. روی گوشی یک اپ قدم شمار نصب کرده ام. امروز پیام داده: عزیزم تو مواظب باش زخم بستر نگیری، بی خیال تعداد قدم های روزانه ات. 27. میدونی وقتی گردان بره خط، گروهان برگرده یعنی چی؟ گروهان بره دسته برگرده یعنی چی؟ دسته بره، نفر برگرده؟ 20 واحد برداری 11 تا پاس کنی یعنی چی؟ 28. سالها فکر میکردم کت ها ...
علیرضا عاصمی؛ طراح و مبتکر جنگ افزارها و تله های انفجاری
.... پس از آن در عملیات های دیگری نیز شرکت کرد و شایستگی های وی سبب شد تا در حالی که از مدت ها پیش به عنوان جانشین تخریب قرارگاه مشغول بود، او را به سمت فرمانده تخریب قرارگاه کربلا برگزینند. وی با ابتکار و خلاقیتی که داشت از ابتدایی ترین امکانات برای طراحی جنگ افزارها، تهیه فرش برزنتی برای گستردن روی سیم خاردار، آتشبار آرپی جی، موشک برای انهدام دژ دشمن و تهیه انواع تله های انفجاری بهره ...
انفجارهایی که قطع نمی شد _ کربلای 4 باب موفقیت عملیات عظیم کربلای 5
؛ بعلت پیادروی خیلی زیاد با حمل تجهیزات انفرادی و گروهی و وسایل چادر و ... بچه ها بشدت خسته شده بودن مدتی نیز در تاریکی راه را اشتباهی رفتیم. علاوه بر حمل غذا یا همان جیره خشگ برای ،48 ساعت باید مهمات مورد نیاز و وسایل ضد سلاح شیمیایی را حمل می کردیم. چون لباسهای شخصی خودم را که شسته بودم خیس بود و هنوز خشک نشده بود و مجبور به جمع کردن آنها بودم و آنها را داخل کوله پشتی گذاشتم که بار سنگینی ...
بسیاری از عکس های دفاع مقدس قابل انتشار نیست
خواستند تصرف کنند. نقشه این بود که گروهی دشمن را معطل کند و گروه بعدی از موضع دیگری اقدام کند. هیچ وقت یادم نمی رود در زمستان از ساعت هفت بعد از ظهر که هوا رفته رفته به تاریکی می زد پیاده رفتیم، همینطور پیاده رفتیم و می پرسیدیم که می رسیم هم جوابی نمی دادند. فکر می کنم 6 صبح فردا گفتن حالا بشینید. ستون می رفت سمت مرز ایلام که بزنیم برویم داخل عراق. در حد یک گردان بودیم. وقتی حرکت کردیم گفتند خیلی ...
منبع خبری یک خبرنگار مردم اند/مصاحبه با پروفسور علی جوان بر سنگفرش های دانشگاه اصفهان
شد ساعت 17. از چهارراه تختی به سمت خیابان مسجد سید که می روم، آن سوی خیابان مسجد سید و نزدیک چهارراه، به مسجدالمهدی می رسم، کمی جلوتر از مسجد تابلویی جلوه نمایی می کند: کارگاه و نمایشگاه خبرنگاری . از پله ها پایین می روم و به زیرزمین وارد می شوم. فضایی پر از روزنامه، مجله، تابلوهایی که بریده های روزنامه بر روی آن ها متصل است. کسی را نمی بینم. جلوتر می روم: آقای جعفری تشریف دارید؟ به اتاق دوم می ...
هنر عافیت طلب نیست
رضا نامجو: زندگی بعضی آدم ها و شنیدن از راه هایی که برای ادامه همین زندگی رفته اند، حضورشان را دست کم برای آنها که از دور به مسیرشان می نگرند، خاص و پر نور می کند. شاید هم روایت زندگی شان به این صراحت ذهن را درگیر نکند اما می شود قصه شان را همچون شهاب سنگی دانست که آسمان ذهن با شنیدن آن قصه دست کم چند ثانیه پر از نور می شود و بعد از خاموشی هم آن خاطره در خانه سر می ماند. غلامرضا سلیمانی احتمالا ...
بر ما چه رفته و می رود؟
پیدا کردم. بعدش رفتیم با هم و نمونه را به پاتولوژی دادیم. بعدش هم رفت جلسه ی هیئت دبیران کانون نویسندگان. یکی دو روز بعد سردردهایش شروع شد. سردردی که امانش را می برید. هرکار می کردیم تسکین پیدا نمی کرد. یک هفته ده روزی گذشت. قبلش با دوستان آلمان مشورت کرده بودم. می خواستم بدانم حالا که قرار است یک سالی در برنامه ی تبادل نویسنده در برلین باشیم، می شود جلوتر بیندازیم و درمان را آنجا انجام ...