سایر خبرها
درس هایی از بزرگ پرستار تاریخ
بردوش کشد! زینب سلام الله علیها کسی است که سنگ صبور اسیرانی بود که زیر سنگینی بار غم خرد شده اند. اما هرگز به روی خود نمی آورد و به پرستاری از این قافله درد کشیده می پردازد و همزمان از حریم امامت دفاع می کند... زاد روز فرخنده او را روز پرستار نام نهاده اند و چه مناسبت پرشکوهی ! پرستاران جامعه ما با الگو قراردادن آن زن نمونه ایثار و فداکاری را از او می آموزند و می کوشند تا زینب وار ...
تاریخ تولد پسرم را کم کردم تا به جبهه برود
فهمیدم که اتفاقی برای حجت افتاده است. خانه را تمیزکردم. به کسی هم چیزی نگفتم. لباس ها وآلبوم هایش را پنهان کردم. به من گفتندکه پیکرحجت چند روزی بعد از شهادتش در همان محل مانده است و خبر شهادتش دیرتر به من رسید. رفته بودم مراسم ختم یکی از شهدای محله مان، در آنجا یکی از خانم ها به سمت من اشاره کرد وگفت" این همان مادر شهیدی است که از فرزندش خبر ندارد." چند روزی گذشت. من خیلی دعا کردم که اگر حجت شهید شده ...
چهارمین روز ثبت نام داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری/ تصاویر
انتخابات جزء تصمیمات بسیار سخت من بود، افزود: خود را منحصر به جریان خاص سیاسی نمیبینم. از مردم با مردم و در مردم خواهم بود. رئیسی درباره شعار دولتش گفت: شعار کرامت و کار را انتخاب کردم. وی افزود: جمنا خودش را به عنوان یک حزب سیاسی معرفی کرد. اما من به عنوان یک کاندیدا متعلق به همه گروه ها و جریانات هستم یعنی هر کس بخواهد. روش من این بوده که ضمن احترام به همگان اگر کسانی عضو ...
به راستی زینب کیست؟/ وداع شهدای مدافع حرم با مادر و همسران خود به همراه عکس
نشست به همین منظور و در تتمه مطلب به بیان این مصادیق می پردازیم: نمونه اول : صلابت حیدری متن آخرین پیامک یک مدافع حرم عراقی به مادرش در واپسین لحظات زندگی مادر! ما تو رمادی محاصره شدیم و مهماتمون هم تموم شده. اگه بعدِ یه ساعت تماس نگرفتم، منو حلال کن و مواظب سجاد و زینبم باش! و مادر در جواب پسرش نوشته است: خدا به همراهت مادر اونا رو روی چشمام می ذارم تو نگران نباش شهادت ...
میکروفن مثل سرطان می ماند! (سفرنامه طلبگی مشهد مقدس)
خستگی غلبه کرد و کمی بیشتر خوابیدیم و برای نماز ظهر راه افتادیم. به سمت روضه منوره هنوز در مشهد برف بر زمین نشسته است؛ پای درختها، زمین های خاکی، و روی پشت بام ها هنوز برف خودنمایی می کند. احتمالا سه چهار روز پیش برف باریده است. خدا را شکر امروز و دیروز هوا خوب بود و از سرمای چند روز قبل خبری نیست. دوشنبه و قبل از آن هوا در اصفهان خیلی سرد بود به حدی که اندکی تردید در دلم ...
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود حالم بهتر از این نمی شود / در نامه آخرش ...
ازدواج هم در قم خانه گرفت و ساعت کارش 2 عصر تمام می شد، ولی می ماند. در همان قم هفته ای 2 یا 3 بار هم دانشگاه می رفت. برادر خانم آقا سجاد با سجاد همکار بود و قم ساکن بودند. یک مرتبه من با دخترم رفته بودیم قم. برادر ایشان تماس گرفت با منزل شان و گفت: خانواده آقا سجاد قم هستند و از آنها خواست تا ما را به منزل شان ببرند. آنجا ما خانم آقا سجاد را دیدیم و پسندیدیم. هم من و هم دخترم نظرمان مثبت ...
در جشنواره جهانی فیلم فجر چه فیلم هایی رقابت می کنند/ رونمایی از خانه کاغذی
مانند برلین، مونترال، تورنتو، توکیو، لندن و... رفته و جوایزی را هم به دست آورده است. در خلاصه داستان خانه/ ائو می خوانیم: مردی از دنیا رفته است و همه دور جسدش جمع شده اند. متوفی وصیت کرده است جسدش را در اختیار دانشکده پزشکی به منظور استفاده علمی قرار دهند اما دخترش به شدت مخالف است. اصغر یوسفی نژاد (متولد 1348) که کارش را از فعالیت های مطبوعاتی و مجله های سینمایی به خصوص ...
بازگشت نرگس کلباسی به سرزمین مادری+عکس
التیام یابد. فعلاً هیچ چیز جز عشق در برنامه آینده ام نیست. با ورود نرگس به اصفهان پس از 17 سال دوری، او بر مزار پدرش دکتر حسن کلباسی واقع در مسجد رکن الملک مجموعه تخت فولاد اصفهان حضور پیدا کرد و این تجدیددیدار با همراهی مردم و مسئولین ازجمله حسن نوریان، سرکنسول ایران در حیدرآباد هند انجام شد. شاید این بار نرگس که سیاهی هایی سنگین تر از خاطرات مرگ عزیزانش را در هند دیده است، با نگاهی روشن به وطن پا گذاشته و دریابد که هرگز هیچ کجا خانه خودش نمی شود... ...
این خانه بوی نعناع می دهد/ کاش می توانستم عرقیات گیاهی را بفروشم
خانه با لبخند همیشگی می گوید: هر روز برای اینکه از دست و پا نیفتم به پارک می روم تا پیاده روی کنم. یک روز دخترم زهرا پیشنهاد داد سری به کلینیک گل و گیاه پارک بانوان بزنم. من هم رفتم و با مربیان و خانم هایی که برای استفاده از کلاس ها می آمدند آشنا شدم. فهمیدم که کلاس هایی برای آموزش تهیه و تولید عرقیجات گیاهی برگزار می شود و از سر کنجکاوی در کلاس ها شرکت کردم. الان علاوه بر بهتر شدن وضعیت روحی ام ...
خاطرات پدر شهید زیر سایه خستگی ها گم شده است
کمی کارم سبک تر شد، خوار و بار فروشی راه انداختم. در آوردن خرج یک خانواده 7 نفره کار ساده ای نبود. صبح تا شب می دویدم دنبال یک لقمه نان حلال. شب وقتی رسیدم خانه یا بچه ها خواب بودند یا من از فرط خستگی خوابم می برد. حاجی صدایش پر از افسوس می شد: ربابه خانم همین که خبر شهادت غلامحسن آمد هر روز بدنش آب می شد، برای اینکه فکرم مشغول نشود به من نگفت سرطان گرفته است. جای بوسه های مادر گلگون ...
کمک خلبانی که دوست داشت نویسنده شود!
.... دیگر زندگی با آمدن گونتر رنگ و بویِ متفاوتی به خود گرفته بود. آن دعواها و بگومگوهای سابق در کار نبود و امیدی که با هربار جیغ زدن و صدایِ گریه نوزاد در خانه می پیچید. دیدن راه رفتن، غذاخوردن و بهانه های وقت و بی وقتِ گونتر گویی همه اش در یک کلام خلاصه شده بود: شوق به زندگی . خانواده ای مذهبی بودند اما سختگیری مذهبی ها را نداشتند. آقا و خانم گراس مغازه خواربارفروشی داشتند. اوضاعِ اقتصادی شان ...
در باز دیزی و بی حیایی گربه های مجازی
شوم از صفحات و سایت ها که برای مطالب و تیتر های کمی عجیب شان از عکس هایی استفاده کنند که تا الان بوده یا با رضایت گذاشته شده... و بی شک لحظات شیرین دنیای مادر شدن برای همه شیرین است و داشتن فرشته ای از جانب خداوند برای من هرگز آلوده به دنیای حواشی های غیراخلاقی و انسانی نخواهد شد... اما می توانیم اخبار را اطلاع رسانی کنیم نه با تیتر های زرد بلکه کمی آگاهانه تر و دقیق تر... حیف از فرهنگی که هر روز به ...
مادر 4 شهید: برخی مسئولین به زخم ما نمک می پاشند
. نصرالله سومین فرزندم و نخستین شهید خانواده در سن 20 سالگی عازم جبهه حق علیه باطل شد و در نهایت پس از گذراندن دوره جنگ های چریکی در گروه شهید چمران سال 59 در کنار کرخه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر وی را پس از 55 روز از شهادت به خانه آوردند. ملت نباید در انتخابات کشور بی تفاوت رأی بدهند/ شهدا خون دادند تا ملت پشت ولایت فقیه باشند رضا آخرین پسرم و دومین شهید ...
زندگی خیری که اولین بار از شهدای بهزیستی در خندوانه حرف زد
می کردیم. با این که ما هم در همان محل زندگی می کردیم ولی تفاوت ها زیاد بود. یادم نمی رود یکباربازدید از خانواده ای محروم داشتیم. دیدیم مادر بچه اش را تنبیه کرده چون از خانه همسایه بوی قورمه سبزی می آمده و بچه دلش خواسته بود. به خانه که رسیدم دیدم ناهار قورمه سبزی داریم. رفتم لوازم قورمه سبزی را گرفتم و بردم در خانه شان. -و چطور نگهداری از بچه های بی سرپرست، سرنوشت تان شد؟ یک بار از طرف ...
راز پلاک طلایِ معصومه!
خوشحالی با مادر به پایگاه رفت وگفت: "جزء سی را حفظ کردم تا اول شوم،این پلاک را بگیرم و به رزمندگان تقدیم کنم." اشک در چشم های همه جمع شد، سریع نشست و به بسته بندی ادامه داد. صبح ها در مدرسه درس خواندن بود و عصرها هم کمک های مردمی برای رزمندگان را بسته بندی می کرد. او کوچک ترین عضو پایگاه بود و همه او را دوست داشتند.اگر یک روز نمی آمد سراغش را می گرفتند. معصومه این بار آن قدر ...
پیکر شهیدی که مرهم زخم های مادرش شد
ریخت و صبور و متواضع بود و پرخاشگری را نیز دوست نداشت. همسر شهید منتظر قائم در بیان خاطره ای از شهادت همسرش، گفت: دو روز از او خبری نداشتم و سپاه یزد در تماس تلفنی فقط می گفت که محمد به ماموریت رفته است. وی با بیان اینکه خبرشهادت محمد را هیچ کس به من نمی گفت بیان کرد: یک روز که برای انجام کاری از خانه بیرون آمده بودم متوجه تعطیلی اداره ها و مغازه ها شدم و هر کس که مرا می ...