سایر منابع:
سایر خبرها
دعا کنید این خبر صحت نداشته باشد/هرجا می خواهی برو ولی سوریه نه!
.... وقتی به این چیزها چسبیدیم، در مقابل حوادثِ سخت، کم می آوریم؛ اما کسانی که این قوّت و اراده در آنها هست که از زندگی چشم بپوشند، اینها بلند میشوند میروند به میدان شهادت. بچه هایی که شماها دادید، چه همسران، چه فرزندان، چه پدران و مادرانشان، بدانند که واقعاً مایه ی افتخارند. این فقط شعار نیست؛ واقعیّت قضیّه این است. (بیانات امام خامنه ای در جمع خانواده های شهدای مدافع حرم اول آذرماه 95) ...
صدایی به من گفت خواهرم را بکشم
. فرزندان مقتول درخواست قصاص کردند و گفتند حاضر به گذشت نیستند. شوهر مقتول نیز به عنوان وارث فرزند فوت شده اش درخواست قصاص کرد و گفت: شب حادثه من در خانه نبودم من همیشه در خانه ام هستم و آن یک شب خانواده ام را تنها گذاشته بودم که این اتفاق افتاد. من و زنم زندگی خوبی با هم داشتیم و سه فرزند داشتیم، بعد از مرگ همسرم یکی از فرزندانم هم فوت کرد و به خاطر مصیبتی که به زندگی مان وارد شده است، گذشت ...
نقد سریال Thirteen Reasons Why
توسط شبح معشوقه اش تسخیر شده است. از شبی می گوید که پر از وحشت بود و چشم های معشوقه اش لبریز از اشک و التماس می کند که او را به شبی که با او آشنا شده بود برگرداند. پسر قصه ی ما به آنسوی سالن نگاه می کند و با دختر رویاهایش چشم در چشم می شود. لبخند می زنند. پسر شجاعتش را جمع می کند و بلند می شود و به سوی وسط سالن حرکت می کند. دختر هم همین طور. هر دو در مرکز زمین بسکتبال به یکدیگر می رسند. چهره ...
دختر جوان تنها
کرده بود. علی، اولین فرزندمان که پا به خانه مان گذاشت، زندگی نور و شور دیگری پیدا کرد. گویا دیگر سختی های زندگی که از کودکی با من همراه و عجین شده بود، رخت بر بسته و رفته بود. طعم شیرین زندگی چقدر دلچسب است وقتی دغدغه بزرگی نداشته باشی، اما مگر می شود؟ مگر زندگی بدون سختی و دغدغه می شود؟ علی پسر عزیزم با ناراحتی کلیه به دنیا آمده بود و همین موضوع چنان آزارم می داد که حتی دردهای بزرگ ...
آن روز...
...؛ صدای بق بقوشان خانه را پر می کرد. گاهی به خودم می گفتم خوش به حالشان اگر تیر و کمان بچه ها نبود ترجیح می دادم جای آن ها باشم. نگاه پدر بزرگ آمد به روی کبوترها هومی کشید و خواند: - کبوتر بچه ای بازار خریدم، به روی سینه ی خود پروریدم . ندونستم کبوتر بی وفا بی، که او رفت و آثاری ندیدم . - دوش[3] خو[4] دیدم مادر گفت: خیر انشاالله ...
بازگشت به وطن
کرده و هماهنگ آباد کنند. آن چه که از اولین ساعات ورودم به خاطر دارم و هیچ گاه از ذهنم محو نمی شود برخورد نوه های دختری ام بود که در غیابم به دنیا آمده بودند. برای آن ها خیلی جالب بود که مادربزرگی دارند که تا به حال او را ندیده اند، خیلی خوشحال بودند و چون پروانه به دورم می چرخیدند. آن چند روز اول، پس از ورود به ایران را در محاصره فرزندان و نوه هایم گذراندم. اولین مامورت یک هفته ...
نگاهی گذرا به زندگینامه ی حضرت آیت الله سید علی حسینی خامنه ای
سید علی حسینی خامنه ای فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنه ای، در فروردین ماه سال 1318 شمسی برابر با 1358 قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگی مرحوم سید جواد خامنه ای هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینی، بسیار ساده: پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر [...] زندگی ما به سختی میگذشت. من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در ...
بازماندگان سیل آذربایجان از روز فاجعه می گویند
ازدواج کرده بودم. 7 سال طول کشید تا صاحب فرزند شدیم. کلی درمان انجام دادیم تا بالاخره خدا ما را صاحب فرزند کرد. همسرم و مهیا و محدثه همه زندگی من بودند. من عاشقانه آنها را دوست داشتم. روز حادثه ما در خانه مان نشسته بودیم که ناگهان دیدم آب با شدت زیادی وارد خانه شد تا به خودم آمدم و به سمت همسر و دخترانم رفتم که آنها را نجات دهم، ناگهان آب آنها را با خود برد. در مقابل چشمانم همه آنها را از دست دادم و ...
علت نوین طلاق کشف شد/ یک روانشناس: سطح عالی سواد، موقعیت اجتماعی و شغلی برتر زنان به تهدید خانواده تبدیل ...
، می گوید: دلم می خواست ازدواج کنم و بچه دار شوم. از سفرهای تنهایی خسته بودم. دلم می خواست مادر شوم و همه رویاهایم برای تربیت فرزندانم را اجرایی کنم. فکر می کردم با آموخته ها و داشته هایم چه قدر می توانم مادر و همسر مناسبی باشم. ولی دریغ از یک نفر که به سراغم بیاید. چشم هایش را باز می کند. اشک حلقه زده به روی گونه هایش سرریز می شود. زیر لب می گوید: عارف همکارم بود. در بخش اداری سازمانی که من در ...
آشنایی با خانواده ای که 4 عضو آن ارتشی هستند+عکس
وظایفم را به خوبی انجام دهم، از نظر خودم انگار 90 سال خدمت کردم. من صبح ها از ساعت 4 صبح از خواب بیدار می شدم و غذا درست می کردم وقتی هم که از کار بر می گشتم ناهار را دور هم می خوردیم. در این 30 سال حتی یک بار غذای بیرون به خانواده ندادم و همیشه خودم غذا می پختم. بعد از آن هم به تکالیف بچه ها می رسیدم، طوری بود که مطالب کتاب های درسی فرزندانم را حفظ شده بودم. به دلیل همین رسیدگی ها فرزندانم در ...
دکوراسیون منزل بازیگران ایرانی، این 11 هنرمند محبوب!
نیاز داشتم. ایده اصلی ام این بود که خانه و محل کارم یک جا باشد. دنبال جایی بودم که زمین و حیاط دست نخورده ای داشته باشد تا بشود آن را از اول دکور کرد و ساخت. حیاط دار بودن خانه خیلی برایم مهم بود. مطمئن بودم که بقیه چیزها را خودم جمع و جور می کنم. مطلب منتشر شده: راز های خانه قدیمی اقبال واحدی دراختیاریه تهران من فضای شلوغ و شلخته را اصلا دوست ندارم و باید همه چیز کادر بندی و ...
کبریت زیر آبرو
آی اسپورت - چندساعتی از مرگ هادی نوروزی نگذشته بود که تصویری از هادی دست به دست می شد، آن تصویر، آن عکسِ هادی و بچه هایش در زمین مسابقه نبود که تیتر زده شده بود پرسپولیس هادی نداره ، آن تصویر، آن عکسی هم نبود که هانی دنبال هادی می دوید و زیرش نوشته شده بود دیگه هرچقدر بدویی به بابایی نمیرسی ، آن تصویر حتی آن عکسی هم نبود که هانا روی سینه هادی خوابیده بود و زیرش نوشته شده بود آخرین عکس هادی با ...
گفتگویی عاقلانه برای داشتن زندگی ای عاشقانه
/ شاد و ... می شوید؟ 5- در هنگام عصبانیت، اضطراب و شادی چه عکس العمل هایی را انجام می دهید؟ 6- اوقات فراغتتان را چگونه سپری می کنید؟ 7- تا چه حد با فرزندان عمو، عمه، دایی و خاله تان راحت هستید؟ 8- چقدر به داشتن ارتباطات مجردی با دوستان و همکارانتان اعتقاد دارید؟ 9- آیا تا به حال به نوع خرج کردن و پس انداز کردن در زندگی مشترک فکر کرده اید؟ ...
در انتهای بی نام و نشانی!
نازنین در واقع برداشتن گام های بلند و سریع و مضطربانه بود که مبادا دیر به خانه برسد. از خودش گفت. از زندگی اش: پدربزرگم کشاورز بوده تو یکی از روستاهای شهری در شمال شرق ایران. نمی دونم چرا اما پدربزرگم شناسنامه نداشت. بابام و عمو و عمه هام هم شناسنامه ندارن. ما مهاجر نیستیم اما من نمی دونم چرا شناسنامه و کارت ملی نداریم. بابام نتونست برای من و خواهر برادرام شناسنامه بگیره. واسه همینم ما ...
مروری بر زندگی امیر توکل کامبوزیا
، در کنارش نباشد... ایشان یک حالت انتظار از مرگ [توسط رژیم ]داشتند... پس از فوت مرحوم کامبوزیا، کتابخانه وی تا مدتی تعطیل اعلام گردید. استاد در رابطه با کتابخانه خود چنین وصیت کرده بود : یا یکی از فرزندانم متولی آن شود، یا به کتابخانه دانشگاه الازهر مصر منتقل شود... با توجه به وصیت آن مرحوم در نهایت یکی از فرزندان وی مبادرت به راه اندازی کتابخانه نمود که تاکنون به فعالیت خود ادامه می دهد. منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی ...
خوب شد زلزله آمد!
پیش کمرم ضربه خورده و توان کار کردن و هیچ گونه درآمدی ندارم، اما نذر قدیمی خود را هرسال ادا می کنم. هرسال یک گوسفند نذر امام هشتم دارم. عمو حیدر می افزاید: دو پسر و یک دختر دارم که دو پسرم نابینا هستند و چندین مرتبه به کمیته امداد امام خمینی(ره) مراجعه کرده اما جوابی نگرفته ام. بهزیستی هم تابه حال کمکی به فرزندان معلولم نکرده است. حالا که با این زلزله پای مسئولان به روستای ما باز شد ...
جام سرطانی: آرام بگیر عزیزم، تو بردی!
...؛ سر تراشیده اش هم از زیبایی اش کم نکرده بود. بچه ها دنیای عجیبی دارند، و بچه های سرطان دنیایی عجیب تر. دلخوش به اتفاق هایی هستند که به وقوع پیوستن شان گاهی سخت می شود و گاهی طول می کشد. یاسین هم آرزو داشت پرسپولیس قهرمان شود و قهرمانی پرسپولیس را ببیند. پای سختی اش ماند اما پای طول کشیدنش نماند. نه که ضعیف باشد یا طاقت نداشته باشد، فقط خسته از سرنگ ها بود، و شاید هم چون با محسن مسلمان دستِ علی ...
رونق تولید ملی در گرو حمایت از کارآفرینان است
بلد نیستند، نمی فهمند در جامعه چه می گذرد؛ اینها شده اند تلنباری از تست اما به لحاظ اجتماعی در عوالم دیگری سیر می کنند. به نظرم می رسد ما باید یک تجدیدنظر اساسی در تربیت فرزندان مان بویژه در تربیت مذهبی شان داشته باشیم که فرزند ما حس نکند چون در شناسنامه اش نوشته مسلمان، پس ما خوبیم و دیگران بدند، چون نوشته شیعه، پس روش هایمان کاملاً درست است و دیگران راه را کج می روند. این خیلی خطرناک است و این ...
آسیب های حاتم طایی شدن نامزدهای ریاست جمهوری
می دانست این پول از محل بودجه تخت جمشید به آنها پرداخت شده و پاسخ داد این دولت ما را در موقعیتی قرار داده که برای سیر شدن شکم مان باید راضی به خرج کردن از پس انداز آینده فرزندان مان شویم، در حالی که من شخصا ترجیح می دادم خودم گرسنگی را تحمل کنم ولی در آینده فرزندانم سیر باشند! تبلیغ در لغت به معنی آگاهانیدن دیگران از فایده چیزی، کسی یا عقیده ای است. در این معنی اتکای مبلّغ بر پیش زمینه ...
روایت خواندنی از حواشی اکران فیلم “ترمینال غرب” در بوستان مادر باغملک +تصاویر
تلاش کردیم قفل را بشکنیم اما نشد و ناچارا َ محل بازی کودکان را برای اکران انتخاب کردیم . در این بین هیچ کدام مان از جمعیتی که قرار بود بیاید پیش بینی دقیقی نداشتیم و برای همین همان تعداد صندلی و سیستم صوت کوچک که حالا صدای اذان را در پارک پخش می کرد را ،کافی می دانستیم. با کمک بچه سریع صندلی ها را چیدیم و پرده پروژکتور و سیستم را راه اندازی کردیم و با اینکه ساعتی تا زمان ...
فرزندان شهید پس از 35 سال دوری به هم رسیدند
منزل و اعلام کردند که بچه به دنیا آمده و بیاید ببریدش، پسر بزرگم که دو ماه داشت را منزل همسایه گذاشتیم و بچه رو تحویل گرفتیم و برگشتیم . وی در ادامه افزود:شهید چون خودشان عازم جبهه بودند و من هم نمیتوانستم دو بچه رو نگهداری کنم و شهید بزرگوار در مورد یک خانواده بسیار خوب تحقیق کردند و بچه رو امانت به آن خانواده سپرد و به آنان اعلام کرد اگر برگشتم که بچه ام را تحویل میگیرم اگر برنگشتم فردا ...
نبود هاشمی برای روحانی دردسرآفرین می شود
گذاشته اند؟ این زن محترم وقتی این مسائل را می بیند و می شنود درحالی که مسئولان یا فرزندان یا برادران یا همسران شان در بازار سرمایه آلوده برنامه ریزی می کنند، چه احساسی دست می دهد؟ امیرالمومنین فرمود علت فقر مردم این است که مسئولان به جمع آوری مال فکر می کنند. الان همین طور است دیگر. شما همیشه منتقد آقای هاشمی بوده اید اما جزو منتقدین منصف ایشان. این را حتی در زمان فوت ایشان هم دیدیم که فرمایشات ...
قتل زن شوهردار به دست کارگر رستوران/قتل به خاطررابطه با خواهر/ اعدام مرد همسر و بچه کش
پسر جوان وقتی متوجه حضور پسری غریبه در خانه خواهرش شد او را با چاقو به قتل رساند. بعد هم با کمک پدرش جسد قربانی را به بیابان های جنوب تهران برده و به آتش کشیدند. پسر جوان پیش از این با رأی قضات شعبه دوم دادگاه کیفری استان تهران به قصاص محکوم شده بود اما باتوجه به نقض این حکم در دیوانعالی کشور، بار دیگر صبح دیروز در شعبه دهم دادگاه کیفری پای میزمحاکمه ایستاد. عامل جنایت، صبح دیروز ...
فرمان آرا: چه بهتر که مرگ حین کار کردن بیاید
مان که از کارهای هم می پرسیدیم، وقتی از من پرسید چه می کنی، به او گفتم که دارم روی سناریویی کار می کنم و می خواهم این بار خودم توی فیلمم بازی کنم. به من گفت: من که همیشه به تو گفته بودم خودت باید بازی کنی. خیلی خوشحالم کردی که می خواهی خودت توی فیلمت بازی کنی. بازی در دل دیوانه یک جورهایی عمل به وصیت دوستم عباس کیارستمی بود. تجربه مهاجرت در نوجوانی و شانزده سالگی برای شما چطور بود ...
اینجا سهم آدم ها از خوشبختی تکه ای نان خشک و یک دمپایی پاره است
در تمام سالادهای مان از جوانه شبدر استفاده می کنیم. خیلی مقوی است. میان ماه من تا ماه گردون، حکایت از زمین تا آسمان است. ارباب خودم سلام علیکم. صدای معین است که در دشت پیچیده. این چند روز بالای بیست و دو سه روستا رفته ایم و معین بدون خستگی خوانده و برای بچه ها شادی آورده. لحظاتی را دیده ام که گریسته و خوانده. آن قدر که رد اشک، سیاهی صورتش را پاک کرده. نشاسته گرم خورده و خوانده. عادل و ...
رویا وجودش برای مریم موهبتی خاص بود
...، پدرم همچنان می خواست زندگی ما پایدار بماند. در این راه، برای ما مسکن و خودرو تهیه کرد و بهمون کمک مالی می داد ولی گویی فایده ای نداشت! به خودم آمدم زن خانه دار سی و پنج ساله ای بودم و مادر دو پسر دو ساله (سام) و (سالار) چهارده ساله! در طول این مدت بیماری افسردگی ام عود کرد و تمرکزم به شدت ضعیف شد همه این وقایع دست به دست هم داد تا من و همسرم بعد از 17 سال زندگی مشترک از هم جدا ...
دورهمی زنانه به صرف کتاب
بعضی بچه ها هم به حرفش گوش نمی دادند اما من همیشه شنونده اش بودم! از همان 17-16سالگی پای ثابت مسجد محلشان بوده و با جمع کردن بچه های ریزه میزه دور خودش و برگزاری کلاس من همیشه قصه های قرآنی، مسابقه، جایزه دادن و... آنها را سرگرم می کرده و البته درس های زیادی هم به آنها یاد می داده است. ازدواج و سرگرم شدن با بچه ها برای او بهانه خوبی برای از پا نشستن نبود. بعد از به دنیا آمدن سومین فرزندش دوباره ...