سایر منابع:
سایر خبرها
آخرین پیامک یکی از محبوسان در مجلس: فعلا شهید نشدم و چند استیکر خنده
در این شرایط می تواند کمکی باشد... چند نفر از مسئولین عملیات و بنده را با خودش به داخل اتاقی برد و در مورد مسائل مختلف جهت، مقابله با مهاجمان جلسه توجیهی کوتاهی برایمان گذاشت... آمدیم بیرون اتاق، به دنبال همان برادری بودم که قرار بود در کنار من باشد و همراهیم کند. پیداش نکردم، با توکل به خدا و خواندن شهادتین به سمت راه پله به راه افتادم... هرچه قدر جلوتر می رفتم صدای تیراندازی شدیدتر ...
صدرا را از دور خارج کردند
کارم را بهتر انجام دهم. اگر به گذشته نگاه نمی کردید روز رفتنتان بغض نمی کردید، زیرا داشتید به 27 سال کارکردنتان نگاه می کردید. گفتید صدرا مثل فرزندم است. بله، چون جایی بود که 27 سال برای آن زحمت کشیده بودم و اگر دست یک جای دولتی نبود، شاید ثمره زحمات ما این چنین دچار مشکل نمی شد ولی چاره ای نیست، بعد از انقلاب باید این شرکت اداره می شد و زمانی که من جوان 27ساله ای بودم وارد این شرکت ...
آرزوی قلبی ام حضور در پرسپولیس هست
از این بابت ندارم. از طرفی هیچ شرطی هم در قراردادم ذکر نکردم. یعنی حتی اگر در دو سال آینده پیشنهاد خارجی هم داشته باشم آن باشگاه باید به طور رسمی با باشگاه پرسپولیس مذاکره کند. مبلغ قرارداد چطور؟ در چند روز گذشته صحبت های زیادی در این باره و اینکه با باشگاه اختلاف مبلغ دارم مطرح شد اما هیچ کدام از این حرف ها صحت ندارد. من بعد از جلسه اولم تا جلسه دومم با باشگاه پرسپولیس با هیچ رسانه ای مصاحبه نکردم تا درباره این مساله صحبت کنم. ...
خانه دوست همین جاست...
قدیمی ترین بازیگران سینمای امروز، لیلا حاتمی. در امتحان نهایی اما این وسوسه را نداشتید؟ من هیچ وقت علاقه ای به بازیگری نداشته و ندارم. در آشنایی با لیلا هم آقای کیارستمی چون قبلا در یکی از فیلم های کوتاهم نقش بازی کرده بودم، به من پیشنهاد کرد خودم بازی کنم- که پذیرفتم. البته در امتحان نهایی هم به علت تجربه بازی در فیلم آشنایی با لیلا قرار بود خودم بازی کنم، اما تهیه کننده گفت؛ به علت مسائل ...
پایانی تلخ برای جستجوی مهمان ماه عسل
، گفت چرا ناراحتی از حالا به بعد ما پنج تا پسر داریم. خدا چیزی از ما نگرفته تازه یک پسر به ما داده است. خانم زارع ادامه داد: یک هفته بعد ما به قم رفتیم و همدیگر را دیدیم، قرار شد هفته بعد آنها به یزد بیایند و با خانواده ما آشنا شوند. آقای سهیلی چند بار تماس گرفتند و از علایق سامان سوال می کرد که چه کادویی برای سامان بگیرند اما قسمت نشد! حتی آقای سهیلی پیشنهاد دادند جشن بگیریم و خانواده ...
اکبر از پاکسازی میادین مین به دفاع از حرم رسید
در سال 65 با مقوله شهید و شهادت آشنا بودم. خودم طعم تلخ ندیدن پدر را آن هم در سنی که دختران خیلی نیاز به حضور پدر و انس با ایشان دارند چشیده بودم. طبیعتاً غم دلتنگی برای آغوش و استشمام بوی پدر را در دل داشتم اما عملاً خودم را تنها و بی کس احساس نمی کردم چون حضور غیبی پدر را بیشتر از زمان حیاتش حس می کردم ومعجزه انجام کارهای نشدنی را از جانب پدربار ها و بارها می دیدم که بهت زده ام می کرد. همه اینها ...
راز سقوط دختر جوان از پشت بام خانه پسری که با او دوست بود
سراغ یکی از دوستانش رفتیم. بعد از آن از میترا خواستم به خانه برگردد اما قبول نکرد و دوباره در خیابان ها چرخیدیم و در نهایت شب باز هم به خانه مان رفتیم و با خودم گفتم فردا هر طور که شده میترا را به خانه شان می برم. روز دوم حال میترا خوب نبود و زمانی که او را به خانه بردم، بدتر شد و با خواهرم او را به درمانگاه بردیم و به او سرم زدند. ساعت حدود 6 صبح دوشنبه بود که به خانه برگشتیم. میترا به اتاق خواهرم ...
از کودکی پرسپولیسی بودم و برای پوشیدن پیراهن این تیم هیچ شرطی نگذاشته ام
اگر در دو سال آینده پیشنهاد خارجی هم داشته باشم آن باشگاه باید به طور رسمی با باشگاه پرسپولیس مذاکره کند. البته در چند روز گذشته صحبت های زیادی هم درباره مبالغ قراردادم و اینکه اختلاف مبلغ با باشگاه دارم مطرح شد اما هیچ کدام از این حرف ها صحت ندارد. من پس از جلسه اولم تا جلسه دومم با باشگاه پرسپولیس با هیچ رسانه ای مصاحبه نکردم تا درباره این مسئله صحبت کنم. رقابتش با هم پستی ها: در همه تیم ها رقابت وجود دارد. من هم امیدوارم که فقط هر اتفاقی رخ می دهد به نفع باشگاه پرسپولیس باشد. 450 ...
امیدوارم کی روش به مدت طولانی در ایران بماند
کرده است. جهانبخش که سه سال پیش در برزیل در سه بازی ایران در مرحله گروهی جام جهانی به عنوان بازیکن تعویضی به میدان رفت، درباره تجربه ای که از حضور در آن رقابت ها به عنوان یک بازیکن 19 ساله به دست آورد، گفت: حضور در جام جهانی به طرزی باورنکردنی فوق العاده بود. من به جام جهانی رفتم و جوان ترین عضو تیم ملی ایران بودم. من واقعاً خوشحال بودم که توانستم در آنجا حضور داشته باشم چون می توانستم ...
ادواردو آنیلی کسی که امام خمینی(ره) پیشانیش را بوسید
او بگویید فردا برای ملاقات بیایند. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می گوید خدا هر در بسته ای را می گشاید. من هم گفتم در را باز کنند و خودم هم رفتم به استقبالش. جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را ادواردو آنیلی معرفی کرد. من بدون این که انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانوادهِ آنیلی معروف نسبتی دارید و او گفت که من ...
هدف اصلی من کسب سهمیه المیپک از بازی های جاکارتای اندونزی است/با وجود امکانات خوزستان همچنان بیکارم
گذاری می کنند مثلا در صحبتی که با حریفانم در رقابت های ریو داشتم متوجه شدم نزدیک 800 تا 900 میلیون تومان برای هر ورزشکار از جمله در تیم اوکراین هزینه شده است در حالی که برای تیم ما نهایت 80 میلیون تومان خرج شد. هر چند فدراسیون و کیمته پاروالمپیک برای ما نیز زحمت کشیدند اما این کافی نیست. با این هزینه ها ما چگونه می خواهیم نتیجه بگیریم؟ چندماهی است که با محسن آلبوعبید مدیرعامل باشگاه ایران ...
بمرانی برایمان یک کارگاه است
کرده بودید، هیچ کدام به اندازه آهنگ های این آلبوم با اقبال روبه رو نشده بودند. در این آلبوم چند قطعه برجسته داشتید. مانی مزکی: شاید هم به این خاطر است که در این کار وسواس مان کمی بیشتر بود. برای آلبوم قبلی، بعد از اینکه پروسه مجوزش یک سال طی شد، انگار خودمان هم دیگر زیاد دوستش نداشتیم؛ ولی برای این آلبوم خیلی ذوق داشتیم که بیرون بیاید و ببینیم چه می شود. بااین حال واکنش هایی از آدم های زیادی ...
با تخصص ناقص و ناتمام نمی توان در حوزه کارآفرینی عرض اندام کرد
باعث ناراحتی مادرم می شد. در کلاس چهارم ابتدایی که بودم، با وجود اینکه وضع مالی مان هم خوب بود؛ اما علاقه داشتم برای خودم کار و کسبی راه اندازی کنم و منبع درآمدی برای خودم داشته باشم. یادم می آید در همان سال ها انجیر می گرفتم و آب در آن می ریختم و آب انجیر درست می کردم و می فروختم. شاید نمی توانستم زیاد بفروشم. ولی علاقه مند بودم از این کارها بکنم. در کلاس پنجم ابتدایی که بودم در پارکینگ خانه مان ...
ناگفته های برادر کمترشناخته شده آیت الله هاشمی
زمان جوانانی بودند که سیگار می کشیدند یا ریششان را می تراشیدند. شیخ اکبر با آنها هم مبارزه می کرد و می گفت جوانان باید محاسن و ادب داشته باشند. سال سوم درس طلبگی شیخ اکبر که تمام شد، دوباره در سفری به بهرمان برگشت. این بار ابوی گفت چون در مدارس رفسنجان فساد زیاد است، دوست ندارم که فرزندم در آن محیط درس بخواند لذا پسر سوم، محمود را نیز به قم فرستادند. شیخ اکبر، محمود را با خود به قم برد و دو سال بعد ...
محجوب: جودو دیگر برای من تمام شد
. همان طور که آن را قبلا نشان داده بودم ولی مسئولان هیچ اهمیتی به درخواست های ما نمی دادند. من طی چند سال حضورم در جودو هر بار که به اردوی خارجی رفتم پس از آن به مدال رسیدم. با بررسی همه این اتفاقات بود که تصمیم گرفتم بهتر است جودو را رها کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم به MMA بیایم، چرا که می خواستم بزرگتر از این ها شوم. هر چند داغ مدال المپیک بر روی دلم ماند، اما مطمئن باشید که در MMA آن را جبران ...
خاطره بازی با علی جباری، سلطان آبیِ فوتبال
که تبدیل به یار ثابت محلات شهباز شدم. از همان دوران نوجوانی، شما علاقه خاصی به تیم داری و مدیریت تیمی داشتید، درست است؟ بله. من به همراه دو دوست صمیمی خود به نام های غلام وفاخواه و حمید امینی خواه، تیمی تشکیل دادیم که از محلات شهباز بود و اتفاقا تیم ما خیلی زود موفق شد جای خود را در این منطقه پیدا کند. چند سال در تیم خودمان بازی می کردیم که برای پیشرفت تصمیم گرفتیم وارد ...
پیمان سلطانی و اجرای پروژه موسیقایی ایرانه خانم
پیش رفته و حالتی نمادین دارد. به طور مثال، عدد 49 خواننده، نمادی از سال تولد بنده یعنی 1349 است و 12 موومان اثر، مقارن با 12 دستگاهی ست که ما در موسیقیمان داریم. عدد 11 در انتخاب بانوان همخوان، یک عدد ایده آلِ والاست که نشانه هماهنگی، تناسب، تلطیف، تعادل و خرسندی ست و به نوعی برابری مرد و زن را روایت می کند. لذا این بخش تعادل را در برابری زن و مرد حفظ کرده ام. پیمان سلطانی در تشریح ...
چارلی هانام، موتورسوار قانون شکن - فرزندان آشوب -
برای آزمون کمربند سفید امتحان خواهد داد. او با قد 6 فوتی و با 195 پوند وزن در مقابل من ایستاده است. من کمی از هانام ریز نقش ترم و چند سال پیش کمربند مشکی خود را در رشته موای تای دریافت کرده ام. خیلی کنجکاوم تا ببینم هانام واقعاً می تواند مبارزه کند و یا فقط ادعا می کند. با یک گرم کردن سی دقیقه ای کار خود را شروع کردیم. اول خیلی نرم دویدیم پس از آن حرکات زانو بلند، حرکت پاشنه به لگن و ...
دختر 15 ساله یک مامور پلیس تهران به 4 بیمار پیوندی زندگی بخشید + عکس زهرا
شدم امیدی به زنده بودن دخترم نیست، در مقابل تصمیم مهمی قرار گرفته بودم. سرانجام یاد حرف های دخترم افتادم که همیشه با من و مادرش درباره اهدای عضو حرف می زد و می گفت؛ اگر حادثه ای برایش رخ داد و مرگ مغزی شد، اعضای بدنش را اهدا کنیم. خودم و همسرم نیز همیشه از دخترم می خواستیم اگر برای ما حادثه ای و مرگ مغزی رخ داد، به خواسته قلبی مان عمل کند و اعضای بدنمان را اهدا کند. یادم می آید مدتی پیش تلویزیون یک ...
دنیای رنگ به رنگ سینمای مستند روی پرده نقره ای
دختر و تعدادی شان پسر بودند، در پایه اول ابتدایی مشغول به تحصیل شدند. من از زبان آذری هیچ شناختی نداشتم و دانش آموزانم هم فارسی بلد نبودند. حدود 3 ماه وقت گذاشتم تا بتوانم از اهالی روستا ترکی یاد بگیرم. بعد به تدریج توانستم به بچه ها فارسی یاد داده و دو سال به آنها درس دهم. بعد از گذشت 40 سال کاملا از این بچه ها بی خبر بودم. تا این که یک روز به شکل سرزده به روستا رفتم. با خودم فکر می ...
شاملوئیست ها در گفت و گو با سیروس شاملو (1)
کلاه می کنند و می رن. شاملو تعیین کننده بود در دوره ای و الان هم هست. با شعراش خود زندانی ها طناب دارو می انداختن گردن شون. خود شاملو چند بار زندان رفت؛ چرا؟ بار اول که به زندان متفقین افتاد به مدت کوتاهی. بعد در دوره بعد از کودتا و بگیر و ببند حزب توده رفت زندان. چون شاملو یکی از آدمای مهم حزب توده بود و مسئولیت مالی داشت. یک بار دیگه هم موقعی که ریختند نشریه اش را جمع کنند ...
ادبیات و رهایی اخلاقی
مجموعه داستان چند واقعیت باورنکردنی کار تازه ای در ایران و به زبان فارسی درنیامده است. * تالار آیینه و مهرگیاه که هردو اخیرا تجدید چاپ شده اند، کارهایی هستند که اگر اشتباه نکنم وقتی سال ها پیش برای اولین بار چاپ شدند، پشت سرهم درآمدند. یعنی اول تالار آیینه چاپ شد و بعد مهرگیاه ... بله پشت سر هم چاپ شدند، اما تاریخ انتشارشان هفت سالی با هم فاصله دارد. تالار آیینه سال 69 مجوز گرفت ...
بخشی از خاطرات سید مسعود شجاعی طباطبایی در دوران دفاع مقدس
شد و حتی به چهل و خُرده ای رسید. متعجب شدم. نگاه کردم و دیدم فیلم جا نخورده است. در واقع از ابتدا هیچ عکسی نگرفته بودم! چون آن بندگان خدا بسیار زحمت کشیده بودند، به روی خودم نیاوردم و گفتم که عکاسی من تمام شده است و می توانیم برگردیم. بعد از آن روز من طوری از بچه های اطلاعات عملیات فاصله گرفتم که تا مدت ها دست شان به من نرسد. در همین عملیات به دنبال سرویس بهداشتی بودم. در نهایت جایی را ...
دهه مظلوم شصت و دخترکانی که در آتش تکفیر نفاق خاکستر شدند +عکس
[حرکت جریان به سمت] پیروزی انقلاب، در دوم آبان 57 آزاد شدند. بعد از انقلاب و در زمان جنگ هم این فعالیت ها ادامه داشت. ما سال 57 هم در جهاد [سازندگی] فعالیت فرهنگی داشتیم. هر دو دبیر بودیم و در تهران تدریس می کردیم. به توصیه پدر همسرم که در اداره آموزش و پرورش سمتی داشتند به ماهشهر رفتیم، چون ظاهرا آن جا بیشتر به کار فرهنگی و مذهبی و نیرو نیاز داشت. شهریور 59 جنگ شد و مهرماه مدارس باز نشد و ما وارد ...
ماجرای ترور خواننده معروف تبریزی در پارک وی تهران
دادند با واکنش های تند ضدانقلاب روبرو می شد. بسیاری از دوستان فعال در این عرصه را بارها تهدید به ترور کرده بودند. یک بار بعد از انتشار سرود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار ، از جانب ضدانقلاب، به صورت علنی تهدید شدم. این سرود را آقای احمدعلی راغب بر روی شعری از استاد حمیدسبزواری ساخته بود، من هم خوانده بودم. سرود با این جملات شروع می شد: یا رب! ای گواه خستگان، ای پشت و پناه خستگان ...
گزارشی از پشت صحنه سریال زیر پای مادر +عکس
کنار جعفری و نوروزی قرار گرفته و با آنها تمرین می کند تا لحن مورد تائید را دربیاورند. ** مثل مادرا با من حرف نمی زنی! اولین سکانس ها از قسمت سیزده زیر پای مادر مربوط به اولین رویارویی آتنه و اشکان مادر و پسری است که بعد از بیست سال یکدیگر را پیدا کرده اند، در این سکانس به طور واضح از مادری و پسری و دوری شان بعد از مدت ها با یکدیگر صحبت می کنند. آتنه یک ساک دستی به همراه چمدانی ...
برای رفتن به سوریه خیلی ذوق و شوق داشت. به او می گفتم: یک کاری کن من را هم ببری. می گفت: اولا که نمی ...
سکه و یک سفر مشهد به هم محرم شدیم. با یک عقد ساده. فقط فامیل درجه یک بودند. کل مهمانهای مراسممان در یک اتاق جا شدند. هنوز چند روزی از عقدمان نگذشته بود که سید رفت اصفهان. حوزه اصفهان درس می خواند و ما از هم دور شدیم و از طریق تلفن با هم صحبت می کردیم. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم. تحمل دوری اش را نداشتم. شرایط زندگی مان مناسب نبود. قرار شد یک سال بعد از عقدمان زیر یک سقف برویم. چند ماهی ...
کاتب هنوز در مرکز زندگی هایمان نشسته است
چیزی نگفت و در عوض با صدای بلندگفت: نوشتن تقدس دارد،بیایید نماز داستان را برگزار کنیم . آن روز،چشمان عجول سال های جوانی ام گریان بودازفقدان چنین چهره ای.افسوس گویان واندوهناک، پیکرش را به خاک سپردیم و امروز باتبسم، نغمه زهی سعادت می خوانم! تبسمم از خوش اقبالی است،مردکاتب! خوش اقبال بودم چراکه نگاهم جستجوگرانه باقی ماندو آن قدر چرخیدتارستاخیز کاتب را نظاره کرد. دیدم که ...
اعترافات پسر 40 ساله که در اثر مصرف مواد، مادرش را کشت
های مادرم مانند همیشه بود که از من می خواست مواد را کنار بگذارم و ترک کنم. بعد از جر و بحثی که با هم داشتیم از خانه بیرون رفتم و دیگر نمی دانم که چه شد. اگر من مادرم را کشته بودم با داد و فریاد از همسایه ها کمک نمی خواستم. زمانی که به خانه برگشتم و مادرم را در آن وضعیت دیدم تنها فکری که کردم این بود که سکته کرده است. بسیار نگران و مضطرب شدم. همسایه ها شاهد هستند که من چه حال بدی پیدا کرده بودم ...
آگاهانه به سمت مرگ می رفتیم
. جسم تیزی به سختی به من وارد شد و من را که در انتهای گل آلود مرداب در خواب بودم را بیدار کرد. به آهستگی چشمانم را باز کردم و چشمم به سرباز نوجوانی افتاد که کماکان با تفنگ بزرگ آک – 47 خود به من ضربه می زد. سنش بیش از 12 سال نبود، فقط چند سال کوچکتر از من، اما بسیار چاق تر. با خشم بر سر من فریاد می زد که از گل بیرون بیایم. معطل نکن و به من شلیک کن ، پیش خودم این را گفتم. آماده مرگ بودم ...