سایر منابع:
سایر خبرها
اگر شهید شدم برایم کانال تلگرام بزنید
کشم . اگر یک روزی شهید شدم یک وقت ناراحت نشوید که پسرم نیامد ، مادر جان من در غربت نیستم و آنجا برایم وطن است زیرا در کنار حضرت زینب سلام الله علیها هستم .در شبی که فرزندم شهید شده بود و من خبر نداشتم خواب دیدم که با پدرش دست به تفنگ آمد و گفت مادر می خواهم از شما خداحافظی کنم . گفتم بیا جلو عزیزم ببینمت که تا رفتم در را باز کنم آنها رفتند . اعتقاد داشتم که عمر دست خداست در ...
همسرم دوست داشت مدافع حرم شود
. در تمام هفت سالی که در حرم امام کار می کرد و هر روز سر کار می رفت، سابقه نداشت اینطوری رفتار کند. گفتم مازیار امروز نرو سرکار...دلم شور می زند... خندید و گفت نترس اتفاقی نمی افتد تو فقط مواظب بچه ها باش....اما چون حال غریبی پیدا کرده بود من گریه کردم و اصرار کردم که امروز را نرو... مازیار اما به اصرار همسرش برای نرفتن توجه نکرد، از چهارچوب در، گذشت و همانجا برگشت و روبه او گفت: تو را به ...
خیاطی که محافظ سیدحسن نصرالله و آیت الله حکیم بود
آنها را بازرسی کردم. نمی دانم چند ماشین را بازرسی کردم که بابا و سربازان پیدایشان شد. انگار در بی سیم گفته بودند یک باند خطرناک در جاده به سمت پاسگاه حرکت می کند. ترافیکی که توقف ماشین ها ایجاد کرده بود باعث شد، باند خلافکار راه فرار نداشته باشند و دستگیر شوند. اما بابا آن روز کلی دعوایم کرد و هر قدر گفتم دوباره مرا همراه خودت به مأموریت ببر! حرفم را گوش نکرد. وقتی پای شجاعت در میان است ...
بابای خوبم می خواهم مهمان تو باشم
درونی ام این شده بود که: حسین جان حالا وقت رفتن نیست. باید به مدرسه بیایی تا کمکت کنم قلم به دست بگیری و واژه های بابا، ایثار و شهادت را در دفتر زندگی ات حک کنی و در آغوش مادر از لبخندهایش آفرین ها بگیری. مادر می گفت: پسرم برای رفتن به پیش بابا بهانه می خواهی؟ تو را به جدم می سپارم. مادربزرگش می گفت: در همان لحظه های آخر در آی سی یو وقتی می گفتم حسین مامان امیدش به توست تنهایش نگذار چشمانش را ...
اکبر از پاکسازی میادین مین به دفاع از حرم رسید
شیرین به سمت تهران بر می گردند، چون زودتر از موعد در حال برگشت بود، تعجب کردم و وقتی علت را جویا شدم گفت کارش درست شده و باید به تهران برگردد. وقتی تهران رسید، حدود ساعت هفت یا هشت صبح بود که یکراست به محل کارش رفت و پیگیر وضعیت اعزامش شد. شما از نیت اعزام ایشان به سوریه با خبر شدید؟ بله، وقتی ظهر به خانه آمد گفت که چه شده و قرار است کجا برود. راستش من تا قبل این از اوضاع سوریه هیچ ...
کدملی به صورت موقت از تیر ماه جایگزین دفترچه های تامین اجتماعی می شود/ انتخاب یک زن ایرانی از میان 18 ...
تهران می خواند، همین طور آفرین است که از این ور و آن ور بلند می شود. وسطهای شعرش آقا زمزمه می کنند واقعاً شاعره... . شاعر بعدی، محسن ناصحی است که در این دو سه روز، رباعی اش درباره حادثه مجلس، نقل محافل شده بود. اول همان را می خواند: امروز وطن معنی غم را فهمید با سایه ی جنگ، متّهم را فهمید از خواب پرید کشورِ من، امّا معنای مدافع حرم را فهمید آقا می گویند ...
یک سال قبل از شهادتش، زنگ زد خانه گفت: یک خوابی دیدم که هر چه این مدت آمدم اینجا مزدم را گرفتم، پرسیدم ...
را هم انجام بده، دیگر دینی به گردنت نباشد، گفت نه می روم برای سال می آیم، گفتم تو گفتی و من هم باور کردم. از این حرف ها خیلی گفته بود که می روم و برمی گردم. این دفعه که رفت چون من درگیر کار بودم و خاله ام مزون لباس زده بود، خیلی متوجه نبودش نبودم که الان مثلا سوریه برای جنگ رفته، سر خودم را با خیاطی گرم کرده بودم، زیاد نگران این قضیه نبودم که برود و برنگردد. سری اول 10 روز طول کشید تا ...
گفتگو با خانواده تنها شهید گیلانی عملیات تروریستی داعش
...> حالا زینب همانطور که نشسته دست راستش را بالا زده و رگ دستش را نشان می دهد که در اثر تزریق پی در پی سرم کبود شده و باد کرده. او فرزند 8 ساله مازیار سبزعلی زاده یکی از شهدای حمله تروریستی روز چهارشنبه در حرم است، پدرش یکی از باغبان های فضای سبز حرم امام خمینی بود. او می گوید: دیروز رفته بودیم بهشت زهرا بابا را ببینیم. پارچه سفید را کنار زدند تا صورتش را ببینم. یک طرف صورتش خیلی آسیب دیده ...
روایتی از بی بی طاهره و بی قراری هایش
کمکم کند. مادر با اشاره به اینکه قدیم ها اتوبوسی خانواده شهدارا به بهشت زهرا منتقل می کرد می گوید: حالا هم اتوبوس ها را برداشته اند و هم من و بیشتر مادران شهدا از پا افتاده ایم و من هر 4-5 ماه یک بارمی تواتم به مزار پسرم در بهشت زهرا بروم و با حرف زدن با سعید دلم کمی باز شود. قرائت جزء 4 قران الکریم هنوزیک ساعتی به زمان افطارمانده .مادر قران را روی زانوهایش می گذارد و می گوید: امروز عقب افتادم...از الان بخوانم تا زمان اذان جز15 را تمام می کنم... ...
با اشک روضه شفا گرفتم / اگر دین مردم کمرنگ تر می شود ما اهل منبر مقصریم
دانشگاه امام باقر(ع) قبول شده بود به پدرم گفت من به دانشگاه علاقه ندارم و می خواهم به حوزه بروم. ایشان هم گفتند خودتان تصمیم بگیرید. چون آخوندی و طلبگی رسالت سنگینی است. برای همین هیچ موقع ناراحت نیستیم از راهی که انتخاب کردیم. * عقیق: گویا سابقه جبهه و مجروحیت هم دارید؛ بحث اعزام و حضور شما در دوران دفاع مقدس به چه صورت بود؟ اولین باری که به جبهه رفتیم 17 سال داشتم و به گردان ...
فرزند شهید: پدرم به دلیل ابداع در استفاده از ادوات جنگی پیشرفت در جنگ سوریه را جلو انداخت/ دوست داشت مثل ...
در این ماموریت سخت و بسیار خطرناک پدرم به همراه همرزمانش تا نزدیکی نیروهای تروریستی پیش رفتند و با آتش قبضه راکت انداز 107 (کاتیوشا)؛ که پدرم تخصص فوق العاده بالایی در استفاده دقیق و درست از این سلاح را داشت. چنان آتش سنگینی بر سر نیروهای تروریستی می ریزد که باعث ویران شدن معابر و سنگرها و به هلاکت رسیدن تعداد زیادی از آنان شد که در نتیجه آن شرایط به گونه ای فراهم شد که محاصره شکسته شود و نیروهای خودی از محاصره دشمن آزاد شدند. ...
وقتی بچه ها درباره حملات تروریستی می پرسند
برمی گردد: تصویری که از جنگ دارد از دست دادن پدرش است که متاسفانه از دیدن بعضی انیمیشن ها یاد گرفته است. رقیه می گوید به توصیه یکی از گروه های اجتماعی که گفته بود جلوی بچه ها درباره این مسأله حرف نزنیم، ما هم رعایت کردیم. اما دخترم که بزرگتر است خودش از تلویزیون دیده بود. پسرم هم وقتی خانه خواهرم بودیم از زبان او شنید. پرسید چرا این کار را می کنند و مردم را می کشند و گفتم چون می خواهند ...
فراموشش نکنید/کارگر شهید شده توسط تروریست ها در حرم امام (ره)
که در گوشه دلش جا داشت: 19 سال بود که ازدواج کرده بودیم. من از او نمی پرسیدم که چکار می کند، فقط می دانستم در حرم امام کار می کند. از نظر مالی سختم بود ولی خیلی از او راضی بودم. صدای فرزانه موقع بیرون آمدن از گلو، جایی سخت تر می شود که یاد آن روز صبح می افتد: شب قبلش که سالگرد امام بود خانه نیامده بود. چهارشنبه صبح سحری که خورد، وقتی می خواست برود، زینب را خیلی دوست داشت، او را بغل کرد و بوسید ...
شاعران در محضر رهبر انقلاب چه خواندند؟
در همین حال و روز وانفسا می نویسم چنان که میدانی می رود رو به سمت ویرانی روزگار جوان ایرانی هر که تولید می شود هنرش آنچنان میزنند توی سرش که بریزد تمام کرک و پرش و در آید ز شش جهت پدرش چوب قاچاق از قضا و قفا می خورد چون چماق بر کمرش بعد هم هرچه دست و پا بزند در نیاید ...
برادر کجایی؟
به حمید گفته بود هردو پای تو سالم هستند و به همین دلیل می توانی در کشاورزی به پدر کمک کنی، پس به خانه بازگرد و به پدر کمک کن. علی قول داد که بعد از پایان مرحله اول عملیات به خانه بازگردد تا حمید برای شرکت در مرحله دوم عملیات به جبهه برود. به این ترتیب او حمید را راضی کرد تا به خانه بازگردد. علی قبل از آغاز عملیات کربلای 4 در نوار ویدئویی خطاب به پدر و مادرم گفته بود: در دفاع از اسلام امکان شهادت ...
تصاویر: حال و هوای منزل باغبان شهید حرم امام(ره)
سرم می ترسید. بابا حواسش بود زینب سرما نخورد تا کارش به آمپول بکشد. حتی یک بار هم سرم نزده بود. حالا زینب همانطور که نشسته دست راستش را بالا زده و رگ دستش را نشان می دهد که در اثر تزریق پی در پی سرم کبود شده و باد کرده. او فرزند 8 ساله مازیار سبزعلی زاده یکی از شهدای حمله تروریستی روز چهارشنبه در حرم است، پدرش یکی از باغبان های فضای سبز حرم امام خمینی بود. او می گوید: دیروز ...