سایر منابع:
سایر خبرها
وجود شغلی که همسرتان داشتند و مرتب مأموریت می رفتند، فکر می کردید شهید شوند؟ همیشه می گفتم اگر رضا به مرگ طبیعی از دنیا برود حیف است. چون واقعاً برای اسلام خیلی مجاهدت کرد. اخلاقش خیلی خوب بود. زحمتکش بود. ساعت هایی که باید خانه استراحت می کرد کارهای اداره اش را انجام می داد. هر وقت از محل کارش تماس می گرفتند می گفتند رضا بیا، سریع می رفت. همسرم وقتی به مأموریت می رفت اکثراً پیکر شهدا را با ...
مامان از آشپرخانه می گوید: وایسا نرو... یه چیزی می خوام بهت بگم. جناب عالی چرا دیروز نیومدی؟ می آید سمت من و دستش را می زند به کمرش. می گویم: گفتم که... رفتم کتاب خونه درس بخونم. مامان می گوید: خاله ی بیچاره ات این همه راه رو کوبید، توی این بارون اومد که تو رو ببینه... اون وقت تو پا شدی رفتی کتاب خونه؟ می گویم: من رو ببینه؟ اومده بود خواهر عزیزش رو ...
. امام که فرمود جوان ها باید به جبهه بروند، گفت حرف های امام را شنیدید؟ اجاره می دهید من هم بروم؟ گفتم من اجازه می دهم اما باید از پدرت هم اجازه بگیری . پدرش کارگر حمام عمومی بود. رفت که اجازه بگیرد و پدرش هم اجازه داد که برود. پسران دیگرم؛ احد و حسین هم مدام به جبهه می رفتند. به برادر بزرگش حسین –که دو تا بچه کوچک داشت- می گفتم برادرهایت می روند تو دیگه نرو می گفت نه من هم باید بروم، مگه ...
. هراسان و گریان ازشان پرسیدم پارسا پسر 8 ساله من را دیدید؟ داشتند عکس سلفی می انداختند با خونسردی گفتند حالا مگه چی شده... خودم را توی رودخانه انداختم تا ببینم آنجاست یا نه. عمق رودخانه تا مچ پایم نمی رسید. مسیر آب را گرفتم و رفتم. عمق رودخانه زیاد شد و آب داشت من را با خودش می برد. هستی توی خشکی همراهم می آمد و به آقایی که آنجا بود گفت تا نجاتم داد... طوبی از میان تمام آدم هایی که آن روز در ساعت گم ...
مهدی طالقانی: من جاهایی گفته ام که کمی به فوت مرحوم طالقانی مشکوک شده ام، چون چیزهای عجیب و غریبی هم در فوت ایشان پیش آمد. مثل این که تلفن خانه ایشان قطع می شود. هم تلفن آن جایی که ایشان جلسه و نشست داشت، قطع می شود و هم تلفن خانه ای که در آن زندگی می کرد، با هم یک شبه قطع می شود! خودرویی که قرار بود صبح تا غروب، شب تا صبح در خدمت ایشان باشد را می فرستند برود. ایشان مشکل پیدا می کند و می گوید قلبم درد می کند، درحالی که اطراف شان 6 تا بیمارستان بود اما هیچ کسی را برای نجات ایشان نمی آورند ...
روشیشه جلو تمیزه موقع رانندگی حس میکنم سال 65 تو جاده خرمشهر-آبادانم و جای موشکای عراقی خالیه بخوره کنار ماشین. 4. موقع ازدواج دقت کنید داداش نداشته باشه که بعدا شوهر عمه نشید. طارمی وقتی بابا میشه :)) 5. خانمه گفت باید بابت اینکه 3 دیقه جلو در پارکینگ ما پارک کردی از من معذرت خواهی کنی، گفتم مشکلی ندارم، ببخشید، بعد جیغ زد نمی بخشم! 6. ولی اخر یه روز میرم ...
به نمایش بگذارد، هنرمندی که با قطعات پارچه تابلوها و کت های زیبایی می سازد. آن روزها در راهرو مدرسه تابلوها و کارهای تکه دوزی شده حسن کلاه دوز را به نمایش می گذاشتند و دانش آموزان مدرسه از آن بازدید می کردند و خودش هم یک به یک تابلوها را توضیح می داد. 25سال به استان های همدان، گیلان، تهران، مشهد، اصفهان و مدارس مختلف رفتم و نمایشگاه گذاشتم، در موزه های تهران و هنرستان ها می بردم، اما ...
شان همان خطی بود که داشتند و ادامه دادند. بزرگترین ضربه ای که آنها خوردند از سال های 54 بود که گروهی از مجاهدین منشعب شدند و عقاید ماتریالیستی داشتند. آقای هاشمی در خاطراتش گفته که ما برای مجاهدین پول جمع می کردیم ولی از آن تاریخ با این انشعاب ضربه سهمگینی به این تشکیلات خورد، حتی آن قدر شدید بود که در یک مورد شهرام داشت آقا را گروگان می گرفت و تهدید می کرد که یا ما را تایید می کنی یا ما تو را می ...
انقلابی بوده با سفارش آمده است. ایشان قبول کردند و گفتند من فکر خودت را قبول دارم ولی از نظر من تو پاسخ گو هستی، اما از نظر سلسله مراتبی خودت آنجا به گونه ای رفتار کن که مشکلی پیش نیاید. گفتم نگران نباشید من با ایشان راحت می توانم تحت امر ایشان کار می کنم. ایشان لطف کرده و اعتماد کردند و من هم رفتم تحت امر ایشان. آقای هدایت هم خیلی لطف کردند و در همان هفته اول من را جانشین معرفی کردند ...