سایر منابع:
سایر خبرها
غلط کردم !
عمویم ازدواج کند اما مادرم زیر بار نرفت. عمویم 10سال از او کوچک تر بود و مواد مخدر هم مصرف می کرد. پدربزرگم، که نتوانست حرف خودش را به کرسی بنشاند، می خواست مرا از مادرم جدا کند اما، با حمایت های دایی ام، تیرش به سنگ خورد و ما به خانۀ دایی ام رفتیم و زندگی جدیدی را آغاز کردیم. از صحبت های عمه هایم فهمیدم مادر و پدرم قبل از ازدواج با هم فرار کرده بوده اند. از شنیدن این حرف ها عذاب می کشیدم ...
زندگی در قلعه فراموش شده
دیوارخانه من فروریخته و زندگی را برای خانواده ام سخت کرده اما کاری از دستم برنمی آید. خانواده ام به اجبار در قلعه زندگی می کنند، چون بیرون از قلعه خانه ای ندارم. وقتی یکی از پسرانم ازدواج کرد، حاضر نبود در قلعه سکونت کند و به روستا مهاجرت کرد. ما در قلعه تنها شده ایم. نه همسایه ای هست، نه رفت وآمدی. بیکاری و بی آبی هم در سال های گذشته به معضلات ما اضافه شده، چه کسی باور می کند اهالی این قلعه که ...
زندگی دختر شیشه ای از زبان خودش
.... آن روز به صاحب قبلی سگ زنگ زدم و گفتم چرا وقتی می دانسته سگ بیمار است آن را به من فروخته که به دردسر بیفتم. بعد چه شد؟ او نشانی خانه ای را در جنوب شهر به من داد که به آنجا رفتم. چند مرد غریبه هم در آ نجا حضور داشتند. آن موقع بود که متوجه شدم آنجا یک قمارخانه است. خیلی ترسیده بودم. می ترسیدم بلایی سرم بیاورند. می خواستم از آنجا خارج شوم که ماموران سر رسیدند و مرا هم بازداشت ...
اشعار ویژه شب تاسوعا+اشعار زیبای خود را ارسال کنید
زمین و حیثیت لشکرم شکست اصلی ترین ستون خیام حرم شکست فریاد های انکسری بی دلیل نیست در اوج درد تکیه گه آخرم شکست از ناله های یا ولدی در کنار تو معلوم شد که باز دل مادرم شکست درد مرا فقط پدرم درک می کند دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست ساق عمود در سر تو گیر کرده است نعره زنم که وای سر حیدرم شکست ...
فلسفه حج در اسلام
نامه قبولی حج را برایش فرستاد و به واسطه اخلاص او حج آن چند نفر را نیز قبول فرمود. شیخ عبدالقادر گیلانی که با اخلاص زمانی که قفل در خانه خدا را گرفته بود می فرماید: جان مرا برای مدتی بگیر چشانم را برای مدتی کور کن که نکند اینجا بغیر تو فکر کنم و شرمنده ات شوم. رسول الله(ص) در مورد روز عرفه فرموده اند: ما مِن یَومٍ أکثَرَ أن یُعتِقَ اللّه فِیهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن یَومِ ...
این خانواده جزو آمارها نیست
با نگاهی که دیگر روح ندارد با سرش به دخترانش اشاره می کند و می گوید: الان همه دلشوره داریم و نگرانیم همین دوتا دختر هستند... . لهجه شیرینی دارد، باید کمی دقت کرد تا متوجه تک تک کلماتی که به کار می برد بشویم. ناز بی بی بیسواد با اینکه شناسنامه دارد، نمی داند چند ساله است. ناز بی بی از اینکه آن سال ها در کوره پزخانه سخت کار کرده ناراحت نیست اما از اخلاق بد همسرش هنوزم بعد از گذشت ...
قتل هولناک عروس و داماد جوان توسط برادر عروس - قاتل:از ازدواج وطلاق های مکرر خواهرم به ستوه آمده بود
شد و به عقد موقت او درآمد. این درحالی بود که ما از این موضوع به شدت ناراضی بودیم تا این که خواهرم از آن مرد معتاد نیز طلاق گرفت و با بهرام جوان 20 ساله به صورت غیررسمی ازدواج کرد تا بعد ازدواجشان را به ثبت برسانند. سرهنگ کارآگاه حمید رزمخواه تاکید کرد: این جوان در ادامه اعترافاتش گفت دیگر از رفتارهای خواهرم به ستوه آمده بودم ولی نمی خواستم در همان روزهای آغازین آشنایی اش با بهرام کاری ...
اولین گفتگو با قاتل ستایش قریشی در زندان
مشکلات عصبی که داشتم من را به بیمارستان بردند و بستری شدم. در آنجا شوک های مغزی شدیدی به من وارد کردند. چیز زیادی از گذشته یادم نیست. از روز حادثه چه چیزی به یاد داری؟ چیز زیادی یادم نمی آید، چون در این مدت داروهای قوی مصرف می کنم. اما یادم می آید که ستایش برای بازی با خواهرزاده ام به خانه ما آمده بود. چند ساعت بعد مادرم و خواهر و خواهرزاده ام برای خرید از خانه بیرون رفتند اما ...
جای آموزش دادن، انگ ضد ولایت می زنند/ برخی انتظار دارند به قاتلین بهشتی بگوییم دست شما درد نکند/ به ...
، جلسه عقد ما افتاد 19 مهر سال 91، شنبه، یادم می آید جلسه ی روضه ای بود در رشت حاج عباس طهماسبی پور آمده بود رشت ما آنجا مهمان بودیم، در طی صحبت هایی که می کردیم من تازه یادم آمد شنبه روز عقدم هست، باور بکنید زنگ زدم به پدرم و گفتم بی زحمت شنبه را بیار جمعه، و پدرم هم با پدرخانمم صحبت کرد و روز را تغییر داد. خاطره دوم اینکه روز ازدواجم شب میلاد امام حسین(ع) بود، فکر کنم تیر ماه 92، فردای ...
آوای خاموش آوازه خوان بلوچ
و خودش هم می گوید که خیلی وقت ها خواب و خوراک ندارد. 6 روزه بود که مادرش مرد. وقتی عروس شد و بعد هم مادر، هیچ خاطره ای از مادر نداشت. مادربزرگ زبیده هر روز برای او آواز می خواند، او هم وقتی در 15سالگی مادر شد آوازها را به شکل لالایی برای بچه ها خواند و همان زمان بود که برای خواندن آواهای محلی جدی شد: 35 سال قبل ازدواج کردم. دختر اولم که به دنیا آمد، همینطور برایش آواز می خواندم. شوهرم هم آن ...