سایر منابع:
سایر خبرها
سؤال عجیب در خواستگاری شهید مدافع حرم!
برادرم بود و با حسرت از گوشه ای تماشایشان می کردم و برادرم علاقه چندانی نداشت و یاد نمی گرفت اما من همیشه توی دلم جواب سوال های پدرم از برادرم را می دادم. یک روز هم که حسابی از بلد نبودن برادرم کفری شده بودم به پدرم گفتم: من بگم؟ پدرم با تعجب گفت بگو و من که تند تند برایش از همان فاصله دور گفتم و پدرم تعجب کرد گفت من به تو اصلا یاد نداده ام تو از کجا یاد گرفته ای؟ *افطارهای داغ در شب های ...
فلکه اول
و از خودم خجالت می کشیدم. رسیدیم به شهر بدهکار. سر کوچه ماشین رو پارک کرد و گفت: از این جا به بعدش رو خودت برو دیگه. من نیام بهتره. این چیزی که بهم وصل بود رو توی کاپشنم قایم کردم و پیاده شدم. رفتم و زنگ خونه طرف رو زدم. گفتم الان دو تا عربده سر مرتیکه می کشم و پول رو می گیرم ازش. یهو دیدم یه نفر دو برابر خودم با چند کیلو سیبیلِ اضافه اومد دم در. این قدر سیبیل داشت که سیبیلا از بناگوشش وصل شده ...
رفاقت بابا و مسعود با شهادت محکمتر شد
شهادت ایشان هم کار داعش تمام شد؟ بابا در عملیات مقدماتی فتح ابوکمال در اطراف المیادین به شهادت رسید. سوم محرم سال 96 رفت و 29 مهرماه شهید شد و پیکرش هم شب شهادت حضرت رقیه(س) برگشت. چند روز بعد پایان داعش اعلام شد. از آخرین اعزامش چه خاطره ای دارید؟ بار آخر بابا کمی سرسنگین شده بود. نه اینکه خودش را بگیرد، بلکه خیلی از شوخی هایی که قبلاً با هم می کردیم را انجام نمی داد. شهید نبی لو ...
قصه برای کودک، نی نی و دریا
.... مامان گفت :مگه خودت دیدی؟ داداشی گفت :آره اون شلنگه که قرمز بود ، از تو آسمون رد شده بود،بابا می خواست بگیرتش در رفت و رفت .... بابا خندید و گفت: خواب دیدی؟ داداشی با صدای بلند گفت: آره ،فردا شب، خواب دیده بودم !!! حالا همه باهم خندیدن ،وقتی ساکت شدن، نی نی زد به خنده ! ...
قاتل ستایش قریشی قصاص شد
.... مثلا چه می گویند؟ چند بار قصد آزار داشتند که وکیل بند نگذاشت. توی کانون هم همین بود؟ توی کانون هم بچه ها اذیت می کردند. امیرحسین، روزهای اول زندان واکنش ها چطور بود؟ من تا پنج شش ماه اول به زور حرف می زدم، اصلا شوکه بودم و نمی دانستم چه می گویم. یک دیوانه روانی کامل شده بودم. هر شب کابوس می دیدم. واکنش زندانی ها ...
سرنوشت سیاه
ناشی از زایمان تسکین پیدا کند. دوباره شدم همان آدم معتاد قبل، شوهر نامردم کاملا ما را رها کرده و نزد زن و بچه اش رفته بود. هر وقت خمار بود به خانه می آمد و موادش را می کشید و می رفت. برای فراموشی بدبختی هایم روز به روز مصرفم زیادتر شد و در اوج جوانی مواد مخدر مرا تخریب کرد. خانواده ام نه قبل از ازدواج و نه بعد از ازدواج حمایتم نکردند با آن که از سرنوشت سیاه و بدبختی ام آگاه بودند ...
جپاروف: اگر مرخصی می خواستم، حتماً از شفر می گرفت
راه افتاده و گفته می شود تو به عمد این کار را کردی تا محرومیتت قطعی شود و به مرخصی بیشتری بروی؟ عجب! این موضوع کشف کیست؟ من درباره این موضوع حرف زده بودم. گفتم در لحظه ای که بازیکن استقلال خوزستان در حال دویدن مرا از پشت زد، چه حالی شدم. گفتم که در لیگ کره یک بار با ضربه ای به همین شکل دو ماه از فوتبال دور شدم و در آن روز هم شدت درد در عضله پشتم به حدی بود که فکر کردم بار دیگر آسیب جدی ...
به خودمان ناخنک بزنیم!
ما جایی مهمان بودیم. به صاحبخانه گفتم: مرا برای نماز صبح بیدار کن. گفت: به به! به به! شما مگر نماینده امام (ره) نیستی؟ گفتم: من نماینده امام ( ره ) هستم؛ اما خواب من که نماینده امام ( ره ) نیست. خوابم می برد! مردم فکر می کنند حالا که دیگر نماینده امام ( ره ) در نهضت سوادآموزی شدم باید مثل فنر سحر از خواب بیدار شوم. گفتم: نه! من گاهی بیدار می شوم و گاهی خوابم می برد. توقع باید به اندازه و معقول ...
مرتضی فنونی زاده : طارمی بهتر است حداقل تا پایان فصل در پرسپولیس بازی کند
مرتضی فنونی زاده ، پیشکسوت باشگاه پرسپولیس اظهار کرد: دیروز وقتی به بیمارستان برای دیدن علی آقا رفتم واقعا ناراحت شدم که اسطوره پرسپولیس را روی تخت بیمارستان دیدم، به علی آقا گفتم یک تخت هم تو اتاق برای من بگذارند و کمی روحیه سلطان بهتر کنم اما بستری شدن علی پروین در بیمارستان اصلا خوب نبود اما همه پرسپولیسی های دهه 60 دور هم جمع شدیم و آن تیم رویایی بازهم دور علی پروین حلقه زده بودند ...
علیرضا از سفره بی ریای دمشق حاجتش را گرفت
مسیر می فرستم .من تا آن زمان هرگز خوابی از رهبری ندیده بودم. اما طبق خوابی که از رهبری دیدم حکم جهادم را دریافت کردم. بعد از آن با رفتن علیرضا موافقت کردم و گفتم من راضی ام،برق نگاه علیرضا را خوب به یاد دارم. آن نگاه را نه قبل تر دیده بودم و نه بعد دیدم، مانند بچه ها ذوق می کرد. ذوق قشنگی بود. خیلی هم زود کارش جور شد و رفت. اولین اعزام ایشان چه زمانی بود .چه مدت در جبهه مقاومت حضور داشت؟ ...
واریکوسل و بارداری پوچ، حتما باید عمل کنه؟
گلارکس hgg با یه قرص لتروزول فکر کنم از روز 3 پریود امپول هم روز 14 پریود زدم برای شوهرمم ویتامین ای دادن همون ماه باردار شدم متاسفانه 9 هفته همه جا سونو رفتم گفتن رشد نکرده قلبش تشکیل نشده و چروکیده شده قرص زیر زبان دادن و دو هفته پیش سقط شد چند روز پیش مشاور برای شوهرم رفتیم گفتن واریکوسل داره باید عمل شه من هیچ مشکل تنبلی و کیست و عفونت و رحم ندارم تنها مشکلمون همونه ایا میتونم باردار بشم بارداربشم ...
یادداشت پدر برای بازداشت پسر
.... گفتند بگذار همه چیز از هم بپاشد تو که چیزی برای باختن نداری، گفتم نه، باید نشان دهیم انقلاب سال 57 وعده هایش راست بود، باید کشور امن بماند با تحقق خواسته های فلاکت زده، امروز احساس کردم باختم، از اینجا می گویم مراقب پسرم باشید، بخاطر او زنده ام. بخاطر او و همچون او زنده ام و می نویسم، کاش کاری نکنند روح هنرمند زخمی شود و سالها در نگاهش بماند. می نویسم، نتیجه را برایتان می نویسم. اصلا نمی توانم در تخیل اضطراب پسرم را تاب بیاورم، دعا کنید سکته نکنم و زنده بمانیم و روی خندان و ماهش را ببوسم انتهای پیام کلمات کلیدی: اعتراضات گرانی - محمد آقازاده ...
شهدا شاهدان این عالم، امروز نگرانند
دارد و مثل زمان عملیات مشغول تقسیم نیروها در مناطق مختلف تهران است. او همه نیروهایش از جمله ابراهیم را در مناطق مختلف اطراف دانشگاه تهران پخش کرد. صبح روز بعد خیلی به این رویا فکر کردم. یعنی چه تعبیری داشت؟ تا اینکه رفقای ما تماس گرفتند و خبر درگیری در اطراف دانشگاه تهران و حادثه کوی دانشگاه را اعلام کردند. تا این خبر را شنیدم بلافاصله به یاد رویای شب قبل خودم افتادم. فته 78 خیلی سریع به ...
آخرین جمله شهید علم الهدی: برو آرپی جی زن ها رو بیار جلو
آنجا افتادیم در محاصره. از ظهر در محاصره افتاده بودیم ولی نمی دانستیم. ما بعد سه روز و سه شب، نان و پنیر و خرما با حسین و بچه ها می خوردیم؛ آقای سلحشور و سه نفر دیگر هم بودیم، 5- 6 نفر نوک بودیم. یعنی کسی از ما جلوتر نبود. آخرین جمله حسین این بود که برو آرپی جی زن ها رو بیار جلو و این که تانک بیشتر از آن است که ما فکر می کنیم. آمدن من به عقب همان بود و ماندن آنها و شهید شدنشان، همان. من به راحتی ...
نگاره های عاشقانه خالق و مخلوق
.... آقای رستم به مسئولان گفته بود که به جای درس دادن، نقاشی های چهلستون را مرمت می کند، به این ترتیب من به چهلستون رفتم و گویا وارد بهشت شدم، دیوار و نقاشی و سالن و همه چیز برای کار فراهم بود. صبح ها به چهلستون می رفتم، آقای رستم چای درست می کرد، ظهرها بعد از کار با دوچرخه به خانه او می رفتم و برایش ناهار می آوردم و تا شب حدود ساعت 10 شب آنجا بودم. بعد از پایان این دوره به هنرستان هنرهای زیبا ...
اعتراف به قتل دوست بعد از 12 سال/حوصله شوخی نداشتم
کار را می کرد، اما آن شب اصلا حوصله نداشتم. از او خواستم دست از شوخی بردارد، اما توجهی نکرد. من ناگهان به شدت عصبانی شدم و با چاقو دو ضربه به او زدم. وقتی دوستم نقش بر زمین شد، از ترس فرار کردم. به خانه مان رفتم، لباس هایم را عوض کردم و فراری شدم .بنا بر این گزارش، متهم اکنون در بازداشت به سر می برد و تحقیقات از او همچنان ادامه دارد. وبگردی ...
اصلا کسی دنبال آدم نمی گردد
تر که بودم هم همین عادت را داشتم. - ما چند نفری بودیم که شب و روز با هم بودیم. به آن اندازه که اگر یکی از ما را جایی دعوت می کردند، بقیه هم دعوت شده به حساب می آمدیم. وقتی جایی می رفتیم با این دوستان شاعرمان، معمولا حاضران اصرار می کردند که آقای نادرپور شما یک شعر بخوانید، آقای کسرایی، آقای مشیری، آقای اخوان، بعدترها فروغ و بقیه هم همین طور. اما به من نمی گفتند. خوشبختانه خیلی ها که ...
ناگفته هایی از یک شهید؛ وساطت امام رضا (ع) برای سربازش
صبح در حرم بودیم، پیاده رفتیم و پیاده هم برگشتیم، تا به پادگان رسیدیم فرمانده همه را در صبحگاه جمع کرد و گفت بیایید تا قضیه دیشب را تعریف کنم، دیشب عروسی دعوت بودم وقتی مراسم تمام شد در راه برگشت خوابم برد و در خواب امام رضا (ع) را دیدم که به من بی محلی کردند و گفتند تو چه فرمانده ای هستی که به سربازانم چند روز است اجازه نداده ای زیارت بیایند. یک مرتبه از خواب بیدار شدم و با عجله آمدم تا شما به ...
اسرار مگوی قربانیان بیماری های پدوفیلی
بیرون بکشی و بعد از سال ها این درد برای تو تازه شود؟ می گوید: نه؛ من این درد را بیرون نکشیدم. یک زمانی ذهن ناخودآگاه به تو گوشزد می کند که مشکلی در تو وجود دارد. خب اوایل که این اتفاق برای بچه می افتد و حمایتی هم از جانب پدر و مادر نشود، او دائم فکر می کند که من خود مقصر هستم. من خودم سال های زیادی فکر می کردم آدم بد این ماجرا من بودم چون اگر من بد نبودم آن شخص حتما باید مجازات می شد. بچه هایی در ...
داستان هولناک ناتا ، سارا و دیگران
از دوستانم متوجه شدم. همان طور که گفتم ما اکیپی با هم دوست بودیم. روز شنبه بود که یکی از همان دوستان مشترکمان از خارج از کشور به من پیام داد که برای ناتا و بچه ها اتفاق بدی افتاده است. چند تا عکس برایم ارسال کرد، بعد هم از طریق خبرگزاری متوجه شدم که در اتوبان ارتش تصادف کرده اند البته از جزییات تصادف آنها خبر ندارم. وقتی خبرها را می خواندم باورم نمی شد، آنها همان شب یعنی پنجشنبه برای من چند تا عکس ...
تبرئه از قتل با 50 بار سوگند
با احمد (مقتول) را قبول کرد اما گفت او را به قتل نرسانده است. این زن گفت: با احمد رابطه داشتم و به خانه ام می آمد، او می خواست با من ازدواج کند و همه قرارها را گذاشته بودیم اما بعد از مدتی پشیمان شد من هم خیلی ناراحت شدم و می خواستم ارتباطم را با او قطع کنم به همین خاطر هم گفتم دیگر به خانه ام نیاید. تا اینکه یک روز قبل از حادثه متوجه شدم وقتی من در خانه نبودم، احمد و دوستانش وارد خانه ام شده و ...
یک روح و دو بدن
درِ خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. به زودی بر می گردیم. چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و در حالی که گریه می کرد گفت: اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش. مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن. اما من احساس کردم که چهره اش ...
دهمرده: دعا می کنم احمدی نژاد عاقبت به خیر شود
لحظه گزارش می دادند. به من لقب شهردار کرمان را داده بودند، درحالی که سیف الهی شهردار کرمان بود. چقدر دنبال این بودند که کارهای من را سیاسی جلوه دهند. در آن زمان بزرگ ترین تهمتی که به من زده شد این بود که چپی هستم. بارها گفتم خط من رهبری است. نه چپی ونه راستی هستم و با تمام دولت ها نیز کار کردم در زمان آقای خاتمی رییس دانشگاه بودم؛ بعد عزل شدم. نوکرهیچ حزب وگروهی نیستم. آدم خودم ومملکت ...
دیدمش گفتم منم نشناخت او : کوتاه ترین داستان تراژیک
سبب با من چه داری دشمنی من چه کردم با تو آخر، ای پلید دشمنی بی سبب هرگز که دید! چشم، آخر چند در او بنگری می نبینی تو مگر فتنه گری تیره شو، ای چشم، یا آسوده باش کاش تو با من نبودی ! کاش! کاش لیک، ای عشق، این همه از کار توست سوزش من از ره و رفتار توست زندگی با تو سراسر ذلت ست غم، همیشه غم، همیشه محنت ست هرچه هست ازغم به هم آمیخته ست ...
ماجرای توهین به حاج آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
مثقال خریدم" و ایشان گفتند "نه 8 مثقال بوده همین که گفتم را بنویس" و بعد می گوید: من فردا از خواب بیدار شدم و حاج خانم را صدا کردم گفتم این زعفران هایی که من به تو برای روضه دادم همه اش مصرف شد؟ خانم میرزا علی آقا گفته بود: نه، دو مثقال آن را نگه داشته ام، گفتم برای خودمان بماند. بعد از آن حاج آقا مجتبی به من گفتند مو را از ماست می کشند. کار حساب و کتاب دارد. و تکیه شان هم روی اخلاص ...
ماجرای توهین به حاج آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
که چند دقیقه مات و مبهوت فقط حاج آقا را نگاه می کردم و موهای بدنم سیخ شده بود که این مرد این قضیه را از کجا فهمیده و بعد هم اگر فهمیده کامل وسط خال زده است که دقیقاٌ می گوید فلان کار را نکن که من فردایش به خاطر صحبت حاج آقا گفتم همینی که هست باید باشد. و آن مورد را کنسل کردم. این چیزها (شهرت) از محرکات است/ در جوانی نمی گذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود آن روز (8 اردیبهشت ...
گذری بر زندگی شهید مسیحی وهانج رشیدپور بابرودی
های سربازی اش را از ساکش درمی آوردم، می گفتم: تو آن همه آنجا زحمت می کشی، خب دلم می خواهد من هم یک کاری برای تو انجام دهم، آنقدر می گفتم تا راضی می شد، اما در عوض خودش هر جا احتیاج به کمک بود حاضر می شد، از کمک به مادر در کارهای خانه که بگذریم از دوستانش شنیده بودم به ملاقات بیماران می رفت و از دستمزد کار در تراشکاری، به نیازمندان کمک می کرد لورنس هم در تکمیل صحبت های خواهرش می گوید: بر خلاف من ...
ماجرای خرید یخچال
، ولی ما که آنقدر ها عجله نداشتیم که بدو بدو یخچال بخریم، پشت گوش انداختیم. بعد، یکی دیگرشان زنگ زد و گفت جشنواره داریم و یخچال با 5 درصد تخفیف می فروشیم. یکی، دو روز بعد به نمایندگی زنگ زدم و سوال کردم که آیا جشنواره برقرار است؟ جواب داد نه، جشنواره هنوز شروع نشده! من هم گفتم چه عجیب! پس مثل این که اشتباه شده. فردایش دوباره خودشان زنگ زدند و گفتند ما می خواهیم به شما تخفیف بدهیم، زود تر بیایید ...
از شیر گرفتن کودک، نکات لازم
هم مکان خوابش را جدا کنیم. مراحل از شیر گرفتن بر اساس برنامه باید باشد. همانطور که در بخش سوم (آداب و مراقبت های پس از تولد در قسمت وعده های شیر دهی) تو ضیح داده شد، زمان بندی مناسب برای شیردهی پس از اینکه بچه غذا خور شد (نه در ماه های ابتدایی) به این صورت است:6 صبح,10 صبح,14 بعد از ظهر,18 عصر,22 شب.پنج نوبت در روز حال برای از شیر گرفتن تدریجی باید مرحله به مرحله ...
امان از این صندلی ها
، مفهومی دون پیدا کنیم؛ اینکه صندلی، جایی است که کفش شاهان در آن قرار می گرفته؛ اما حالا تبدیل شده به تکیه گاهی که مردم از صبح تا شب، خودشان را می کشند تا به دستش آوردند و هر چند، برای ساعتی روی آن تکیه بزنند تا طعم شیرین روی آن نشستن را بچشند. بچه که بودم، همیشه دلم می خواست که یکی از این صندلی هایی داشته باشم که جلو و عقب می رود و توی کارتن ها مادربزرگ ها روی آن و جلوی شومینه می نشینند و برای ...