سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگوی خواندنی با خانواده مردانی که ابراهیم وار وارد آتش پلاسکو شدند/ ناگفته هایی جالب از زندگی شهدای ...
وقتی که 6 ماهش بود،خرید و به خانه آورد. خودش به او نماز خواندن و حرف زدن یاد داده بود و اسمش را فندق گذاشته بود. مادر امیرحسین حرف های خود را اینطور ادامه داد: روزی که با پدر امیرحسین ازدواج کردم، جنگ تحمیلی به پا بود و همسرم هم یکی از رزمندگان بود و ولوله شهادت در همه خانواده ها به پا بود. همه به نحوی با داغ از دست دادن عزیزان خود آشنا بودند اما در هر صورت این دلهره بر جان من ...
فشار می آوردندکه زن اخبار نگوید/ پاسخ امام به درخواست ترور خانواده محمدرضا پهلوی
ای هم نبود. بنابراین از یک طرف تلویزیون می دیدند یک چیزی دارد و بعد هم خودمان هم وظیفه می دانستیم که کار با کیفیت انجام دهیم. زمانی که من مسوول بودم از نظر فنی ما ماهواره نداشتیم روی ماکرویو بودیم. در زمان قبل از انقلاب شبکه دو 35 درصد بود و شبکه یک 60 درصد بود. ماهواره اجاره کردیم و برنامه های مان را می دادیم روی ماهواره. آقای لاریجانی که آمدند با مجلس و اینها به این جمع بندی رسیدند که کانال ها ...
مشتریانم، مخاطبان من بودند
. بیانی گیرا و دلنشین دارد. متولد اردستانم. 34 ساله با تحصیلات کاردانی صنایع غذایی. 13 سال ساکن اصفهان بودم و حالا چند سالی است شده ام شهروند تهرانی. همسرم اصفهانی است. او می گوید: داخل تاکسی کتاب هم توزیع می کردم، هم برای مطالعه و هم برای فروش. کتاب های کوچک که جذاب و خواندنی بود. اول آن را به شکل یک استند فلزی درست کردم که روی داشبورد ماشین قرار می گرفت، بعد مدل های دیگری را برای پشت ...
قاسمعلی فراست: نبود طنز در داستان یکی از خلأهای ادبیات داستانی امروز است
متن است که به من می گوید که چه کار بکنم یا نکنم. بنابراین خودم را محدود نمی کنم که آنچه می نویسم نمایش نامه باشد، فیلم نامه باشد یا چیز دیگری. این را بعد از نوشتن آن تصمیم می گیرم. به این سوال فکر می کنم که هر کدام از این 8 داستان که نوشته شده است، تبدیل به چه چیزی می تواند بشود. نوشته های این کتاب، همه داستان بودند و دیگر به آنان دست نزدم. اساساً بعد از چند نمایش نامه ای که توسط نشر نیستان، افراز ...
شهیدی که جبهه را به پشت میزنشینی ترجیح داد
آوردیم ولی او همان خودکار را می خواست. اما همسرم با دادن خودکار به دخترم مخالفت کرد و گفت من نمی توانم این خودکار را به تو بدهم. چون برای بیت المال است. بعد از خانه بیرون رفت تا یک خودکار شبیه همان خودکاری که خودش داشت برای دخترمان تهیه کند. عباد همرزم شهید خدمت به مردم شهید علی فارسی عاشق مردم بود. عاشق خدمت به آنها بود. به محض اینکه به استان اصفهان منتقل شد به عنوان عضو شورا ...
ماجرای وسوسه های شیطانی زن 32 ساله
آن قدر زیاد شده بود که دیگر به منزل ما هم می آمدند و همسرم بسیار به آن ها احترام می گذاشت. در این میان من هم به جمع آن ها پیوسته بودم و در واقع سه دوست شده بودیم. یک سال از این رفاقت ها می گذشت که روزی به خانه مادرم رفتم. قیصر و برادرم آن جا تنها بودند. دقایقی بعد برادرم برای خرید چای کیسه ای بیرون رفت. در همین لحظه قیصر خودش را به آشپزخانه رساند و زیر گوشم گفت که عاشقم شده است. آن روز سیلی محکمی ...
سقف آرزوهایی که به کف رسید!
بهانه ای، خودم را به آن راه می زنم. نوروزی: سرقفلی مال خودم بود. ساعت 8 که از خانه راه افتادم تا 9 که رسیدم، دیدم یک آتش مانده و یک ساختمان درحال زبانه کشیدن. باورم نمی شد که، دقیقه ها همین طور خیره مانده بودم، هاج و واج! نه قدرت حرکت داشتم و نه حتی جرأت فریاد زدن! یکجا خشک شده همین طور به سوختن زندگی ام نگاه می کردم. به سندها و طلاهایی که داخل گاو صندوق گذاشته ام. بیچاره زنم فکر می کرد ...
بغض یکساله خانواده شهدای پلاسکو
سلطانی هم روزهای آخر زندگی برادرش را اینگونه روایت می کند: "داداش مغازه لوازم جانبی کامپیوتر داشت و چهارشنبه قبل از حادثه گفته بود که مغازه را سفت ببندید که دیگر باز نمی شود حتی چند روز قبل از حادثه با خواهرانمان و مادرمان صحبت می کرد و می گفت حلالم کنید." برادر شهید هوایی نیز می گوید که شب آخر را کنار برادرش بوده است: ما اغلب خانه مادر بودیم و آن شب هم با برادرم آنجا بودیم. ...
داغ مان کم نشد
...، اما از روز سوم به بعد وقتی حرارت خرابه ها به صورتم خورد، مطمئن شدم که محمد و همکارانش هیچ کدام زنده نیستند. او ادامه می دهد: محمد 6 سال قبل از آن حادثه ازدواج کرده بود و نتیجه زندگی مشترک برادرم آنا بود؛ اما حالا این دختر باید بی پدر بزرگ شود. چند ماه بعد از حادثه حدود 600 میلیون تومان پول به ما دادند، ما هم همه این رقم را به زن برادرم دادیم؛ یعنی برای او خانه ای در حوالی چیتگر ...
اظهارات تکان دهنده زن 23 ساله گیلانی در دادگاه
زندگی می کند. از او خواستم 500 هزار تومان به من قرض بدهد اما او هیچ کمکی به من نکرد دیگر در شرایطی قرار گرفته بودم که نمی توانستم مقداری خوراکی برای پسر 5 ساله ام بخرم و او چند ساعت به خاطر آن خوراکی ها در حالی گریه می کرد که دل من به عنوان یک مادر کباب می شد. این بود که تصمیم گرفتم به مراکز خیریه ای سری بزنم تا شاید از این وضعیت رهایی یابم این بود که با راهنمایی دیگران به کلانتری آمدم تا شاید ... ...
شوهرم به خاطر رفت و آمد با شهرام خاطرخواه خواهرش شد و!
شوهرم یک روز بدهم. مثل دیوانه ها شده بود و مرا هم پسر کوچولویم را بدجور کتک زد. جلو رفتم تا بچه ام را نجات در حد مرگ کتک زد. کاسه صبرم لبریز شده بود. بچه ام را برداشتم و به خانه پدرم رفتم. دیگر نمی توانم به این زندگی نکبتی ادامه بدهم. تمام این بدبختی ها به خاطر ندانم کاری های شوهر بی مسؤلیتم است. او نفهمید چطور زندگی مان را مدیریت کند و نه تنها خودش را به فلاکت انداخت بلکه من و بچه ام را هم بدبخت کرد. ...
قهرمانان نباید فراموش شوند
جز خوبی و احترام کاری نکرده بود، حتی حلالیت طلبید. پسران ما دیگر باز نمی گردند اما از مقام معظم رهبری، نمایندگان مجلس و همه مسئولان تقاضا داریم پرونده بچه هایمان را به بنیاد شهید بفرستند تا دست کم اینگونه کمی از دردها وآلام ما کاسته شود وتسکین پیدا کنیم. در حسرت آغوش پدر دختر کوچولوی برادرم محسن روحانی سندیانی هنوز هم با سؤال های کودکانه اش هر روز سراغ پدرش را می گیرد. هنوز منتظر است ...
همسرم گفت نرم اما من ...
نوآوران آنلاین - غروب بود که به راه افتادیم. در بین راه پلک هایم سنگین شده بود و پشت فرمان خمار خواب شده بودم. مسافتی، خودرو را به همسرم دادم تا او رانندگی کند. با اینکه چرتی هم زده بودم، وقتی دوباره پشت فرمان خودرو نشستم خوابم گرفت. همسرم می گفت چند دقیقه ای استراحت کنیم اما من می خواستم زودتر برسیم. نیمه های شب بود که خوابیدم و خودرو از جاده منحرف شد. در این حادثه ، با ...
سایه ای بر نوجوانی من !
کرد و دریافت که از مدرسه در رفته ام. آن روز کتک مفصلی خوردم. اما مادرم در پایان همان سال با پرداخت مبلغی به یک خبرنگار محلی عکس مرا به عنوان دانش آموز نمونه در روزنامه اطلاعات چاپ کرد و بدین ترتیب چرخشی در شکل گیری شخصیت من ایجاد نمود . دومین شخصیت شهید علی جمالپور بود. سومین هم دایی ام (رحیم چهارمحالی) و در مراحل بعد یداله گلابکش( دبیر جبر و مثلثات دبیرستان رهنما) و آخرین نفر هم شهید ...
هیچ وصیت نامه تازه ای از زنده یاد هاشمی در کار نیست/هاشمی از استفاده اسلحه ها برای ترور منصور خبر داشت
تایید کرد؟ توکلی بینا: توضیح می دهم؛ یک فردی به نام حاج محمد علمدار در غرب تهران بود، ما در زندان بودیم که وی به عراق خدمت امام می رود و پول زیادی به امام می دهد و می گوید من از رفقای آقای توکلی بینا هستم. من سال ها رابط موتلفه با امام بودم و خدمت وی می رسیدیم و امام مرا می شناخت؛ بنابراین وقتی آقای علمدار نام مرا می برد، امام می گوید این جوان ها زندان می باشند و امکان دارد خانواده ...
دستگیری زن هزار چهره رازهای مخوف یک پرونده سیاه در مشهد را برملا کرد
آنان به افراد مختلف، پول زیادی درمی آورده است. آن شب که من نیلوفر را سوار کردم، گفت در حالی که پسر بابا برای چندمین مرتبه می خواسته به او تعرض کند، او با شیشه به صورتش زده و از محل فرار کرده است. آن شب دلم بدجور برای نیلوفر سوخت. برای همین، او را به خانه مان بردم و بعد از چند روز، او را عقد موقت کردم. عشق نیلوفر مرا سوزاند و وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم به شیشه اعتیاد پیدا کرده ام اما بعد از چند ...
جزییات 66 روز عملیات ساکن کردن زمین لرزه زدگان کرمانشاه/ زمین لرزه زدگان از تلخی و شیرینی ها بیان می ...
...> خانم محمدی یکی دیگر از اهالی سرپل ذهاب و از ساکنان محله فولادی نیز می گوید: کمپ ارتش در بین محله فولادی و مسکن مهر شهید شیرودی درست شده و ارتشیان از روز اول خدمت رسانی کرده اند. خانم کرمی یکی از اهالی کوئیک شکر از محله های سرپل ذهاب بشدت گله مند هست و در این مورد می گوید: صدای مرا به تمام مسئولین برسانید و بگویید تو را به خدا به داد محله کوئیک شکر که در حاشیه سرپل ذهاب و روبروی دانشگاه ...
گفت و گو با عزت الله فولادوند ؛ زمینه و زمانه آقای مترجم
خودمان تا نگاه کنیم. با اشاره دست نوشته های روسی زیر عکس را نشان مان داد و گفت: ایشان جد بزرگ مادری بنده هستند. این عکس هم در مراسم تاج گذاری تزار روسیه از ایشان برداشته شده که به عنوان مهمان و نماینده ایران شرکت کرده بودند. از جای یکه نشسته بودم بلندم کرد و برد طرف دیگر پذیرایی خانه اش و به یک قاب عکس اشاره کرد. گفت: ایشان نصر الله امیراعظم هستند ،جد مادری بنده و پسر آن آقا که دیدی. توجهم ...
وقتی شوبرت و ویوالدی نامزد دریافت جایزه باربد می شوند!/ انصراف سه هنرمند از حضور در میان نامزدها
، طبق بررسی کلی آثار سال، جوایزی به هنرمندان می دهد. گویا هیئت داوران جشنواره فجر، در بخش مربوط به آلبوم های برگزیده ی سال، نام مرا بین منتخبین قرار داده اند. همین جا عدم تمایلم را به هرگونه ارتباطی (حتی همین انتخاب غیابی) با این جشنواره در نبود اساس نامه اعلام می کنم. هر جایزه ای از این جشنواره تا زمانی که تکلیف آئین نامه و جزئیات هزینه های دو سال قبل منتشر نشود، برای من بی اعتبار است. ...
سکوت طارمی با صحبت های جنجالی شکست/ماجرای پول دریافتی از هدایتی و اتهام دزدی
نشان دادند که انگار من مقصر محرومیت باشگاه هستم. همه هواداران بدانند که من هیچ نقشی در محرومیت باشگاه نداشتم و خودم محروم شدم. زمانی که می خواستم برگردم وکیلم یک پیام هم داد که رسانه ای شده بود که در آن گفته بود اگر برگردی احتمالا محروم می شوی و من گفته بودم بالاتر از سیاهی رنگی نیست. من این را گفتم اما برای چه گفتم؟ مگر گفته بودند که پرسپولیس محروم می شود که من این حرف را زدم؟ من منافع خودم را در ...
خاطرات تلخ و شیرین پلاسکو +عکس
آمدند و دعا خواندند که باعث دلگرمی و آرامش ما شد. روزهای اول که در سطح شهر می آمدم همه از من عکس می انداختند. حسابی خجالت می کشیدم حتی فکر می کردم مرا مسخره می کنند و شاید دوربین مخفی باشد! رفتیم آبادان هوس فلافل آبادانی کرده بودم. دیدم همه مرا می شناسند. رفتیم مسجد نماز بخوانیم. جای خلوتی بود. تا رفتیم داخل پیرمردی گفت: برای سلامتی آقا ملکی صلوات. حتی بعد از پلاسکو وقتی به خانه برگشتم ...
از تلفن های بیش از حد همسرم خسته شده ام
. نیوشا گوشش بدهکار نیست. حتی یکی دو بار از او خواستم به محل کارم بیاید تا ببیند چقدر سرم شلوغ است ولی باز هم فایده ای نداشته؛ نیوشا زن بی فکری است و دوست دارد مرا آزار بدهد. آخرین بار وقتی دیدم نیوشا مرتب دارد تماس می گیرد تلفنم را خاموش کردم. وقتی به خانه رفتم او دعوا راه انداخت. درگیری مان بالا گرفت. بعد از آن تصمیم به طلاق گرفتم. آن شب متوجه شدم که دیگر زندگی در کنار نیوشا فایده ای ندارد. من ...
گفتگو با پدری که قاتل پسرش را پای چوبه دار بخشید / 3 روز قبل پسرم به خواب خواهرش آمد و! + عکس
. هنوز هم چشم های اهل خانه ام از فرط گریه به خون نشسته است. رحمان قاسملو با لبخندی حاکی از آرامش ادامه داد: قبل از اجرای حکم و در مقابل در زندان به خانواده اش گفتم خودتان را برای مراسم خاکسپاری اش آماده کنید تا بفهمید چه به ما گذشت. اما صدای دختربچه اش دلم را حسابی لرزاند. به همین خاطر پای چوبه دار فریاد زدم خدایا، به بزرگی تو بخشیدم و به معصومیت دخترکی که قرآن به دست بر سر راهم قرار ...
دختر 35 ساله بودم و فرصت ازدواج نداشتم تا اینکه همراه مازیار در اتاق مسافرخانه دستگیر شدم و!
آزارم می داد این بود که هیچ گاه کسی از من خواستگاری نکرد. من از این که خواهران کوچک ترم ازدواج کرده بودند شادمان بودم ولی نمی دانستم چرا تاکنون کسی به من ابراز علاقه نکرده است. روزگار به همین ترتیب سپری می شد تا این که مدتی قبل با مازیار آشنا شدم. او از دوستان شوهر خواهرم بود و به منزل ما رفت و آمد می کرد. در یکی از روزهایی که او به خانه ما آمده بود و سراغ برادرم را می گرفت کسی در خانه ...
دختر عمویم هم زیبا بود هم با هوش! / خواهر دوستم بلایی سرم آورد که از خودم متنفرم!
من به او حساس شده بودم. بزرگ تر که شدیم، این حساسیت به حسادت تبدیل شد. حرف های دیگران درباره دخترعمویم روز به روز بیشتر حرص مرا در می آورد. بعد از دیپلم، در دانشگاه مشغول تحصیل شدم و دختر عمویم به دانشگاه شهر دیگری رفت. موفقیت های تحصیلی دخترعمو در ترم اول و اینکه دانشجوی ممتاز شده بود و از طرفی تعریف و تمجیدهای خانواده ام از او آزارم می داد. در نقطه مقابل او ، من به سختی درس هایم را می گذراندم و ...
آرش مرا به خانه مجردی اش برد و ! / به حکم دادگاه زن او شدم ولی!
چرا که خانواده ام نمی توانستند این ننگ را تحمل کنند. پدرم چند ماه بعد از شدت غصه سکته کرد و مادرم که مرا مقصر مرگ پدرم می دانست حتی تلفنی هم با من صحبت نمی کرد. از سوی دیگر خانواده آرش هم مرا به عنوان عروس خودشان قبول نداشتند. این در حالی بود که آرش هم علاقه ای به من نداشت و زندگی ام کاملاً سرد و بی روح بود با آن که پسرم به دنیا آمده بود آرش مدام مرا کتک می زد تا او را ترک کنم او به شیشه هم معتاد Addicted شده بود و نمی توانست هزینه های زندگی را تأمین کند. چون جایی را نداشتم همه کتک ها و سختی ها را تحمل می کردم تا این که روز گذشته او مرا کتک مفصلی زد و به همراه فرزندم از خانه اش بیرون انداخت تا... ...
سینا یکی از اقوام شوهرم مرا به خانه ای در کرج برد و! / جوان 30 ساله اعدام شد
رفتن به مدرسه برای برداشتن کتاب هایش به خانه می آید. به همین خاطر منتظرش بودم. اما ناگهان مرد ناشناسی وارد اتاق شد که وحشتزده ازخواب پریدم. مقاومتم بی فایده بود چرا که او بشدت مرا کتک زد و بی توجه به التماس هایم تجاوز کرد و گریخت. با اعتراف صریح این شیطان صفت به آزار و اذیت زن جوان، هیأت قضایی شعبه اول دادگاه کیفری یک کرج-به ریاست قاضی Judge رنجبر- دفاعیات متهم مبنی براینکه روزحادثه به خاطرمصرف ...
ببخشید... شما ثروتمندید؟
ها را گرفتند و باز با سرمای بیرون گره خوردند. بسته های کاغذ را جلوی صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند.من فنجان های سفالی آبی رنگ را برداشتم و برای اولین بار با دقت به آنها نگاه کردم. بعد سیب زمینی ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینی ها، همسرم، یک شغل خوب و دائمی همه اینها به هم می آمدند.اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم، اما لکه های کوچک دمپایی را از کنار بخاری پاک نکردم. می خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندی هستم. ...
روی خط آفتاب
...09123 بعد از جریان چند روز اخیر تلویزیون ایران نشست های خوبی دارد اما روستای ما در بن بست بود راه ارتباطی تراکتور رو نداشتیم خیلی تقاضا برای جاده داشتیم نزدیکترین روستا به روستای ما جاده آسفالته داشتند یک روز از طرف فرمانداری وقت کسی مامور بازدید برای جاده به روستای همجوار میاد یک بلده با خودش میاره فاصله ما با روستای همسایه 2کیلومتر است بلده که دوست نداره ما جاده داشته باشیم کوهی در ...
آخرین خداحافظی روح الله و رازی که مخفی ماند
که شوهرم ارتباط گرفت، یک شماره تلفن به من داد و اظهار کرد: زین پس می توانم با این شماره ارتباط بگیرم و من از این بابت خیلی خرسند گردیدم. عبداللهی آهی کشید و اضافه کرد: اما این خرسندی طولی نکشید چند روز بعد یعنی 15 اردیبهشت، آقا روح الله شهید شد. فردای آن روز، برادرم صبح زود به خانه ما آمد می خواست صحبتی بزند اما نمی توانست و یکدفعه به گریه افتاد و اظهار کرد: "روح الله زخمی شده" اما از ...