سایر منابع:
سایر خبرها
چفیه آقا کفن شهید اقتداری شد که انگشترش را به ایشان هدیه کرد
چیزی شده است. پسرم می گوید پدر وقتی در خانه بود محبت ها و شوخی ها و رفتارهایش یک چیز دیگری بود. همه وقتی می نشینند همه اش از خلقیات محمد می گویند. می گویند حتی الان وقتی پیامک های آن دوران را می بینیم فقط می خندیم. می گویند در بدترین شرایط ما را جوری می خنداند که همه مشکلات از ذهن مان می رفت. هنوز که هنوز است خاطره خنده هایش سر زبان ها است. جان خودم و خانواده ام فدای ولایت و رهبر ...
ناگفته های رمضانزاده از دوران زندان و...
هم جواب ندهی. دوران احمدی نژاد دوران کابوس بود و در تاریخ ایران خواهد ماند و نباید خیلی چیزی را با آن مقایسه کرد. خیلی دردآور است. از دوره کردستان گفتید خیلی در رسانه ها حضور داشتید. شاید آنجا تمرین حضور در رسانه را داشتید و بعد هم دولت و سخنگویی و ارتباط با رسانه ها و... خودتان خیلی پررنگ بودید و در کل دولت رئیس دولت اصلاحات یکی از ویژگی هایش این است که هم خیلی حضور داشتند و ...
روایت عجیب تشخیص هویت شهید غواص/یاد حضرت زینب(س) دلم را تسلی می داد
نامه شهید برای ما بگویید. مادر شهید: پسرم هم وصیت نامه کتبی و هم وصیت صوتی دارد که خودش صدایش را ضبط کرده است. یک روز که در حیاط لباس می شستم دیدم حسین علی نیست، از پنجره نگاه کردم دیدم در را بسته و مشغول کاری است، وقتی رفتم داخل اتاق دیدم سریع برگه هایش را جمع کرد و هر چه گفتم چه کار می کردی،می خندید و جواب درستی نمی داد. بعدا فهمیدم که داشته وصیت نامه اش را می نوشته. ...
دیدار با گنجینه 92 ساله ورزش ایران
و می خواهند که او ادامه بدهد. " اگر فردین کشتی نمی گرفت، سوم می شد اما اگر کشتی آخر را می برد مدال نقره می گرفت. فردین در آن زمان گوشش را عمل کرده بود و درد زیادی داشت و می گفت به خاطر سلامتی ام نمی خواهم کشتی بگیرم. من هم در جواب گفتم سلامتی از کشتی گرفتن بسیار مهم تر است که این حرف من باعث تعجب همه شد. یک ساعتی که گذشت با فردین صحبت کردم و به او گفتم تو پس از گذراندن مراحل سخت به تیم ملی راه ...
می خواهم احمدی نژاد رابه خندوانه بیاورم!
گروه را همراهی می کنند. به نظرم این برنامه توانسته مخاطبان خود را پیدا کند و استقبال از آن هم خوب بوده است. برنامه خندوانه چقدر توانسته جای فیلم ها و سریال های ماهواره ای را پر کند؟ به نظر من هر فیلم و سریالی که موفق باشد مخاطبان خود را پیدا می کند. مثل وقتی که روی پرده سینما یک فیلم خوب بیاید مردم به سمت سینما کشیده می شوند و به آن تعلق خاطر پیدا می کنند. اگر بتوانیم در مملکت ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
اینجا باید کفش را از پای درآورد... اینجا هنوز حال و هوای جبهه دارد. سردار می گوید جنگ برای همه واحدها تمام شد ولی برای واحد تعاون، مأموریت ادامه دارد. حضور مادران شهدا و افرادی از خانواده مفقودین، حکایت از تداوم روند شناسایی پیکرها می کند. باقرزاده با لباس خاکی در اتاق پشتی منتظر ماست. دیداری که یادآور خاطرات گذشته شد خواستم تا از فرصت موجود نهایت استفاده را برده باشم. با مقدمه ای ...
خوشبختی با نامزد خسیس ممکن است؟
نفری تان در دوران نامزدی است اما به بد ترین خاطره عمرتان تبدیل می شود. وقتی به خانه برمی گردید، هم خسته و کوفته اید، هم گرسنه وعصبانی. همان روز است که درکمال تعجب می فهمید دست نامزدتان، سخت به جیبش می رود. تاکسی نمی گیرد. می گوید: پیاده برویم هوا بخوریم. آخر شب هم درحالی که هردوگرسنه اید می گوید: می ریم خونه یه چیزی می خوریم. آن اوایل دل تان نمی آید بگویید خسیس است اما تکرار رفتارهای عجیبش ...
حقوق ایران در آن مذاکره به رسمیت شناخته نمی شد
سود عراق خاتمه دهند که گویا اصولاً تجاوزی در کنار نبوده است و حتی وضعیتی را ایجاد کنند که هرگاه خواستند، عراق را مجدداً به تجاوز وادار سازند و ایران را در حالت نه جنگ، نه صلح و در معرض تهدید دائمی همسایه جنگ افروزش قرار دهند. بنابراین امکان گزینش راه حل مذاکره سیاسی برای تأمین صلح عادلانه عملی نبود. زیرا حقوق ایران به رسمیت شناخته نمی شد تا به خاطر تأمین آن مذاکره ای انجام گیرد. ضمن ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (142)
جالب سینا حجازی از دوران کودکی اش در کنار پدرش صدرالدین حجازی و ابوالفضل خان پور عرب و ریش های دهه شصتی اش، و همچنین برادرش کسری. ژست عجیب و غریب الناز حبیبی! نحوه بستن شال الناز آدم را به یاد فیل بان های جنوب هند می اندازد. سلفی علی مسعودی با رضا عطاران و علی صالحی در حاشیه اکران خصوصی فیلم نهنگ عنبر. علی مسعودی از فیلمنامه نویسان خوش ذوق و موفق کشورمان است ولی بیشتر مردم ...
روایت داریوش مهرجویی از یک نمایش؛ هامون بازها تهی از هامون
...> پاسخ شما به عذرخواهی آقای رحمانیان، کارگردان تئاتر هامون بازها در برابر نارضایتی تان از این اجرا چه خواهد بود؟ به هرحال از ایشان تشکر می کنم که به گلایه من، جواب دادند. البته من نگفتم نمایش ایشان را دوست نداشتم. فقط گفتم این نمایش به شدت مغشوش است و تمرکز ندارد. به هر حال در اجرائی که بهانه اش فیلم هامون است، جا داشت که گهگاهی تصاویر هامون را می دیدیم و صدایش را می شنیدیم. ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
دست پنهان بقایی
وجود ندارد: تمام روز نمایندگان صحبت از ولایت فقیه کردند. کسی نگفت فقیهی که می تواند باشد کیست؟ کجاست آن فقیهی که بتواند جامعیت امام (منظور امام معصومین) را داشته باشد. اگر چنین شخصی نیست باید مجموعه متصدیان، فدای حاکمه فقیه صاحب صلاحیت تلقی شود. (15) فوا کریمی خاطره ای از مجلس خبرگان قانون اساسی بیان میکند که به روشنی دیدگاه بنی صدر درباره ولایت فقیه را بیان می کند: ...
جنجالی ترین روز مجلس + صوت
داشتند با رد اعتبارنامه دکتر آیت وی را از مجلس اخراج کنند و در صورت محقق نشدن این هدف حداقل از انتخاب شهید آیت برای ریاست و یا نایب رئیسی مجلس جلوگیری کنند. بی شک اخراج آیت از مجلس بیش از هر چیز به خاطر آن بود که آیت و بنی صدر در دوران دانشجویی هم دوره بودند و بنی صدر می دانست آیت به خوبی ریشه های فکری وی را می شناسد و این سد یزرگی در مقابل قانون شکنی های بنی صدر بود. به همین سبب طیف ...
اظهارات جدید هاشمی در مورد انتخابات 92 /2050 افق تشکیل اروپای اسلامی/ احمدی نژاد به خندوانه می ...
این موضوع نشان می دهد اصلاح طلبان تلاش گسترده ای برای رسیدن به مجلس از قبل توافق دارند. احمدی نژاد به خندوانه می رود؟ رامبد جوان گفته که قرار است از همه در برنامه خندوانه دعوت کند . او حتی قصد دعوت احمدی نژاد، رئیس جمهور سابق کشورمان را نیز در این برنامه دارد. وی در گفت وگویی در پاسخ به اینکه آیا ممکن است از رئیس جمهور هم روزی دعوت کنید، گفت: بله، من گفته ام از همه دعوت می کنم ...
روایت بهنوش بختیاری از فالورهای اینستاگرامش +عکس
این فضا حضور یابد؛ یک فضای باز آزاد که همه چیز در آن است. جواب هم می دهید؟ - بعضی وقت ها عصبانی شده ام و مثل خودشان جواب داده ام و گفتن ام اسکرین شات بگیر هر کجا دوست داری پخشش کن (خنده) تو از من خوشت نمی آید حق توست ولی حق نداری به مادر سادات من فحش بدهی. الان سلبریتی های سینما و تلویزیون ما رضا عطاران و مهران مدیری هستند که اتفاقا شما با آنها همکاری داشته ای ولی ...
چند خبر کوتاه از فوتبال جهان
دی بروین:60 میلیون یورو می ارزم باشگاه منچسترسیتی اطمینان دارد که پیش از به پایان رسیدن فصل نقل وانتقالات تابستانی 2015 می تواند هافبک 24 ساله ولفسبورگ را به خدمت بگیرد. کلاوس آلوفس، مدیر ورزشی تیم فوتبال ولفسبورگ که پیش از این عنوان کرده بود این باشگاه در تابستان سال جاری برنامه ای برای فروش دی بروین ندارد، در تازه ترین اظهارنظر خود عنوان کرده که اگر پیشنهاد خوبی برسد، ولفسبورگ به آن فکر ...
شهیدی که در زمان خاکسپاری زنده شد + تصاویر
اتاق خبر 24 : اتفاق های دوران دفاع مقدس تنها دفاع از مرز و بوم کشور نبود، این هم بود اما همه اش نبود، دفاع مقدس به طور یقین مقدس بود زیرا پاک ترین، شجاع ترین، مخلص ترین و با ایمان ترین فرزندان این آب و خاک که امروز به واسطه ایثارگری همین جوانان نفس کشیدن در آن وامدار شهداست، آن را شکل دادند. دفاع مقدس از این رو مقدس است که جوانان پاک این سرزمین خالصانه و عاشقانه با خون سرخ و ...
عزیزی: از آلمان و آمریکا فرار کردم
به گزارش بولتن نیوز؛ عزیزی در مورد ناگفته هایش در برنامه خندوانه و همچنین پیش بینی لیگ صحبت کرد. شما اشاره کردید به دوران بازی من در تیم پاس تهران که همیشه می گفتم اگر فوتبالم تمام شود به زادگاهم مشهد برمی گردم و کاری در تهران ندارم. به عقیده من یک سری چیزها جزو خصوصیات اخلاقی یک نفر است و مثلا من در برنامه خندوانه گفتم که زمانی که بچه بودم چون پدرم کشاورز بود زمانی که از تمرین برمی ...
ما به مقصد رسیدیم/ مذاکره کنندگان ما با عزت و اقتدار، افتخار آفریدند
اتاق خبر 24 : روزنامه ایران در ویژه نامه ضمیمه خود با عنوان از تولد تا توافق امروز (سه شنبه) 13 مردادماه مصاحبه اختصاصی را از علی اکبر صالحی معاون رئیس جمهوری و رئیس سازمان انرژی اتمی ایران در مورد چگونگی روند مذاکرات هسته ای، منتشر کرده است که مشروح آن را در پی می خوانید: کارنامه ای پر بار دارد؛ از نمایندگی دائمی ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی و مشاور وزیر امور خارجه در ...
خاطره جدید هاشمی از دوران دبستانش
اتاق خبر 24 : آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس تشخیص مصلحت نظام امروز در سومین روز سی و دومین اجلاس رؤسای آموزش و پرورش سراسر کشور که در سالن همایش های برج میلاد برگزار شد در جمع خبرنگاران و در پاسخ به این پرسش که نگاه شما به بهداشت دانش آموزان به ویژه در مقطع دبستان چیست، اظهار داشت: مهمترین موضوع برای بچه ها بهداشت است. آیت الله هاشمی افزود: بچه اگر جسم سالم نداشته باشد، روح ...
زایمان طبیعی گران تر از سزارین
انجام زایمان طبیعی تشویق شوند. یعنی با افزایش حق الزحمه پزشک برای انجام زایمان طبیعی، برنامه این بود که پزشک دیگر مثل قدیم برای انجام عمل سزارین اصرار نداشته باشد؛ چون با همان زایمان طبیعی هم دستمزدی شبیه سزارین دریافت می کرد. گرچه در ظاهر، این سیاست منطقی و درست به نظر می رسد، ولی مساله اینجاست که این ایده وقتی جواب می دهد که بیمه ها هم این افزایش حق الزحمه زایمان طبیعی را ...
زندگینامه باراک اوباما در روز تولدش
گرفتن کمک هزینه تحصیلی وارد دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد شد. در هاروارد سرعت پیشرفت اوباما چنان شتاب یافت که در سال دوم تحصیل خود در هاروارد به ریاست ژورنال مشهور نشریه قانون هاروارد انتخاب گردید. او اولین رئیس سیاهپوست این نشریه حقوقی بود. وی در دوران ریاست خود به این سازمان که توسط نیروهای متخاصم دانشجویی اصولگرا و لیبرال منفصل گشته بود، تعادل بخشید. اوباما بزودی دکترای حقوق خود را از ...
به مناسبت سالگرد انتقال مصدق به احمدآباد/ زندانی در تبعید
نظر ها دور شد تا یاد او نیز از خاطر مردم برود. اما روح ملی آسیب دیده ایرانی که سال ها حکومت کشورش در برابر هر ابرقدرتی واداده بود، مصدق را منجی غرور ازدست رفته اش می دانست، روح ایرانی که با انقلاب مشروطه به قول ناظم الاسلام کرمانی بیدار شده بود حاضر نبود که تسلیم کشوری خارجی شود آن هم کشوری مانند انگلیس که ایرانیان به طور تاریخی از آن هراس داشتند و به آن بی اعتماد بودند. در زمان ظهور ...
وقتی خندوانه کشدار می شود
...،وقتی خندوانه کشدار می شود: خندوانه این بار با آداب و رسوم زورخانه ای،حضورجوانمردان پیشکسوت کشورمان و البته خاطرات کمدین هنرمند برنامه روی آنتن رفت. خندوانه شب گذشته حال و هوای پهلوانی به خود گرفته بود و به مناسبت روز ورزش باستانی و زورخانه ای میزبان تعدادی از پهلوانان این عرصه بود. به گزارش ایران مطلب به نقل از افکار نیوز، همچنین برنامه ابتدا با ضربی که توسط مرشد ...
وصیت نامه شهدای ورزشکاراستان همدان+ تصاویر
به گزارش همدان ورزش ؛ زندگینامه شهید سید احمد برقعی سید احمد برقعی در سال 1343 یعنی همان سالی که امام در جواب مزدوران شاه که از ایشان می خواستند ایارنش را معرفی کند فرموده بود " پیروان من در دامن مادرانشان هستند " ، بدنیا آمد و او بحق یاور امام زمان خویش شد چرا که فردی که هم از جانب پدر و هم مادر فرزند ائمه اطهار است بیاری ِ دین اولی است و به شهادت سزاوارتر . ...
برخی مدیران فرهنگی ما کوتوله پرورند
اتاق خبر 24 : رضا مهدوی نوازنده و معلم سنتور، پژوهشگر، منتقد و مؤلف و هنرآموخته موسیقی در مدرسه هنر و ادبیات صدا و سیما و مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ایران نزد اسفندیار قره باغی، وارطان ساهاکیان، محمدعلی بهارلو، کریم صالح عظیمی, حسین ملک، رضا شفیعیان، مسعود شناسا، رؤیا حلاج، پرویز مشکانیان، فرامرز پایور و مجید کیانی، پایه گذار و مدرس هنرستان موسیقی حوزه هنری و 10 سال مدیر بخش موسیقی ...
پایان حالت فوق العاده اقتصادی
به گزارش بی باک، اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور روز گذشته در نشست هیات نمایندگان اتاق بازرگانی تهران با اعلام انحلال ستاد تدابیر ویژه اقتصادی و مصوبات آن در دوره پساتحریم، گفت: در این دوره دولت و بخش خصوصی باید با همدلی و همکاری شرایط جدیدی را تجربه کنند. همچنین ولی الله سیف، رئیس کل بانک مرکزی با اعلام برنامه راه اندازی بورس ارز و پایان کار مرکز مبادلات ارزی، از تهیه لایحه ای از سوی دولت ...
هزینه های مرگبار شب بیداری
خواب کافی در شب داشته باشیم، می توان آسیب های ناشی دوران شیفت شب را جبران کرد؟ من تنها یک نفر از آن سه و نیم میلیون نفری هستم که در بریتانیا به صورت شیفتی مشغول به کار هستند. تعداد زیادی هم تمام طول شب را مشغول به کار هستند. مشکل تنها شیفت شب نیست، بلکه متوسط خواب نسبت به پنج سال پیش کمتر شده است. قبلا افراد بالغ به طور میانگین هشت ساعت در روز می خوابیدند، ولی حالا این میانگین به شش ساعت ...
خاطره سعید آقاخانی از دوران دانشجویی
...: سعید اقاخانی بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون در برنامه خندوانه خاطره ای از خوابگاه دوران دانشجویی اش را تعریف کرد، جایی که پرستاران یکبار رضا عطاران را با یک دیوانه اشتباه گرفته بودند. او گفت که در دوران دانشجویی با فرهاد اصلانی هم اتاق بوده اما با رضا عطاران هم در خوابگاه خیلی دوست بوده و رفاقت داشته. او در حال حاضر فیلم خداحافظی طولانی را روی پرده سینماها ...
گزارش جالب از همه بازیگرانی که خواننده شدند!
، خواننده هم بوده و قطعاتی را هر چند به طنز اجرا کرده است. از جمله در مجموعه چارخونه و فیلم های دلداده ، شاخه گلی برای عروس و زندگی شیرین اما اینطور که پیداست، موسیقی چندان برایش جدی نیست و غیر از آثاری که در آنها به واسطه نقشی که داشته، خواند،، فعالیت خاصی در این زمینه انجام نداده است و استثنائا آلبومی روانه بازار نکرده است! رضا عطاران رضا عطاران برای اولین بار با خوانندگی تیتراژ سریال کوچه ...