سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های همسر شهید عباس دوران
می شود. ازدواج امیررضا هم برای خودش حکایتی داشت. پیدا کردن همسر مورد علاقه اش را به خودش سپردم ولی او اینکار را نکرد و در دانشگاه هیچ دختری چشمش را نگرفت. ترجیح می داد سنتی و عاقلانه ازدواج کند. خواستگاری های زیادی رفتیم. انصافا همه هم دخترهای خوبی بودند ولی خب من وسواس زیادی داشتم. انتخاب کسی که می خواست میراث عباس، فرزند امیررضا، را بزرگ کند کار آسانی نبود. ملاکم اصلا زیبایی دختر نبود ...
بازدید شهید بابایی از پادگان در قالب یک بسیجی
بخواهم بروم از بزرگراه شهید بابائی می روم. زیرا شهید بابائی را خیلی دوست دارم و شروع کرد به تعریف کردن از شهید و در انتها گفت: از خدا فقط یک چیز می خواهم و آن این است که یک روز یکی از اعضای خانواده شهید بابائی را از نزدیک ببینم. در این لحظه دوستم مرا به راننده معرفی کرد. آن راننده بلافاصله ماشین را نگه داشت و پیاده شد، مرا در آغوش گرفت و روبوسی کرد و شروع به گریستن کرد. سپس ادامه داد: ...
توضیحات بهروان درباره خبر درگیری در سازمان لیگ
که نامه را امضا نمی زنی و بهروان هم جواب او را می دهد اما مثل اینکه درگیری فیزیکی بین این بهروان و مالک باشگاه شکل نمی گیرد و فقط همان درگیری لفظی است. این شخص که نامش فرشید میرشکرایی است را پایین می برند تا درگیری لفظی شدیدتر نشود. البته وی به کلانتری ونک شکایت می کند و پرونده در دادسرای ونک تشکیل می شود. دادسرا هم فیلم ها را از حراست سازمان لیگ خواسته است که حراست سازمان لیگ به سایت نود می گوید ...
دایی: صادقیان در نفت خودش را پیدا کند تا به همه ثابت شودخودش مقصر نبوده
سرازیر شد. آن لحظه چه احساسی به علی دایی دست داد؟ به هر حال یک چیز هایی احساسی است و نمی شود توصیف کرد. آن لحظه احساس کردم کار درستی انجام دادم. بگذریم، چرا صبای قم؟ انتخاب این تیم برای شما بازگشت به عقب نبود؟ نه که نبود! اولاً صبای قم تیم دوستان نزدیکم است و حضور این عزیزان باعث شد سرمربی این تیم شوم. از آن گذشته من خاطرات خوبی با صبا دارم. با این تیم قهرمان جام حذفی شدم و ...
برانکو: تیم ملی رادایی نمی چرخاند
بردیم و آن زمان با وجود زندی و کریمی ترکیب تیم کامل بود. وی در مورد اینکه آیا با سید جلال حسینی مشکل دارد یا خیر افزود:چه مشکلی می توانم با حسینی داشته باشم؟ آخرین بار 12 سال پیش او را دیدم. وی درباره تیم ملی ادامه داد: من تیم ملی ایران را دنبال می کردم و قبل از هر چیزی،باید گفت حضور تیم ایران در جام جهانی یک موفقیت است تیم ملی در جام جهانی یک نتیجه مطلوب از خود به جای ...
روایت بهنوش بختیاری از فالورهای اینستاگرامش+عکس
...؛ ضمن اینکه بختیاری هستم و بختیاری ها نترس اند. سر ماجرای امیر تتلو خیلی ها می گفتند جوابش را نده ولی جواب دادم. الان صلح برقرار شده؟ - بله. آخرین بار ایشان پست معذرتخواهی گذاشت؛ چون مردم از من حمایت کردند. او بی جهت حرفی زده بود. کاش مردانه دعوا می کرد. وقتی می دانی یک کلمه طرفدارهای تو را در پیج من می ریزد، آن را نگو. من هم می توانم یک کلمه بگویم که طرفداران من توی ...
برانکو: تیم ملی را دایی نمی چرخاند/ برادرم به ایران می آید
می بردیم و آن زمان با وجود زندی و کریمی ترکیب تیم کامل بود. وی در مورد اینکه آیا با سید جلال حسینی مشکل دارد یا خیر افزود:چه مشکلی می توانم با حسینی داشته باشم؟ آخرین بار 12 سال پیش او را دیدم. وی درباره تیم ملی ادامه داد: من تیم ملی ایران را دنبال می کردم و قبل از هر چیزی،باید گفت حضور تیم ایران در جام جهانی یک موفقیت است تیم ملی در جام جهانی یک نتیجه مطلوب از خود به جای ...
سلمان خان، ستاره ای که همچنان پولساز است
. بخش هایی از فیلم در کشمیر فیلمبرداری شده است. فیلم حتی در پاکستان هم به نمایش درآمد. این در حالی است که درباره نام فیلم یک حزب هندو شکایت و جارو جنجال رسانه ای به پا کرد. نام فیلم از دو کلمه بجرنگی (نام خدای هندوها و اسم قهرمان فیلم) و بهایی جان (که مسلمانان هند برای احترام به برادر به کار می برند) تشکیل شده است. همین نام فیلم سروصدای یک گروه تندرو هندی را درآورد که چرا اسم خدای هندوها با کلمه ای ...
معمایی به نام ملاعمر
دشوار شود اما به تلاشم ادامه دادم. نمی دانم برحسب تصادف بود یا چیز دیگر، زیرا که دوست خانوادگی ملاعمر (15 ژوئیه – 24 تیر) با من تماس گرفت یعنی همان روزی که طالبان پیام تبریک عیدفطر را منتشر کرد. این پیام مثل پیام های هرساله توسط ملاعمر امضا شده بود. بعضی از اعضای طالبان که با آنها تماس گرفتم تاکید داشتند که ملاعمر نمرده و بزودی خودش آن را علناً ثابت می کند. بعضی دیگر هم اظهار بی اطلاعی می کردند ...
اشکان خطیبی، سوپر استارها را به چالش می کشد!
شود و دوست دارد نقش آدم خبیثه را بازی کند. وی این روزها تبدیل به یک هامون باز دو آتیشه خاکستری رنگ در نمایش هامون بازها شده است. با او در باره این حضورش گپی زده ایم. در این دو، سه سال اخیر به تناوب در سینما و تئاتر حضور داشته اید. بر اساس چه ویژگی هایی کار و حضور در این دو عرصه را قبول می کنید؟ بیشتر به حال و اوضاع روحی ام بستگی دارد اما اصولا در این سال های اخیر به دنبال این ...
حسینی: انگیزه ام در بازی استقلال دو برابر است
رقیب بزرگ باعث پیشرفت فنی می شود و مطمئنم که هر دو در کنار هم رشد فنی خوبی داشته باشیم. من هیچ مشکلی با پاشنکو ندارم و می توانیم هر دو به ملوان کمک کنیم. حسینی در پایان گفت: من خیلی دوست دارم در جام جهانی برای تیم ملی ایران بازی کنم و تمام تلاشم را برای تحقق این امر انجام خواهم داد و حتما به لژیونر شدن فکر می کنم ولی تمام اینها با تلاش و خواستن و تمرین کردن و برنامه داشتن امکان پذیر است ...
ناگفته های رمضانزاده از دوران زندان و...
20درصد فی البداهه بود. پیش نیامد که یک سؤالی غافلگیرتان کند؟ جواب نمی دادم. یا می گفتم هفته بعد بپرسید یا این را نمی توانم جواب بدهم. ولی یک کلمه در تمام مدت سخنگویی دروغ نگفتم. شاید حدود 30 درصد سؤال ها را جواب ندادم. خوب آمار می دهید. بله چون درآوردیم. بعداً آقای احمدی نژاد نشان داد که می شود در حالی که همه سوال ها را جواب می دهی هیچ کدام را ...
ملاحظاتی درباره علوم انسانی و اجتماعی
در ایران سخن می گفتم؛ چون به علوم انسانی رسیدم و به صراحت از نیاز مبرم کشور به آنها و لزوم توجه بیشتر در قیاس با علوم دیگر دم زدم، ناگهان وقت به پایان رسید و من که وقت نشناسی را یکی از نشانه های توسعه نیافتگی می دانم بلافاصله پس از تذکر رئیس جلسه به سخنم پایان دادم. بعید نیست که سخن آخر من مطبوع طبع مدیران مجلس نبوده باشد. من هم این را حدس می زدم. منتهی فکر کردم اگر سوءتفاهمی پیش آید با توضیحی که ...
گفتگوی صریح با سردار باقرزاده درباره آن 175 شهید!
شناسایی بوده باشد، چه پشتیبانی بوده باشد، فرقی نمی کند مهم این است که در خط مقدم جنگیدند اما کیفیت شهادتشان این بود که دشمن آن ها را دست بسته به شهادت رسانده است و چند مورد هم مشکوک بوده که این ها زنده به گور شدند. مشکوک بوده به زنده به گور شدن چون ما یک سابقه ذهنی از دشمن داشتیم و ظواهر را دیدیم به لحاظ کارشناسی. وقتی در ظاهر لباس فرد هیچ آثاری نیست. لباس غواصی که لباس ضخیمی است هیچ اثری از ...
توکل یک نوع مثبت نگری به خداست
که بچه در این دوران باید باتقوا شود؟ یا چرا نفرمود که بچه باید مؤمن شود؟ چرا نفرمود که بچه باید عابد و زاهد شود؟ چرا فرمود بچه باید ادب شود؟ مگر ادب چه کار می کند؟ ادب به بچه یاد می دهد که هر رفتاری یک حسابی دارد؛ مثل آداب غذا خوردن، آداب لباس پوشیدن، آداب راه رفتن، آداب نوشتن. بنده دبستانی را دبستان اسلامی می دانم که وقتی این بچه خواست مدرک ششم ابتدایی را بگیرد، دست خط بچه زیبا باشد ...
ماتئوس: مورینیو از گوآردیولا بهتر است
در پایان فصل بایرن را ترک می کند. چه چیزی ممکن است باعث شود که او برای تمدید قراردادش تا زمستان منتظر بماند؟ احترام زیادی برای پپ قائلم. او جام زیادی برده است. اما باید کمی واضح تر رفتار کند. مورینیو مربی است که همیشه به صراحت چیزی را که لازم است بر زبان می آورد ولی پپ اینطور نیست. ستاره سابق بایرن که پنج دوره در جام جهانی شرکت کرده است ادامه داد: نمی دانم دلیل این رفتار پپ چیست. باید ...
مکانی: پرسپولیس به شخص وابسته نیست / از این پس بعد از برد به جای شادی، گریه می کنم!
می توانستم انجام بدهم. * به نظر می رسد محرومیت تو کماکان به قوت خود باقی باشد تا هفته چهارم قادر به همراهی پرسپولیس نباشی؟ هنوز هم نمی دانم چرا این محرومیت را برای من در نظر گرفتند. باشگاه تا به حال چند بار به کمیته انضباطی و فدراسیون فوتبال برای کاهش محرومیت سه جلسه ای من نامه زده که ظاهرا بی فایده است. * به هر حال حساسیت دربی و اتفاقات پس از آن باعث شده که ...
پیشنهاد پیراهن آندو به ماشین گلزنی جدید استقلال
یکی هم فصل پیش خیلی برای این تیم گل زده و می دانم که کاپیتان تیم امید ایران هم در استقلال است و او هم مهاجم است و از این نظر فکر می کنم که رقابت سنگینی در خط حمله خواهم داشت. * چه شماره ای را دوست داری؟ - هر شماره ای که باشگاه استقلال در نظر بگیرد را می پوشم. * استقلال 14 را به تو پیشنهاد داده؟ - بله! * می دانی که این شماره فصل قبل آندرانیک ...
بازیکن آزاد اعلام شدم | از ابتدای فصل دایی دنبال من بود | احتمالا به صبا می روم!
درباره وی گرفته است، بیان داشت: سازمان لیگ با توجه به اینکه حق را به من داد من را بازیکن آزاد اعلام کرد و همچنین اعلام کرد که می توانم حق و حقوق خود را دریافت کنم. البته با توجه به اینکه حالا من بازیکن آزاد هستم می توانم به یک تیم جدید بپیوندم. مهاجم فصل گذشته سرخپوشان در خصوص اینکه قرار است به کدام تیم ملحق شود، اذعان داشت: با توجه به اینکه از ابتدای فصل باشگاه صبا و علی دایی به دنبال من ...
دلیل حساسیت کم دربی اصفهان از نظر فرکی
و از او خواستم تا در مورد وضعیت محرم با او صحبت کرده و در نهایت ببینیم چه می شود. اما وضعیت محرم همچنان مبهم است و حتی برخی رسانه ها از خداحافظی او خبر داده بودند. واقعا نمی دانم چه بگویم و جواب این موضوع را باید محرم بدهد و اینکه آیا تصمیم خداحافظی دارد یا خیر، من در این مورد نمی توانم صحبت کنم. گویا دیروز در جلسه ای با باقریان در مورد مسائل مالی بازیکنان با وی ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
هاشمی: روحانی اهل تعامل جهانی است
روحانی که الان مطرح شده است. تعبیر من این بود که ما نمی خواهیم دشمن تراشی کنیم. ما می خواهیم با دنیا کار کنیم. این حرف خیلی زود مورد پذیرش همه واقع شد. چون در قطعنامه ما را خیلی خوب شناخته بودند و جواب دادند. عرب ها وقتی دیدند ما با همراهی دشمنان قدیم و همراهان صدام داریم کشور را می سازیم و هر چه فایناس بخواهیم به ما می دهند و طرح های عمده ما را فایناس می کنند، تقاضای همکاری کردند. البته در آن موقع ما ...
پیام ریاضی در قالب شعر در مذاکرات هسته ای
زیبا می گوید: عقل اول راند بر عقل دوم ماهی از سر گند///هخ گردد نی زدم که عقل اول ایران بر عقل دوم شش قدرت برتر دنیا پیروز شد و غالب آمد که اصل مطلب و لب کلام از شرحی که پیشتر در بالا رفت همین بود که در مذاکرات و ماراتن نفس گیر هسته ای که 22 ماه به طول انجامید ادبیات ظریف ظریف بر ادبیات آشفته و همراه با خشونت و افراطی گری طرف مقابل غالب شد و این ادبیات فاخر با دیسپلین ریاضی گونه اش ...
دست پنهان بقایی
اشکالشان چیز دیگری بود.) آن را هم جواب دادم و گفتم ایشان گفتند در این کتاب ولایت امر مخصوص ائمه قلمداد شده است، درحالی که تمام کتاب ضمن بحث می گوید بعد از ائمه، فقها همه اختیارات را به عهده دارند و اگر کسی همه کتاب را بخواند متوجه این امر خواهد شد. در مورد دلیل عقلی این مسئله مشخص است که هر کاری باید به متخصص و کسی که در آن کار وارد است واگذار شود که یک امر بدیهی است. البته متخصصی که عادل و باتقوا باشد ...
استقلال قول داده ششم شهریور با من تسویه کند | باشگاه بودم سر تمرین نرفتم!
ادب و احترام خواهم کرد اما دلیلی ندارد که اگر گل زدم، خوشحالی نکنم. صدرنشینی استقلال تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کرد؟ تیمی که در هفته اول به صدر جدول رفته، حتماً مدعی است و می تواند تا آخر فصل صدرنشین بماند. هنوز صد درصد آماده نیستی! کم کم در حال رسیدن به فرم مطلوب هستم و اگر در ترکیب باشم هم هواداران را راضی می کنم و هم سرمربی را. باز هم سر تمرین ...
با مهدوی کیا و کی روش مشورت کردم | مربی قبلی آلکمار فان باستن بود، حیف شد که رفت
در تلاش بوده است؛ اینها از جمله دلایل مهمی بود که به آلکمار رفتم و با این تیم قرارداد پنج ساله منعقد کردم تا هم خودم آینده نگری کرده باشم و هم باشگاه در اهدافش روی من آینده نگری را لحاظ کرده باشد. چه کسانی به شما حضور در آلکمار را توصیه کردند؟ اولین نفراتی که من با آنها صحبت کردم خانواده و مدیر برنامه هایم بودند؛ جدا از آنها با مربی فصل قبلم در هلند حرف زدم و چند نفر دیگر در هلند ...
ما به مقصد رسیدیم/ مذاکره کنندگان ما با عزت و اقتدار، افتخار آفریدند
تا آخرین لحظه هم خودمان را مقید به زمان نکردیم. یعنی زمان را به عنوان یک عامل در نظر نگرفتیم. اهداف خودمان را به عنوان عامل اصلی در نظر داشتیم. اما آن لحظات آخر، شرایط خیلی خوب جلو رفت. درست در 48 ساعت آخر در وین که سد شکسته شد دیگر کسی نتوانست جلوی روند موفقیت را بگیرد. طرف مقابل دید که ایران جدی است و روی اصولش ایستاده است. مقید به زمان هم نیست و به روند امور تسلط دارد. در نهایت شاهد بودیم که این رویکرد ایران نتیجه بخش بود و توافق خوبی حاصل شد که آغازگر فصل تازه ای از مناسبات ایران با جهان خوا ...
چند خبر کوتاه از فوتبال جهان
دی بروین:60 میلیون یورو می ارزم باشگاه منچسترسیتی اطمینان دارد که پیش از به پایان رسیدن فصل نقل وانتقالات تابستانی 2015 می تواند هافبک 24 ساله ولفسبورگ را به خدمت بگیرد. کلاوس آلوفس، مدیر ورزشی تیم فوتبال ولفسبورگ که پیش از این عنوان کرده بود این باشگاه در تابستان سال جاری برنامه ای برای فروش دی بروین ندارد، در تازه ترین اظهارنظر خود عنوان کرده که اگر پیشنهاد خوبی برسد، ولفسبورگ به آن فکر ...
فرهاد اصلانی : برخی از مدیران ، سینما را به بیانیه سیاسی تبدیل کردند
برد که خیلی دیر شده است و سرانجام که تحقیر می شود انتخاب خودش را می کند و این اتفاق رقم می خورد که این پیشنهاد کارگردان بود که دچار فراموشی شود و البته من هم با این پیشنهاد موافق بودم. بعد از فیلم ریکاوری طولانی داشتم فرهاد اصلانی خاطر نشان کرد: من عموما در مورد کاری که انجام می دهم زیاد حرف نمی زنم چون هنگامی که بازی می کنم به این معنا است که حرفم را زدم و الان نوبت دیگران است ...
همه می گویند بیارم ناپلئونی ره؟!
های رحمت را از چین تهیه کرده بودند و می گفتند ما در بازار های چین قدم می زدیم و هر پیراهن اجق وجق تابلویی که می دیدیم با شوق و ذوق می گفتیم این لباس، لباس رحمت است. خب چرا لباس های عجیب اختصاصاً برای رحمت انتخاب می شد؟ خب شما فکرش را بکنید چنین شخصیتی با چنین طرز فکری چه لباسی می توانست بپوشد، رحمت خیلی دوست دارد جلب توجه کند و به همین دلیل از لباس هایی استفاده می کند که ...