سایر منابع:
سایر خبرها
سه روایت از سید شهیدان اهل قلم
کامل روی بدنش خوند. کافی بود تا برای وضو گرفتن آستینش رو بالا بزنه ... آخ گفتم وضو ... آره ... وضو هم می گرفت ... وضوی خالی که نه، کنار بقیه، شونه به شونه ی بچه ها، نماز هم می خوند. تازه، توی دعای توسل و زیارت عاشورا هم می اومد، یه گوشه می نشست و با دستمال یزدی سبز و بنفش، اشکاش رو پاک می کرد ... ولی خب، خیلی بو می داد. اصلا انگار خود کارخونه ی دخانیات نشسته بغلت. نمی شد تحملش ...
ناگفته های برادر کمتر شناخته شده رهبر انقلاب
...، شما یک وقتی چیزی شد، بگویید زده اند. چون من از این آپولو خیلی تعریف می کردم، یک وقت همه فکر می کردند من را آپولو بردن. گفتم نه بابا، آنقدر آن کسانی که بردند آپولو تعریف درست کردند که من این آپولو را وقتی بعد از انقلاب همین چند سال پیش رفتم بازدید کمیته مشترک و دیدم، گفتم همین است. فقط به این بزرگی نمی دانستم، فکر می کردم کوچک تر باشد. بردند قصر، ما را در قصر هفته ای یک بار می بردند حمام. در ...
ناگفته هایی از زندگی شخصی و روابط فامیلی رهبر انقلاب از زبان برادرشان
...، آقا 1318 هستند، خواهرمان 1321 است، هادی آقا 1326 است و من 1330 هستم. من بچه 58 سالگی پدرم هستم، یعنی در واقع رو به پیری بوده است. من از آنها که یادم نمی آید، چون از کوچک ترین شان شش سال فاصله داشتم، بنابراین خیلی نمی توانم خاطرات گذشته آنها را بگویم، اما می دانم که مکتبی که اینها رفتند، همان مدرسه ای که رفتند، مدرسه دارالتعلیم دیانتی بود که من هم یکی، دو، سه سال آنجا رفتم که آقای تدین نامی ...
ستارگان مجازی (چهارشنبه 15 فروردین 97)
خلاصه مطالب امروز: استفاده از ستارگان در تبلیغات ماست! آیا در سلفی، دماغ بزرگتر می افتد؟ ویژگی یک دوست خوب در سفر چیست؟ علیرضا بیرانوند: حالم خوب است! هنوز خواب می بینم ابری می آید و مرا تا سرآغازِ روییدن بدرقه می کند ستارگان مجازی امروزو با پستی از علیرضا بیرانوند آغاز میکنیم که پس از گُل آکروبات رونالدو به بوفون، شایعه شده بود که علیرضا یه کم ترسیده! علیرضا هم واسه اینکه خاطر ما رو جمع کنه، این پست امیدوا ...
ماجرای فرش نخ نما و شوفاژ سرد خانه آقای خامنه ای
چند تا هم از پیشوا و رفتیم خدمت ایشان. توی یک زمین چمن برای سخنرانی یک جایگاهی درست کرده بودند و ما هم پایین ایستاده بودیم. همان اول مراسم، سرم را که بلند کردم، دیدم حاج آقا توی جایگاه کنار آقا ایستاده است. به عروسم گفتم حاج آقا چرا رفته اون بالا؟ گفت با بلندگو ایشون رو صدا زدن، شما حواست نبود. توی همان جایگاه، آقا دست حاج آقا را بوسیدند. این را خودم با چشم هایم دیدم. خیلی تعجب کردم. دلیل این ...
فلکه اول
بار کپی کردم و توی پیج هایی که همه فحش می گذارند، گذاشتم. اولین کسی که اومد دایرکت مثل خودم عکس و اسمی نداشت. با خودم گفتم، حتما مثل خودم خیلی با حجب و حیاست. دو سه ساعتی هم حرف زدیم، بعد از کلی علاقه و وجه مشترک که بینمون پیدا شد، با کلی استرس بهش گفتم: حالا لطفا اگه می شه اسمت رو بهم بگو. گفت: توی شناسنامه اسمم مُصَیِبه اما از بچگی پدرام صدام می کنند. اسم تو چیه؟ گفتم: مسخره بازی در نیار بابا ...
ناگفته های برادر کمتر شناخته شده رهبر انقلاب
...، ما می گوییم نزدند، شما یک وقتی چیزی شد، بگویید زده اند. چون من از این آپولو خیلی تعریف می کردم، یک وقت همه فکر می کردند من را آپولو بردن. گفتم نه بابا، آنقدر آن کسانی که بردند آپولو تعریف درست کردند که من این آپولو را وقتی بعد از انقلاب همین چند سال پیش رفتم بازدید کمیته مشترک و دیدم، گفتم همین است. فقط به این بزرگی نمی دانستم، فکر می کردم کوچک تر باشد. بردند قصر، ما را در قصر هفته ای یک بار ...
مهارت خواندن در کودکان، چگونه تقویت کنیم؟
صدای زبان را مرتب بشنوند تا اینکه احساس کنند و سعی کنند که آن کلمه را تکرار کنند. شاید لازم باشد شیوه جمله بندی خود را برای راحت بودن بچه خود تغییر دهید. وقتی بچه من شروع به تلفظ جملاتی در مورد خودش کرد، نام خودش را به کار می برد. من متوجه شدم که شیوه جمله سازی من همین طور بوده است. به او می گفتم:" مامان کمکت می کند"، اون رو به مامان بده" یا " این خودکار مامان است" به دلیل اینکه من به خودم در سوم ...
و همچنان منتظریم...
...، خاک میزبان آنها شد، با پیکرهای آغشته به خون آنها مهربان باش. خان طومان از رشادت فرزندان ما بگو آنجایی که یک تنه در مقابل جریان تکفیری ایستادند و این بار اعتلای پرچم ایران را فرسنگ ها دورتر به اهتزاز درآوردند. خان طومان به دنیا بگو اگر امروز اروپا و آمریکا شاهد امنیت و آرامشند مدیون شهدای خفته در دل تو هستند همان هایی که مردانه در برابر تک تک وهابیون ایستادگی کردند و نه ...
همدان|ناگفته های عملیات "کلار" در عمق خاک عراق از زبان سه رزمنده همدانی+ تصویر
داخل پادگان ابوذر بگردم. هنگام گشتن بود که آقای علاءحبیبی را دیدم .گفت: کجا می روی؟ گفتم: می خواهم به همدان برگردم. گفت: نمی خواهد. دو روز دیگر عملیات شروع می شود. به او گفتم: من که نیروی اعزامی نیستم. گفت: الآن تو را در لیست نیروهای اعزامی قرار می دهم. همان موقع به آقای پرزاد زنگ زد و گفت: اسم احسان را در لیست اعزامی ها بیاور. این گونه بود که من هم به جمع بچه های گردان تخریب برای حضور در عملیات ...
غمباد پس از سفرهای نوروزی
داشتید تا انقراض من؟! تحریریه را سکوت گرفت و همه بی توجه رفتند پشت میزهایشان و دوباره صدای خاراندن کمر یکی از بچه ها در اتاق طنین انداز شد و گفت: پشه ها چرا منقرض نمیشن؟! هادی دمپایی اش را در آورد ( درست است که هادی توی تحریریه دمپایی نمیپوشد اما بنده به عنوان دوربین قضیه دلم میخواد اینجایش را اینطور کارگردانی کنم!) که در تحریریه باز شد و یک انسان برنزه با شلوارک و صندل و چند تایی چمدان، خودش ...
دست در دست هم، بلند شویم
توانیم حرف مان را طوری بزنیم که همه بدانند در دلمان از ترس فردایی که همین نزدیکی هاست چه آشوبی بپاست. همینه دیگه. همیشه، همه جا همین بوده، وقتی خیلی خوب باشی تبدیل به عادت میشه واسه همه وای به روزی که خوب باشی و خیلی خوب نباشی.اره، دیشب هم گفتم و بازم هر چی حرف و بد و بیراه بشنوم بازم میگم این تیم باید بره تو بحران و استقلال و سپاهان جون بگیرن و بعد دوباره بعد چند سال اگر از دست برخی ...