سایر منابع:
سایر خبرها
چندین سال مبارزه جان خود را تقدیم معشوق می کند... و امروز حمزه، فرزند شهید راه پدر را در پیش گرفته و پا در رکاب دوچرخه نهاده و پیام شهدا را به گوش نسل های سوم و چهارم انقلاب می رساند تا مبادا در دورانی که غرب میلیاردها دلار برای انحراف جوانان و نوجوانان ما هزینه کرده، راه را گم کنند. در ابتدای راه با حسن اکبری، برادر شهید که چند سالی از شهید بزرگ تر است به گفت وگو پرداختیم تا ...
. آن ها کلی پول از قذافی گرفته بودند و با افشاگری من بهم ریخته بودند. بعد رفتم لبنان از آنجا ویزا گرفتم. به لیبی رفتم. خود قذافی هم قول داد که مرا در پیدا کردن امام موسی صدر کمک کند. همانجا بودم که جنگ شروع شد و راه های هوایی بسته شد. با اتوبوس به ایران برگشتم و سریع به خوزستان رفتم. چند روز بعد از شروع جنگ بود که از همان اول سرباز دکتر شدم که به من کلاشینکف و خمپاره 60 دادند. ...
است [به خراسان] از حد نیشابور با کشت و برز و از وی کرباس خیزد. و یا زوزن یکی از ده شهر مهم نیشابور است. دارا با شهرکی است بزرگ در چهل فرسنگی مرکز آباد و پر از جولاهگان و لباده دوزان که محمدبن احمد مقدسی در احسن التقاسیم ذکر کرده است و بر این همه، باید از صوره الارضِ ابن حوقل هم یاد کرد که آن را هم عنان با ری - که در وسعت و عظمتش بسیار آمده - دانسته است. جز این، چند سده بعد، حمدالله مستوفی در نزهه ال ...
لیوان نگاه می کند. هیچ اثری از شناسایی و محبت نیست. با آدمی زندگی می کنید با همان شکل و با همان لبخند اما شما را نمی شناسد. آلزایمر مادر برای من و خواهر و برادرهایم کابوس بود. خانه من و برادرانم کنار هم است. روزی برادرم خبر داد که حال مامان خوب نیست، خودم را که رساندم وقتی وارد اتاق شدم متوجه شدم مادر فوت کرده است. خانم پرستاری که همراهش بود گفت می ترسد چشمان مرده را ببندد. من مجبور شدم خودم چشم ...
. در همان ملاقات فهمیدیم که خیلی تمایل ندارد همکاری شکل بگیرد و داستانی در موردش منتشر شود. در این رفت و آمدها و سماجتی که داشتیم، یک کاغذ پاره و مچاله شده به ما داد که چند شماره تماس در داخل آن بود. این نقطه سرآغاز فیلم بود. در آنجا به این نتیجه رسیدیم که با جلیل نقاد به دلیل اینکه قدرت تلکم ندارد نمی توانیم به صورت انفرادی مصاحبه کنیم و باید سراغ اطرافیان او برویم. اسماعیل شاه حسینی یکی ...
بلندی بود، نمی توانستیم همدیگر را در حین کاوش ببینیم. برادر اسد چوبین و برادر ابوالقاسم روستا رفتند برای ادامه شناسایی من هم در نقطه دیروزی مشغول کار شدم. همان جایی که پوتین را پیدا کرده بودم، نزدیک سه ساعت کار کردم؛ ولی چیزی پیدا نکردم و همچنان مشغول کار بودم که یک شیار توجه من را به خود جلب کرد. بیل را چرخاندم به طرف آن شیار. اصلاً متوجه تپه کنار شیار نبودم. همین که تپه را نگاه می کردم ...