سایر منابع:
سایر خبرها
خودش را عکاس معرفی کرده بود. برای آشنایی با خانواده اش مرا به تهران و بعد به خانه ویلایی شان در شمال کشور دعوت کرد اما خبری از خانواده اش نبود. او مرا زندانی کرد، کتکم زد و مورد آزار و اذیت قرار داد. از من فیلم و عکس سیاه تهیه و تهدیدم کرد که از او شکایت نکنم. دختر دوم هم گفته های مشابه را بازگو و از متهم شکایت کرد. متهم که راز جرایم سیاه خود را فاش شده دید، در اعترافاتش گفت: گفته های آنها ...
های اولیه حکایت از این داشت که مرد میانسال آخرین بار با پسرش قرار ملاقات داشته تا با هم برای معامله زمین به اطراف تهران بروند. به همین دلیل مأموران سراغ پسر وی رفتند، اما او می گفت که آن روز قرارشان کنسل شده و اطلاعی از سرنوشت پدرش ندارد. در ادامه مأموران به محل زندگی مرد گمشده رفتند که باغ ویلایی در اطراف تهران بود. آنها در داخل ویلا لکه های خون کشف کردند و احتمال اینکه مرد گمشده به قتل ...
کوچه آن طرف تر می رفت، وانمود کرد پزشک معروفی است. در همان دیدار اول گفت از تو خوشم آمده و پیشنهاد ازدواج داد. به مرور زمان رابطه ما صمیمی شد تا مرا به کلینیکی در شمال تهران دعوت کرد. وقتی مقابل کلینیک رسیدم، او به یک باره بیرون آمد و گفت ببخشید برای من کار مهمی پیش آمده و باید بروم. همان موقع خانمی مقابل در کلینیک او را صدا کرد آقای دکتر افشار! همه این ها برای جلب اعتماد بود که من متوجه نشدم ...
این جور مواقع چاره ای نداریم جز صبر ... آقای وقایعی حرف استاد نظمی را قطع کرد و گفت: از حرف های شما چنین برمی آید که اتفاقی برای علی اکبر ما افتاده، درست است؟ دست هایش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شکر، خودت داده بودی، خودت هم گرفتی. من پدرش هستم، او را حلال می کنم. تو هم اگر تقصیراتی دارد به حق خودت ببخش. به سجده افتاد. از سجده که بلند شد رو به من و آقای هنرور گفت: روضه علی اکبر بخوانید. ...
ادامه مأموران به محل زندگی مرد گمشده رفتند که باغ ویلایی در اطراف تهران بود. آنها در داخل ویلا لکه های خون کشف کردند و احتمال اینکه مرد گمشده به قتل رسیده باشد، قوت یافت. آثار خون نه تنها داخل خانه که روی صندلی ماشین پژوی مرد گمشده که در حیاط باغ ویلا بود نیز به چشم می خورد. با ارسال آثار خون به آزمایشگاه جنایی معلوم شد که لکه های خون متعلق به مرد گمشده بود و دیگر شکی باقی نماند که او قربانی جنایت شده ...
از دوستانم سوییچ ماشینش را داد و از من خواست تا ماشین او را که در خیابانی دورتر از ما پارک کرده بود به آنجا بیاورم. من به محض اینکه به ماشین رسیدم متوجه درگیری دوستانم شدم. حتی نمی دانستم علت درگیری چیست. او ادامه داد: جلو که رفتم یک باره پوریا با چاقو به من حمله کرد و یک ضربه به سینه و یک ضربه به دستم زد. او حال طبیعی نداشت و می خواست مرا بکشد که برای دفاع از خودم چاقویی را که روی زمین ...
پرسیدم آقای ناظم نیا از 21 آبان 90 برایمان بگویید، مردمک چشمانش دو دو می زد، از گفته خودم پشیمان شدم. با نگاه خیره به رومیزی قلم کاری و صدایی که انگار از ته چاه در می آمد گفت: به یکباره زمین و زمان زیرورو شد تمام آسمان پر از دود و تکه های سوخت بود. پرتقال در دستم پر از خون شده بود، خشکم زده بود تا چند دقیقه نمی توانستم تکان بخورم تا اینکه با صدای فریاد یکی از بچه ها به خودم آمدم و از درب ...