سایر منابع:
سایر خبرها
دلیل بوسه شاه بر دستان ملکه انگلیس +تصاویر
گرفت که در ادامه بخش طنز این مطالب منتشر شده را می خوانید: عمو می گه زمان شاه ... عمو می گه زمان شاه با زمان شما خیلی فرق داره اون موقع ها اصلاً وضع فرق داشته زمین تا آسمون با الان، الان هم گرونی زیاده، هم اینکه مردم نمی تونن چیزی بخرند ... عمو خاطرات جالبی داره که شما رو دعوت می کنم تا بخشی از آن را بخوانید: چی بودیم! چی شدیم... اصلاً خیلی ها می دونن که ...
روایت مایلی کهن از درگیری با محمدرضا رحیمی
(دادگاه فرهنگ و رسانه). این را هم بگویم بد نیست. من از خبر ورزشی شکایت کرده بودم. آن زمان آقای سعید مرتضوی دادستان تهران بود و دادگاه کارکنان دولت در خیابان میرعماد قرار داشت. نزدیک یک سال و نیم شکایت کرده بودم اما پرونده ما رو نمی آمد! رفتم آنجا آقای مرتضوی هم بود. ایشان من را می شناخت. گفتم ببخشید آقای مرتضوی یک سال و نیم است چرا پرونده ما رو نمی آید؟ همه می گویند من اطلاعاتی ام و به سیستم وصل هستم ...
زبده الاحکام؛ کتابی که هزینه چاپ آن از سهم امام(ره) تامین شد/ شعارهای مردم جهرم در دیوارهای شهر رژیم را ...
آمدگویی شاه به جهرم در نقاط مختلف شهر نصب کرده بودند آتش زدند. یکی از مکان هایی که قرار بود شاه به آنجا برود ایستگاه تحقیقات کشاورزی جهرم، معروف به باغ نمونه بود. چون مردم جهرم از قبل می دانستند که قرار است شاه از آنجا بازدید نماید شروع به نوشتن و پخش شعارهای تهدیدآمیز علیه شاه در آن محل کردند. از جمله آنکه شاها مقدمت را گلوله باران می کنیم ، باغ نمونه قتلگاه تو خواهد بود . مأموران رژیم تمام ...
روایت عموناصر از اشعار دوره انقلاب/ مبارزه را به ادامه تحصیل ترجیح دادم
را به ادامه تحصیل ترجیح دادم و هم اکنون سعی دارم در کسب خوار و بار فروشی به مردم کشور خود کمک کنم. شاعر مبارز انقلاب خاطرنشان کرد: هر فردی به هر اندازه ای که میل داشته باشد می تواند از بقالی عمو ناصر به صورت نسیه خرید کرده و تا زمانی که تمکن آن را داشته باشند بهای آن را پرداخت کنند. آقاجانی با اشاره به اینکه هر فردی باید با هر امکانی که دارد به مردم خدمت کند، تصریح کرد: وقتی ...
انتهای شب یلدا
مردم ایران راه پیدا کرد. بعد ها هم با شعر ای مجاهد شهید مطهری مورد تقدیر و تحسین رهبر انقلاب قرار گرفت. سبزواری همچنین از معدود کسانی است که مقام معظم رهبری، مقدمه ای بر کتابش نوشته است. حسین ممتحنی متخلص به حمید ، متولد سال 1304 در سبزوار است و جوایز فراوانی در این سالها به خود اختصاص داده. از مهم ترین شان می توان به انتخابش به عنوان چهره ماندگار شعر و ادبیات کشور در سومین دوره از همایش چهره های ...
حاجی مایلی از گدایی از احمدی نژاد تا کتک کاری با رحیمی می گوید
.... ایشان هم مدیر مسئول و صاحب امتیاز روزنامه ابرار ورزشی بود و هم در وزارت کشاورزی معاون وزیر. ایشان هر روز عکس خودش را می انداخت گوشه بالای روزنامه اش همراه فوتبالیست ها که مثلا آقای پروین گفته من به صفی زاده رای می دهم. آقای قلعه نویی و خدا بیامرز ناصر حجازی. عکس ها من تو من بود. اما می دانید صفی زاده با آن همه تبلیغ چند تا رای آورده؟ آقای سیدمحمد صفی زاده، 6 هزار و 189 رای آورد. یکی دیگر ...
حاجی مایلی از گدایی از احمدی نژاد تا کتک کاری با رحیمی می گوید
.... ایشان هم مدیر مسئول و صاحب امتیاز روزنامه ابرار ورزشی بود و هم در وزارت کشاورزی معاون وزیر. ایشان هر روز عکس خودش را می انداخت گوشه بالای روزنامه اش همراه فوتبالیست ها که مثلا آقای پروین گفته من به صفی زاده رای می دهم. آقای قلعه نویی و خدا بیامرز ناصر حجازی. عکس ها من تو من بود. اما می دانید صفی زاده با آن همه تبلیغ چند تا رای آورده؟ آقای سیدمحمد صفی زاده، 6 هزار و 189 رای آورد. یکی دیگر ...
تازه های بازار شعر
...، برنده جایزه شعر خبرنگاران و همسرش الهام اسلامی در سال 90 در حادثه تصادف درگذشتند. کتاب دیگری که از محمد آشنا به چاپ رسیده، مجموعه آنقدر از تو سرودم از خودم افتادم است که مجموعه ای از شعر های کوتاه محمد آشنا را در برمی گیرد که بیشتر مضمونی عاشقانه دارند. محمد آشنا متولد 1355 و اهل پاوه کرمانشاه است. پیش از این نیز چند مجموعه شعر فارسی و کردی نیز از او منتشر شده است. از رضا ...
شهید پژمان توفیقی را بهتر بشناسیم
شود؟احتمال دارد جانش را از دست بدهد؟چه کسی حاضر است؟ بگذار تا قسمتی از وصیت نامه ات را بنویسم تا همه بدانند پژمان ما،برای چه رفت. "همیشه می گفتم چرا من زمان امام حسین نبودم که در رکاب اربابم حسین جان بدم؟ولی الان جوابم را گرفتم.شاید خدا دوست داشته که تو این دوره باشم و محافظت (کنم) از حرم خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) ناموس اربابم...بر خود واجب می دانم که در این راه با یاری ...
حجت الاسلام شاه آبادی: مومن آیینه مومن است
...: جلسه اخلاق (استقبال از فاطمیه) در کانون فرهنگی تبلیغی حیدر کرار (ع) با سخنرانی آیت الله نصرالله شاه آبادی و مداحی حاج رضا کرمانشاهی، برگزار شد. در ادامه متن سخنان حجت الاسلام نصرالله شاه آبادی را می خوانید: انقلاب اسلامی و پیشگویی آیت الله شاه آبادی در زمان تبعید امام خمینی به ترکیه، خواب دیدم جنگی سخت و طولانی در جنوب ایران با کشوری دیگر و با کشتار فراوان ...
گاف های دنباله دار سریال شهرزاد+عکس
تنها سرنشینان از جایشان حرکت نکردند بلکه خط افق هم با ماشین واژگون شده است! در یکی دیگر از قسمت های شهرزاد ماجرای برادران هفت کچلون سوژه رسانه ها می شود. در جایی از سریال که برادران هفت کچلون حضور دارند، مخاطب با هفت برادر با سرهای تراشیده روبرو می شود اما با تحقیق کوچکی به راحتی خلاف این مسئله ثابت می شود و نتیجه به دست آمده این است که برادران هفت کچلون هشت نفر بودند و اصلا کچل نبودند ...
وقتی طوفان شدیم... اینجا ایران است؛ صدای انقلاب را می شنوید
منتهی به 22 بهمن میدان قدیمی شهر بوشهر شاهد به زیر کشیدن مجسمه شاه بود. مردم این استان نیز همچون دیگر نقاط کشور، حضوری گسترده و پرشور در مراسم و تظاهرات انقلابی داشتند و چندین شهید نیز تقدیم انقلاب کردند. چهارمحال و بختیاری نوزدهم بهمن 57 ، افزون بر یک هزار و 500 نفر از اهالی بختیاری های استان چهارمحال و بختیاری، با حضور در مدرسه علوی تهران، با امام خمینی(ره) بیعت کردند و ...
نگاهی متفاوت به مجادلات مذهبی در باره قانون متحد الشکل شدن لباس در دوره پهلوی اول
جانشین امام و پیغمبر هستند؟ وی طرح این مباحث را در دنیای جدید که همه متوجه پیشرفت و ابزارهای نظامی مدرن مانند توپ کروپ هستند، مورد تمسخر قرار داده و از این که عدّه ای با این موهومات ملت را به سوی خود جذب و جلب کرده اظهار نگرانی می کند: چه قدر مضحک است که دنیای امروزه جنگ روی با توپ کروپ طبیعت و تخریب بنیان کلمه الوهیت متوجه شده، و علمای اسلام از این توپ و نعره رعده آسای او صم بکم بی خبر ...
گرمای انقلاب در سوز زمستان
شبانه دستگیر کردند. حجت الاسلام متمسکی درباره دستگیری اش می گوید: انتظار داشتم نیروهای ساواک روزی سراغ من بیایند ولی من و همه جوانانی که در آن زمان به عشق حضرت امام(ره) برای نابودی رژیم تلاش می کردیم، در ادامه کار خودمان مصمم بودیم. پس از این که بنده را دستگیر کردند، حدود 27 روز در شهربانی بازداشت بودم. وقتی ارکان سلطنت شاه سست شد، تلاش کردند با آزادی زندانیان سیاسی، دل مردم را به دست ...
فسادی که دامن گیر بانیانش شد
...، یعنی مجلس، دربار، کابینه، سفارتخانه های خارجی و مردم، دست به دست می شد. بدیهی بود که در چنین شرایط توزیع قدرتی، شاه جوان که مبنای قدرتش را ارتش و در درجه ی کمتری جناح های محافظه کار سلطنت طلب تشکیل می دادند، قدرت چندانی نداشت و آزادی سیاسی کوتاه مدتی بر فضای کشور حاکم شد.[2] اما این رویه به مرور زمان، تغییر یافت و پهلوی دوم با استفاده از موقعیت و قدرت نهادی سلطنت و با آگاهی از تجربیات ...
فرهنگ در رسانه
و بن این نگاه اشتباهی است که بخواهید در این فیلم به دنبال معنا و لایه های پنهان باشید. این نوع نگاه نه حتی به دهه 60 و 70 که به زمان قبل از انقلاب بازمی گردد که شاید فیلمساز با استفاده از آن می خواست که در قالب فیلمسازی نیشی هم به حکومت بزند. حقیقی درباره نقش اول این فیلم گفت: اگرچه بار درام فیلم به دوش هر سه بازیگر است ولی از نظر من جدیدی نقش اول این فیلم است. به عقیده من بازیگر نقش اول کسی است ...
محمدعلی بهمنی: فریدون مشیری مرا به سرودن ترانه ترغیب کرد
متوجه شدند جوان ترهایی که آمدند و در شورای سوم حضور داشتند، مانند ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری می توانند ترانه بنویسند. * شما هم تحت تأثیر فضای جدیدی که حاکم بر شورای سوم نظارتی بود، از سرودن شعر به ترانه سرایی رو آوردید؟ وقتی به رادیو رفتم، روزی آقای مشیری به من گفت: تو چرا ترانه نمیگی؟ گفتم آقای مشیری من تجربه ندارم. ایشان گفت: ترانه هم مثل همان شعر گفتنه؛ فقط کمی رهاتر و من را به آقای دکتر ...
موسیقی لری فقط جنگ و تفنگ نیست
نداشت فرزندش به سمت موسیقی برود، چون برایش رویاهای دیگری در سر داشت. ایرج نوجوان، اوایل فکر می کرد قرار است هنرپیشه شود اما بعد برای گروه های تئاتری شعر گفت و آواز خواند و کم کم شد خواننده. قبل از انقلاب ترانه هایی خواند که به صورت کاست دست به دست می شد و بعد در سال 59 جرس و خلق لر را در کنار استاد علی اکبر شکارچی کار کرد و در تمام این سال ها و در اغلب آثارش یار همیشگی و دوست دوران ...
آهنگساز سرود ماندگار خلبانان از پسرش سامی یوسف می گوید
شروع میشود: دنیا مسافرخونه ای است که دیواراش تو خالیه – تکیه گاهِ هیچ کسی نیست، یه تصویرِ پوشالیه اما همین دنیایِ پوچ، می تونه که بهشت باشه – برای هنگام دِرو، مزرعِ خوبِ کشت باشه حالا که مسافریم، حالا که باید بریم – این همه بی وفا نباش، از معرفت جدا نباش این همه خود بُزرگ بین و بی خبر از خدا نباش * خیلی از مردم شما را نمی شناسند. یعنی نام فیروز برنجان را نمی ...
خدا می داند در ترکیه چه بر سر امام آمد/ برخی گوش به فرمان مثلث شوم هستند
خمینی (ره) به وجود آمد، چیست؟ قبل از انقلاب شاه را به نام خدایگان، ارتشداران شاهنشاه آریامهر بزرگ خطاب می کردند اما خداوند اراده کرد و ذخیره الهی خود حضرت امام خمینی (ره) را به جنگ فرعون زمان فرستاد و بساط سلطنت 2500 ساله را توسط او و حمایت مردم از بُن کَند و به زباله دان تاریخ فرستاد. متاسفانه کسی از تبعید امام چیزی نمی گوید، فقط گفتند که به ترکیه تبعید شدند؛ یک بار امام را در بورسای ...
مردم در زمان حکومت پهلوی حق شرکت درانتخابات نداشتند/ تخریب روحانیت با محور جدایی دین را از سیاست انجام ...
روستاها مدرسه نداشتند اگر روستایی هم جمعیت داشت و می خواستند معلم بفرستند خان منطقه که نماینده شاه بود اجاز نمی داد می گفت این مردم نباید سواد دار بشند اگر سواد داشته باشند دیگر ما نمی توانیم بر این ها حکومت کنیم، در حاجی آباد چندین خان بودند که بر مردم حکومت می کردند و همه امورات مردم به دست اینها بود به طوری که حق نداشتند بدون اجازه خان ازدواج کنند هر دختری که می خواست ازدواج کند باید پدرش اجازه اش ...
گذری بر روزهای ماندگار...
فراموش کی شویم این بس که در همه جا گفت وگوی ماست" از زین العابدین نحوه و مکان شهادت پدرش را پرس و جو می کنم. در جواب می گوید: در روز17شهریور 57 پدر به راهپیمایی ملحق میشود و روبه روی مدرسه ی ابریشم چی (کاشانچی سابق) گلوله ای به کشکک زانو ی ایشان اصابت میکند و به بیمارستان متینی منتقل می شود. همراه ایشان عده ی زیادی از مردم به بیمارستان میروند وتظاهراتی اطراف بیمارستان ...
خاطرات همراه امام از نوفل لوشاتو: خلخالی حتی حکم اعدام خودش را امضا کرده بود
... با ابوالفضل توکلی بینا در انقلابی ترین مدرسه تهران مدرسه رفاه به گفتگو نشستیم، او نیز به مانند دیگر یاران انقلابی علاقه زیادی به روایت جز به جز تاریخ انقلاب دارد که مجال انتشار همه آن در یک مصاحبه نیست، از همراهی با امام از سال 41، ماجرای ترور حسنعلی منصور، برعهده گرفتن مدیریت بیت امام در نوفل لوشاتو، حضور در کمیته استقبال و ... برایمان از سهم خواهی نهضت آزادی ها بعد از انقلاب گفت ...
صفای لرستانی درگذشت
وجود آورد و مهم تر آن که دژ فلک الافلاک را که تا آن زمان در اختیار لشکر پنجم ارتش بود تحویل گرفت و مرمت اساسی کرد. این دژ پس از تعمیر و باز سازی، در سال 1356 به نام 'موزه شاپور خواست' در بخش های مرکز اسناد و مردم شناسی و آثار مفرغی لرستان گشایش یافت. استاد ایزدپناه در زمینه ی شعر نیز از نوجوانی دارای استعدادی ذاتی بود. گاهی غزل های او در روز نامه “ندای گلشن” خرم آباد چاپ و منتشر می شد و ...
یادی از پدر شاعران انقلاب
تحصیلات آکادمیک در رشته معقول و منقول (الهیات) تدریس در مدرسه را شروع کرد. پس از استخدام در وزارت آموزش و پرورش کار سامان دادن به کتابخانه و اسناد و کتاب های این سازمان نیز به او سپرده شد. سال 1332 اولین اثر او که تصحیح دیوان سلمان ساوجی بود، توسط انتشارات زوار منتشر شد. او پس از کودتای 28 مردادماه مردم را به مبارزه علیه رژیم فرامی خواند و به خاطر شعرهایی که علیه شاه سروده بود هفت ماه ...
پیشوا ی انقلاب در فارس کیست؟/ بازخوانی فتنه ای که نخستین امام جمعه شیراز را مورد هجمه های ناجوانمردانه ...
ی مذکور چنین آمده است: بار دیگر رژیم سفاک ایران، در شهر مذهبی شیراز دست به جنایت دیگری زدند. عصر پنجشنبه پنج رمضان هنگامی که مردم بی دفاع و بی سلاح در مسجد جامع نو مشغول انجام فریضه مذهبی بودند، بی شرمانه مورد هجوم ناجوانمردانه افراد مسلح پلیس و نظامی قرار گرفته و در مدت کوتاهی ده ها کشته و صدها زخمی بجا گذاشت... پس از صدور این اعلامیه دو مسجد نو و جامع شیراز تعطیل شد. ساواک در گزارشی از ...
ائتلاف اصولگرایان منهای معتدل ها
دولت در آمد. از چهره های اصولگرایی است که کمتر اظهارنظر مشخص سیاسی از او دیده شده است. محمود نبویان عضو جبهه پایداری و نماینده فعلی مجلس است که مواضع تندی نسبت به دولت دارد. او خطاب به ظریف گفته است: تو دلاور نیستی! از 16سالگی برای اینکه وارد مبارزات با شاه نشی، پدرت تو رو فرستاد آمریکا؛ انقلاب شد نیومدی؛ جنگ شد نیومدی؛ یک بار صدای تیر نشنیدی؛ تو می دونی شهید یعنی چی؟ یتیم ...
رفیق من؛ سنگ صبور غم هام!
هایی که برای مخالفت با شاه، اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) را در هر کوی و برزن به دست مردم می رساند تا ظلم و خفقان ریشه کن شود. آن روزها جا مهری مسجد حضرت ابوالفضل(ع)، مسجدی که با یاران قدیمی در ساخت وساز آن نقش داشتیم، پر از اعلامیه و نوارهای امام بود و ما نمی دانستیم چه کسی این روشنی راه را برایمان به ارمغان می آورد. سهم من و رفقایم از پیروزی انقلاب، دویدن در کوچه پسکوچه ها و به شماره ...
شهید مدافع حرم: چرا باید در سوریه جنگید؟
به گزارش میبدخبر به نقل از فارس: رضا شاعری؛ شهید سید محمد حسین میردوستی از رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در عملیات محرم و در روز تاسوعا توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. از این رو جهت مصاحبه با این خانواده یه منزل شان رفتیم. در همان لحظات اول با روحیه بالا و قابل ستایش پدر شهید سید محمد حسین میردوستی مواجه شدیم. پارچه سبز روی شانه پدر شهید میردوستی نشان از سادات بودنش داشت. دستی به محاسن سفیدش کشید و ما را با احترام مضاعف به آپارتمان ساده اش دعوت کرد. در بین صحبت هایشان مدام به پیش وند نام شان که همان عبارت سید که آن را شناسنامه خانواده شان می دانستند تاکید داشتند و در لحظه به لحظه مصاحبه، شهیدشان را با نام کامل آقا سید محمد حسین خطاب می کردند. سید محمد یاسا فرزند شهید که در یک سالگی پدر را از دست داده در خانه مشغول بازی بود. چند دقیقه بعد مادر شهید(زینب میرشاهی) و همسرش (راضیه سادات میردوستی) به جمع مان ملحق شدند و مصاحبه ما با این عزیزان شروع شد که در ادامه متن آن را خواهید خواند: *شهید میردوستی اولین شهید دهه هفتادی ما چهار فرزند داشتیم و فاصله سنی همه آن ها بین دو تا سه سال بود. دختر اولمان متولد سال 62، آقا سید قاسم متولد سال 64، دختر بعدی مان متولد 68 و محمد حسین هم آخرین فرزند ما و به قول معروف ته تغاری بود. سید محمد حسین 13 تیر ماه 1370 به دنیا آمد که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و پاره شد. از همان نوجوانی با همین خواهرش پنج شنبه ها بر سر مزار شهید احمد پلارک و دیگر شهدای بهشت زهرا(س) می رفتند. *دوره کامل پزشک یاری عملیاتی را در هفت ماه گذراند سید محمد حسین بسیار فعال و پر تکاپو بود و در سال 90 به عضویت بسیج ویژه صابرین در آمد. او در کنار آموزش های نظامی آموزش پزشک یاری هم دیده بود و مطالعات آزاد در این زمینه داشت. به قول معروف او یک پزشک یار عملیاتی بود و در طی هفت ماه این دوره را فرا گرفته بود و کارهایی مثل بخیه، حجامت، سرم زدن را به طور کامل مسلط شد. حتی گاهی موارد برخی از بیماری ها را هم به خوبی تشخیص می داد. ما برای دیپلم گرفتن آقا سید قاسم خیلی سختی کشیدیم (خنده) اصلا دل به درس نمی داد اما محمد حسین وقتی در دبیرستان وارد شد و قصد داشت انتخاب رشته کند مدیر دبیرستان خیلی از او تعریف کرد که احساس غرور کردم. اولویت اول انتخاب رشته اش هم ریاضی و فیزیک بود. مسئولین مدرسه تاکید داشتند تا در آنجا بماند و این رشته را بخواند ولی فرزندم به رشته کامپیوتر علاقه وافری داشت و به همین دلیل در دبیرستان فنی و حرفه ای ثبت نام کرد. وقتی هم برای ثبت نام در رشته کامپیوتر به مدرسه رفتیم مدیر مدرسه گفت این پسر که نمراتش خوب است به نظرم ببرید همان ریاضی را بخواند اما با اصرار شهید در رشته کامپیوتر ثبت نام اش کردند. *می گفتم تو برای خودت به ما محبت می کنی پدرش مدتی بود که دائما سرفه می کرد. شب ها این این عارضه حادتر می شد و سید محمد حسین برای آقای میردوستی یک لیوان آب می برد. همیشه می گفت: من موظفم به شما خدمت کنم، وظیفه فرزند این است که به پدر و مادرش خدمت کند این جز مسائل اخلاقی مهم است که نباید ساده از کنار آن بگذریم . می گفت: اگر محبت به پدر و مادر زیاد باشد انسان طول عمر پیدا می کند. من هم به شوخی به او می گفتم پس تو برای طول عمر خودت به ما محبت می کنی. *مادر بزرگش نام او را انتخاب کرد پدر بزرگ همسرم نود و هشت سال سن داشت و در تمام عمر نماز شب اش به نماز صبح متصل بود و از نظر اعتقادی خاص بود. مادر شوهرم تنها فرزند این مرد مومن و اهل خدا بود. وقتی محمد حسین به دنیا آمد از من درخواست کرد اگر اجازه بدهی نام پدرم را روی پسرت بگذارم. من هم با کمال میل و با اشتیاق قبول کردم. او هم روی اسم کاملش یعنی سید محمد حسین خیلی حساس بود و کلا عاشق اسم اش بود، اگر کسی محمد خالی صدایش می کرد حتما تذکر می داد. *این پسر من هم یک خشوی دیگر است محمد حسین برخی از تکه کلام های کودکی اش را حفظ کرده بود و در صحبت هایش به کار می برد. مثلا به خرگوش می گفت خَشو و یا به جریمه کردن می گفت: الان پلیس جمیله اش می کنه. گاهی به محمد یاسا هم می گفت این پسر من یک خشوی دیگر است. *با پودرهای سفید محدودشان می کردم محمد حسین و خواهرش که پشت هم بودند خیلی شیطنت می کردند و بعضی اوقات خیلی خسته می شدم، تنها راه چاره ای که پیدا کردم این بود که آن ها را می نشاندم گوشه ای از خانه و با این پودرهای سفید رنگ، یک دایره دورشان می کشیدم و می گفتم نباید بیرون بیایید با این ترفند در همان جا بازی می کردند و فقط وقت هایی که می خواستند دستشویی بروند بیرون می آمدند(خنده) اما بعد دوباره به محدوده ای که برایشان ترسیم کرده بودم بر می گشتند. وقتی کوچک بود عین چارلی چاپلین راه می رفت، می گفتم محمد یاسا هم عین خودت راه می رود. چند روزی بود که بعد از شهادت پدرش اصلا همان چند کلمه را هم که می گفت ادا نمی کرد. وقتی رفقای پدرش برای سر سلامتی آمدند منزلمان محمد یاسا خوشحال شده بود. حس می کردم پدرش را در جمع دوستانش می بیند، خیلی رفتارش تغییر کرد و سرحال شد. شاید این مطلب خیلی شعاری باشد اما ما غائل به این هستیم که شهدا زنده اند و وقتی رفتار محمد یاسا را بعد از چند روز سکوت دیدم بیشتر به این آیه ایمان آْوردم. *شهادت فرزندم بدترین داغ بود اما مطمئنم بهترین راه است برادرم شهید شد و داغ مادر هم دیده ام اما هیچ داغی مثل داغ اولاد نیست. با این حال افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام به شهادت رسیده است. درست است که شهادت و نبودن فرزندم بدترین داغ است اما مطمئنم بهترین راه را انتخاب کرده ایم. *چرا باید در سوریه بجنگیم پدر شهید میر دوستی در ادامه این مصاحبه گفت: پدرم روحانی و اصالتا اهل استان گلستان بود. او با گروه فدائیان اسلام همراهی می کرد و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت های چشمگیری داشت. بنده معتقدم شهادت محمد حسین جان برکتی برای خانواده ماست و این شهید برای عموم ملت ایران و متعلق به اسلام است. برخی در این روزها می گویند چرا ما باید به صورت نیابتی در سوریه بجنگیم و باید در جواب این هم وطنان تاکید کنم که قطعا مرزهای ما امروز مرزهای جهان اسلام است و هر جا اسلام تهدید شود وظیفه ماست که در آنجا حضور داشته باشیم و خدمت بکنیم. بنده خودم پاسدار هستم الحمدالله در زمان جنگ هم توفیق جانبازی داشتم و در آن دوران با شکوه با پدر و برادرانم به جبهه می رفتیم و برادرم آقا سید مجتبی میردوستی در عملیات بازی دراز به شهادت رسید و علی اصغر میرشاهی برادر همسرم نیز قبل از عملیات بیت القدس 6 به شهادت رسید. شوهر خواهرم که از رزمندگان غواص بود نیز در عملیات فاو به شهادت رسید. به نظرم برجسته ترین شاخصه آقا سید محمد حسین اخلاق او بود و سپس بحث تحصیلی او که خداروشکر وضعیت مطلوبی داشت. اما از ویژگی های او علاقه خاص اش به بسیج و هیئت بود. ولایت مداری و پاکار نظام بودن در ایام فتنه 88 هم نباید از قلم انداخت. وقتی درگیری های سال 88 به اوج خود رسیده بود شهید میردوستی آمد و گفت می خواهم با بچه های پایگاه برای سرکوب این آشوبگران بروم و خودم او را به حوزه معرفی کردم و اتفاقا به مسئول حوزه سفارش کردم که محسن از پس درگیری برمی آید و از او در مناطق درگیری که سخت تر است می توانید استفاده کنید. بلافاصله سید محمد حسین برادر بزرگترش هم آمد و به اتفاق هم رفتند. *در راه شهادت گوی سبقت را از من ربود قدیم ها در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی محمد حسین رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی شهادت داشته و دارم. به هر حال به لحاظ سن و سال و سابقه هم حساب کنید من از پسرم بیشتر در فضای جنگ بودم. الغرض! آقا سید محمد حسین توی هیئت منظم سینه نمی زد اما به قول آن شعر که حضرت آقا خواند ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند... فرزندم که حدود 30 سال از من کوچکتر بود گوی سبقت را ربود و به این مقام عظیم دست یافت. حکایت محمد حسین و من حکایت آیه السابقون و السابقون اولئک المقربون است. *آقا جان برایت آب آوردم یکی از خاطرات خوبی که از آقا محمد حسین به یاد دارم این است که به علت عارضه ای که داشتم شب ها درخواب سرفه های مکرر داشتم و در آن مدت تا صدای سرفه من را می شنید با یک لیوان آّب بالای سرم حاضر می شد و می گفت: آقاجان برایت آب آوردم . *آرروی شهادت در آخرین روز زندگی محمد حسین جوان و پویا بود و آرزوهای زیادی در سر داشت. برای خانه ای که به تازگی از مسکن مهر گرفته بود برنامه هایی جهت زیبایی نمای داخلی خانه آشپزخانه داشت. آپارتمان جمع و جوری که با هزار مشقت برای رفاه حال خانواده اش تهیه کرده بود وسایلی نظیر کابینت و برخی از وسایل گرمایشی نداشت. قبل از سفرش به همسرش گفته بود وقتی برگشتم آشپزخانه را کابینت می زنم و باقی کارهای که نیمه تمام را تکمیل می کنم. حالا همین جوان که این آرزوها را داشت یک شب قبل از شهادت به رفقایش گفته بود: من دیگر آرزویی جز شهادت ندارم او در آخرین روزها به نقطه ای می رسد که هیچ آرزوی دنیایی نداشت و خدا را شکر همچون مولایش حضرت ابوفاضل در روز تاسوعا به شهادت رسید. موقع رفتن فرصتی برای دیدار نبود و تلفنی زنگ زد و خداحافظی کرد. وقتی پیکرش را آوردند صورتش خیلی سالم بود احساس می کنم برای اینکه ما دوباره ببینیم اش چهره اش سالم مانده بود. نحوه شهادتش هم این طور که می گویند موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی خورده بود. وداع با پیکر شهید امجدیان همزمان با سید محمد حسین ما در تهران انجام شد اما شهید امجدیان را به زادگاهش کرمانشاه بردند و در آنجا دفن کردند. خانواده شهید امجدیان ساکن کیان شهر هستند. *مایه قوت قلب همرزمان همرزمان شهید می گفتند: آقا سید، محمد حسین شما روحیه بالایی داشت صحبت هایش و حضورش باعث قوت قلب بچه ها بود. وقت هایی که می خواستیم با خانواده هایمان تماس بگیریم شهید میردوستی الویت تماس را به دوستانش اختصاص می داد و در این زمینه ایثار می کرد. بنده به عنوان پدر محمد حسین معتقدم که پسرم از من سبقت گرفت و به من نشان داد که هنوز باب شهادت باز است. من در پیچ و خم این دنیا گیر کردم و به این سعادت بزرگ که آرزویش را داشتم نرسیدم. گاهی اوقات هم کارهایی می کرد که جای دعوا کردن داشت اما چون رفتار هایش با شوخ طبع خاصی همراه بود، اصطلاحا دلم نمی آمد و نمی توانستم تنبیه اش کنم. *آماده جهاد هستم در یگان نظامی آن ها بین رزمندگان تی شرت توزیع کرده بودند و به شهید میردوستی ذکر یا اباالفضل(ع) افتاده بود و مثل حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسید. در طول جنگ تحمیلی چند تن از پسرعموها، برادرم و الان هم پسرم را از دست دادم اما هیچ وقت از عملکردم پشیمان نبودم و ان شاءالله به وقت نیاز حتما خودم برای جهاد می روم. *سید محسن خدمتگزار جمهوری اسلامی است با توجه به اینکه جانباز بودم و 36 ماه سابقه جنگ دارم، آقا سید محمد حسین بخش عمده ای از خدمتش را معاف شد. حدودا هفت ماه خدمت کرد. با فرمانده پادگان آشنا بودم. یک هفته بعد از اینکه شهید میردوستی در محل خدمتش مستقر شد زنگ زدم پادگان تا جویای احوالش بشوم. مسئول پادگان که از دوستانم بود گفت: آقا سید اگر زنگ زدی اینجا سفارش محمد حسین را بکنی باید بگویم رفتار و اخلاقش مورد تایید ماست. با اینکه خیلی جوان است اما خیلی مردانه برخورد می کند در همین مدت کوتاه خودش را ثابت کرده و به معنای واقعی کلمه خدمتگزار جمهوری اسلامی است. شهید میردوستی سرباز نمونه تشکیلات بود و از همان جا جذب نیرو ویژه صابرین شد. خیلی مسئولیت پذیر بود و همیشه در تلاش می کرد مسایل و مشکلات زندگی اش را خودش سر و سامان بدهد. بیست ساله بود که گفت می خواهم ازدواج کنم. گفتم کمی تحمل کن اما مصر بود و همان موقع دست به کار شدیم و دخترعمویش را خواستگاری کردیم. *محمد یاسا پاک و دور از گناه همسر شهید میر دوستی: محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال 90 عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم. یاسا به معنی پاک و دور از گناه است. همسرم به ندرت عصبانی می شد و اگر هم به آن نقطه می رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد و جبران می کرد. اما وقتی عصبانی و ناراحت می شد. کمی طول می کشید تا دلش را به دست بیاوری. او با برادرش آقا سید قاسم باجناق هم بود. سید محمد حسین به شوخی می گفت: من هر کاری بکنم از دست سید قاسم نمی توانم فرار کنم. او برادرم بود حالا چند سال ست باجناق هم شده ایم، اخیرا در سپاه هم همکار شدیم و متاسفانه به هیچ وجه از دست قاسم نمی توانم راحت بشوم . دفعه اولی بود که به سوریه رفت قبل از این سفر در مبارزات و جنگ هایی که با گروهک های تروریستی زاهدان، شمال غرب کشور بود حضور فعال داشت حتی در این عملیات ها دستش آسیب دید و گچ گرفته بود و برای اینکه اختلالی در سفر سوریه اش پیش نیاید گچ دستش را باز کرد. *اگر نروم هزاران کودک یتیم می شوند وقتی گفت می خواهم بروم سوریه خیلی بی قرار شدم. محمد حسین گفت: اگر امثال من برای جنگ نروند هزاران محمد یاسا یتیم می شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل عام و آواره می شوند . طبیعی ست که هیچ کس دوست ندارد اول زندگی و در جوانی همسرش را از دست بدهد اما به خاطر این حرف هایش قبول کردم و با این صحبت ها متقاعدم کرد. توی همان دست نوشته مختصرش که چند وقت قبل از شهادتش نوشته با محمد یاسا درد و دل کرده و از نبودنش معذرت خواهی کرده و تاکید داشته که به پسرش بگوییم به چه دلیل این راه را انتخاب کرده است. *خانم ها در معراج الشهدا پیکر شهید را تشییع کردند وقتی رفتیم معراج الشهدا با همه نزدیکانم گفتم وقتی پیکر محمد حسین را آوردند اگر داد و فریاد و ناله بزنید مدیونید. محمد حسین دوست ندارد. لطفا وضو بگیرید و برایش دعا بخوانید. وقتی چهره اش را دیدم احساس کردم از همه زمان هایی که دیده بودمش خوش سیماتر و زیباتر شده بود. رفتیم بالای سرش نشستیم و دعای توسل خواندیم. جالب است که بدانید پیکر و تابوت محمد حسین را در معراج الشهدا خانم ها و محارم اش مانند عمه ها و خواهرهایش تشییع کردند. *درایت و مدیرتش در امورات خانه مایه قوت قلبم بود زمان ازدواج شهید میردوستی بیست سال بیشتر نداشت اما در مسائل اقتصادی خیلی خوش فکر بود. همین که اول راه بودیم و پس انداز خاصی نداشتیم طبیعتا خرید وسایل زندگی و بحث مسکن و تشکیل زندگی کار دشواری بود. اما با درایت و برنامه ریزی همسرم این مسائل حل می شد. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمد حسین راحت بود با رفتارهای مردانه اش خیلی امیدوارم می کرد به او ایمان داشتم که مشکل را حل می کند و تا جایی که ممکن بود نمی گذاشت شرایط سخت شود. کار در آژانس و یا در سوپرمارکت و کارهای متنوع از جمله این موارد بود. *تاسیس سوپرمارکت برای تامین مخارج در مناسبت های متنوع یک وسیله که نیاز خانه بود می خرید. مثلا وقتی محمد یاسا به دنیا آمد وقتی بیمارستان آمد هدیه برایم نخریده بود و من خیلی ناراحت شدم اما وقتی به خانه رفتیم دیدم یک کارتون بزرگ آوردند و من که متعجب شده بودم دیدم که یک ماشین ظرفشویی خریده است. برای تامین هزینه های خانه در سوپرمارکت، آژانس و دیگر مکان ها کار می کرد. حتی همین چند وقت پیش یک مینی سوپر دم منزل مان باز کرده بود. *بی قراری پسر در شب شهادت محمد حسین خواهر شوهرم که به همسرم خیلی وابسته بود همیشه به من دلداری می دهد. همیشه می گوید حس می کنم داداشم هست اما گاهی دلم برای جر و بحث های خواهر و برادری مان تنگ می شود. محمد حسین به محمد یاسا خیلی وابسته بود برای دندان در آوردنش کلی ذوق کرد و خودش را می زد. (خنده) گوشی هوشمند داشت آن را به من داد و می گفت در طول روز از کارهایش برایم عکس و فیلم بگیر تا ببینم و شب ها با چه لذتی نگاه می کرد. این روزها که همسرم نیست احساس می کنم محمد یاسا خیلی دلتنگی پدرش را می کند. به خصوص وقت هایی که کودکان هم س ...
نیم نگاهی به خدمات مرحوم صحفی از زبان خودش
آنها قبول کنند، مردم به پیروی از آنها، می پذیرند، شما چرا همه را رها کرده، و یک شهر کوچک را برای ارشاد انتخاب کرده اید. در این جلسه مردم فهمیدند، این ها تو خالی اند، من هم گفتم، ادامه برنامه در منابر... *سخنرانی در مجلس ختم یک بهایی! نراق از مراکز مهم بهایی ها بود روزی مرحوم آیت الله بهاءالدینی، کسی را نزد من فرستاد گفته بودند که شما سفری به نراق بروید. نراقی ها مرید ...