درخواست عاجزانه مادر شهید مدافع امنیت از جوانان
سایر خبرها
قتل اشتباهی پسر جوان؛ قاتل: فکر کردم مقتول دوست صمیمی ام است!
دوستم اشتباه گرفته ام از او عذرخواهی کردم. گفتم ببخشید که محکم زدم روی شانه هایت. اما او بد نگاه کرد. گفتم چرا بد نگاه می کنی؟ او گفت، تو زدی به شانه هایم بعد طلبکار هم هستی؟ در حال خودم نبودم و با هم درگیر شدیم و نفهمیدم چه شد که با چاقو ضربه ای به دست او زدم. اما باور کنید همه چیز در عالم مستی ام اتفاق افتاد و اصلا نمی خواستم جان او را بگیرم. حالا هم به شدت پشیمانم. سابقه داری؟ ...
ادعای عجیب مردی که در حال مستی، یک رهگذر را با چاقو کشت
.... دلم گرفته بود و از اینکه کار درست و حسابی و وضع مالی خوبی ندارم، ناراحت و در فکر بودم برای فراموش کردن ناراحتی ها و کمبودهای زندگی ام مشروب خوردم و مست کردم و در حالت مستی به خیابان آمدم. داشتم قدم می زدم که چشمم به مقتول افتاد. در عالم مستی او را با دوستم اشتباه گرفتم صدایش زدم و زمانی که برگشت متوجه شدم که او دوستم نیست. بعد چه اتفاقی افتاد؟ به مقتول گفتم ببخشید اشتباه ...
مادرکشی فجیع در تهران / قاتل: از مادرم کینه داشتم!
.... پسر مقتول که با پلیس تماس گرفته بود به مأموران گفت: چند سال قبل پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. از آن زمان، من با مادرم زندگی می کردم و برادرم با پدرم، اما به تازگی برادرم پیش ما آمده بود و با من و مادرم زندگی می کرد. وی ادامه داد: امروز(روز حادثه) بعد از پایان کار زمانی که به خانه برگشتم هر چه زنگ در را زدم کسی جواب نداد. با کلیدی که داشتم وارد خانه و به محض ورود، با جسد مادرم ...
ماجرای آزادسازی یکی از اشرار زاهدان پس از دستگیری توسط سردار سلیمانی با تذکر رهبر انقلاب
و مردانه دستگیرش کنید و من زنگ زدم به بچه های زاهدان و گفتم آزادش کنید و این فرد باور نمی کرد که می خواهند او را آزاد کنند و فکر می کرد می خواهند او را از پشت بزنند. این فرد بعدا در یک عملیات دیگری دستگیر شد.
حاج قاسم برای مان پدری می کرد
ممتازشدن در مدرسه را تبریک می گفتند. نکته جالب این که این تقدیرنامه ها با امضای حاج قاسم بود. علی القاعده آقای سلیمانی را اولین بار بعد از شهادت پدر ملاقات کردید؟ حاج قاسم روز تشییع پدر ایران نبودند اما با منزل مان تماس گرفتند و به خانواده تسلیت گفتند. حتی بعدها از همکاران ایشان شنیدیم که حاج آقا از خبر شهادت پدر خیلی ناراحت شده بودند. به هر صورت وقتی مراسم ختم برای پدر برگزار ...
مهر سردار هنوز در قلب هاست/ محبتی که در دل همه بود
رویش نشسته بودم بعد از مراسم آمد سمتم تا حالا از نزدیک با هم برخورد نداشتیم چهارمین سالگرد شهادت پسرم مهدی نوروزی بود و از طرف قوه قضائیه سردار سلیمانی را به عنوان سخنران دعوت کرده بودند جلو آمد و چادرم را گرفت. گفت: برای شهادتم دعا کن مادر بغضم گرفت گفتم این چه حرفی است که می زنید حالا حالاها ما به شما احتیاج داریم خدا شما را برای مانگه دارد. گفت نه نه نه برایم دعا کنید به دلم افتاد برایش دعا ...
بازداشت قاتل مادر در بیمارستان
حادثه مادرم مرا پیدا کرد و پیش خودش برد و از آن روز به بعد همراه او و برادرم زندگی می کردم. درباره شب حادثه توضیح بده؟ همانطور که گفتم از مادرم کینه داشتم و شب حادثه وقتی متوجه شدم برادرم دیر به خانه می آید، نقشه ام را اجرا کردم. البته می خواستم به زندگی خودم هم پایان بدهم و به همین دلیل پس از قتل با چاقو رگ گردنم را زدم، اما فوت نکردم. حتی روز بعد دارو خریدم، اما دارو هم اثر ...
چشم در چشم خونین پس از بزم مستانه
کارت دارم. وقتی برگشت، دیدم او را اشتباهی گرفته ام و از او معذرت خواهی کردم، اما ما چشم در چشم شدیم. از طرفی هم من مست بودم و حال خوبی نداشتم که همین چشم در چشم شدن باعث شد با هم درگیر شویم. در درگیری، من با چاقو ضربه ای به دست او زدم و فکر نمی کردم اصلاً با این ضربه او فوت کند و بعد هم به خانه مان رفتم. الان چه حسی داری؟ خیلی پشیمان هستم. البته همیشه در زندگی ام بدشانسی آورده ام. شب حادثه هم قصد قتل نداشتم و امیدوارم خانواده مقتول مرا ببخشند. ...
ناگفته های سردار غیب پرور از تحویل پیکر حاج قاسم
شدن پرواز، به سردار نظری، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم در اهواز این اتفاق افتاد، اوضاع مشهد چگونه است؟ وی گفت: من تصمیم خودم را گرفته بودم و در باند فرودگاه قدم می زدم که دیدم آقای رزم حسینی، استاندار وقت خراسان رضوی و از دوستان حاج قاسم پایین هواپیما ایستاده و اشک می ریزد؛ به من گفت "بیا برویم حرم" ؛ من آنجا به خودم نهیب زدم که تو که هستی داری مانع می شوی؟ امام رضا(ع)، حاج ...
دستگیری پسر قاتل در مشهد پس از 2 خودکشی ناموفق
بود و من با چاقو به او حمله کردم. بعد از کشتن مادرم، پشیمان شدم و تصمیم گرفتم به زندگی خودم هم پایان دهم. به همین دلیل با چاقو گردنم را زدم. اما زخم خیلی عمیق نبود و در این کار موفق نشدم. از خانه خارج شدم و دو روز در تهران پرسه می زدم. در آن دو روز باز هم از عذاب وجدان تصمیم گرفتم خودم را بکشم به همین دلیل قرص برنج خریدم، اما قرص هایی که به عنوان قرص برنج به من فروخته شده بود قرص گیاهی ...
قاتل برادرکش اعتراف کرد / او را کشتم چون مادرم را آزار می داد
. دیگر حال خودم را نفهمیدم، کاردی را از روی اپن آشپزخانه برداشتم و در حالی که دهانش را گرفته بودم تا صدایش درنیاید چند ضربه به قفسه سینه اش زدم و سپس پیکرش را درون حمام کشاندم. قصد داشتم صحنه جنایت را خودکشی جلوه دهم به همین دلیل ابتدا دسته کارد را شستم که آثاری از من باقی نماند و بعد آن را در دست چپ او گذاشتم و به برادرم قاسم زنگ زدم که به طبقه پایین (محل جنایت) بیاید! به او گفتم حسن را کشته ام اما ...
قتل مرد موتورسوار در کوچه بن بست
بیرون نگاه می کردم که دو مرد داخل کوچه کنار موتورسیکلتی ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. لحظاتی نگذشته بود که دیدم یکی از آن ها با چاقو مرد دیگر را می زند. با داد و فریاد از همسایه ها درخواست کمک کردم و مرد ضارب هم با شنیدن صدای من به سرعت از محل گریخت. وقتی با همسایه ها به داخل کوچه آمدیم، دیدیم مرد جوانی خونین کنار موتورسیکلت افتاده است و بلافاصله موضوع را به پلیس و اورژانس خبر دادیم، اما ...
از باور نکردن خبر و در انتظار تکذیبیه آن تا گرفته شدن رمق پاها و ترس برای نبود امنیت!
؛ تا دو روز هنگ خبر شهادت حاج قاسم بودم اصغر قادری یکی از مخاطبان این رسانه می گوید: خبر شهادت سردار را که شنیدم در منزل بودم و تا 2 روز گویی در این دنیا نبودم، هنگ بودم. بعداز گذشت 3 سال از رفتنش هنوز حس می کنم سردار بین مردم حضور دارند چون که واقعا مردم سردار را دوست داشتند. رمق از پایم گرفته شد، زدم زیر گریه، آخر ستون امنیت رفته بود مهدی الله کرمی، یکی از مداحان جوان و خوش ...
نقشه شوم مسعود با معشوقه اش برای دختر جوان+جزییات کامل
چند بار به طور اتفاقی یکدیگر را در محله قدیمی دیدیم و با یادآوری خاطرات گذشته با یکدیگر همکلام شدیم. متاسفانه سال ها بعد اختلافات شدید اخلاقی بین من و همسرم به جایی رسید که دیگر نتوانستم به زندگی مشترک با او ادامه بدهم، به همین دلیل از شوهرم طلاق گرفتم. یک روز که برای دیدن مادرم به محله قدیمی خودمان رفته بودم با محبوبه روبه رو شدم و تازه فهمیدم که او نیز مانند من مطلقه است و اکنون ...
تمنایی از یک آشنای بی نشان
کردم سالهاست که آن شهید عزیز را می شناسم. به زحمت جمعیت را کنار زدم و کنار تابوت نشستم. نمی دانم چرا اما بی اختیار سر به روی تابوت گذاشتم و راز های فراوان با او گفتم و از او تشکر کردم که مرا به دیدار با خود دعوت کرده است. در میان تمام جمعیت یک چیز فکر مرا درگیر کرده بود.که این شهید یوسف گمگشته کدام خانواده است؟ چه کسانی در انتظار او هستند؟ مادرش هنوز زنده است و چشم به راه؟ پدرش چطور؟ چقدر ...
جان فدا| قول و قرار با پدری که هنوز در قاب می خندد
گفت بعد از من تو مَرد خونه هستی. لبخندی گوشه لبش نشست و گفت ببخشید بله شما مَردی شدی برای خودت، اگر می خواهی حاجی را ببینی همراهم بیا، در یک حرکت من را در آغوشش گرفت و سمت ماشین حاج قاسم رفتیم با هم داخل ماشین نشستیم تا خود حاجی بیاید با خودم گفتم حالا اگر بیاید حتما ما را دعوا می کند که چرا بدون اجازه داخل ماشینش نشسته ایم. حاجی این مَرد کوچک می خواهد با شما عکس یادگاری بگیرد ...
سارق سریالی تلفن مالباختگان را هک می کرد
خانواده ام از طرف دیگر زندگی ام را نابود کرد. به خاطر تأمین هزینه مواد مجبور شدم دست به سرقت بزنم و به خاطر سرقت هم بازداشت شدم، اما هر بار بعد از آزادی غیر از هزینه مواد و خرج زندگی، هزینه رد مال شاکی ها نیز به آن اضافه می شد، این بود که تصمیم به اخاذی هم گرفتم. پاییز امسال بعد از دو سال ونیم حبس از زندان آزاد شدم. تصمیم گرفتم به جای فروش گوشی های مسروقه به مالخر، گوشی را به خود مالباخته بفروشم ...
جان فدا| حاج قاسم از زبان خانواده همرزمانش/ از 9 سال همراهی با سردار سلیمانی تا دوخت چادر برای دختران ...
...> هر وقت صحبت می کردیم آقاهادی می گفت که جای من خوب است و شما نگران نباشید و بعد شهادت که آنها را بیشتر شناختیم و عکس های آنها را دیدیم، متوجه شدیم که چه جاهایی رفتند و چقدر در معرض خطر بودند. همسرم حدود 9 سال کنار سردار بود و روز به روز رشد کرد و بزرگ شد و برای رسیدن به شهادت خیلی تلاش کرد و بسیار به شهدا متوسل می شد. آخرین شب یلدا کجا بودید؟ آخرین شب یلدا، آقا هادی ...
در اتفاقات اخیر برخی خواص رفوزه شدند / حق نظام این بود که هر کس می رسد یک چاقو به پیکرش وارد کند؟ / نوبت ...
، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم داستان اهواز این بود، اوضاع مشهد چگونه است؟ گفت خیالت راحت، اینجا منظم است. جانشین فرمانده کل سپاه در قرارگاه امام علی (ع) در ادامه از تشییع پیکر مطهر شهدا در مشهد روایت کرد و گفت: مشهد که رسیدیم مردم قابل کنترل نبودند و من تصمیم گرفتم پیکرهای شهدا وارد حرم نشود و از زیرگذرهای قبل از حرم برگردیم فرودگاه و برای همین از زیرگذر باب الجواد برگشتیم فرودگاه و ...
بازخوانی خاطرات سردار سلیمانی؛ دستور رهبر انقلاب به سردار سلیمانی برای آزادی یکی از اشرار/ فورا دستگیرش ...
خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! من بدون چون و چرا زنگ زدم؛ اما بلافاصله، با تعجب بسیار زیاد پرسیدم که: آقا چرا؟ من اصلاً متوجه نمی شوم که چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟ رهبری گفتند: مگر نمی گویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله، من خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتماً دستگیرش کنید. و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می کنی و مهمان تو است، حتی اگر قاتل پدرت هم باشد، حق نداری او را آزار بدهی. ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج دوباره یک همسر شهید
کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم 50 روزه بود و خیلی بی قراری می کرد، اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل پدر شهید و گفتم قرار است مهمان بیاید برایمان. شما هم خودتان را برسانید. از محمود یاد گرفته بودم پشت تلفن رعایت مسائل امنیتی را بکنم. برای همین به آنها نگفتم مهمان چه کسی است. زنگ خانه به ...
روایت سردار غیب پرور از تحویل پیکر حاج قاسم سلیمانی
. وارد فرودگاه اهواز که شدیم ازدحام جمعیت بود و مردم حتی تا داخل باند آمده بودند. قبل از بلند شدن پرواز، به سردار نظری، استاندار فعلی خراسان رضوی زنگ زدم و گفتم در اهواز این اتفاق افتاد، اوضاع مشهد چگونه است؟ آیا می توانید آنجا را مدیریت کنید؟ گفت خیالت راحت، اینجا منظم است . به مشهد که رسیدیم دیدم مشهد شلوغ تر از اهواز بود؛ مردم قابل کنترل نبودند، ازدحام جمعیت به اندازه ای بود ...
من و بچه 6 ماهه را گذاشت و رفت
کرد و خواست اجازه دهم دوباره برگردد سرکار اما قبول نکردم. حاضر بودم اخم و تخم هایش را ببینم و به فرزندم سخت نگذرد تا اینکه... کیان شش ماهه بود. پشت در کوچه مانده بودم و هرچه زنگ در را می زدم کسی باز نمی کرد. عجیب بود آن وقت روز. قرار نبود سپیده جایی برود. کلید را چرخاندم و به خانه که وارد شدم، سپده را ندیدم. کیان بود و سپیده اما نه! صدایش زدم، دنبالش گشتم، سپیده اما نبود و بعد چشمم به ...
پرونده زن و شوهر قاتل در دادگاه کیفری/ آنها گروگان شان را به قتل رساندند
این شهر بود که به گفته خانواده اش صبح آن روز برای رفتن به محل کارش از خانه خارج و پس از آن به طرز مشکوکی ناپدید شد. یک روز بعد، تهران یک روز پس از این ماجرا، مأموران گشت پلیس فرودگاه بین المللی امام خمینی در محدوده فرودگاه در حال گشتزنی بودند که به سرنشینان خودروی پژویی مشکوک شدند. آنها زن و مردی جوان بودند که داخل ماشین با هم درگیری داشتند و به محض دیدن پلیس، تغییر مسیر دادند ...
کاش مثل دوران اجکت نمی کردم/روایت مشهور شهادت علی اقبالی دروغ است
. گفت می روی آن جایی که عرب نی می اندازد. گفتم باشد از 18 خرداد تا 4 شهریور در سلول انفرادی بودم و گویا در آن مقطع، ایران 3 هواپیمای عراقی را می زند و این ها را در تلویزیون نشان می دهند. من این ها را فقط شنیده ام. ندیده ام. این طرف هم عراقی ها تصمیم گرفتند من و عبیری را نشان بدهند. آمدند صحبتِ مصاحبه را کردند که نه عبیری زیر بار رفت، نه من. اما من در یک جایی بریدم. نگران مادر خانمم بودم. گفتم این ...
دزد ناشی وقتی یک تلفن همراه دزدید عکسهای خودش را در آن دید!
مالباختگان را با تهدید چاقو می گرفتم یا از دستشان می قاپیدم، با سرعت فرار می کردم. من نابغه هستم و بعد از سرقت، گوشی ها را هک می کردم. چه شد که تصمیم به سرقت گرفتی؟ اعتیاد از یک طرف، فقر و بی پولی خانواده ام از طرف دیگر زندگی ام را نابود کرد. به خاطر تأمین هزینه مواد مجبور شدم دست به سرقت بزنم و به خاطرسرقت هم بازداشت شدم، اما هر بار بعد از آزادی غیر از هزینه مواد و خرج زندگی ...
سردار سلیمانی ناجی سامراء
.... او در این رابطه می گوید: از خط مقدم به دفتر کارم رفتم، تا به حال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم، تمام مردم در خانه هایشان پنهان شده بودند و از ترس می لرزیدند. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پله های ساختمان بالا رفتم. با عجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر، شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد، بدون سلام و علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم. آنها ...
شهادت لباس تک سایز است
.... باقری خاطرنشان کرد: مدتی که علی سوریه بود خیلی فکرم درگیر بود پیش خودم حس می کردم که می روم و می نشینم سر مزارش. دو شب قبل از راهی شدن، به من گفت بیا می خواهم کمی با تو درددل کنم ظرفیت حرف زدن از شهادت را نداشتم اسم شهادت که می آمد، گریه ام می گرفت و علی آقا هم دیگر ادامه نمی داد. بعد از شهادت با خودم گفتم کاش آن روز اجازه داده بودم حرف هایش را زده بود. همسر شهید شاه ...
جان فدا| روایت رفاقت سردار دل ها با رفیق شمالی
فرزند شهیدم هر سال با خانواده به ما سر می زدند و حضورشان التیام زخم و دل تنگی فرزندم بود. *دعا کن شهید شوم مرا مادرم صدا می زدند و من هم حس فرزندی به ایشان داشتم یک بار بخاطر دارم بعد از اینکه عازم سوریه شدند برایم زنگ زدند و گفتند مادر آماده باش من می خواهم شما را به سوریه ببرم، من گفتم شرایط سفر ندارم و نمی توانم همراه باشم هر چه اصرار کردند من جواب کردم گفتند پس مادر دعا کن ...