روایتی مصور از بانوی سوسنگردی که شش بعثی را اسیر کرد+ تصاویر
سایر منابع:
سایر خبرها
دفاع مقدس شاید نفروشد اما می آموزد
روم توی اتاق پیرمردو اینقدر به پاهایش نگاه می کنم که دیگر چندشم نشود. همین کار را هم کردم اولش چند با چشمهایم را بستم صورتم مورمور شد و سرم به خارش افتاد اما باز نگاه کردم بعد گفتم عمو میخوای پاهات رو از این مواد بزنم گفت: نه بابا زحمتت می شه گفتم نه عمو می تونم بعد کنار تختش نشستم و گیوه هایش را آرام درآوردم و با یک تکه پنبه پاها و بعد دستهایش را از آن مواد بی رنگ زدم خیلی خوشحال شده بود و پشت ...
شلوغ ترین دیدار شاعران و رهبری چطور گذشت؟
می بینم. می گوید تو که با بزرگان رفیق هستی، سفارش کن من شعر بخوانم. می گویم من اگر بین بزرگان ارج و قربی داشتم خودم بعد از ده یازده سال حضور در این جلسه، تا حالا شعر خوانده بودم! شوخی می کنیم و درباره چند و چون جلسه صحبت می کنیم. رضا شیبانی از شاعران خوب تبریز است و قبلاً یکبار شعرخوانی کرده. توی حیاط تعدادی دیگر از دوستان شاعر را می بینم و حال و احوال می کنیم. سعید تاج محمدی دوست قدیمی و شاعر ...
مضحک ترین سارق مسلح بانک
دزد مسلح بانک در خیابان توانیر تهران حتی توانست از مرز هم خارج شود و هنوز شوق فرار داشت که بازداشت و به ایران تحویل داده شد. پس از دستگیری، صبح روز گذشته تحت الحفظ بازسازی صحنه سرقت مسلحانه را انجام داد. به گزارش ایران، این سرقت مسلحانه روز چهارشنبه 9 فروردین ماه 1402 رخ داد و تیم تخصصی پایگاه سوم پلیس آگاهی تهران در تحقیقات میدانی پی بردند که سارق ابتدا خریدار سکه های یکی از کارمندان ...
دعوای زن و شوهری راز سرقت های مسلحانه را برملا کرد
...، اما به محض اینکه در را باز کردم ناگهان مرد مسلحی همراه همان زن به زور وارد خانه ام شدند و پس از اینکه دست و پایم را با طنابی بستند تمامی طلاها و پول هایم را سرقت کردند. پس از فرار آنها به سختی دست و پایم را باز کردم و الان درخواست کمک دارم. دومین شکایت با شکایت مرد میانسال، پرونده به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت در اختیار تیمی از مأموران پلیس قرار گرفت. مأموران پلیس در نخستین گام ...
حاج احمد متوسلیان را خشن ترسیم کرده اند
تولد حاج احمد چند خاطره به روایت هم رزمان و دوستان او را مرور می کنیم: حق گرفتن یک لیوان آب از مردم را ندارید! حاج احمد متوسلیان، هر روز صبح بچه ها را بلند می کرد همراه تجهیزات انفرادی، از کوه ها بالا می برد و بعد باید پا مرغی سربالایی را می رفتیم و خودش هم همیشه در ردیف اول بود. اجازه استراحت نمی داد و زمان برگشت از ما می خواست که از بالا روی برف ها تا پایین غلت بخوریم، آن ...
حاج احمد متوسلیان را خشن ترسیم کرده اند
احمد چند خاطره به روایت هم رزمان و دوستان او را مرور می کنیم: حق گرفتن یک لیوان آب از مردم را ندارید! حاج احمد متوسلیان، هر روز صبح بچه ها را بلند می کرد همراه تجهیزات انفرادی، از کوه ها بالا می برد و بعد باید پا مرغی سربالایی را می رفتیم و خودش هم همیشه در ردیف اول بود. اجازه استراحت نمی داد و زمان برگشت از ما می خواست که از بالا روی برف ها تا پایین غلت بخوریم، آن هم در سرما ...
قدر قالی ایرانی را نمی دانیم
پیدا و پنهانی که همراه با فرش ایرانی، قرن ها در خانه های مردم ایران مفروش بوده است، سخن می گوید. ضمنا این مصاحبه در تابستان 1395 انجام شده است. ***** - جناب دکتر یاوری، این سوال شاید در ذهن بسیاری از افراد باشد ولی از مطرح کردنش خجالت بکشند! آیا واژه های فرش و قالی، دو دال اند که بر یک مدلول دلالت دارند؟ فرش و قالی با هم فرق دارند. فرش به معنای زیرانداز، گستردنی و ...
روایت عملیات فریب عرب های خوزستان در جنگ/ فرمانده می گفت: امشب با ضبط صوت خاک ریز می زنیم!
حفظ جان است ! این طرح فریب جواب داد و تعدادی از عراقی ها تسلیم شدند. در این عملیات مهم، بیش از دو هزار و 400 کیلومترمربع از سرزمین اسلامی مان آزاد شد و در حدود 17 هزار نفر از نیروهای عراقی به اسارت درآمدند. نتیجه عملیات در این منطقه با پیروزی همراه بود و سایت 4 و 5 هم دست نیروهای خودی افتاد. سایت راداری 4 و 5 در غرب شهر شوش که در اختیار دشمن بود و از آن، برای ...
مصائب روزه داری در اردوگاه های رژیم صدام/ نماز خواندن زیر پتو!
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس ، اکبر شوخ چشم یکی از رزمندگانی است که در 11 شهریور سال 60 در منطقه حمیدیه در جنوب اهواز به اسارت رژیم بعث عراق در آمد و پس از سال ها تحمل شکنجه دشمن در شهریور سال 69 به کشور بازگشت. وی که در اردوگاه عنبر به عنوان اولین اردوگاه عراق به همراه سید آزادگان مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی در اسارت رژیم بعث بود، خاطراتی را از روزه داری و شب زنده داری اسرای ...
فرهاد قائمیان: فرهنگ مقاومت را باید نفس کشید
نوشتن کرد. بعد از چند دقیقه که مشغول صحبت با دوستان بودم، چند صفحه کاغذ آورد و با تحکم گفت: بخون. دیدم همه چیز هایی که من درباره نقش گفته و پیشنهاد داده بودم، اعمال کرده است. این لطف و حرکت آقارسول باعث شد احساس کنم، می توانم چیز های دیگری هم درباره بهبود نقش بگویم. با صلاحدید آقارسول، حتی لباس نقش را هم خودم پیشنهاد دادم و انتخاب کردم. آن شلوار شش جیب متعلق به خودم بود. نه این که آن را خریده باشم ...
جنازه رضاشاه هم با اراده آیت الله طرد شد!
.... من زندگی این ها [فدائیان]را می دیدم. این ها چیزی نداشتند. در دولاب زندگی می کردند. یک خانه ای چهار تا اتاق بود، دو تا پایین دو تا بالا. در یک اتاق مرحوم نواب با همسرش بود، در یک اتاق واحدی زندگی می کرد، یک اتاق خلیل طهماسبی بود و در یک اتاقش هم سیدمحمد [واحدی]و مظفر [ذوالقدر]زندگی می کردند. یعنی چهار تا اتاق را اینطوری تقسیم کرده و وضع مالی آن ها هیچ خوب نبود. خیلی هم فقیرانه اداره می شدند ...
چه کسانی می خواهند بازیگر شوند؟
که خودم آموزش می دیدم آموزش هم می دادم. در این چند سال اخیر که در زمینه ی آموزش بازیگری به من پیشنهادات متفاوتی داده می شود هر بار با خودم فکر می کنم که چگونه و چطور باید پیش بروم که خروجی خوب و استانداردی برای هنرجوها داشته باشد. در تبلیغات برخی از آموزشگاه ها عنوان می شود که اگر هنرجویی ثبت نام کند در سریال یا فیلم بعدی آن آموزگار نقش آفرینی خواهند کرد. باید بگویم که این فاجعه است. در واقع کار ...