سایر منابع:
سایر خبرها
اذکار و ادعیه ای که آیه الله بهجت به خواندن آن مداومت داشتند/ ماجرای به تأخیر انداختن نماز صبح آیت الله ...
می کردند منزلمان دور است تا اینجا برسیم طول می کشد، ایشان توصیه می کرد همان محل خودتان جماعت بخوانید. فریضه ای است که دارد از دست می رود، این فریضه را اقامه کنید در همه محلات. هر چه اصرار کردند ایشان برای نماز صبح نیم ساعت بعد از اذان بیاید، حاضر نشد. تا اینکه انقلاب شد، روزی داماد حضرت امام(ره) آقای اشراقی بنده را دید و گفت؛ می خواهم خدمت آقا برسم، کاری با ایشان دارم. گفتم امشب بیایید ولی به شرط ...
واکنش مهراوه شریفی نیا به طنزهای کیمیا
در کیمیای نوجوان به هیچ وجه وجود نداشته باشد. واقعا نقش سختی بود. بعد هم در آوردن سنِ 47 سالگی! برای سن بالاتر هم باید تمام آن شور و نشاط و نپختگی را از خودم می گرفتم و به سمت عمق و متانت می رفتم. نگهداشتنِ راکوردِ صدا و حرکات دست و طرز راه رفتن برای مدتِ دوسال واقعا دشوار بود. بالای همه سکانس ها نوشته بودم که مهراوه یادت نرود اینجا هنوز 17 ساله هستی، پر از شور نوجوانی هستی، باید سرپنجه ...
توقعم از خودم بالا رفته/ دیگر دوست ندارم به راحتی کار چاپ کنم
حاضر بازنویسی و ویرایش کتاب تازه ام، تبدیل به تمام زندگی ام شده است و همه زمان خود را برای این کار صرف می کنم؛ چرا که دوست دارم در نمایشگاه کتاب امسال، اثرم منتشر شود و به دست مخاطبان برسد. این نویسنده خاطرنشان کرد: پس از تالیف و انتشار دو اثر شاه بی شین و آه با شین ، حال توقعم از آخرین جلد از مجموعه سه گانه ای که می نویسم بالا ست و نمی توانم به راحتی آن را به دست انتشار بسپارم. تا به حال چندین بار این اثر را به طور کامل بازنویسی کرده ام و در ایام عید نیز بازنویسی نهایی را انجام می دهم. ...
مسعود کیمیایی: درِِِ آرمان هایم چهارطاق باز نیست
اتفاقاتی افتاده؟ این سال برای من سراسر با کتاب داریوش شایگان درباره شارل بودلر گذشت، با جنونِ هشیاری . بهترین اتفاق برای من در این سال، آشنایی با این کتاب بود؛ کتابی که خیلی دوستش دارم. هیچ وقت هم نمی خوانمش از سر تا ته، فقط باز می کنم و چند سطر آن را می خوانم. فکر می کنم احوالات کتاب، خیلی نزدیک است به ما. این نزدیکی، به نظرم همان - به ظاهر- انحطاط گرایی که رخِ دیگرش سیاه نمایی است و در این کتاب ...
حاج احمد آقا خمینی پیش بینی کرد زود از دنیا می رود/حمایت بی چون و چرای حاج احمد آقا خمینی از رهبری
فرامینی را که از طرف ایشان صادر می شد،اجرا می کردند.چند وقت بعد از آنکه احمدآقا به نجف اشرف آمد،حاج آقا مصطفی شهید شد و از آن به بعد،احمد آقا نقش مهم تری را به عهده گرفت و حل همه مشکلات و مسائل بیت امام با او بود. بعد هم که قضیه رفتن به پاریس پیش آمد و دائماً در خدمت پدر بود. *درباره مباحثه های علمی خود با ایشان نکاتی را ذکر کنید. حضرت امام به همه طلاب سفارش می کردند که اجازه ...
فرهنگ در رسانه
آتلیه های نقاشی می رفتند. من بعد از اینکه ترم اول نقاشی را گذراندم، دیدم دروس طراحی کم شده و من به طراحی احتیاج داشتم. بعد رفتم و با خانم تریان هم صحبت کردم که من می خواهم به رشته مجسمه سازی بیایم. پرسید مجسمه سازی را دوست دارم، گفتم دوست دارم، ولی اولویت اولم نیست، اما می خواهم بیایم تا هم حجم را درک کنم و هم اینکه طراحی ام را تقویت کنم. ولی باز از سال سوم نقاشی را ادامه دادم و در آن مدت هم خیلی کار ...
دیامیرزا، همبازی محمدرضا گلزار را بهتر بشناسید
های بیرون نشسته و منتظر پدر بودم چون در خانه قفل بود. بعد از مدت کوتاهی او رسید و دید که ناراحتم. از من پرسید: چرا اینقدر ناراحت به نظر می رسی؟ و من جواب دادم: به خاطر اینکه من مشکلات زیادی دارم. این حرف از دهان بچه ای به سن من بامزه بود و او خندید و گفت: جدی؟ بیا برویم چیزی نشانت بدهم. مرا به اتاقم در خانه خودش برد که همه آن را با دست های خودش ساخته بود، از تخت و کمد گرفته تا اسباب بازی ها. بعد ...
چهره های فرهنگی که از دنیا رفتند
مارتن دوگار)، بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه، بچه های کوچک قرن (کریستیان روشفور)، شنبه و یکشنبه در کنار دریا (روبر مرل)، کالیگولا (آلبر کامو)، ادبیات چیست؟ (ژان پل سارتر)، استادکاران (آرتور آدامف)، همان طور که بوده ایم (آرتور آدامف)، پرندگان می روند در پرو می میرند (رومن گاری)، ژان پل سارتر (هنری پیر)، درباره نمایش (ژان پل سارتر)، نژاد و تاریخ (کلود لوی استروس)، نویسندگان معاصر فرانسه ...
- چهارشنبه سوری - به روایت کاوه باغچه بان
دادم به جای اینکه سروکله بزنم با دیگران، خودم شش سال کار کنم اما اگر کسی بود به عنوان اسپانسر یا مدیر که در این رابطه کمک می کرد، می توانستم این کار را کنم اما دست تنها نمی شد که بیایم و با این همه آدم قرار بگذارم؛ شاید کمی به خلق و خوی خودم برمی گردد. هیچ وقت فکر کردید که کارهای پدرتان را به صورت پارتیتور چاپ کنید؟ من واقعا نمی دانم چقدر این کار درست است و اصلا چقدر این کار را ...
شهید محمد منتظر قائم و معمای طبس
یزدی اینچنین گزارش می دهد: "وقتی قرار شد برویم محمد گفت: اول نمازمان را بخوانیم ... ما که نماز خواندیم و برگشتیم ، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را همیشه خوب می خواند . اغلب ، در جمع ها ، او را به دلیل تقوایش ، پیشنماز می کردند . با اینهمه ، این بار نمازش حال دیگری داشت . بعد از آنکه تمام شد یکی از برادرها به شوخی گفت:" نماز جعفر طیار می خواندی ؟ " او با خوشحالی ...
روایتی واقعی از علی دایی که تاکنون نشنیده اید
. پایش را رو گاز نگذاشته برداشت و خودکار رااز روی داشبورت برداشت و گفت کف دستت را بیار جلو ، بعد شماره منزلش را کف دستم نوشت و گفت : یه زنگ بزن یادآوری کن. 5٫ انگار دنیا تو کف دستم بود، داشتم پرواز میکردم، نمی دانستم از خوشحالی چقدر پیاده رفتم، اما همینکه به خودم آمدم، دیدم وای چقدر دیر شده ، هر طوری بود رسیدم خانه همه منتظر بودند که برسم و حسابی از خجاتم در بیایند. تا رسیدم همین که می ...
ناگفته های ژوله از پشت پرده سریال"درحاشیه2"
وارش نیوز: نویسنده درحاشیه در بخش های از نوشته آورده است: من تا الان راجع به مجموعه در حاشیه 2 حرفی نزده بودم ولی الان دوست دارم بگویم که ما یک سریال متوقف شده در حاشیه 1 را با آن حواشی تمام ناشدنی داشتیم با کاراکترهایی که مردم دوست داشتند، با این توضیح که ادامه ی کار در بیمارستان ممکن نبود، حتی روپوش سفید پوشیدن هم امکان پذیر نبود. چند طرح جایگزین مثل تیمارستان و خانه سالمندان و بنگاه اقتصادی و ...
خروش کتابی در مورد استکبارستیزی و عدم قبول ظلم
قدیم نوشتن را از سال اول ابتدایی شروع کردم. چه حسن تصادفی٬ من هم همینطور! آن وقت چطور به فکر نوشتن چنین داستانی افتادید؟ از وقتی که متوجه شدم ما هم می توانیم کاری بکنیم. این دقیقا از کی بود؟ لطفا بهتر توضیح بدهید. از وقتی که دیدم ملتی با دست خالی٬ لشگر جهان را به زانو در آورد. شاید بیست سال پیش به فکر افتادم. وقتی دیدم مسلمانان را به هر نژاد و زبانی که باشند٬ می کشند. آنها همیشه ما را می کشند؛ یا ...
اگر اهل مسابقه در مروت نباشی، آن وقت نامرد می شوی
. وقتی چشمش به پسرش افتاد، شکست! گریه کرد و روی زمین نشست و دیگر نتوانست بایستد. اسم پسرش محسن بود. گفت: تو بروی و من بمانم؟! تو بچۀ من هستی! حالا از من جلو زده ای؟! چهل روز در خانه ماند، و بعد از چهل روز به جبهه رفت و در سالگرد پسرش در عملیات والفجر یک به شهادت رسید. مسابقه دل می بَرد؛ برای کسی که ذهنیت مسابقه داشته باشد. این یکی از شاخص های آن است. یک وقت نیامده باشی در مجلس حضرت زهرا(س ...
همراه با پخش مارش از رادیو اعلامیه شهادتش را می خواند
کم است، الان تو را نمی بریم. وقتی این موضوع را با پسرعمویش در میان گذاشت او پیشنهاد داد که به جبهه اعزام شوند، البته پسرعمه اش هم با این دوتا همراه شده بود، وقتی که قصد رفتن کردند باز هم با رفتنش مخالفت کردند، گفتند سِنت کم است، هنوز موقع رفتنت نشده، باز هم پکر و ناراحت به خانه برگشت. بالاخره با هر کلکی بود، شناسنامه شان را دست کاری کردند و هر سه تای شان عازم شدند، هر وقت از ...
دایی مقصر نبود، او تحت تاثیر قرار گرفت
هم سوت بزنند. البته این نیاز به حمایت همه اقشار و تلاش داوران است. * زندگی شما با زمانی که قضاوت می کردید چه تفاوتی کرده است؟ اگر به لحاظ وقت گذاشتن برای خانواده ام می پرسید که باید بگویم هیچ تفاوتی نکرده است. شاید هم اکنون مدت کمتری هم می توانم در خانه باشم. زیرا مشغولیت های مدیریتی بیشتری دارم.صبح تا ظهر در اداره هستم و در عصر فکرم معطوف به مسئولیت هایی است که بر عهده دارم ...
چرا اسیر روابط عاشقانه نادرست و زیان آور میشویم؟
کنار خودم داشته باشم، حتی وقت هایی که هشدارهایش را نادیده می گرفتم. وقتی بالاخره متوجه اشتباهم شدم، خیلی ساده لبخند زد و ازم سوال کرد دوست دارم آن شب به سینما برویم؟ داشتن دوستانی مثل او در زندگی خیلی مهم است. قبول کردن این برای من که یک عاشق ناامید بودم که کتاب و نوشتن را به آدم های واقعی ترجیح می داد، خیلی سخت بود. فقط می توانم بگویم اگر مرد دیگری وارد زندگی ام شود، دیگر ...
آن مرد با سوت آمد!
زحمت کشیده بودم و نمی خواستم کاری که همه عشق و نیرویم را برای آن گذاشته ام را به این راحتی از دست بدهم، برای همین با توجه به سوابق ورزشی ای که در رشته های فوتبال و بدمینتون داشتم و علاقه خودم به ورزش، درخواست دادم تا معلم ورزش شوم و با توجه به نیازی که در استان بود توانستم معلم ورزش دبستان شوم. از این اتفاق هم خیلی خوشحالم . در جواب سؤالم که هیچ وقت نخواسته به شهری که نیاز به معلم علوم ...
اس ام اس تبریک عید نوروز
صبا مشک فشان خواهد شد! عید می آیدو اجناس گران خواهد شد! همسرت چند ورق لیست به تو خواهد داد! کل اعضای وجودت نگران خواهد شد! میزنی ساز مخالف دو سه روزی اما! عاقبت هرچه او گفت همان خواهد شد! پول را به علف خرس یکی می دادند! فکر کردید که منطق سر شان خواهد شد! کل عیدی و حقوقت به شبی خواهد رفت! بر سر جیب بغل فاتحه باید خواند! ...
فیروز کریمی : تماشاگران هیچ استانی را مثل البرز بی اهمیت به فوتبال ندیدم
محمدی و ..هستند، حمایت از این تیم را چگونه دیدید؟ بله افراد بانفوذ و قوی در هیت مدیره اکسین حضور دارند و من از اعضای هیت مدیره تشکر می کنم که ما رو حمایت کردند امیدوارم حمایت آنها در سال جدید نیز تداوم داشته باشد. از حضور در تیم اکسین راضی هستید؟ من مدیر فنی تیم اکسین بودم،و علی لطیفی سرمربی تیم بود اگر موفقیتی حاصل شده به خاطر زحمات کادر مدیریتی و سرپرستی و اعضای تیم می باشد ، در کل سال خوبی را در کنار تیم اکسین البرز داشتم. صحبت پایانی در آخر سال خوبی را برای مردم ایران و هموطنان عزیزم در سراسر دنیا آرزو دارم، امیدوارم سال پربرکتی پیش روی همه باشد. ...
رای من به بنی صدر احساسی بود، به هاشمی و موسوی عقلانی / ظریف به وقتش جنگجوست
شهید به خاطر محافظت از آن جان شان را دادند. *من نگرانم. نگران از دست رفتن آن چیزی که در گذشته به دست آوردیم. من وامانده در گذشته نیستم و نگاهم به گذشته فقط یادآور راهی است که آمده ام عهدنامه است که برای آیندگان بستیم. *پایم بسته به خون بچه هایی است که در کنار خودم زمین خوردند و احساس می کنم و متعهدم به آن گلوله ای که از من عبور کرد و به من نگرفت و به او گرفت. *فیلم ...
اظهارات برانکو درباره علت نیمکت نشینی مهدی طارمی
می دهد. من چند سال در اینجا مربی بودم و ایران بسیار کشور امنی است. رای صادره برای من نامفهوم است. عراق در بدترین وضعیت به اینجا آمد و بازی کرد. مگر عرسبتان کیست؟ وی در پاسخ به این سوال که دوست دارد چه لقبی به او داده شود؛گفت: من لقب جوان های خودم را هنوز دارم. پروفسور به من می گویند چون شغلم همین است و معلم بوده ام. وقتی دو سالم بود و حرف زدم. بعضی حرف ها را نمی توانستم به درستی بزنم. از همان موقع به من می گفتند، تاناس. تا چند وقت اسم خودم را هم نمی دانستم. برانکو در پایان گفت: برای شما و مردم ایران سال خوبی را آرزو دارم. ...
کتابخوان در جمع دانش آموزان بیرجندی
...، مو موشی آمد و تمام وسایلش را برد؛ ولی خوابش نمی آمد و ادامه ماجرا... چه کسی برای گنجشک نامه نوشت؟ / نوشته مجید راستی/ ارائه توسط: فاطمه شنایی (دانش آموز) این کتاب، توسط انتشارات نشر شهر در سال 1392 به چاپ رسیده است. کتاب فوق، به صورت نامه است و در چند موضوع مختلف. نامه اول را یک درخت مدرسه برای گنجشک نوشته است که در حیاط یک مدرسه زندگی می کند و بچه ها از او سؤال می کنند که ...
دست فروشی، حکایت ناتمام خیابان های قزوین
کار پولِ دانشگاه، شهریه و پول تو جیبی خودم را به دست می آورم و در واقع خودم رئیس خودم هستم. وی ادامه می دهد: هم اکنون کسی اجازه ندارد که در خیابان خیام دست فروشی کند، اما ما از شهرداری به علت سابقه ی کاری که داریم نامه داریم، در واقع شهرداری های هر منطقه دستفروشان خاص ِ خود را دارد و ما به مأموران اجرائیات کمک می کنیم که دستفروشان دیگر اینجا بساط نکنند. در این میان مرد ...
خواندنی های نوروز 95
اصلاحات نه تنها به حیات خود ادامه داد، بلکه به موفقیت و شکوفایی دست یافت. این مسئله به روشنی نشان دهنده انعطاف سازمانی و وفق پذیری حزب بعد از ناکام ماندن تجربه سوسیالیسم بود، نه شکست ناپذیری و برتری مبنایی متصور سوسیالیسم. اما شگفت آور این است که اصلاحاتی که قصد حفظ سوسیالیسم را داشت، به صورت غیر برنامه ریزی شده چین را تبدیل به اقتصاد بازار کرد. اسب تروای این داستان حیرت انگیز، اصل چینی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (240)
دارم بهش می گیم شهرام جزئیات . مثلا یادشه بهار 83 سوار ماشین بوده با دنده سه داشته می رونده برگشته به بغلیش گفته فلان. 36. من همیشه تو ایام عید طوری با بچه های فامیل رفتار کردم که هر وقت تو خونه بهشون میگن حاضر شید بریم خونه فلانی میگن نه مرسی میخوایم درس بخونیم. به ساندویچ بچه رحم کن لامصب! ...
زنان این سرزمین بی شناسنامه، بدون تحصیلات و بدون هیچ حقی از زندگی کردن اند
اینجا در دورترین نقطه از متن تهران، حاشیه ای ترین نقطه زندگی، وقتی انسان ها دیده نمی شوند به تلخ ترین شکل خود نمود پیدا می کند. دیدن انسان ها کار ساده ای است، فقط باید مرزهای فقر و ثروت، جنسیت و نژاد را پاک کنی تا چشمانت حتی با بزرگ ترین لکه زندگی بتوانند انسانیت را ببینند. زنان سیستان وبلوچستانی که به امید زندگی بهتر به تهران آمده اند هنوز هم هیچ سهمی از زندگی ندارند. مگر می شود شناسنامه نداشت و به دنبال ساده ترین نیاز های زیستی هیچ درخواستی نداشت؟ ...
قصه هایی از این خیابان مشهور
را دید که دست به دست هم راه می روند و بلند بلند می خندند، نیمکت های سنگی و سیمانی این قسمت ولی عصر دم غروب و سر شب، همه شان پر از آدم است، روی یکی، بچه های فال فروش لیوان ذرت را تقسیم می کنند، روی یکی، پسری که منتظر دوستش مانده کتابی را ورق می زند، روی یکی دیگر یک زوج، تنگ هم نشسته اند و در گوش هم نجوا می کنند. طرف دیگر خیابان، یکی از اصلی ترین مراکز فروش کامپیوتر، موبایل و وسایل ...
طاهرزاده: معبر تاریخی نسل ما برای عبور از مدرنیته، روح الله الموسوی الخمینی است
وب سایت استاد اصغر طاهرزاده نظریه پرداز و متفکر اصفهانی، مشروح گفتگویی از وی را پیرامون مدرنیته منتشر کرده است که متن کامل آن در ادامه آمده است. گفتگو را با یک گلایه شروع می کنم. علاقمندان شما می پرسند چرا کمتر تن به مصاحبه می دهید؟ بسم الله الرحمن الرحیم. دلیلش این است که فضای ارائه افکار در این تاریخ تنگ است. یک جاده کشیده اند که همه بناست در این جاده بروند. آقای مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام می گویند که یک پادشاه تختی ساخته بود و می گفت همه باید اندازه این تخت باشند . هر کس بلندتر بو ...
جدیدترین آلبوم دکلمه های مریم حیدرزاده
نازنینم آقای قاسمی زاده تشکر می کنم چون نقاشی با آبرنگ، رویای کودکی من بود. این موضوع به دلیل محدودیت های مصاحبه ها کمتر اطلاع رسانی شد اما شاید در ماه اردیبهشت که پیش رو یک نمایشگاه نقاشی آبرنگ و اکریلیک دیگر هم داشته باشم. کتاب من هم اواخر سال 93 منتشر شد. تو را در حضور همه دوست دارم عنوان آن مجموعه بود که از سوی نشر معین به بازار عرضه شد و حاصل سال ها نوشتن و تلاش من بود. خیلی هم در طول این مدت کم ...