سایر منابع:
سایر خبرها
پدرم رامیان شهدای گمنام حس کردم
ازدواج در موقعیت های فردی و بعد از ازدواج در موقعیت های زندگی حضور پدرم را با تمام وجود لمس کرده ام. در دوران بچگی و نوجوانی چند بار خوابشان را دیده بودم؛ دیگر سال هاست که به خوابم نیامده اند. اما از نظر معنوی, حضور ایشان را حس می کنم اگر جایی هم باشد که حس نکرده ام به خاطر دوری خودم بوده است. ایشان همیشه هست پیگیر همه چیز, و هوای ما را دارد. این به من ثابت شده است. درمبارزه با کومله و ...
بهترین هدیه ازدواجی که از پدر شهیدم گرفتم!
پدر من هم همراهشون باشه به سمت ماشین می رفتم، اما ناامید و دست خالی برمی گشتم. به هر حال 9 سال چشم انتظاری به هر سختی که بود گذشت. روزها پشت سرم هم گذشت تا اینکه در سال 86 از طرف نیروی انتظامی که 5 سالی بود در آنجا مشغول به خدمت شده بودم به اردوی راهیان نور دعوت شدم و به همراه همسرم راهی این سفر معنوی شدیم. وقتی به شلمچه رسیدیم حال و هوای عجیبی داشتم که یک اتفاق شیرین و البته باور ...
روایت ماجرای شهیدی با دو کفن/ مدال تکواندوکار جوان بر گردن فرزند شهید
زنانه با مردانه فرق دارد. از مراجع سوال کردم و گفتند بر روی کفن شهید قسمتی از کفن خانم را بیاندازید. همین کار را هم کردیم. کفن نذر شده را بر روی پیکر کفن شده شهید انداختیم. یک تربت کربلا هم در کنار پیکر گذاشتیم. با وجود این که سی سال از دوران دفاع مقدس می گذرد همچنان مردم با عشق نه با اجبار به استقبال شهدا می آیند. زمانی که ما احساس می کنیم یاس جامعه را گرفته است شهدا خودشان را نشان می ...
سربند سرباز اهل سنت گنبدی که فرمانده ارتشی را متحیر کرد !
شهید آمدند و نامه ای را به من دادند و گفتند این نامه برای شماست. گفتند: نامه برای شهید فلانی است که همان سرباز اهل تسنن بود. در نامه نوشته بود: سلام علیکم؛ جناب سروان! 6 ساله بودم که مادرم فوت کرد و پدرم زن گرفت، خانه ما کنار مسجد شیعیان بود. مادر ناتنی مرا کتک می زد. من از ترس کتک ها به زیر درخت پرتقال می رفتم و گریه می کردم. روحانی مسجد شیعه، شبی گفت: هرکس مادر ندارد به حضرت ...
مرور خاطرات دور و نزدیک لیلی گلستان از پدر و عکس های کودکی؛
می نوشتم، کاغذ را می گذاشتم نزدیک چشمم که اشک هایم روی آن بریزد و خانواده متوجه شوند که گریه کرده ام و دارد به من بد می گذرد. سرانجام برگشتم و دو سال همین جا درس خواندم. دوباره رفتم به پاریس و این بار خانه ی خودم را داشتم و خودم مسئول خودم بودم. خیلی خوب درس خواندم. حتی ساعات تعطیل هم می رفتم سوربن. کلاس های آزاد تاریخ هنر و ادبیات دنیا را می گذراندم. یادم است که با علاقه ی زیادی درس می خواندم ...
محمد انصاری: می گفتند با دلالی به پرسپولیس آمدم/ رفتار برخی ها در استقلال مرا آزار می داد
برایتان حرف در می آورند. تو هم در استقلال بازی کردی و هم در پرسپولیس. آیا خودت را یاغی می دانی؟ در استقلال به من فرصتی داده نشد که بخواهم خودم را نشان دهم. اما خودم را یاغی نمی دانم. اگر در استقلال به تو فرصت داده می شد حتما در این تیم می ماندی. واقعا نمی دانم. باید می دیدم که شرایط چطور است. در چند سالی که من استقلال بودم کل دریافتی من 5 یا 6 میلیون ...
رفتار بعضی ها در استقلال اذیتم می کرد | می گفتند با دلالی به پرسپولیس آمدم
طبیعی است چرا که شما در فوتبال هر کاری بکنید برایتان حرف در می آورند. * تو هم در استقلال بازی کردی و هم در پرسپولیس. آیا خودت را یاغی می دانی؟ - در استقلال به من فرصتی داده نشد که بخواهم خودم را نشان دهم. اما خودم را یاغی نمی دانم. * اگر در استقلال به تو فرصت داده می شد حتما در این تیم می ماندی. - واقعا نمی دانم. باید می دیدم که شرایط چطور است. در چند سالی ...
گفت وگویی متفاوت با رهبر ارکستری که نمی خواهد خودش را تکرار کند
. پدرم هم در شرایطی که عموهایش را در زندان های شوروی کشته بودند فرار می کند و به ایران می آید. می رود و به بروجرد و عاشق مادرم می شود. تازه بماند که ازدواجشان هم ماجراها دارد. * چه ماجرایی؟ پدربزرگم با ازدواجشان مخالفت می کند و هر دو فرار می کنند به تهران. خلاصه پدربزرگم مجبور می شود رضایت دهد. * با این همه فرار پیش آمده، تلخ و شیرین، شما از هیچ جا فرار نکردید. این ...
پورعلی گنجی از هم بازی بودن با ژاوی می گوید
شخصیت و با کلاس فوتبال آسیا یاد بگیرد از روزهای تنهایی اش در دوری از خانواده گفت و در این بین از سختی هایی که از او یک بازیکن بین المللی ساخته است. از حضورت در قطر شروع کنیم و اینکه آیا اینجا سقف رویاهای پورعلی گنجی است؟ - من فقط 23 سال دارم و جا دارم برای پیشرفت. تا الان 10 درصد پیشرفت کردم و از نظر خودم 90 درصد جای پیشرفت دارم تا به هدفی که دارم یعنی بازی در اروپا برسم. ...
دلسوزی گروگان برای مرد آدم ربا
اطلاع داد. این مرد گفت: پدرم 60 سال سن دارد و در باشگاه ورزشی که در شرق تهران دارد، کار می کند. امروز صبح مثل همیشه پدرم برای کار از خانه خارج شد، ولی چند ساعت بعد موبایلم زنگ خورد شماره پدرم روی گوشی افتاده بود اما پس از پاسخ به این تماس، آن طرف خط مرد ناشناسی بود که مدعی شد که پدرم را ربوده و برای آزادی اش درخواست 300میلیون تومان پول کرد. رقم درخواست کاهش یافت با اعلام این شکایت ...
به سوریه رفتم تا پیش امام زمان (عج) شرمنده نباشیم/ جایگاه مردم ایران نزد مردم سوریه بسیار بالا است
کردید؟ خیلی وقت بود که حدیث “کسی که بشنود صدای مسلمانی را که می گوید: ای مسلمان ها! به فریاد من برسید ولی جواب ندهد، مسلمان نیست” من را اذیت می کرد و با خودم می گفتم مردم سوریه نیز مسلمان هستند و باید یک قدمی بردارم. در کنار این، مسئله تهدیدی که متوجه حرم حضرت زینب بود، من را اذیت می کرد که یک وقت خدای نکرده این ها آنقدر پرو نشوند که نظر چپی به حرم ایشان داشته باشند و اگر آن ها یک قدم به ...
سه شنبه ای استثنایی در پایان سال94
و پدرم نیز از رزمندگان بوده، به همین دلیل در کنار این افراد احساس خوبی دارم. امیدوارم سایه جانبازان بالای سر خانواده هایشان باشد. با این جواب همه زبان به تحسین او گشودند. نفر بعدی که خودش را معرفی کرد، یادش رفت اسمش را بگوید اما گفت: من خودم از رزمندگان جبهه بودم و تعدادی از جانبازان را می شناختم. من از سال هفتاد و دو به استخدام بنیاد درآمدم. سومین نفر برادر جمعه دغلاوی بود ...
پدر شهید آوینی : مرتضی را تا زنده بود نمی شناختم
خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : من فردی بودم که همیشه کارم در معادن بود و ایشان همیشه دنبال من بودند، سال 1326 که ایشان به دنیا آمدند در شهر ری من منزل پدرم بودم ، جایی نداشتم ، کاری هم نداشتم و در آن دوره نظام وظیفه ام را می گذراندم . سابقاً در چنین خانه هایی همه اهل فامیل جمع می شدند. منتقل شدم به سازمان برنامه و به آنجا رفتم به شرکت سهامی کل معادن ، در این شرکت ...
خانم پرستار بی حجابی که هزینه درمانم را می داد/ بچه هایی که دنبال عزراییل می کردند!
...> *خاطرات بعد از جنگ سخت تر از دوران جنگ است یکی از روحیاتی که دارم کنجکاوی زیاد است حتی در جبهه هم که بودم وقتی می گفتند فلانی شهید شده باید می رفتم خودم از نزدیک می دیدم که چه جوری به شهادت رسیده است. بعداز جنگ هم این کنجکاوی وجود داشت و باعث شد در خیلی از امور به هم کمک کند تا مسایل را بهتر بفهمم و با تکیه بر تجربیاتی که کسب کردم اکنون مشغول نوشتن هستم. این را هم بنا بر اصرار ...
حجت اشرف زاده، خواننده خاطره ساز این روزها
از آن هرازچندگاهی سر می زدم و چیزهایی را که یاد گرفته بودم می گفتم و با راهنمایی ایشان چیزهای دیگری را هم یاد می گرفتم. سال 83 هم در یک جمعی که استاد مشکاتیان آنجا بود یک آواز خواندم و ایشان گفتند من تو را تهران می بینم؛ بیا و یک دوره درباره ایجاد تفکر و ذهنیت راجع به موسیقی و شعر ایرانی بگذران. تا آن زمان تنها چیزی که در ذهن من بود اینکه یک آواز خوب بخوانم. چیزی که استاد مشکاتیان در ذهن من به ...
گروهک های ضد انقلاب به زور اسلحه کلاس نضهت سواد آموزی را تعطیل کردند
نوآموزان را دیدم تصمیم گرفتم کلاس سوادآموزی را در انباری خانه پدرم برپا کنم. به این ترتیب کلاس درس بعد از چند روز تعطیلی مجدداً با حضور نوآموزان آغاز شد. بعد از مدتی دوباره سر و کله گروهکی پیدا شد. آن ها مطلع شده بودند که من کلاس های درس را در خانه پدرم برپا می کنم. به همین خاطر هر شب مزاحم ما می شدند و مادرم از ترس اینکه مبادا گروهکی ها مرا به اسارت ببرند، یک لحظه آرام و قرار نداشت و من به ...
هرگز تصور نکنید حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید
، محرم علی پور اهل روستای قراجه محمد (از توابع مرند ) در نبرد با پیروان اسلامِ آمریکایی و مزدوران وهابی سعودی ، برای دفاع از حرمِ بانوی مقاومت حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) خلعت شهادت پوشید. آن چه خواهید خواند، متن وصیت نامه ی آن عزیز است: بسم الله الرحمن الرحیم سلام و صلوات بر محمد و [...] ، محرم علی پور اهل روستای قراجه محمد (از توابع مرند ) در نبرد با پیروان اسلامِ آمریکایی و مزدوران وهابی سعودی ، برای دفاع از حرمِ بانوی مقاومت حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) خلعت شهادت پوشید. آن چه خواهید خواند، متن وصیت نامه ی آن عزیز است: بسم الله الرحمن الرحیم سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) و روح پرفتوح حضرت امام(ره) و با درود بر امام خامنه ای خدمت همسر عزیز و شیرزن خودم سلام. می دانم که از روزی که با من پیوند ازدواج بستی، جز زحمت و تلاش بی وقفه برای شما هیچ نکرده ام. می دانم قصور زیادی دارم، آن طور که شما بودید، من نبودم. اگر همیشه با شجاعت و افتخار، آماده هرگونه ماموریت بوده ام، تنها به همت شما و مسئولیت پذیری شما بوده است. اگر عمری باقی بود، از خداوند می خواهم توفیق جبران محبت های شما را به بنده عطا فرماید و اگر خدا خواست و شهادت نصیب بنده حقیر شد، طلب حلالیت دارم. بعد از بنده، هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود تا شما را در مقابل ولایت قرار دهند. هرگز تصور نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده وظیفه بوده است. به فرزندانم بگو که عاشق سیدعلی بودم. بگو که اگر شادی روح بابا را می طلبند، سرباز ولایت سید علی باشید، صحبت های حضرت آقا را خوب بشنوید و به جان دل بگیرید که چراغ هدایت شما خواهد بود. فرزندم میثم عزیز و یاسر جان! دعا می کنم که شهید راه ولایت باشید، در طلب علم کوشا باشید، تا می توانید به دنبال علم باشید. مواظب باشید که بدون بصیرت عملتان راه به جایی نخواهد برد. مواظب عملیات روانی دشمن باشید. شما هیچ حقی بر گردن ملت ندارید، مگر وظیفه خدمت به مردم. همیشه از خود سوال کنید که برای کشور و مردم چه کرده اید. میثم جان بابا و یاسر عزیزبابا، یار و یاور هم باشید. هر کجا که باشید می توانید سرباز ولایت باشید. در هر شغلی که باشید و دوست داشته باشید. با ولایت بودن، با دوستی دنیا در یک جا نمی گنجد، پس اگر مال دنیا هم داشتید، نگذارید محبت مال دنیا شما را از ولایت جدا کند. تا می توانید به مردم خدمت کنید. هرگز در مسایل اجتماعی خود بی تفاوت نباشید. آخرین وصیت بنده به شما این است: احترام مادر خود را داشته باشید که حق بسیار بر گردن بنده و شما دارند. ایشان را روی تخم چشم خود جای دهید که هر چه کنید کم است. از مادرم سکینه (خاله ام)، حاجی و پدرم حلالیت بخواهید و سلام مرا به آن ها برسانید. از تمام برادران و خواهرانم و هر کس که با بنده ارتباط داشته، حلالیت بخواهید. اگر به کسی قرضی داشتم بپردازید و اگر از کسی طلبی داشتم، در طلب یا بخشش آن مختارید. اگر مفقودالاثر شدم، هرگز به خاطر جسم گناهکار، خاطرِ آقا را پریشان نکنید که خاطر حضرت آقا، از همه برایم عزیز تر است. در خاتمه از تمام دوستان حلالیت می طلبم. خداوند بر عمر با عزت امام خامنه ای بیفزاید Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
شوخی با نماینده صلیب سرخ که موجب غش کردنش شد!
خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود و اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخ طبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت .... مسلط به زبان عربی لا اضحک ساعت های 1 و 2 نیمه شب بود که در میان همهمه و شلیک توپ و [...] خندیدن و خنداندن در جبهه ها رواج بود و در اسارت کیمیایی بود و اینک آنچه می آید خاطراتی است از شوخ طبعی ها در دوران دفاع مقدس و در زمان اسارت .... مسلط به زبان عربی لا اضحک ساعت های 1 و 2 نیمه شب بود که در میان همهمه و شلیک توپ و تانک و مسلسل و آرپی چی و غرش هواپیماهای دشمن در عملیات بزرگ کربلای 5 ، فرمانده تخریب بعد از چندین بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پیدایم کرد و گفت : حمید هرچه سریعتر این اسرا را به عقب ببر و تحویل کمپ اسرا بده . سریع آماده شدم. سی و دو نفر اسیر عراقی که بیشترشان مجروح بودند ، سوار بر پشت دو دستگاه خودروی تویوتا شدند و من با یک قبضه کلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حرکت خودروها را به سمت کمپ اسرا صادر کردم مسافتی طی نکرده بودیم که متوجه شدم چند اسیر عراقی به من نگریسته و اسمم را صدا زده و با هم میخندند. اول تعجب کردم که اینها اسم مرا از کجا میدانند . زود به خاطر آوردم صدا زدن های فرمانده مان را که به دنبال من میگشت و عراقیها نیز یاد گرفته بودند . من با 18 سال سنی که داشتم از لحاظ سن و هیکل از همه آنها کوچکتر بودم. بگی نگی کمی ترس برم داشت . گفتم نکند در این نیمه شب ، اسرا با هم یکی شوند و من و راننده بی سلاح را بکشند و فرار کنند. دنبال واژه ای گشتم که به زبان عربی معنای نخندید یا ساکت باشید ، بدهد . کلمه ضحک به خاطرم آمد که به معنای خنده بود. با خودم گفتم : خوب اگر به عربی بگویم نخندید ، آنها می ترسند و ساکت می شوند . لذا با تحکم و بلند داد زدم لا اضحک . با گفتن این حرف علاوه بر چند نفری که می خندیدند ، بقیه هم که ساکت بودند شروع به خنده کردند . چند بار دیگر لا اضحک را تکرار کردم ولی توفیری نکرد. سکوت کردم و خودم نیز همصدا با آنها شروع به خنده کردم. چند کیلومتری که طی کردیم به کمپ اسرای عراقی رسیدیم و بعد از تحویل دادن 32 اسیر به مسئولین کمپ ، دوباره با همان خودروها به خط مقدم برگشتیم . در خط مقدم به داخل سنگرمان که بچه های تخریب حضور داشتند رفتم و بعد از چاق سلامتی قضیه را برایشان تعریف کردم. بعد از تعریف ماجرا ، دو سه نفر از برادران همسنگر که دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) بودند و به زبان عربی نیز تسلط داشتند ، شروع به خنده کردند و گفتند فلانی می دانی به آنها چه می گفتی که آنها بیشتر می خندیدند تو به عربی به آنها می گفتی لا اضحک که معنی آن می شود من نمیخندم و برای اینکه به آنها بگویی نخند یا نخندید ، باید می گفتی لا تضحک ................. آنجا بود که به راز خنده عراقیها پی بردم. یکی از بچّه ها، به خیال خودش می خواست با نماینده ی صلیب سرخ که آن روز در اردوگاه بود، مزاحی کرده باشد. پشت در مخفی شد و همین که صلیبی می خواست وارد آسایشگاه شود، از جلویش درآمد و بلند گفت: ” پخ ” بنده ی خدا در جا غش کرد و دراز به دراز افتاد کفِ آسایشگاه. هول هولکی آب آوردیم، زدیم به صورتش و آب قندی به خوردش دادیم تا کم کم حال آمد. بعد هم کلّی ازش معذرت خواهی کردیم و قضیه به خیر و خوشی تمام شد. شوخی با نماینده صلیب سرخ یکی از بچّه ها، به خیال خودش می خواست با نماینده ی صلیب سرخ که آن روز در اردوگاه بود، مزاحی کرده باشد. پشت در مخفی شد و همین که صلیبی می خواست وارد آسایشگاه شود، از جلویش درآمد و بلند گفت: ” پخ ” بنده ی خدا در جا غش کرد و دراز به دراز افتاد کفِ آسایشگاه. هول هولکی آب آوردیم، زدیم به صورتش و آب قندی به خوردش دادیم تا کم کم حال آمد. بعد هم کلّی ازش معذرت خواهی کردیم و قضیه به خیر و خوشی تمام شد. کد مطلب : سایر اخبار ...
زندگی به سبک آیت الله بهجت
طواف هستند و از صدای بلند اذیت می شوند، می خواستند هر کسی در حال خودش باشد. می گفتند: برخی در همین جا متوجه می شوند که حاجاتشان برآورده می شود. وصیت آیت الله بهجت از بیتوته و عبادت طولانی ایشان در حرم سخن به میان آمد، فراوان به یاد داریم ایشان هر هفته، روزهای جمعه، در مسجد فاطمیه، مجلس روضه حضرت اباعبدالله(ع)، نیز برگزار می کردند؟ بله. از همه مهمتر، مسئله روضه حضرت ...
سیا برای سقوط مصدق 60 هزار دلار خرج کرد
...> والاحضرت پول بلیط هواپیما را نداشتید؟ وضع پولی من این طور بود و مصدق السلطنه این طور سه سال مرا گذاشته بود. بعد که در رم اعلیحضرت را ملاقات کردید چه پیش آمد؟ اعلیحضرت را ملاقات کردم ولی به شما بگویم که بعد از آنکه اعلیحضرت هم برگشتند، من به خاطر وضع مزاجیم و سلامتی خودم نتوانستم برگردم و مجبور بودم بروم به اروزن و مدت شش ماه در کوهستان باشم. اعلیحضرت را در رم ...
3بار جانبازی تا آزادگی
را حس کردم خودم را به مردن زدم تا بروند. به بالای سرم آمده بودند و به عراقی می گفتند بلند شو. من هم هیچ اعتنایی نمی کردم. یکی شان گوشش را روی سینه من گذاشت تا مطمئن شود زنده ام یا مرده. وقتی فهمید زنده ام یکی از سربازان کلاشینکف را روی پیشانی ام گذاشت و گلنگدن را برای شلیک کشید. کسی آن طرف تر که به صدایش می خورد آدم مسنی باشد گفت نزن گناه دارد. وقتی لجاجتم را دیدند گفتند با تانک از رویش رد شویم ...
خودم را یک اصولگرا می دانم/ عدم احراز صلاحیتم تلخ ترین خاطره ام بود/ نامزدهای پایتخت نشین درد مردم تبریز ...
نماینده شوم دیدگاه مردم به من عوض شد و به خودم گفتند که محرم عمی که همیشه به درد مردم می رسید چگونه الان نامزد انتخاباتی شده است؟! من با آنها هم کلام که می شدم فهمیدم که نماینده را به دید دیگری می بینند چون در واقع نماینده انتخاب می شود تا به مجلس رفته و درد مردم را بگوید و حرف های مردم را از طریق تریبون مجلس به گوشها رساند . ما حدود 3000 روستا در آذربایجان داریم، من هم از سال 1373 به این ...
تکه کلام نظر آیت الله مجتهدی درباره شغل طلاب/بالاخره چه کسانی بهشت می روند؟
به گزارش قدس آنلاین، حجت الاسلام محمود ریاضت متولد سوم خرداد سال 1347 است، البته اذعان دارد که در آخرین روز سال 46 در محله خراسان تهران به دنیا آمده است، خودش را بچه محله سیدنصرالدین می داند، دوره ابتدایی را در مدرسه کاظمیه و جعفریه گذارند، همزمان در دوره راهنمایی دروس طلبگی را شروع کرد، با اینکه هیچ یک از افراد خانواده اش روحانی نبوده اند، اما به خاطر علاقه اش، بعد از ظهرها بعد از مدرسه، دروس ...
یک گلوله دو برادرم را آسمانی کرد
کار جبهه بودند و به قول معروف همه هستی شان را وقف جبهه ها کردند. جعفر سال 59 سرباز ارتش بود که بعد از اتمام خدمت سربازی در سال 61 به عضویت سپاه پاسداران درآمد. ما سه برادر در مقاطع مختلف جنگ حضور داشتیم و برادرانم از ابتدای جنگ در جبهه بودند. پدرم می گفت وقتی دشمن وارد خاک کشورمان شد فرزندانم باید از کشور دفاع کنند. خانواده ما مذهبی بودند، پدرم بازاری و مادرم زنی متدین بود. علاقه به امام و شور و شوق ...
آخرین وضعیت پرونده روزنامه نگاران بازداشتی به روایت علیزاده طباطبایی
قرارداد مالی بین وکیل و موکل وجود داشته باشد. من هم گفتم از این افراد پولی نگرفته ام و بنا هم ندارم پول بگیرم. گفتم نامه بدهید تا با اینها ملاقات کنم و قرارداد بنویسیم چون هنوز موکلانم را ندیده بودم. گفتند روز تشکیل جلسه دادگاه بیا و قرارداد مالی بنویس و همان موقع همان جا پرونده را مطالعه کن. ولی وقتی در مرحله دادسرا کیفرخواست صادر شد، من کیفرخواست را دیدم و جا دارد از بازپرس پرونده اینجا تشکر کنم ...
شاگرد آخر مخترع!
علاقه نشان می دادند و بقیه ی بچه ها مدام در حال فرار کردن از مدرسه یا پیچاندن کلاس ها بودند. آقای شاملویی اتفاقی که باعث شد مسیر زندگی اش عوض شود را این طور برایمان تعریف می کند. سال سوم هنرستان بودم که به خاطر شیطنت ها و درس نخواندن هایم از من خواستند تا پدرم را به مدرسه بیاورم. یکی از همکلاسی هایم مرا مسخره می کرد و می گفت تو تنبل هستی و به هیچ جا نمی رسی. اولین بار بود که ...
بهرام رادان از اوج و فرودهایش می گوید
که فکر می کنم درست است، براساس شرایط و موقعیت انجام می دهم. چند نکته همیشه در سینما وجود دارد: اول مقوله شهرت است که البته الان این موضوع خیلی دگرگون شده و سلبریتی بودن معنای متفاوتی گرفته است؛ مخصوصا با وجود شبکه های اجتماعی، تحولی بزرگ در این زمینه به وجود آمده است. در تمام این سال ها هیچ وقت تلویزیون از ما به عنوان بازیگران سینما حرف نمی زد؛ برنامه ای به آنها اختصاص نداشت، هیچ وقت ...
نیک نژاد: هنوز دستمزد دودکش1 را دریافت نکرده ام/نگارش سریالی جدید با حضور برق نورد و آذرنگ
بازی و گریم سنگینی که هر روز روی صورتش اعمال می شد تشکر کنم. نیک نژاد نیز درباره حضورش در کنار سیروس مقدم گفت: از این بابت خوشحالم که چندین سال در کنار ایشان دستیاری کردم امسال در جشنواره فیلم فجر سه نفر از دستیاران آقای مقدم در بخش سودای سیمرغ فیلم هایی را کارگردانی کرده بودم که یکی از آنها خودم بودم. در ادامه باید بگویم بعد از این همه مدت یک پکیج کامل پشت دوربین حضور داشت که از همکاری ...
لبخند رضایت مقام معظم رهبری از خواندن یک کتاب
بانوان مومن کشورمان در طول تاریخ این سرزمین و در دوران دفاع مقدس چقدر ارزشمند و قابل ستایش است. قصه دختر شینا در صورت زنده ماندن قدم خیر محمدی کنعان تا کجا می توانست ادامه داشته باشد؟ فکر می کنم همچنان قصه دختر شینا ها ادامه خواهد داشت. از روز اولی که دنبال ثبت خاطرات این زن مقاوم و صبور رفتم، تصمیمی قاطع گرفته بودم کار خوب و ارزشمندی را به سرانجام برسانم و در این مسیر تمام توان و دانشم ...
امام حسین (ع) دلیل مسلمان شدن من هستند
آغاز چهل سالگی اش موفق شد به این آرزو دست یابد. در آن زمان که او به آن سوی آب ها رفت من به اروپا برای ملاقات اقوامم رفتم . 5 روز اقامت در مصر را رزرو کردم تا مادرم را در سر راه سفر ملاقات کنم. اما اقامتم در مصر بیش از آنچه برنامه ریزی کرده بودم طول کشید. هر بار که سعی می کردم این کشور را ترک کنم چیزی مانع من می شد. به این ترتیب سفر 5 روزه من 6 ماه به طول انجامید. در قاهره هر جا که سفر ...