سایر منابع:
سایر خبرها
اختصاصی/جوهرچی:حجازی کلاس فوتبال ما را بالا برد
حرص و جوش می خورید ؟ خیلی .وقتی تیم بازی دارد کلا استرس می گیرم.همین الان که با شما حرف می زنم استرس بای با سپاهان را دارم و فقط امیدوارم برنده شویم.الان رقابت در لیگ خیلی بالا رفته و همین هم استرس می آورد. _ در اینن چند سال هواداری استقلال سر کدام بازی بیشتر حرص خوردید ؟ بازی با جوبیلو ایواتا.آن بازی خیلی اذیت شدم .یادم نمی رود علی موسوی در این بازی چقدر خوب بازی ...
دست، هورا، سوت و هرچه بلدید!
به شوخی یا جدی گفته بود بچه هایی که دیرتر از ساعت 10 بخوابند جریمه می شوند! جریمه ی پنج هزار تومانی! کلاغ پِرِس گزارش می کند! صدای باز شدن در سالن تمرین، رویم را برگرداند. آقای بهبود، مربی ورزشمان، بود. او معلم ورزش چند مدرسه ی دیگر هم بود. همه دورش جمع شدیم. - بچه ها آماده باشید. بعد از حرف های مدیر ناحیه، وقتی رو تشک می رین، خیال کنین این جایین. فقط گوش به فرمان خانم مجری ...
در آبادان یک زن ناقوس را به صدا در می آورد
نبش کوچه پروانه بود وخانه عمویش دیوار به دیوارشان.مادر بزرگشان مثل رسم ما با پسر بزرگتر زندگی می کرد ومثل همه پیرزن های کوچه ،پیراهن های گشاد می پوشید با جوراب های کلفت سیاه ودمپایی های جلو بسته ".(مادر وزن عموی هروس هم از این دمپایی ها می پوشیدند). مادر بزرگ هروس همیشه روسری سر می کرد از این روسری های مدل روسری زنهای روس که کمی کلفت بودند ولبه شان یک جور خاصی ریشه ریشه بود ...
صبر مادر همه ما را به سکوت واداشت
هر شب در مسجد برای شان دوره آموزشی برگزار می کرد و در آن کتب شهید مطهری را تدریس می کرد. او به همراه دو نفر از همکلاسی هایش تا مدت ها قبل از شهادت این کار را انجام می دادند. همان بچه هایی که برادرم به آنها تدریس می کرد یا شهید شدند یا الان از معلمان و فرهنگیان عزیز کشور هستند. از خانواده تان چند نفر به جبهه رفتند؟ پدرم بسیار اصرار می کرد که خودش هم در جهاد و مبارزه علیه دشمنان ...
روایتی تکان دهنده از کارگردانی که 25 سال نماز شبش ترک نشد
بیدار می نشستند. خودشان در این زمینه می گفتند: من نیمه شب بیدار می ماندم چون اعتقاد دارم شب و سحر در نوشتن اثر معنوی دارد. از این رو تا نیمه شب بیدار می نشستند تا نماز صبح می نوشتند، بعد از نماز صبح می خوابیدند تا حدود ساعت 9 و نیم و از ساعت 10 صبح دوباره می نوشتند تا غروب... فاصله غروب تا شب را به کارهایشان رسیدگی می کردند یا در جلسات بودند یا در حال استراحت ... از ساعت یک صبح دوباره شروع به نوشتن ...
شهیدی که خبر شهادتش را به خانواده داد
و خویشان از وی هیچ ناراحتی نداشتند. مادر شهید بینایی به توجه محمد به خواهر و برادرانش هم اشاره ای کرد که وقتی آنها کوچک بودند به آنها قرآن آموزش می داد و تشویقی برای آنها خوراکی می خرید و بچه ها هم خوشحال بودند و قرآن را یاد می گرفتند. این مادر شهید از خاطرات فرزند شهیدش می گوید: محمد یک چمدانی داشت که لباسهایش در آن بود. دفعه آخری که می خواست به جبهه برود همه لباس هایش را ...
به الکل بگو نه !
که داخل نوشیدنی اش بوده نابینا شده و کاری از دستشان بر نمی آید. شنیدن این حرف برایمان خیلی سخت بود بخصوص برای پسرم که از آن زمان دچار افسردگی شده. باور کنید زندگی مان از 3 ماه پیش به جهنم تبدیل شده. شب و روز نداریم. فکر این بچه که نابینا شده سخت آزارمان می دهد. حاضریم همه زندگی مان را بفروشیم ولی ابراهیم بتواند دوباره ببیند. پزشکان اینجا خیلی امیدوارمان کرده اند، ان شاء الله نتیجه ...
با قلب هایمان می خندیم
دخترخاله همان معنا را داشت! یک سال از زندگی مشترکشان گذشته بود که نرگس چشم به دنیا گشود؛ چشم هایی که مانند چشم های پدر از دیدن دنیا و زیبایی هایش محروم بود. درک این موضوع تا چند روز غمگین شان کرد اما آنها می دانستند تا شقایق هست زندگی باید کرد...، به همین سبب وقتی پدر خانواده به همسرش می گوید: تو هیچ مسئولیتی در قبال ما نداری! برو و زندگی دیگری آغاز کن! مادر خانواده با خنده می گوید: تو را دوست دارم ...
اظهار نظر قلعه نویی درمورد قرعه تیم ملی
رغم خستگی بچه خوب است و آماده بازی فردا هستیم.تیم صبای قم یکی از تیم های خوب لیگ است و مریب خوبی دارد و از همه مهمتر اینکه مدیران این باشگاه از بهترین ها هستند. من با رضا کشوری رفاقت 30 ساله دارم و آقای موسوی هم که از مدیران لایق فوتبال ما است که در زمان حضور ما در استقلال برای تیم ما فداکاری کرد و در اوج مشکلات مالی بعنوان اسپانسر حمایت مان کرد.این بازی برای ما 6 امتیازی است و برای بردن به میدان می رویم. قلعه نویی در پایان درباره دربی روز جمعه گفت: بازی را حتما تماشا می کنم و امیدوارم بازی خوبی شود ولی نظری درباره آن ندارم و پیش بینی ای هم نمی کنم. ...
تنهایی یک زن وقتی هووی بازیگر آمد
سوم گرفته است اما بعد از مدتی زن شمالی اش نیز بر اثر بیماری کشنده ای درگذشت. این زن سالخورده ادامه داد: از همان سال ها ابوالقاسم می خواست طلاقم بدهد اما من راضی به طلاق نیستم، او باید همه حق و حقوق و سختی هایی را که در این همه سال کشیدم بپردازد و بعد طلاق می گیرم. بچه هایم هیچ محبتی از پدرشان ندیدند از 14 سالگی پا به پای من کار کرده اند تا زندگی مان را بگذرانیم هر چند که امروز همه ...
محروم از مهرورزی مادر شدم، سایه پدر می خواهم
کرده و راهی خانه بخت شد ه ام. پدرم به تازگی خانه ای خریده بود و به روزهای بهتری امیدوار بود که حادثه اتفاق افتاد. پدرم وقتی متوجه شده بود مادرم عضو گروه های تلگرام شده با او مشاجره کرد و سرانجام مرتکب قتل شد . زن جوان گفت: چند روز قبل با پدرم حرف زدم. او به شدت پشیمان بود و گفت که قصد کشتن مادرم را نداشته است. دلم برای مادر و پدرم تنگ شده و الان آمده ام تا اعلام کنم پدرم را بخشیده ام. ...
در تربیت فرزندتان این اشتباهات را مرتکب نشوید
عواقبی به دنبال خواهد داشت. یک راه بهتر بچه ها دوربین های فیلمبرداری متحرکی هستند که همه حرف ها و حرکات ما را ضبط می کنند و حتی واکنش های ما را در شرایط حساس در حافظه شان نگه می دارند تا در اولین فرصت از آنها استفاده کنند. حاصل روش تاثیرگذار مادر پارسا، این بود که وقتی کودکش به مدرسه رفت، به محض اینکه بچه ها به وسایلش دست می زدند به آنها حمله می کرد، کتک شان می زد و با صدای خشن ...
تهیه کننده سینما : می خواهم فقط برای یک شب بروم جشنواره، یک پالتوی درست و حسابی ندارم!
خرداد امسال فکر کنم 5 ساله می شود حضور احسان محمدحسنی در سازمان اوج که سنگ بنایش را خودش گذاشت. علی رغم رفاقت دور و درازمان، هیچ کار تعریف شده ای با احسان نداشته ام، چه در اوج ، چه در افق ! پس این نوشته هرگز نمی تواند مبناهای دنیوی داشته باشد! برای من، خود احسان، عزیز است! بگذار عمومی کنم، [...] خرداد امسال فکر کنم 5 ساله می شود حضور احسان محمدحسنی در سازمان اوج که سنگ بنایش را خودش گذاشت. علی رغم رفاقت دور و درازمان، هیچ کار تعریف شده ای با احسان نداشته ام، چه در اوج ، چه در افق ! پس این نوشته هرگز نمی تواند مبناهای دنیوی داشته باشد! برای من، خود احسان، عزیز است! بگذار عمومی کنم، یک بخش خصوصی رابطه خودم را با احسان! هر از چند گاه، ولو با یک پیامک، سعی می کنم بخندانمش! به خصوص آن وقت ها که از طرف بزرگان، او را به سمت های حساس منصوب می کنم! گاه یک حکم هایی پیامک می کنم که! در همان دیدار کذایی گفت: گاهی پیامک هایی که می فرستی، عدل در جلسات کاملا رسمی می آید! یک دفعه وسط جلسه بنا می کنم خندیدن! گاهی هم که فضا مجال بدهد، پیامکت را برای دیگران می خوانم! واقعیت آن است هر که وارد اتاق احسان محمدحسنی می شود، قبلش را نمی دانم اما بعدش با کلی انرژی مثبت از این اتاق خارج می شود. احسان حق بسیار بزرگی، گردن فرهنگ انقلابی در این مرز و بوم دارد. این جوان خوش رو و خوش قریحه، به سبب کار خطیرش، به اندازه کافی باید به این و آن حساب پس بدهد؛ حقش نیست که ما حزب اللهی ها هم او را برنجانیم، آنهم به خاطر کاری که آقای حاتمی کیا کرده! و حالا به زعم ما نادرست است مثلا! اغلب که احسان را می بینم، با چشمانی خسته و به خون بسته است! با این حال، همیشه خدا سرشار از انرژی است! حق احسان نیست بعضی متلک ها، بعضی طعنه ها که حتی درباره مناسبات اقتصادی او می زنند! کدام مناسبات اقتصادی؟! ایام جشنواره فجر همین امسال، باری به من زنگ زد که؛ می خواهم فقط برای یک شب بروم جشنواره، ی پالتوی درست و حسابی ندارم! این همه را نوشتم تا بدانی هنر آن نیست که احسان را از خود برنجانیم! او از ماست! و ما باید بسی مسرور باشیم و پز بدهیم که بعد از نود و بوقی، عاقبت پای یک بچه حزب اللهی جوان کاردرست به وادی تهیه کنندگی سینما باز شده! اگر او به همه ما انرژی مثبت می دهد، حقش نیست که ما مدام به او انرژی منفی بدهیم! و کاری کنیم که بعضا از رفتن، سخن بگوید! بر این گمانم که رفتن احسان از اوج، یعنی رفتن اوج از اوج! چه اینکه این سازمان را خودش بنا نهاد! حسین قدیانی کد مطلب : سایر اخبار ...
روایت اسارت آزاده محمد قدیری: سربازی که جلوی حکم اعدام اسرا را گرفت
. و چطور از این تجربیات در امور مدیریتی استفاده کردید؟ بیشتر از این نکته برداشت می کنم که به عواقب دنیایی و آخرتی آن فکر می کنم. دلتنگ می شوید؟ زیاد. با دوستان هم که هستیم بسیار از آن روزها حرف می زنیم و آن رفاقت ها و دوستی ها مثال زدنی بود. یک نفر تب می کرد و مریض می شد همه درگیر می شدند و برای بهبودی آن یک نفر تلاش می کردند. همه یک دست بودیم و صادق و صمیمی. ...
پژمردن مریم
و بسیاری از کلاس هایمان با او بود. چندی نگذشت که رابطه مان قطع شد، داستانش مفصّله. دیری نپایید که باز هم با پسری دیگر آشنا شدم. می خواستم از همه انتقام بگیرم به همه بگویم که من هم زیبا هستم و من هم احساس دارم ، محمد به من قول ازدواج داد و من ساده لوح باورم شد و خود را در اختیار او قرار دادم. روزی در دانشگاه با یکدیگر برخورد کردیم و گفت: مریم نمی توانم به خواستگاریت بیایم. خانواده ما با ...
افسانه های این ور آب کتاب شد
...، گردآوری و بازنویسی کرده ام، البته در این کار نیز برادرم هم به من کمک شایانی داشته است . گفتنی است:محمدرضا شمس در سال 1336 در محله شاهپور تهران در یک خانواده متوسط مذهبی به دنیا آمد. در سال اول هنرستان، با گروه تئاتر مرکز رفاه خانواده نازی آباد آشنا شد. در این گروه با بازیگران بزرگی همچون پرویز پرستویی همکاری کرد. پیامد این همکاری، بازی در نمایش های خانه بارانی (فرامرز طالبی) ، چشم ...
مرد همسرکش: وقتی می خواستم خفه اش کنم،حتی فریاد نزد که همسایگان متوجه نشوند
.... این اولین و آخرین بار بود. پس چرا این کار را کردی؟ من آن شب عزرائیل همسرم بودم، به هیچ صراطی مستقیم نبودم، آن لحظه شیطان رفته بود در جلدم، بعد از خاکسپاری شبانه رفتم سر خاکش و برایش فاتحه خواندم و گفتم ببخشید اشتباه کردم، الان هم که خودم را تحویل دادم. من فقط نگران بچه هایم هستم که می خواهند زندگی کنند، نباید این کار را می کردم. اشتباهی رفتم سر تلفن او و الکی شک کردم. ...
عمارِ مدافعان حرم فردا تشییع می شود+ وصیتنامه
شهید عمار بهمنی بسمه تعالی اکنون که این وصیت نامه را می نویسم دلم تنگ است ، دلم تنگ خانواده مخصوصاً آبجی عزیزم زهرا جان ،امیدوارم که درهمه مراحل زندگی موید باشید . حرف و حدیث خاصی به ذهنم نمی رسد فقط از پدر و مادرم تشکر می کنم بابت زحماتی که طی این همه سال برای بنده کشیدند . دوستتان دارم . از مادرم می خواهم که خبر شهادت من را شنید هرگز از پدرم دلخور نباشد که رضایت داد در این راه ...
ماهی قرمز کوچک به حوض قصه ها بر می گردد!
با یک کتاب مبادله کنند. همه کودکانی که در این چند روز در مراکز مختلف سازمان فرهنگی هنری حضور پیدا کردند تا آنها هم اسمشان در فهرست طرح مبادله ماهی قرمز با کتاب ثبت شود، برای خود داستانی داشتند. محمد پسربچه 8 ساله ای بود که با مادرش به فرهنگسرای خاوران آمده بود. گوشه ای تنها و دور از جمعیت ایستاده بود و نگاهش را از ماهی داخل تنگ بر نمی داشت. مادرش گفت: دارد با ماهی حرف می زند ...
بچه های "اروت" تابستان به خانه شان می روند
فقط روخوانی نکنیم و رد نشویم. از آیه های انفال و بقره ای که می فرمایند: آنکه خیّر باشد، پروردگارش او را مزد می بخشد. آنجا که بچه های معلول "اروت" و ذوق کلمات شان را باید دوست بداریم. آنجا که پابه پای نقاشی عاشقانه اروتی ها، مهربانی را با گوشت و پوست مان فهم کنیم و برای چندمتر سرپناه یاد بگیریم از داشتن چند اسکناس بیشتر چشم پوشی کنیم. مثل بیدار شدن از خواب است. چشم که باز می کنی ...
ناگفته های خواهر بابک زنجانی
. بعد چه شد؟ بابک دوباره تماس گرفت و گفت مشکلی نیست و زندگی عادی و شخصی خود را داشته باشید و به کارهای من هم دخالت نکنید و فقط مراقب سلامتی خودتان باشید. چند روز گذشت تا اینکه یکی از مدیرهای بابک تماس گرفت و گفت به دادسرا بیایید. از دادسرا به خانه برگشتیم و نمی دانستیم چکار باید بکنیم. بابک به مادرم زنگ زده بود، مادرم گفته بود که دادسرا بودیم. بابک گفته بود مگر نگفتم هیچ کجا نروید. مدتی ...
گزارشی از تولد همزمان 5 پسر مشهدی
بچه ها دور و برش را نگاه می کند. او و محمد بدون دستگاه تنفس مصنوعی فقط به ادامه کنجکاوی هایشان مشغول اند. همانطور که نگاهشان می کنیم، اخم میکائیل بیشتر شده، انگار دوست ندارد زیاد مزاحمش باشیم. به سراغ حجت می رویم که او هم زیر دستگاه است. خانم علوی نژاد پرستار حجت می گوید: به قل چهارم دستگاه نازال سی پپ وصل کرده ایم تا تنفسش بهتر شود. فعلا تحت نظر است. مرحله بعد اکسیژن از طریق بینی است. ممکن ...
انیمیشن بچرخ تا بچرخیم منتشر شد/ جنگ روانی با دولت روحانی در اوج
محمد فرفره ها را در صندوقچه ای گذاشت و در آن را قفل زد؛ اما آقاجون گفت ما زیر بار حرف زور نمی رویم و گفت قفل در صندوقچه ها شکسته شود. یک روز عمو محمود آمد به بچه ها گفت بیایید چیز بهتر بسازید. روروَک بسازید که بتوانید سوار آن شوید و روی کاغذ تصویر روروَک کشید؛ اما پسران آقای سام ناراحت شدند. آقای سام خانواده آقاجون را تحریم آب کرد؛ اما مردم تلاش می کردند به آنها آب برسانند تا کشت آنها از بی آبی ...
آیا کودکان نیز از دوری والدین رنج می برند؟
. هرچند در این گروه ها، همه ی بچه ها، بچه هایی نیستند که مشکل دور بودن والد را داشته باشند، اما اکثر مسائل آنها یکسان است. حرف زدن در مورد اینکه داشتن والدین طلاق گرفته و از نظر جغرافیایی جدا، چگونه احساسی به دنبال دارد، برای اکثر بچه ها تجربه ای ارزشمند است. باید به آنها فهماند که تنها نیستند و توسط دیگران، بخصوص افراد همسن خود درک می شوند. کورتنی، دختر ده ساله ی خجالتی، با مادر خود به محله ی ...
این بازی کودکانه نیست
فوتبال در بغداد به شمار می رفتند. بازی بین دو تیم اهلی و سلام برگزار می شد، دیداری نمادین برای صلح با حضور چندتن از مقامات محلی در استادیومی کوچک و خاکی. خیلی از بچه ها در کنار زمین ایستاده بودند و بازی را تماشا می کردند. به سختی می شد اندکی غم وغصه در چهره یکی از آنها پیدا کرد. محمد درباره بمب گذار می گوید: او کمی بلندقد بود و موهای بلندی داشت، کمی متفاوت به نظر می رسید. جلیقه پوشیده بود. او با ما حرف زد و گفت بازی خوبی است مگه نه؟ بعد از پایان بازی در هنگامی که بچه ها برای گرفتن جام نمادین دور و بر مقامات بودند بمب گذار خود را منفجر کرد و ما آتشی را دیدیم که به سوی صورتمان می آمد. ...
این بابالنگ درازهای کوچک
...> روزی کودکی بودیم شیرخوار در دامان مادر خود. روزگاری جوان بودیم در میان همه هیاهوی زندگی. روزگار چرخید و می چرخد و ما را می برد به نقطه ای که باید ره توشه ببندیم و ما در این راه اثراتی از خود بر جای می گذاریم از نیکی ها و شاید بدی ها، که چه زیباست به فرموده حکیم توس، نیکی های مان از ما به یادگار بماند. در روزگاری که فرزندان ایران دلمشغول آخرین بازی و آخرین سرگرمی ها در دنیای مجازی می شوند ...
محمد بحرانی روی جناب خان و ببعی غیرت داره!
مجله اینترنتی کمونه (Kamooneh.com) : محمد بحرانی آدم چغر و بدبدنی است. یعنی سخت می شود او را پای مصاحبه نشاند تا به سوالات پاسخ بدهد. شاید کم حرفی او به خاطر دانایی اوست و البته اینکه عقیده دارد ممکن است بیش از حد حاضر شدن جلوی چشم ها باعث خراب شدن عروسک ها شود. اما بسیار خوش صحبت است و خیلی خوب حرف می زند. زندگی ویژه و خاصی دارد و پیشینه خانوادگی پر و پیمانی پشت سرش هست. ...
افسردگی؛ بیماری شایع قرن
برای ادامه زندگی ندارد. اصلا دلش نمی خواهد چشم هایش را باز کند، دوست ندارد نفس بکشد و از این که باید روز دیگری را شروع کند، ناراحت می شود. همسرش فکر می کند او قدر زندگی را نمی داند و فرزندانش هم نمی توانند حرف های او را درک کنند. چند وقتی است که خانه را تمیز نکرده، لباس های بچه ها را نشسته و غذایی برای آنها نپخته، این کارها همسرش را ناراحت کرده اما مرد نمی داند مشکل چیست و چه کاری از دست او ساخته است ...
لالایی خاموش
کرده بود سارا کوچولو به آغوش او عادت دارد.پدر در حال خود نبود و گریه های دخترک خشم را به جانش نشانده بود. ناگهان قهقهه ای زد و به سمت سارا کوچولو رفت با رفتار بچگانه ای با او حرف زد و چند باری شکلک درآورد اما گریه ها پایانی نداشت و مرد به جای اینکه گوش هایش را بگیرد بالش را برداشت و روی صورت فرشته زندگی اش گذاشت و ... زن وقتی به در خانه پدر رسید و زنگ را زد به خود آمد و به آغوش خالی اش ...
جنگ روانی با دولت در اوج
خیلی عصبانی شد. دایی محمد فرفره ها را در صندوقچه ای گذاشت و در آن را قفل زد؛ اما آقاجون گفت ما زیر بار حرف زور نمی رویم و گفت قفل در صندوقچه ها شکسته شود. یک روز عمو محمود آمد به بچه ها گفت بیایید چیز بهتر بسازید. روروَک بسازید که بتوانید سوار آن شوید و روی کاغذ تصویر روروَک کشید؛ اما پسران آقای سام ناراحت شدند. آقای سام خانواده آقاجون را تحریم آب کرد؛ اما مردم تلاش می کردند به آنها آب ...