تا دیروز پدرش بودم، حالا شدم برادرش!
سایر منابع:
سایر خبرها
زن 33 ساله: 15 ساله بودم که بهم تجاوز کردند
فروشنده مواد مخدر برایم رخ داده بود. از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد و احمد مرا کتک می زد. در همین حال احمد نیز متاسفانه به مصرف مواد مخدر آلوده شد و دیگر سرکار هم نمی رفت . من که از این وضعیت خسته شده بودم، تصمیم گرفتم کنار خانه پدر خانه ای کرایه کنم. در آنجا سه فرزند دیگر هم به دنیا آوردم و در برابر آزار و اذیت های شوهرم سکوت می کردم چراکه می ترسیدم او راز مرا برای پدر و مادرش فاش کند ...
سرنوشت وحشتناک زن جوان در مسیر عشق خیابانی به مرد خارجی / شوهرم را تا می توانستم کتک زدم!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 43 ساله ای است که با سر و صورتی خون آلود و به همراه دو فرزندش وارد مرکز انتظامی شده بود. این زن که مدعی بود شوهرش او را کتک زده است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: من [...]
مقتول همسر باردارم را کتک زد، بچه سقط شد
، اما زمانی که به خودم آمدم، متوجه شدم نفس نمی کشد. مرد جوان ادامه داد: ترسیده بودم و از طرفی همسرم بشدت درد داشت. کیسه پول ها را داخل کوله پشتی گذاشتم و دو کارت عابر بانک مقتول و طلا های او را برداشته و با همسرم از خانه فرار کردیم. من برای مقتول کار می کردم و رمز عابر بانک هایش را می دانستم. بعد از فرار، اول همسرم را به دکتر بردم که متأسفانه آنجا متوجه شدم بچه ام سقط شده است. بعد طلا ها ...
فیلم های سیاه مرد بقال از زن متاهل / خودکشی در ایستگاه آخر + عکس و نظر کارشناسی
به گزارش رکنا، فریبا زنی 41 ساله است که با صورتی برافروخته وارد کلانتری شد و مشکلش را اینگونه بیان کرد : در خانه پدرم هیچ وقت پدرم رفتار خوبی بامن نداشت. 17ساله بودم که مرا بدون اینکه نظر من اهمیتی داشته باشد مرا به زور به عقد ایرج درآوردند او 15سال ازمن بزرگ تر بود هیج علاقه ای به او نداشتم بیشتر روزهای زندگی با ایرج نه تنها به نیازهای من توجهی نداشت بلکه مدام مرا سرزنش میکرد وقتی بچه دار شدم هم ...
ماجرای یک ساختمان مخوف در فاو
به گزارش مرور نیوز، رمضانعلی رفیع زاده از رزمندگان دفاع مقدس در خاطره ای از لحظات طنز جبهه درباره عملیات والفجر هشت روایت می کند: جمعی تیپ پدافندی شیمیایی والعادیات ش. م. ر بودم. بیستم بهمن 1364، نیرو های ما شبانه از اروند وحشی گذشتند و خط را شکستند. هوا که روشن شد، به اتفاق حسین رحمانی، فرمانده گردان مان، حسن مراغی و آقای عباسی سوار قایق شدیم و توی شهر فاو رفتیم. عباسی، بچه تهران و از ...
لامین یامال: بیشتر دوران کودکی ام در پارک بودم و فوتبال بازی می کردم
هفته های اخیر بلوگرانا در مصاحبه جدیدش با موویستار پلاس در مورد مسیری که تا تبدیل شدن به بازیکن امروزی طی کرد حرف زد: یادم می آید از زمانی که 4 ساله بودم، با دوستانم در خیابان فوتبال بازی می کردیم. در محله ما پارکی بود به نام روکافوندا، جایی که می دیدم پدرم و پسرعموهای بزرگم با هم فوتبال بازی می کنند. آنجا اولین آشنایی من با فوتبال رقم خورد و عاشق آن شدم. بیشتر از آن که در خانه باشم، در ...
جمله معروفش این بود که کفن جیب ندارد
. دیگر مطمئن شدم که هذیان نمی گوید. مردی که خستگی نمی شناخت با پسر کوچک دکتر دوست و همسن بودم. از طرفی او پسر عمه ام بود و بعضی از شب ها منزل عمه ام می ماندم. دکتر معمولا دیروقت به خانه برمی گشت. یک شب ساعت 2 نصف شب به خانه آمد، خسته و کوفته. موتورش را گوشه حیاط گذاشت و مستقیم رفت سمت اتاق خودش و خوابید. یک ربع نگذشته بود که در حیاط را زدند. عمه خودش را به در رساند. در را باز ...
شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا به روایت همسر/ چند دقیقه قبل از شهادت گفته بود حالم بهتر از این نمی شود/ ...
خانه نمی رفت. برایم دعا می کرد. وقتی خبر سلامتی من و فاطمه رقیه را به او دادند خیلی خوشحال شد آن شب من و بچه باید بیمارستان می ماندیم. به آقایان اجازه ورود نمی دادند. پدرم با نگهبانی صحبت کرده بود و نگهبانی هم قبول کرد تا یک لحظه کوتاه پدرم و آقاسجاد بیایند دم در آسانسور تا بتوانند بچه را بیاورند پایین و نشان شان بدهند. خلاصه این کار صورت گرفت و همان شب فاطمه رقیه را دید... آن شب وقتی در ...
قفل و ایست قلبی در زمین: فکر کردم همان جا بمیرم!
من آن روز کاملاً احساس خوبی داشتم. از آن زمان به دنبال پاسخ چرایی آن اتفاق بوده ام اما نتوانستم جوابی پیدا کنم. وقتی به زمین افتادم فکر می کردم یک ثانیه دیگر خوب می شوم، اما نشدم. بیهوش شدم و بعد که از خواب بیدار شدم، امدادگران آنجا بودند. انگار از نیستی بیدار شدم. می دیدم که وحشت در اطرافم بیشتر شده و کمی سرگردان بودم. نمی توانستم صحبت کنم. نمی توانستم حرکت کنم. داشتم سعی می کردم بفهمم چه ...
آدم های پررنگِ چهارراه های زندگی
! هیچ کدام از سخنرانی های پدرم در باب فواید کله پاچه و هندی بازی های مادرم که فقط محض خاطر دل من یک قاشق بخور هم رویش جواب نداد که نداد. اما بعدها کلپچ خوردنش با بچه های دانشگاه شد جزو تفریحات لاینفک زندگی اش! به نقاشی توی دستم نگاه می کنم، به پسرک خندان روی تاب و دست می کشم به موهای فرفری دختری که پشت تاب ایستاده و یک لیوان در دست دارد و خنده اش پررنگ تر است. مادربزرگ درونم دست به دعا شده و از خدا می خواهد که حواسش به چهارراه های زندگی باشد و آدم های درست را در لحظه های درست سر راه بچه ها بگذارد. ...
دختر جوان پدرش را با 18 ضربه چاقو کشت / قتل خونین بخاطر کینه از پدر + جزییات
بیان حقیقت گشود و به قتل پدرش اعتراف کرد. اعلام گذشت دختر جوان در حالی به بازسازی صحنه جرم پرداخت که برادرش که تنها ولی دم بود اعلام گذشت کرد. اعلام گذشت پسر جوان فرانک از جنبه عمومی جرم در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در این جلسه فرانک به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: پدرم مرد بد خلق و سختگیری بود. وقتی دیپلم گرفتم حتی ...
عکس تغییر چهره بازیگران خردسال بچه های آسمان بعد 27 سال ! / نمی شناسیدشان !
من رخ داد و همه سختی هایی که علی در فیلم کشیده بود را تجربه کردم، پدرم ورشکسته شد و من مجبور بودم همراه او کار کنم و از همین جا بود که نقاشی ساختمان را یاد گرفتم و سالها مشغول این حرفه بودم تا اینکه بعد از دوران سربازی از طریق دوستان نابابم گرفتار اعتیاد شدم و نزدیک به 7 سال در دام اعتیاد گرفتار بودم اما خبر پدر شدنم باعث شد ترک کنم. کدخبر: 973292 1402/11/29 22:20:02 لینک کپی شد یسنا صادقی ...
بیوگرافی حمیدرضا قربانی، زندگی هنری، شخصی و علایق+ اینستاگرام
حوزه و نوازنده سازهای گیتار،( کلاسیک ،الکتریک) ، پیانو و هارمونیکا است. فرزند آخر خانواده است. وی یک خواهر بنام نغمه و یک برادر به نام علیرضا دارد که خواهرش لیسانس جغرافیا دارد و خانه دار و برادرش اهل تکنولوژی و فناوری است! پدر حمیدرضا قربانی بازنشسته ارتش از ایثارگران جنگ تحمیلی ایران و عراق همچنین هنرمند و نقاش و مادرش خانه دار است. حمیدرضا قربانی خواننده محبوب طی سالهای اخیرخبرساز شده ...
گپ وگفت صمیمی با استاد حسینی گرگانی/ اکثر شب ها در خواب مباحثه می کنم
، جاذبه ی خوبی داشت و انصافا متدین هم بود و سال ها در ماه مبارک رمضان و ماه محرم به منطقه ما برای تبلیغ می آمد. در یکی از این سال ها که در منزل پسرعمه ی پدر ما اسکان داشت، با او صحبت کرده بود که اگر کسی در روستای شما مشتاق به طلبگی است، او را به حوزه بفرستید. پسرعمه ی پدرم با پدرم صحبت کردند و پدرم هم به من هم گفتند: برای طلبگی می روی؟ من هم گفتم: بله و قبول کردم و به گرگان رفتم ...
وضعیت اخلاقی آلمان و کانادا
.... به شوهرش پایبند نبود؛ البته شوهر قبلی ش. - همون آلمان براش خوبه! تو آلمان زن هایی هستند که به خاطر فقط یک وعده غذا تو ویترینن تا یکی بیاد ببرشون. - شنیده بودم این طرف که رفت آلمان مسیحی شده، گفتم شاید جدی نباشه . الان فهمیدم که واقعاً مسیحی شده. تو تلگرام عکس های ناجوری از خودش می ذاره. - چجور عکسی؟ - خیلی بدپوشش ، در واقع کم پوشش. - همینه ...
داستان سرایی بعد از قتل شوهر | شوهرم با ماهیتابه به سرش کوبید و...
. او سال ها تحت درمان بود و حتی چندین بار در بیمارستان بستری شده بود. شوهرم وقتی قرص هایش را مصرف نمی کرد، کارهای جنون آمیز انجام می کرد. امروز هم ناگهان با ماهیتانه به سر و صورتش کوبید تا اینکه جان باخت. هرچند می خواستم مانع او شوم اما به من هم چند ضربه زد که مصدوم شدم. این زن در حالی چنین ادعایی مطرح می کرد که پزشکی قانونی اعلام کرد که شوهر او به دلیل خفگی جان باخته است. زن این بار ...
عاشورای دوم، تبریز، مسجد قزللی و محمد تجلا
...> حتی ما تا مدت ها نمی توانستیم سر مزار برادرم برویم. یک بار من سر مزار برادرم نشسته بودم دو نفر آقا به من گفتند چرا اینجا نشسته ای؟ گفتم مزار برادرم است. گفتند بیا ما تو را به خانه ات می بریم. یک لحظه من حدس زدم مامور هستند بلند شدم و با سرعت فرار کردم. مسافت زیادی دویدم آن ها هم پشت سر من می آمدند. خودم را به خیابان رسانده و سوار ماشین شدم و از دستشان فرار کردم. تا سالگرد شهادت برادرم ...
جنایت هولناک بعد از مصرف مجیک ماشروم
دندان گردنش را زخمی کرد و می خواست به او تجاوز کند. فریده با مشت به شکم او زد و پرتش کرد. بعد رفت شمشیری که برای تولد مینا خریده بودم را برداشت و با آن ضربه هایی به شهاب زد و او را کشت. او را به اتاق دیگر بردم، گفتیم که به پلیس زنگ بزنیم، بعد گفتیم نه بهتر است ما هم بمیریم. فریده چاقو و شیشه برداشت و به من ضربه هایی زد که دستانم زخمی شد، خودش هم زخمی بود. من هم با شمشیر به او ضربه زدم و باعث مرگش شدم. مصرف مواد مخدر توهم زا و آن دورهمی شوم، باعث بدبختی من و کشته شدن آنها شد. ...
من کباب بخورم درحالی که بسیجی ها نان خالی هم گیرشان نمی آید
ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچه اش کباب درست کرده بود. کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمی خوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالی که بسیجی ها نان خالی هم گیرشان نمی آید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش. پدر شهید ادامه می دهد کفش هایش آن قدر پاره بود که قابل استفاده نبود. نه تنها از کفش های دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم ...
می گفت مسئولیم پس خواب بر ما حرام است
برای جنگیدن رفته است. آن موقع من دو بچه کوچک داشتم و سر فرزند سوم حامله بودم. تا آمدنش سه ماه طول کشید. حاج آقا از همان زمان جنگ تا شهادت در سپاه خدمت کرد و به مناطق مختلف اعزام شد. با داشتن بچه های قد و نیم قد و بودن حاج آقا در جبهه های دفاع مقدس چگونه توانستید خانه و بچه ها را مدیریت کنید؟ هنگامی که حاج آقا تازه جذب سپاه شده بود، ما از مدتی قبل در نیشابور زندگی می کردیم. یک ...
روایت جدید از شهادت دختر کاپشن صورتی
به پدرم زنگ زدم که جواب نداد. به سرعت در بین شلوغی و جمعیت مادرم را پیدا کردم. آنجا متوجه شدم که انفجار رخ داده. خیلی شلوغ شده بود. مادرم و عمه هایم هراسان بودند و بچه ها گریه می کردند. شما چند نفر بودید؟ ما 9نفر بودیم، مامان نغمه و خواهرم مریم که 9ساله بود. عمه سمیه و مهدی 6ساله و فاطمه زهرا 11ساله، عمه فاطمه و ریحانه 18ماهه (دختر کاپشن صورتی) و محمد امین 8ساله که همگی با ...
نبض انقلاب با 29 بهمن به تپش افتاد
پدرم به کربلا مشرف شد و پس از بازگشت مدام از مردی حرف می زد و می گفت بالاخره او می آید و اوضاع کشور عوض می شود و من که آن زمان، سال اول دبیرستان بودم برایم جای سوال بود که آن مرد چه کسی است که پدرم درباره ایشان چنین مطمئن حرف می زند و آخر سر هم دل به دریا زدم و از پدرم جویا شدم. پدرم گفت: آن مرد آیت الله خمینی است که بعد از آیت الله بروجردی به عنوان مرجع تقلید نیز انتخاب و معرفی شده است ...
تجلا ، تجلی غیرت دینی مردم آذربایجان
عبدالباسط را بر سر مزارش باز کنند. آن شب وصیت نامه اش را هم نوشت و هر آنچه که داشت داخل کمد کوچکش گذاشت. در گرگ و میش هوا دل به کوچه ها زد و پیش از اذان صبح تمامی اعلامیه ها را در شهر چسباند، به خانه که برگشت خواست تمامی اعضای خانواده برای صبحانه گردهم جمع شوند، انگار می دانست آخرین دورهمی شان خواهد بود و نگاه دلواپس خواهر تا سال های سال به دنبال برادرش خواهد گشت. ساعاتی بعد محمد ...
من هم به دنبال شهادتم!
کنم که برخیزد، اما نمی توانست، بعد مادرت به من لبخندی زد و گفت: زهره ما رفتیم! هیچ ناله و داد و فریادی نکرد، فقط خندید و از حال رفت، بعد هم او را به بیمارستان منتقل کردند. حادثه تروریستی کرمان او می گوید: روز 13 دی ماه با مادرم تماس گرفتم، اما به خاطر شلوغی مسیر گلزار او متوجه تماس من نشد. در تدارک مطالب مراسم ولادت حضرت زهرا (س) بودم. خبری از حادثه تروریستی کرمان نداشتم ...
دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛ روایت خانواده های شهدای ترور از جنایت های فرقه نفاق
شیرازی شخصیتی با خصوصیت های ویژه است؛ جنبه های علمی و نظم وی و همچنین اعتقادات و معنویتش محفوظ است؛ وی تلاش ها و مجاهدت های زیادی در بازه های زمانی قبل و بعد از انقلاب به ویژه در دوران دفاع مقدس داشت و این مجاهدت ها تا زمان شهادت ادامه داشت. مهدی صیاد شیرازی درباره واقعه ترور شهید صیاد شیرازی، توضیح داد: در سال 1377 زمانی که 17 ساله بودم، پدرم به شهادت رسید؛ خاطرات زیادی از وی دارم، اما آن ...
سرنوشت مرگبار 3 زن در یک روز
اتاق خواب جسدش را پیدا کردم. در ادامه تحقیقات، بازپرس شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی پایتخت، دستور بازداشت شوهر مهناز و بازبینی دوربین های مداربسته ساختمان را برای روشن شدن واقعیت ماجرا صادر کرد. جنایت در شب ولنتاین ساعت 12 شامگاه چهارشنبه 25 بهمن ماه، مرد جوانی در حالی که به سختی قادر به صحبت بود با برادرش تماس گرفت و از او خواست به محلی که می گوید برود. مرد جوان، به ...
افشاگری دختر ابوبکر البغدادی درباره پدرش: پدرم مرا در 12 سالگی مجبور به ازدواج با محافظش کرد+ فیلم
.... وی گفت که ابراهیم العواد – که بعدا به عنوان رهبر بعدی داعش شناخته شد – هم چهار زن و 11 بچه داشت. اسما - که در سال 1999 با العواد ازدواج کرد- گفت: ابو محمد البغدادی و ابو حسن المهاجر همیشه با البغدادی بودند و او در روز های اخر عمرش به شدت نگران تعقیب و کمین پهپاد های آمریکایی بود. أمیمه البغدادی دختر ابوبکر البغدادی خاطرنشان کرد: پدرم شب ها همسر مشخصی داشت، اما ...
خلاصه داستان قسمت 111 سریال ترکی زغال اخته
...! عبداله خان پنبه را صدا میزنه تا از اتاق دوعا بیاد بیرون. آذرخش آخرشب به خونه رفته و شروع میکنه به گریه کردن و به حرف های عامر فکر کردن که بهش گفته بود من تو سفر با یکی آشنا شدم و عاشقش شدم آذرخش میگه چقدر راحت اینارو میگی! من تورو باور داشتم! دوست داشتم میگم چرا این اواخر رفتارت عجیب شده بود فکر کردم مشکلی داری افسرده شدی دنبال این بودم که چجوری حالتو خوب کنم بعد تو از عاشق شدنت به ...