سایر منابع:
سایر خبرها
سرگذشت زنی که با ازدواج تغییر کرد
زن میانسال درباره سرگذشت خود گفت: در یک خانواده 8 نفره به دنیا آمدم. پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و همواره با مادرم در جنگ وجدل بود. در همین آشفتگی های خانوادگی و کمبود عاطفه و محبت، درگیر عشقی خیابانی شدم و در سن 16 سالگی به رمضانعلی دل باختم. او اگر چه از بستگان پدرم بود ولی به خاطر اعتیاد شدیدش به مواد مخدر هیچ کدام از اعضای خانواده ام راضی به ازدواج ما نبودند با این وجود من که در آن سن و سال ...
طلاق به خاطر سال ها رفتار توهین آمیز شوهر
آزاده زن جوانی است که بعد از 10 سال زندگی مشترک تصمیم به جدایی گرفته است. او می گوید شوهرش راضی به این جدایی نیست. آزاده می گوید دیگر حاضر نیست به زندگی پر از آزار با شوهرش ادامه دهد. این زن از شرایط سخت زندگی با همسرش برای اعتمادآنلاین می گوید: *چطور با هم آشنا شدید؟ همکار بودیم. در محل کار آشنا شدیم و ازدواج کردیم. *شما 10 سال با هم زندگی کرده اید. از ...
به این مادر و دختر بیچاره...
. وقتی از کار می آمدم شوهرم دوستان معتادش را به خانه می آورد، دیگر می ترسیدم دخترم را در خانه بگذارم. شیشه رفتارهای شوهرم را تغییر داده بود، مرا کتک می زد و تمام دستمزدم را از من می گرفت تا پول موادش را جور کند، اصلاً برایش سرنوشت من و دخترش اهمیت نداشت تا اینکه مجبور شدم درخواست طلاق بدهم. می دانستم طلاق چه سختی هایی به همراه دارد اما وقتی در اخبار می خواندم که معتادان به شیشه و دیگر مواد مخدر صنعتی ...
چشم به راه
همیشه چشم به راهش بودم، مادرم هم همین طور... همیشه می گفت: بلاخره یه روزی میاد... همیشه از داستان هایی که برامون تعریف می کرد درس می گرفتم و مشتاق شنیدن قصه از زبان شیوای او بودم. یک روز برایش نامه نوشتم و مادر رفت آن را پاکت کرد تا بیندازد درصندوق پست، ولی وقتی برگشت خانه، نامه را انداخت وسط اتاق وبا چهره ای گرفته گفت : زینت میگن ...
دانلود قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی شنبه 26 اسفند 1402 / مهمان برنامه فرهاد قائد فولادوند
... این حس همیشه همراهم بوده و هیچ راه فراری وجود نداره. جایی خودم رو دیدم که از همه طرف کامل سیاهی مطلق بود. خیلی ترسیدم که اینجا کجاست من کجام. سیاهی همه جا تاریک. یه لحظه رو به پایین نگاه کردم ماشین پدرم . عمو زاده ها یه لحظه همه از جلوی چشمم رد شد. از دور یه چیزی مثل ماه روشن شد و خاموش شد. یه لحظه نیم تنه پدرم رو دیدم و خوشحال شدم و دفعه بعد مادرم رو دیدم. تنها چیزی که اونجا در ...
گفت مادر مرا نبوس مادران شهدا حسرت می خورند!
هجر و دوری از جگر گوشه تان چطور گذشت؟ 37 سال از محسنم خبری نیست و انگار 370 سال بر من گذشت. خیلی سختی کشیدم و مریض شدم. تنها دلخوشی ام اتاق دست نخورده پسرم است. اتاقی که هنوز وسایلش بوی محسنم را می دهد. گردنبند و انگشتری که برای نشان دختر فامیل موقع خواستگاری می خواستیم ببریم تا روزی که خبر آمد شهید شده است. رختخوابش که خودش گره زده بود. تشکش را جمع کرد و کنار اتاق گذاشت و رفت. پسر ...
پرواز مطهر دو برادر عاشق
مسجد بودند از استرک، آمد. علی آقا وسایلی را خریده و به ایشان داده بود تا برای مادر بیاورد و بگوید: علی آقا گفت: خداحافظ من رفتم جبهه. همان روز ما اسباب و اثاثیه را به خانه جدید بردیم و چیدیم و چشم به راه بودیم تا علی آقا از جبهه برگردد و بعد ازدواج کند. البته ما هنوز چیز زیادی نبرده بودیم و پدرم می گفت: من نباید به آن خانه بیایم. و یک پتو و تشک نگهداشته بود و در همان خانه قدیمی می خوابید. تا هجده ...
غافلگیری در عشق خیابانی
کرده بودم و به یقین از طرف خانواده ام سرزنش می شدم! او نه به امور خانه داری می اندیشید و نه به فرزندآوری توجهی داشت فقط در مهمانی ها و پارتی های شبانه شرکت می کرد و مرا هم به زور به این گونه مهمانی ها می برد و ترغیب به مصرف مواد مخدر از نوع گل می کرد. حتی خودش هم چند بار در کنار من مصرف کرد ولی بیشتر اصرار داشت تا من در کنار مهمانان پارتی به استعمال گل ادامه بدهم. با آن که به حمیرا ...
غافلگیری مرد جوان در عشق خیابانی! / حمیرا آبروی شوهرش را برد!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که دردوراهی عشق و طلاق راهی مرکز انتظامی شده بود. او درباره ماجرای ازدواج خود درپی عشق خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:درکلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل [...]
فیلم گفتگو با قاتل بی رحم که پیرزن تهرانی را بخاطر طلاهایش فجیعانه کشت / جسد سوخته در بومهن پیدا شد + ...
قتل و آتش زدن جسد زده و هنوز باور ندارد که برای پول دستش به خون آغشته شده است. چند سال داری؟ 45 سال بچه چندم خانواده هستی؟ 2 برادریم، من برادر بزرگتر هستم مادر و پدرت کجا در قید حیات هستند؟ سن کمی داشتم وقتی پدرم فوت کرد، مادرم هم بعد از چند سال با یکی از هم محلی هایمان ازدواج کرد و چند سال بعد از هم جدا شدند تا اینکه 7 سال پیش فوت ...
روایتی از ایثار و مقاومت چادگانی ها در برابر بمباران بعثی ها
چند روز مرا به بیمارستان چادگان آوردند هنوز آثار خرابی ها مشاهده می شد و من در آن لحظه در جست و جوی مادرم بودم ولی یک هفته بعد از شهادت مادر و خواهرم وقتی عکس آن ها را در اعلامیه دیدم متوجه شدم که به شهادت رسیده اند. دیگر اهالی شهرستان که شاهد این ماجرا بوده اند می گویند: ساعت حوالی 12 ظهر بود که شهر بمباران شد و نیروهای دشمن یکی از پرجمعیت ترین مناطق را که منازل بیشتری داشت، مورد حمله ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
...، از سر ناچاری این کار را کردم. تقوی یک سال بعد از دانش آموختگی، یعنی سال 58، ازدواج کرد، با یکی از هم دانشگاهی هایش ازدواج کرد، پسری که در طول دوران تحصیل، بدون اینکه بداند، حرکات و رفتارهایش را زیر ذره بین گرفته بود. همسرش هم خط مذهبی را دنبال می کرد و از قضا آتش فعالیت های انقلابی در او تندتر بود، آن قدر که سر جلسه امتحان در سال سوم دانشگاه، مأموران عراقی به دنبالش بودند و او فرار ...
کاراته دفاع از خود با دستان خالی است
...، با نگرانی زیادی همراه بود؛ ولی بتدریج در طی مسابقه بر ترس هایم غلبه نمودم. وی عنوان نمود: تلاش می نمایم تا به کمربند مشکی کاراته دست یابم. وی به نوجوانان توصیه نمود، به منظور حفظ سلامتی خود به ورزش روی بیاورید. زمانی گفت: از خانواده عزیزم که همواره مرا مورد لطف و حمایت خود قرار داده اند سپاسگزارم کسب مدال طلا طعم دیگری داشت “دیناکارگران” 12 ساله گفت: به پیشنهاد یکی ...
گند زن، زندگی، آزادی هم بیرون زد
حرفهای روزمره، انگار بغضی داشت و حرف دلش اذیتش میکرد. گفتم چرا اینجا تنها آمدی؟ حداقل مادرت هم صدا میزدی با هم می آمدین. گفت: راستش اول صبحی از خانه خودم قهر کرده ام و آمده ام پارک تا کمی آرام شوم و بعد به خانه پدرم بروم؛ نمی خواهم با این حالم ناراحتشان کنم . علت را پرسیدم اینطور توضیح داد: “ما خیلی خانه پدر شوهرم جمع میشویم که سه تا دختر دارد و 4 پسر که همه ازدواج کرده اند. ...
با رئیسم عقد موقت کردم؛ مجرم نیستم
. *قبول داری رابطه داشتی؟ من زن صیغه ای او بودم. چون خانم همیشه خارج از کشور بود، مدیر شرکت هم به من پیشنهاد ازدواج داد. من سال ها تنها زندگی کرده بودم. صیغه او شدم و بعد هم مرد به من دل بست، بیشتر روزها را خانه ما بود. *هنوز هم صیغه هستید؟ نه جدا شدیم. همسرش که فهمید تهدید کرد که بچه ها را با خودش به خارج از کشور می برد، او هم کوتاه آمد و جدا شدیم. ...
گفت وگو با بانوی قطع نخاعی که با دهان نقاشی می کشد | یک دنیا دویده ام!
با خانواده مطرح کردم، به من می گفتند: با این شرایط مگر می شود مستقل زندگی کرد؟ اما مستقل بودنم به این معنا نبود که تنها زندگی کنم بلکه می خواستم مدیریت زندگی ام را به دست بگیرم. به دلیل کارم باید بیرون از خانه رفت و آمد می کردم و مدام برایم مهمان می آمد. نمی خواستم بار سنگینی برای خانواده باشم. 3 سال در خانه پدرم زندگی کردم. در آن مدت نمایشگاه های زیادی برگزار کردم و بعد از آن توانستم در مشهد همین ...
وحشت ماه رمضان در ویرانه های قطحی زده غزه
سعی کنی ذهنت را از شر انگیزه های شیطانی رها کنی و برای اطرافیانمان کارهای نیک انجام دهیم. هیچ چیز نمی توانست مرا برای رمضان امسال آماده کند. من مطمئن نبودم که حتی تا ماه رمضان زنده بمانم - حداقل 30 هزار فلسطینی در غزه از 7 اکتبر به بعد کشته شده اند و 80 درصد از جمعیت آن آواره شده اند. برای آنهایی از ما که خوش شانس هستیم که هنوز زنده هستیم، از جایی به جای دیگر فرار می کنیم ...
خاطراتی از یک نابغه اطلاعاتی
مادر شهید غلامحسین افشردی می گوید: با بچه ها صمیمی بودم و به آن ها آزادی می دادم. اجازه می دادم که دوست انتخاب کنند. دوست های زیادی هم داشتند، اما همه چیز حساب شده بود. آن زمان مدرسه های دولتی فعالیت اضافی نداشتند. فقط صاف می رفتند سر کلاس، درسی می خواندند و برمی گشتند. به گزارش ایسنا، کبری افشردی مادر شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) از نوابغ اطلاعات و عملیات دوران جنگ تحمیلی درباره ...
با اقامتگاه های ارزان مورد استقبال مهمانان نوروزی آشنا شوید
کرمان پیش مادرم. همه وسایل زندگی ام را در یک اتاق از خانه مادرم جا دادم و با مادرم زندگی می کردم. تا اینکه شب تولدم به دوست صمیمی ام گفتم من حالم اصلا خوب نیست و باید به یک جای بکر بروم یک جایی مثل جزیره هرمز. شب راهی بندرعباس شدیم و رفتیم جزیره هرمز. آنجا حالم خیلی بهتر بود. فقط 48ساعت در هرمز ماندم، ولی برای دو روز حالم خوب بود.. زیبایی و سکوت جزیره مرا جادو کرده بود. همان جا به ...
آیه ای که مفسر قرآن کریم را نقره داغ کرد!
من دوباره لباس را بپوشم و به کارم ادامه بدهم یا نه؟ تحصیلات حوزوی را ادامه دادم؛ ولی برای لباس موفق نشدم؛ چون من در سپاه دانش سربازمعلم بودم و در آموزش وپرورش استخدام شدم. هم زمان مدرک کارشناسی در دانشگاه الهیات گرفتم و دیگر به عنوان دبیر در مدارس راهنمایی و دبیرستان مشغول بودم. از ازدواجتان بگویید. چند فرزند دارید؟ بعد از استخدام با دخترعمویم ازدواج کردم. یک دختر و سه پسر ...
بازیگر سریال پدر سالار: قرار نبود بازیگر شوم
برقرار کند و با مهربانی سعی می کند حواسش به همه باشد. فکر می کنم اگر قرار بود حیوان باشم، خانم میو می شدم. تولد در یک خانواده هنرمند، چقدر روی بازیگرشدن شما تأثیر داشته است؟ برخلاف تصور خیلی ها که فکر می کنند پدر مرا برای بازیگری معرفی کرده، ایشان اصلا علاقه نداشت من بازیگر بشوم. همیشه می گفت: تو درست خوب است برو پزشک بشو، بازیگران امنیت شغلی ندارند و... پس درستان خوب ...
جدیدترین مصاحبه قاتلان داریوش مهرجویی و همسرش؛ چرا قتل را انکار کردند؟
وارد اتاق شد و بعد فهمیدم خانم را هم کشته است. بعد چه شد؟ بقیه شروع به گشتن خانه کردند. من، چون دنبال سرقت نبودم نگشتم و همگی از خانه بیرون رفتیم. چرا از مرحوم مهرجویی کینه داشتی؟ من از خانه همسایه آقا سرقت کرده بودم و همین به دلیل آقا مرا از شهرک بیرون کرد. در سه ماهی که در خانه مرحوم مهرجویی کار می کردم، خانم خیلی به من کمک کرد. وقتی ازدواج کردم یک جارو ...
شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور
، این وظیفه من بود و حضور در جبهه هم وظیفه دیگه منه. تازه سه روز از عروسی اش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادرش و سرش را انداخت پایین و گفت: دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران در تاریخ 1360.05.15 ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید. شهید ردانی پور می گفت: اگر شهید ...
دوست دارم در جنگ با آمریکا شهید شوم
برای رفتن به خط مقدم از هم سبقت می گرفتند. کسی در جبهه نبود که نخواهد بجنگد یا دیگری را از جنگیدن منع کند. مجروح و جانباز شدن در راه انقلاب برای ما افتخار بود. من دوست نداشتم جراحاتم را به کسی نشان بدهم؛ حتی به مادرم هم نشان ندادم. من و همه بچه هایی که در جنگ شرکت داشتیم، کار خود را برای رضای خدا می دانستیم و از این جهت علاقه ای به تظاهر آن کارها نداشتیم. یک بار در خواب بودم که متوجه شدم مادرم ...
یاد آن روز های خوب
... کت و شلوار را به کمک مادر پوشیدم. اقرار می کنم که در آن خنده آور نشان داده می شدم. هر کس با یک نظر مرا می نگریست خوب می فهمید اولین بار است که لباس نو پوشیده ام. مادرم دو دستمال کرپ سفید که گوشه هایش را گلدوزی کرده بود در جیب هایمان چپاند و از ما خواست که حرکت کنیم. عجیب آن که برای رفتن میلی در خود نمی دیدم. دیگر آن شادی قبلی در من نبود. آرزو می کردیم لخت لخت ما را به کوچه می ...
فریدون بشارتی؛ گراورسازی از گیلان
پافشاری مادرم به تهران کوچ کردیم و در محله تهرانچی (نزدیک راه آهن فعلی) ساکن شدیم. پس از مدتی کوتاه به دلیل این که پدرم در سازمان آب استخدام شد، به خیابان بهارستان نقل مکان کردیم و ادامه مقطع اول ابتدایی را به مدرسه سعادت که نزدیک منزل مسکونی مان بود رفتم. از همان زمان تحصیل در مقطع اول ابتدایی، پدرم مرا بعدازظهرها پیش آقای محمد بهرامی می فرستاد. ایشان در خیابان لاله زار در پاساژ اسکاندال ...
این زن 43 ساله، رکورددار فرزندآوری در جهان است
لذت بردن از کودکی اش را بپیدا نکرد، چرا که در سن کم مجبور به ازدواج با مردی 40 ساله شد. همسرش با او بدرفتاری می کرد. ماریام اولین بار در نوجوانی باردار و صاحب 2 فرزند دوقلو شد. وضعیت پزشکی خاصش باعث پرجمعیت شدن خانواده اش شد این زن 43 ساله، رکورددار فرزندآوری در جهان است چند سال بعد، ماریام صاحب یک سه قلو شد و بعد از آن هم یک چهارقلو. طولی نکشید که معلوم شد ماریام ...
مجالس قرآنی را هرگز ترک نکنید
خدا توکل کنید و از هیچ مصیبت و سختی که در راه خدا باشد نهراسید؛ زیرا که شما قرآن را برنامه زندگی خود قرار داده اید و قرآن چنین می گوید که ما شما را با مال و جان و فرزندانتان آزمایش می کنیم باشد که با اتکا به حول قوه الهی از این امتحان برای همیشه سرفراز برون آیید و این وعده را هم می دهد که إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسرًا بعد از هر گرفتاری گشادگی و سرور نیز هست. مادرم بر شهادت من صبور باش ...
بازخوانی روایت حاج سید احمد خمینی (ره) از زندگی خودش
به گزارش مردم سالاری آنلاین به نقل از جماران ،در بخشی از کتاب یاد یادگار امام (صفحات 105-111) از قول مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی (ره)، آمده است: اولین روزی که به مدرسه ام فرستادند، فرار کردم! بعد با کتک پدرم و معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم. یخ حوض مدرسه ام را می شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می گذاشتند و بعد چوب. هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا اینقدر مرا می زدند. درست است که خیلی ش ...
ماجرای شلیک اشتباهی که جان دختر جوان را گرفت
مراسم عزاداری به روستای فرسش می آیند. ما اصالتا اهل روستای فرسش الیگودرز هستیم. قرار شد بعد از مراسم خاکسپاری، خواهرم یعنی مادر دختر متوفی تا مراسم هفتم برادرمان بماند و شوهرش، سه خواهرزاده ام و همسر خواهرزاده ام به اصفهان برگردند. چون خواهر کوچک مرحوم می خواست به مدرسه برود. وقتی همگی سوار ماشین می شوند، او صندلی جلو کنار پدرش می نشیند و دو خواهر دیگر او به همراه داماد خانواده صندلی ...