بازخوانی روایت حاج سید احمد خمینی (ره) از زندگی خودش
سایر منابع:
سایر خبرها
آیه ای که مفسر قرآن کریم را نقره داغ کرد!
من دوباره لباس را بپوشم و به کارم ادامه بدهم یا نه؟ تحصیلات حوزوی را ادامه دادم؛ ولی برای لباس موفق نشدم؛ چون من در سپاه دانش سربازمعلم بودم و در آموزش وپرورش استخدام شدم. هم زمان مدرک کارشناسی در دانشگاه الهیات گرفتم و دیگر به عنوان دبیر در مدارس راهنمایی و دبیرستان مشغول بودم. از ازدواجتان بگویید. چند فرزند دارید؟ بعد از استخدام با دخترعمویم ازدواج کردم. یک دختر و سه پسر ...
شهیدی که ماندگار زمانه شد
به منافع خود فکر نمی کردند. یادم می آید وقتی بچه بودم با هم بازی ام می رفتم نزد برادرم و از او پول می گرفتم تا خوراکی بگیرم. زمانی که شهید عبدالزمان در جبهه بودند، مادر خوراکی های مختلفی برای او و هم رزمانش فرستاد تا در کنار دوستان هم رزمش بخورد. آخرین فرستاده های ما چهار روز قبل از شهادتش بود مثل همیشه آن ها را بین هم رزمانش تقسیم می کند و نامه ای را به عنوان احوال پرسی و ...
شهادتم در راه خدا سعادت است
نام خدا یاری کننده مستضعفان و کوبنده مستکبران و منافقان آغاز کردم. وی افزوده است: پدر و مادرم من امانتی بودم در نزد شما که خداوند هروقت خواست امانتش را می برد، بنده یکی از همان امانت ها هستم که هروقت از این دنیا بروم خوشحال می شوم. این شهید دفاع مقدس با اشاره به این جمله که؛ مرگ در جبهه بهتر از مرگ در منزل است، شهادت در راه خدا سعادت است برای من؛ بیان داشته است: پدر و مادر و ...
(عکس) علیرضا رئیسی بازیگر خردسال پاتال و آرزوهای کوچک پس از 33 سال
تجربه کرد. دو سال بعد در فیلم مدرسه پیرمردها و شهر در دست بچه ها نیز حضور درخشانی داشت. سال 1368 تا 79 به صورت مستمر در سینما ، تلویزیون و تئاتر بازی می کردم ، سالهای پرکاری بود و رو به رشد بودم و بزرگتر می شدم. کارم با حرفه بازیگری عجیبن شده بود و با همه سختی هایی که داشت قسمتی از زندگی ام شده بود. در 18 سالگی کم کار شدم ، در دوران بی کاری به سراغ ادامه تحصیل در خارج از کشور ...
عکس زیبایی جادویی دختر محمد دلاوری مجری سرشناس+ بیوگرافی و عکس های خانوادگی !
پایش به مطبوعات باز شود تا اینکه به دوران دانشگاه می رسد و برخلاف علاقه، دانشجوی رشته شیمی می شود: آن روزگار درس خوان ها رشته ریاضی می خواندند و تنبل ها علوم انسانی و من از شانس بدم متوسط بودم و رفتم علوم تجربی و نتوانستم در میان تنبل ها انسانی بخوانم که تمام عشقم بود، واقعا چه خواهد شد سرنوشت مردمی که اینقدر به سرنوشت سازترین دانش بشری یعنی علوم انسانی بی مهر بوده اند؟ و بالاخره دانشگاه هم شیمی ...
روایت باورنکردنی از اسیر گرفتن افسر ارشد بعثی توسط رزمنده دفاع مقدس
هویزه که رسیدم، از دیدن آنچه که دیدم، دلم به درد آمد. دشمن قبل از عقب نشینی، همه منازل و مغازه ها و ساختمان ها را ویران کرده بود. فقط یک مسجد سالم مانده بود. رفتم به مسجد و خوشحال بودم از اینکه دشمن از هویزه رفته و هم از خرابی ها ناراحت بودم. در مسجد با دلی شکسته نماز می خواندم که بچه های سوسنگرد هم سر رسیدند. پس از جست وجوی زیاد، فهمیدیم که دشمن تا نزدیکی سه راهی فتح و بعد از پاسگاه خاتمی عقب ...
تجاوز به مادر و دختر بیچاره | ناهید: شوهرشیطان صفتم حریم را رعایت نکرد و شب به سراغ دختر 10 ساله ام ..
به گزارش اینتیتر به نقل ار ساناپرس، ناهید زن 42ساله با صورتی آشفته از در اتاق مشاوره وارد شد. صدای بغضش را قبل از آنکه حرف بزند از زیر پوست صورتش می شد تشخیص داد. دستانش پوست پوست شده و زخمی بود چون برای سیر کردن شکم خود و فرزندش مجبور بود در خانه های مردم کار کند. تا سؤال کردم برایم بگو چه شده؟! گوله گوله اشک از چشمانش جاری شد. ناهید می خواست از چیزی بگوید که گفتنش برایش آسان نبود. قرار بود خودکشی کنم تا از این زندگی لعنتی رها شوم اما وقتی به دخترم فکر کردم این تصمیم را کنار ...
روحانیون مشهوری که در سال 1402 از دست داده ایم
...> وی دروس حوزوی را در حوزه علمیه نجف نزد سید محمدباقر صدر و سید ابوالقاسم خویی گذراند و از ملازمین امام موسی صدر در لبنان بود. او از مؤسسان هیئت علمای جبل عامل بود و تا پیش از درگذشتش، ریاست این هیئت را بر عهده داشت. نابلسی همچنین امام جمعه شهر شیعه نشین صیدا بود. علامه شیخ عفیف النابلسی در سن 82 سالگی و بعد از پشت سر گذاشتن یک دوره بیماری طولانی در 23 تیر امسال درگذشت. ...
پسر 26 ساله: همسرم برخی مردها را تحریک می کند
جوان 24 ساله گفت: در کلاس سوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل ما درس می خواند و من هر روز منتظر می ماندم تا او از مدرسه خارج شود. در آن سال ها من نوجوانی ورزشکار بودم و به همین دلیل قد و هیکل ورزیده و خوش تیپی داشتم. خلاصه بعد از چند ماه تماس های تلفنی و دیدارهای حضوری با حمیرا بالاخره به خانواده ام اصرار کردم تا به خواستگاری او بروند ...
برگزاری مراسم اکران مردمی فیلم پرویزخان در قم
...> وی به اکران مردمی فیلم پرویزخان در شهرهای مختلف کشور اشاره کرد و گفت: اکران مردمی فیلم در قم برای من متفاوت بوده و بیشتر از هر جای دیگر ارزشمند است و همین جا از پدر و مادرم تشکر می کنم که از من حمایت کردند و دست شان را می بوسم. این فیلمساز قمی در ادامه به پیشینه هنری خود در قم اشاره کرد و اظهار داشت: زمانی که تئاتر را در قم شروع کردم شاگرد استاد علی فرحناک بودم و افتخار شاگردی شان را ...
غافلگیری مرد جوان در عشق خیابانی! / حمیرا آبروی شوهرش را برد!
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات جوان 25 ساله ای است که دردوراهی عشق و طلاق راهی مرکز انتظامی شده بود. او درباره ماجرای ازدواج خود درپی عشق خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:درکلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که عاشق حمیرا شدم. او در دبیرستان دخترانه مقابل منزل [...]
خاطراتی از یک نابغه اطلاعاتی
شیوه تربیتی فرزنش روایت می کند: از کلاس چهارم به بعد با همسالانش هیئت تشکیل دادند. هفته ای یک روز می آمدند، روایت تعریف می کردند. قرآن می خواندند، احادیث حفظ می کردند، مصیبت می خواندند و سینه می زدند. از کلاس ششم به بعد که به دبیرستان رفت، فعالیت هایش را در مسجد ادامه داد. مادر شهید می گوید: من از نماز جماعت بسیار خوشم می آمد. بچه که بودیم در تبریز مسجدی داشتیم و یک حصیر پاره ای آنجا ...
مصاحبه جنجالی سیاوش یزدانی علیه هم تیمی های سابقش!
کردند و بعد از آن انگ خیانتی که به من چسباندند، من از مربی خواهش کردم و گفتم من هر روز که بازی می کنم، از من 100 می خواهند ولی اگر 50 هم بازی کنم، هیچکس از من قبول نمی کند. با عصا تمرین می رفتم و تیم بازیکن نداشت، مجبور شدم بازی کنم. یک پنالتی هم شکل گرفت و بعد از این همه خدمتی که دلی کردم، این شرایط به وجود آمد. من برای استقلال کم نگذاشتم ولی همه پشتم را خالی کردند. مربی خارجی که من را نمی شناخت ...
گل محمدی از بدترین روز زندگی اش پرده برداشت
.... آخر پیش دکتر باتجربه ای رفتم که تا نشستم گفت تب مالت داری. گفتم چی؟ گفت تب مالت. گفتم چی هست؟ گفت از خوردن گوشت و لبنیات آلوده این اتفاق می افتد. تازه فهمیدم چه خبر است و باید چه کار می کردم. در آن 2-3 سال خیلی اذیت شدم و شاید 70-80 آمپول در یک سال زدم تا بتوانم بدون درد بازی کنم . مدام به فیزیوتراپی می رفتم و خیلی سختی کشیدم . در همان مقطع به جدایی از پرسپولیس خوردم که از لحاظ فنی افت کرده ...
داستان دختری که دزدیده شد تا مورد تجاوز قرار گیرد
دختر 18 ساله گفت: در 8 سالگی وقتی به مدرسه رفتم، معلمان گفتند که ضریب هوشی این دختر پایین است چراکه من نام حیوانات را بلد نبودم اما وقتی آزمایش هوش از من گرفتند که دیگر دیر شده بود و من درس و مدرسه را رها کرده بودم. در همین شرایط بود که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مادرم سرپرستی من و خواهرم را به عهده گرفت چراکه پدرم به مواد مخدر شیشه اعتیاد داشت. خلاصه هنوز 12 سالگی را پشت سر نگذاشته بودم که ...
گفت وگو با بانوی قطع نخاعی که با دهان نقاشی می کشد | یک دنیا دویده ام!
شده بود. به این دلیل که آن یک ماه برایش پر از تنهایی بود و آن روز ها حتی همسرش هم به دیدنش نمی رفت. البته به قول خودش، از مدتی قبل حضور همسرش کم رنگ شده بود و در آن یک ماه، تنها یک بار آن هم به خواست اطرافیان به ملاقات سمانه رفته بود. شرایطم خیلی سخت بود. تب و لرز می کردم. مدام خیس عرق می شدم. بی رمق بودم و ممکن بود حتی گاهی بیهوش شوم، اما سعی می کردم ذهنم را آرام نگه دارم. بعد از یک ماه عفونت رفع ...
دو چهره شاخص مورد اعتماد امام چه کسانی بودند؟
آیت الله صفریان گفت: مرحوم آیت الله بجنوردی عالم بزرگ و تحصیل کرده نجف و قم نزد علمای بزرگ بود. ایشان با روحیه ی شاگردپروری که داشت، اندوخته های علمی خود را در دانشگاه ترویج کرد. به گزارش جماران بخش هایی از گفت و گوی حجت الاسلام و المسلمین احسان صفریان را در ادامه می خوانید: رحلت حضرت آیت الله بجنوردی را به حضرتعالی تسلیت می گویم. با توجه به انسی که سالیان دیرین با ایشان ...
داوود کیم: در قرآن چیزی خواندم که به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد + فیلم
اندونزی به کره بازگشتم شروع کردم به مطالعه درباره اسلام، لذا اول قرآن را خواندم. بعد تلاش کردم نماز بخوانم و روزه بگیرم. این خواننده تازه مسلمان گفت: وقتی قرآن می خواندم چیزی را یافتم که به شدت مرا تحت تأثیر قرار می داد و آن اینکه قرآن می گوید فقط یک خالق در این هستی وجود دارد[قل هوالله احد] و اینکه چیزی که در اسلام مرا تحت تأثیر قرار داد این بود که اسلام چیزی دارد که ما را شاد و راضی نگه می دارد ...
شهیدی که به خاطر بچه شیعه های سوریه پسرش را ندید
الوانی یک هفته مانده به محرم سال 1395 در سوریه شهید شد. پسرمان هم 6 ساعت بعد از رفتن آقا سجاد به سوریه دنیا آمد. از قبل برایش اسم محمد را انتخاب کرده بودیم، ولی قرارمان این بود که اگر در محرم متولد شد، اسم حسین را هم اضافه کنیم. پسرمان چند روز مانده به محرم به دنیا آمد ولی دل مان نیامد اسم حسین را نگذاریم. اسمش شد محمدحسین . ما مستأجر بودیم و وقتی دخترمان 7 ماهه شد، به برکت وجود ایشان ...
سالگرد رحلت آیت الله ری شهری در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) برگزار شد
سطوح عالی حوزه را نزد اساتید بزرگی همچون آیات عظام حاج میرزا علی مشکینی، حاج شیخ محمد فاضل لنکرانی و حاج سید محمدباقر طباطبایی سلطانی تلمّذ کرد. همچنین درس خارج اصول را از محضر آیات عظام مرحوم حاج شیخ محمدعلی اراکی، حاج شیخ حسین وحید خراسانی استفاده کرد و درس خارج فقه را از محضر آیات عظام حاج میرزا علی مشکینی، حاج شیخ جواد تبریزی، مرحوم حاج سید محمدرضا گلپایگانی و مرحوم حاج شیخ مرتضی ...
بازگشت معین
حوالی 6 صبح بیدار می شوم و بعد دوباره چرتی می زنم و 9 بیدار می شوم و کنار صبحانه، اخبار ایران را مرور می کنم که ببینم در کشورم چه خبر است؟! ◽ صبحانه نان و پنیر و چای، می خورم چون کاملاً ایرانی هستم. در روز بارها چای ایرانی می خورم و چندان اهل قهوه نیستم. ◽ باقالی پلو با مرغ و سبزی پلو با ماهی و آبگوشت غذاهای مورد علاقه من هستند؛ باز هم غذاهای ایرانی. سرگرمی اصلی من دورهمی های ...
امشب پای خواننده کره ای به محفل باز شد
... داوود کیم درباره مسلمان شدنش گفت: در کره، دین اسلام دین اکثریت نیست. وقتی جوان بودم تحت تاثیر مدیا و رسانه فکر می کردم اسلام دین خطرناکی است اما من موسیقی کار کردم و این برای من فرصتی بوجود آورد در کشورهای مختلف، کی پاپ اجرا کنم. رفتم به اندونزی و اسلام واقعی را آنجا دیدم. وقتی از اندونزی به کره برگشتم شروع کردم به مطالعه درباره اسلام. قرآن خواندم و تلاش کردم نماز را یاد بگیرم و روزه بگیرم ...
نظر رهبر معظم انقلاب پیرامون شخصیت مرحوم حاج احمد آقای خمینی
آشنایی ماست. بعداً که ایشان به نجف رفتند و از نجف به قم برگشتند، یک بار ایشان را گرفتند و به زندان انداختند. وقتی از زندان آزاد شدند. -اتّفاقاً من در تهران بودم- برای دیدنشان به منزل مرحوم آقای ثقفی رفتم. ایشان در آن جا وارد بودند و جماعتی هم از دوستان آمده بودند . بعد ایشان در بعضی از کارها -مثل کارهای مربوط به مبارزه- با ما ارتباط پیدا کردند. مثلاً چند مورد از اعلامیه هایی که از نجف ...
همسرم دوست پسر دخترم شده بود | شب بود از کنار اتاقش رد شدم که...
به گزارش اینتیتر به نقل از ساناپرس، پس از مرگ همسرم مجبور شدم دنبال کار بگردم ،پس از چند هفته دوندگی و سپردن به دوستان و فامیل در یک شرکت خصوصی کار پیدا کردم ،من همیشه زن خانه بودم و حالا خیلی برام سخت بود که بیرون از خانه و در یک محیط رسمی کار کنم اما ناچار بودم. خیلی زود ازدواج کردم و یک سال بعد خدا نینا دخترم را به من هدیه داد ،وقتی نینا بزرگ تر شد اختلاف سنی کم ما با توجه به ...
روزی که قرآن مرا طلبید
سال 71 بود که خدمت استادمان حاج آقا امام، امام جمعه سابق شهر شوش رسیدیم؛ از ایشان موعظه ای خواستیم؛ بین دو درس بود. گفتم: چه کنیم؟ اوضاع ما طلبه ها خوب نیست. 27 یا 28 سال داشتم. ایشان نکته ای گفت که زندگی ام را عوض کرد و گفتند: شما زیاد حرف می زنید. وقت زیادی دارید، ولی استفاده نمی کنید. شما قرآنی همراه خود داشته باشید و از وقت هایی که طلاب دیگر مشغول ...
گلایه کارگردان هیس! دخترها فریاد نمی زنند : باید صداها را شنید تا فریاد نشوند
این مجوز تمدید نشد؟ بعد از اینکه هیس! دخترها فریاد نمی زنند اکران شد، مدام برای گرفتن مجوز برای هیس! پسرها فریاد نمی زنند به ارشاد می رفتم که هر سری می گفتند زمانش نیست. تا وقتی که ماجرای مدرسه معین رخ داد. همان روزها بود که به ارشاد رفتم و آن زمان ابراهیم داروغه زاده، مدیرکل نظارت و ارزشیابی بود. باز درخواست پروانه ساخت فیلم را دادم. ایشان پیگیر ماجرا و پروانه فیلم صادر شد. بعد از مدتی ...
فریدون بشارتی؛ گراورسازی از گیلان
قسمت مخابراتِ راه آهن استخدام شدم. کار من در آن جا نیز به این شکل بود که 24 ساعت کار می کردم و 48 ساعت آزاد بودم. زمان های خالی ام را هم به لیتوگرافی می رفتم. 18 سال و 6 ماه و 10 روز بدین شکل در تشکیلات راه آهن کار کردم. سپس خودم را بازخرید کردم و به خاطر علاقه زیادی که به حرفه لیتوگرافی داشتم به این حرفه برگشتم. در همان سال مجوز فعالیت لیتوگرافی مهران را از وزارت ارشاد گرفتم و از سال ...
شهادت کودکان در بمباران حلبچه خیلی دردناک بود
مصدومان ما، در حلبچه و اطراف آن را نجات دادند. ابراهیم اصغر درباره این حادثه تعریف می کرد: من از شهر حلبچه بیرون رفته بودم. حدود 40 کیلومتر از شهر فاصله داشتم. 5 ساعت پس از بمباران، دیدم که مردم حلبچه گروه گروه، شهر را ترک کرده و به شهر های اطراف پناه می برند. به سختی خودم را به حلبچه رساندم تا از اوضاع خانواده ام مطلع شوم. وقتی وارد شهر شدم، بوی عجیبی منطقه را فرا گرفته بود؛ 15 نفر از اعضای ...