سایر منابع:
سایر خبرها
خرید لباس برای بچه های بی سرپرست، شرط بخشش قاتل
ضربه شمعدانی به سرش، جان باخته و حدود 5 روز از مرگش می گذرد. از سوی دیگر مشخص شد که این زن ثروتمند حدود 400 میلیون تومان پول و 7 کیلو طلا در خانه داشته که همه آنها به سرقت رفته بود. علاوه بر این، وسایل قیمتی خانه مقتول هم دزدیده شده بود و این نشان می داد جنایت از سوی یک آشنا و با انگیزه سرقت رخ داده است. در این شرایط ماموران تحقیقات خود را بر روی آشنایان مقتول متمرکز کردند تا اینکه به ...
چشم به راه
همیشه چشم به راهش بودم، مادرم هم همین طور... همیشه می گفت: بلاخره یه روزی میاد... همیشه از داستان هایی که برامون تعریف می کرد درس می گرفتم و مشتاق شنیدن قصه از زبان شیوای او بودم. یک روز برایش نامه نوشتم و مادر رفت آن را پاکت کرد تا بیندازد درصندوق پست، ولی وقتی برگشت خانه، نامه را انداخت وسط اتاق وبا چهره ای گرفته گفت : زینت میگن ...
خاطراتی از عبدالحسین زرین کوب + صدا
برداشتم سکه دوریالی را وارد کردم و شماره گرفتم یک خانم با صدایی رادیویی جواب داد. انوشه خانم بود. یک باد ملایمی هم می آمد. فوراً نشانی منزل دادند و آنقدر به باجه تلفنی که آنجا ایستاده بودم نزدیک بود که پشت به باد مثل قرقی رسیدم به منزل انوشه خانم. منزل دکتر ابراهیم آریان. وارد خانه که شدم یاد تمام سال های زندگی در مشهد برایم زنده شد. از تمام دنیا گویا حرف زدیم و طبق معمول و عادت بد ما محقق نماهای جلوه ...
پرواز مطهر دو برادر عاشق
. شهید محمد حدوداً سال 55 یا 56 ازدواج کرد. که بنده آن زمان خیلی کوچک بودم. بعد از علی آقا چه بر ما گذشت! بعد از شهادت علی آقا، محمدمان که از جبهه می آمد، خیلی به مادر و پدرم وابسته شده بود و خیلی برایش سخت بود. وقتی علی آقا شهید شد، پدرمان را که اصلاً نمی گذاشت سر کار برود. می گفت: آقا دیگر نباید سر کار برود. دیگر نمی تواند. اداره که می رفت، وقتی برمی گشت و ناهارش ...
روزهای آخر سال و پوزخند به حکایت ماهی را هر وقت بگیرید تازه است!
...، مگر ممکن است من قبول شوم؟ عُمراً! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرم را نخواستند! باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم. اون روز حرفای بابام بهم انرژی می داد توی این فکرها بودم که اسمم را صدا زدند وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم 3 نفر نشستن و به من نگاه می کنند! یکی شون گفت: کِی می خواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم، دارد مسخره ام می کند. یاد نصیحت آخر پدرم ...
دانلود قسمت ششم برنامه زندگی پس از زندگی شنبه 26 اسفند 1402 / مهمان برنامه فرهاد قائد فولادوند
تکرار می شد. در طرف دیگری آب چرکین و متعفنی که مثل آتش فشان جوش می زد 3 چهار نفر زن و مرد رو دیدم که در این باتلاق بودن یه مرتبه خودم رو دیدم و یه قطره از آب این باتلاق به دهانم رفت که سوزش آن رو حس کردم که الان هم هر وقت فکر می کنم یادش می افتم. در مدتی که روح از بدنم خارج شد و در کما بودم الان که مدت زیادی از اون زمان گذشته همه اون حسها رو دارم و هیچ وقت فراموش نمی کنم. ...
گفت وگو با بانوی قطع نخاعی که با دهان نقاشی می کشد | یک دنیا دویده ام!
، سراغ درس، گویندگی و ... رفتم. اواخر 84 وارد آسایشگاه شده بودم و سال 85 تصمیم گرفتم درس بخوانم. رشته پژوهشگری علوم اجتماعی قبول شدم. دانشگاه پیام نور را انتخاب کردم، زیرا امکان حضور سر کلاس های درس را نداشتم. درس خواندن سخت بود، باید خودم درس ها را می خواندم و یاد می گرفتم. از یاورانی که به آسایشگاه می آمدند کمک می گرفتم و از کتاب ها نکته برداری می کردم. در بازارچه های نیکوکاری آسایشگاه هم گویندگی می ...
گفت وگو با بانویی که در زندان صدام اسیر بود | گفتند شوهرت در اسید حل شد
مانند رودی در کلام و چشم هایش جاری است، مانند دو دوست قدیمی که پس از سال ها دوری، یکدیگر را ملاقات کرده و از همان روز عهد اخوت بسته اند. او روز هایی را پشت سر گذرانده است که حتی فکر نمی کرد از آن ها جان سالم به در ببرد. او مصداق بارز شعر ما را به سخت جانی خود این گمان نبود است. تقوی چه در عراق چه در ایران معلم بوده است و حالا 4 سالی می شود که بازنشسته فرهنگی است. خانه اش سوت و کور است، اما تنها نیست ...
ای یکه سوار شرف، ای مردتر از مرد...
فراوان کشید. از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ 223 هزار تومان از علی تاجیک و 65 هزار تومان از حسین کاوکدو و 10 هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ 30 هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم. حیات ...
جشن نوروز در خطر است
در مورد موضوعات ملی و فرهنگی، به خصوص موضوع فیلم؛ یعنی نوروز دارند، بعد از خواندن فیلمنامه قبول کردند که در این پروژه حضور داشته باشند و پس از جلسات متعدد و تبادل نظر، نقش را پذیرفتند. چه دغدغه ای از ساخت این فیلم داشتید و چه تازگی برای شما داشت که سراغ ساخت چنین مضمونی رفتید؟ زمانی که دخترم جانا، یک سال و نیمه بود و من در تدارک ساخت فیلم پاستاریونی بودم، متوجه شدم که او به جشن ...
قصه پُرغصه اسطوره های فراموش شده
روان هنوز تمام نشده است او ادامه می دهد: من جانباز جدید هستم و حتی نمی توانم ذره ای از فداکاری آنها را انجام بدهم ولی جامعه باید از حال و روز و ایثار این جانبازان اطلاع داشته باشند و بدانند اگر جنگ از سال 59 تا 67 طول کشید و الان که تمام شده است، برای این جانبازان و خانواده هایشان همچنان ادامه دارد. این جانباز دهه شصتی یک دختر 5 ساله به نام نازنین زهرا دارد. می گوید: دخترم نمی ...
داستان دختری که دزدیده شد تا مورد تجاوز قرار گیرد
شرکت کند و دوباره برای ادامه دوران ترک اعتیاد به مرکز مذکور برود تا هنگام آزمایش های ازدواج مشخص نشود که او اعتیاد دارد اما متاسفانه نادر نتوانست با مرگ مادربزرگش کنار بیاید و او هم ناگهان خودکشی کرد. مشکل از آنجا شروع شد که من بایک آزمایش ساده متوجه شدم که از 4 ماه قبل باردار هستم. به همین دلیل موضوع را از همه اطرافیانم پنهان کردم چراکه ما به صورت رسمی هنوز با نادر ازدواج نکرده بودیم. این ...
بازخوانی روایت حاج سید احمد خمینی (ره) از زندگی خودش
به گزارش جماران؛ در بخشی از کتاب یاد یادگار امام (صفحات 105-111) از قول مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی (ره)، آمده است: اولین روزی که به مدرسه ام فرستادند، فرار کردم! بعد با کتک پدرم و معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم. یخ حوض مدرسه ام را می شکستند و دستهایم را شاید نزدیک به نیم ساعت توی آب یخ می گذاشتند و بعد چوب. هر چه فکر می کنم نمی دانم چرا اینقدر مرا می زدند. درست است که خیلی شیطان بودم، ولی این موجب نمی ش ...
بی رغبتی مراکز تاریخ پژوهی در گردآوری اسناد جنگ عجیب بود/ خواستگاری در کردستان درگیر با کومله
خودم گفتم این همه امکانات آماده شده، کار را انجام دهم تا من یک دور در کردستان زدم، یک سال گذشت. - به چه شهرهایی رفتید؟ رفتار مردم با شما چه طور بود؟ همه شهرها را رفتم. ایرانشهر و نقده و... فکر می کنم نقده بود شاید هم پیرانشهر، آقایی بود که گفتند او فرمانده حزب کومله بوده، فرماندهی منطقه ای را داشت. او را گرفته بودند و توبه کرده و آزاد شده بود. برای من جالب بود. بچه ها می گفتند ...
مجازات 2 بار قصاص برای قاتل عمو و برادرزاده
چاه های سازمان آب پیشوا نگهبان هستند، مهمانی ترتیب دادند و من و سایر دوستان مان را به آنجا دعوت کردند. ما همگی با هم مشروب خوردیم؛ اما بر سر گفتن سلامتی، من و سعید با هم درگیر شدیم. مست بودیم و درگیری میان ما بالا گرفت. همان موقع دوستم بهمن، سعید را سوار موتور کرد و او را به خانه شان رساند تا درگیری تمام شود؛ اما من که عصبانی بودم همان موقع با عموی سعید به نام مجید تماس گرفتم و به او فحش دادم. گفتم ...
شهیدی که به خاطر بچه شیعه های سوریه پسرش را ندید
آیه 37 سوره نور دلم را گرم کرده بود و تصمیم گرفتم پای همه سختی هایش بایستم. ما اصالتاً رودسری هستیم. پدرم که بازنشسته شد، چون خیلی به تربیت بچه ها اهمیت می داد و دوست داشت بچه ها در یک شهر مذهبی تربیت شوند، سال 80 به قم آمدیم. خود من هم دانشگاه آزاد قم رشته فقه و مبانی حقوق قبول شدم. قبل از این که اصلاً ایشان به خواستگاری بیایند من یک شب خانمی را در خواب دیدم که گفت پسر خوبی است و در قم ...
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هفت سر اژدها از شبکه 3 + عکس
میره که همیشه ازش اخبار روز را میگیره میره و بهش میگه وقتی بهم میگی هوس جیگر خوردن باهام کردی خوشحال میشم چون میدونم که خبر خوبی واسم داری او بهش میگه اصغری کناره گیری کرده و رفته! سلطان جا میخوره و میگه چی؟ کجا رفته؟ سپس حسابی خوشحال میشه که اون خبرچین ازش میخواد واسش مژدگانی یه پورش سال بهش بده او قبول میکنه و وقتی میخواد بره او مرد بهش میگه دارم به این فکر میکنم که اون پورش سال به این خونه ای که ...
پدرم از مهاجرین باکو و پدربزرگم مشهدی بود/ خوشبختانه در خانواده ای بزرگ شدم که نسبت به هنر حساسیت خاصی ...
.... در آخر پلان یک ابری روی خانه می آید که من به محض آنکه آنرا دیدم به صورت اتفاقی به سرعت فیلمبرداری کردم که بسیار هم مورد توجه مسعود کیمیایی قرار گرفت. درواقع فیلمبرداری تمام شده بود و من یک دفعه چنین ابری را دیدم و آن را گرفتم و در فیلم قرار دادیم. مجید اسماعیلی خطاب به علیرضا زرین دست گفت تعداد فیلم هایی که شما کار کردید بسیار زیاد است. کدام یک را بیشتر دوست دارید؟ و او پاسح داد ...
خودکشی زن جوان پس از افشای خیانت شوهرش با خانم پرستار خانگی | پشیمانی پس از بی آبرویی + نظر کارشناسی
شده است و چون همسرم نمی توانست و یا نمی خواست از او مراقبت کند من مجبور بودم شبها و روزهای متمادی در کنار او بمانم و از او مراقبت کنم . در آن روزهای سخت فردی را به عنوان منشی استخدام کرده بودم که به تازگی از همسرش جدا شده بود و دختر 10 ساله اش را خودش نگه می داشت و شاهد روزگار اسفناک من بود. یک روز پیشنهاد کرد که در خانه مادرم به عنوان پرستار کار کند تا من بتوانم به کارهای کارگاه برسم . من هم که ...
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افعی تهران
میزنه و ازش میخواد تا بابک را ببره چون اصلا شرایط نگهداری بچه رو نداره اما الهه میگه خانواده نامزدم دارن میان کیش نمیتونم از بابک مراقبت کنم اما الهه میگه باید برم بهت زنگ میرنم. آرمان بابک را میبره به داروخانه محل کار سایا خواهر الهه و ازش میخواد تا بابکو نگه داره اما اونم نمیتونه. شب تو خونه آرمان از پس بابک برنمیاد و او باعث میشه تلویزیون بیوفته و بشکنه که آرمان خودشو کنترل میکنه تا ...
وقتی آنری از دلیل بازنشستگی اش رونمایی کرد؛ دخترم باعث شد!
آنری در روزهایی توان مقابله با دردهایش را نداشت. به گزارش فوتبال 360، تیری آنری، اسطوره آرسنال طی مصاحبه ای با استیون بارلت در یک پادکست دلیل بازنشستگی اش را این طور بیان کرد: یک روز من و دخترم در خانه مان در نیویورک بودیم. بیش از 10 سال از درد آشیل در هر 2 پایم رنج می بردم. هر روز با یک درد جدی در پایم، روز را آغاز می کردم. هر 1 پایم به شدت درد می کرد. بعضی وقت ها این درد ...
داشتم دیوانه می شدم !
: هر پدر و مادری آرزو دارد پسرش رخت دامادی تن کند. همان شب نشستیم و صحبت کردیم. قرار شد درباره دختر مورد علاقه او و خانواده اش تحقیقاتی انجام بدهم. روز بعد دست به کار شدم. نتیجه تحقیقات رضایت بخش نبود. چند روز هم با پرس و جو از اقوام و آشنایان شان درگیر همین ماجرا بودم. موضوع را با پسرم در میان گذاشتم. گوشش بدهکار حرف هایم نبود. کار به مشاجره و دعوا کشید؛ دست آخر از ...
بازپرس پرونده تتلو: او می خواهد تشکیل خانواده بدهد و توبه نامه نوشته است
را ادامه بدهم و نزد یک تراشکار رفته و آنجا کار می کردم، چون پسر درسخوانی بودم تصمیم گرفتم که به درسم ادامه بدهم. اهل مسجد بودم و همین باعث شد که به حوزه علمیه بروم. یک سال در حوزه علمیه تهران درس خواندم، چند سالی به جنوب کشور و چند سال هم در شهر قم درس طلبگی خواندم. خانواده ام دوست داشتند من قاضی شوم. تا سطح چهار حوزه را خواندم. به خاطر علاقه به روان شناسی در این رشته تا مقطع کارشناسی درس خواندم ...
اعتراض به سبک شهید حاج کاظم نجفی رستگار
. از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ 223 هزار تومان از علی تاجیک و 65 هزار تومان از حسین کاوکدو و 10 هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ 30 هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم. والسلام کاظم نجفی رستگار ساعت 9 شب مورخ 3 اسفند 1362 شرق بصره (جفیر) انتهای پیام ...
عقده گشایی علیه روحانیت موساد فرمان داد، پادوها به صف شدند
آمد خانوادگی هم داریم؛... فقط یک نکته بگم این فیلم کامل نیست. لطفا وقتی مسئله ای رو نمی دونیم قضاوت نکنیم. ایشون 2-3 مرتبه تذکر لسانی میده و اون زن بی حجاب شروع به سلیطه بازی میکنه و بعد از 2 دقیقه گوشیش رو نه به قصد عکس بلکه برای اینکه طرف یکم خودش رو درست کنه به بهانه عکس بالا میاره... تمام فحش هایی که اون زن میدن رو بووق گذاشتن و یه سیلی که خاله اون بچه محکم تو صورت محمد میزنه و عمامه اش ...
شهیدی که به خاطر بچه شیعه های سوریه پسرش را ندید
. آقا سجاد ساعت 8 غروب بود که رفت و درست 6 ساعت بعد از رفتنش پسرمان به دنیا آمد. همان روز ظهر زنگ زد که رسیدنش را اطلاع بدهد. پسرم گریه می کرد و من هم از فرصت استفاده کردم و تلفن را گرفتم جلوی دهانش. آقا سجاد پرسید: صدای کیست؟ ؟ گفتم: پسرت دنیا آمد. خیلی خوشحال شد. خودم خبر تولد محمدحسین رو به او دادم. اوایل که در سوریه بود هر 2 روز یک بار تماس می گرفت، اما چون تلفن کردن از آنجا سخت بود ...