سایر خبرها
پرواز بر بال تهجد، قصه بهترین پدر دنیا
کردن به صورت مادر، عبادت است. تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل ...
پس از شنیدن خبر شهادت علیرضا نماز شکر خواندم/ قولی که هرگز عملی نشد!
خبر شدید؟ ، گفت: در فضای مجازی خواندم و باورم نمی شد . به هر کجا و هر کس زنگ می زدم اظهار بی اطلاعی می کرد . برخی ها می گفتند ما خبری نداریم و حتما مجروح شده، تا اینکه فرمانده سپاه بابلسر به اتفاق جمعی از همکاران و مسئولان به خانه پدر همسرم آمدند و خبر شهادت علیرضا را به من دادند . وی تصریح کرد: از شهادت همسرم خوشحال شدم، به امامزاده رفتم و نمازشکر خواندم، زیرا او به آرزوی خود رسید و ...
قرآن مسیر شهادت را به ابوالفضل نشان داد
... شهدای مدافع حرم تربیت یافته دامان خانواده ای هستند که آنها را به سعادت شهادت رساندند، شما به عنوان پدر شهید چه کاری برای بالا بردن اطلاعات معنوی و اعتقادی پسرتان انجام دادید؟ از بدو تولد آقا ابوالفضل، مادرش تأکید بسیاری داشت که بدون وضو به نوزاد شیر ندهد. خیلی روی این مسئله مقید بود. زندگی شهید از بدو تولد اینگونه آغاز شد. از بچگی تحت تأثیر تعالیم مادرش بزرگ شد و پا گرفت. در مدرسه هم ...
اولین بار که چشمش به کعبه افتاد، تنها آرزویش شهادت بود
.... در همه شرایط زندگی می گفت خدایا راضی ام به رضای تو. تکیه کلامش هم همیشه شهیدان زنده اند الله اکبر بود. وی چند بچه یتیم را سرپرستی می کرد که بعد از شهادتش خانواده متوجه این موضوع می شوند. و تازه بعد از شهادتش بود که فامیل و همسایگان سمت و درجه وی را فهمیدند. همسر شهید: آذرماه سال 72 در شهر چهارمحال و بختیاری من و حاجی با هم همسفر زندگی مشترک شدیم. یک هفته بعد از ازدواجمان ماموریت ...
مسافران اردیبهشتی بهشت
؟ گفتم مادر پس امیرمهدی و نازنین زهرا چه می شوند؟ گفت: خدا، همه شما را به خدا سپردم. عارفه سعادت، همسر شهید حسین مشتاقی، با چشمانی سرخ از اشک نشسته است. باورمان نمی شود زنی با این سن و سال کم، اینچنین استوار در فراق یار و همسرش باشد. می گوید: عزیزترین شخص زندگی ام رفت اما همسرم مرا ساخت و رفت و حضرت زینب(س) به من صبر داده است. بعد از شنیدن خبر شهادتش گفتم: شهادتت مبارک حسین آقا... ...
همسرم یواشکی رفت سوریه به من گفت می روم کیش
بگیریم برای همین با عروسی دایی هم زمان در یک شب مراسم گرفتیم. شهید نجفی به جای اقوامش که نبودند از دوستانش دعوت کرد بیایند در جشن ما. بعد از عروسی در منطقه گلشهر یک اتاق کوچک اجاره کردیم و زندگی مان آغاز شد. *خوشبخت بودم من واقعا خوش بخت بودم. حسین آقا خیلی مرد خوبی بود. چند سال اول زندگی نمی توانستیم بچه دار شویم اما او حتی یکبار هم به روی من نیاورد. همه دوستانش ازدواج کرده بودند و بچه ...
خداحافظی آخر
عسل گلم مهدی جان صدا می زد. اول یک دوست بود برای پسرانش، بعد یک پدر مهربان. اعیاد، مراسم و تاریخ های خاص زندگی اش را برعکس بیشتر مردها که فراموش می کنند به یاد داشت و یک هدیه کوچک و شیرینی برای منزل تهیه می کرد. در همه شرایط زندگی می گفت خدایا راضی ام به رضای تو. تکیه کلامش هم همیشه شهیدان زنده اند الله اکبر بود. وی چند بچه یتیم را سرپرستی می کرد که بعد از شهادتش خانواده متوجه این موضوع می شوند ...
خانواده ما هم شهید دفاع از حرم دارد هم شهید دفاع از وطن
سید محمد که متوجه می شود حاج حسن (پدر من) دختری در خانه دارد بعد از بازگشت از سفر مشهد به خواستگاری من می آیند. ابتدا پدرو مادر مخالفت داشتند اما با دیدن سید محمد همه نظرات تغییر کرد. دیدار او دل همه مان را نرم کرد. آن زمان من 13 سال بیشتر نداشتم. با این سن کم، خواستگارهای زیادی به خانه مان رفت و آمد می کردند اما وقتی سید محمد را دیدم از ته دل از خدا خواستم تا این وصلت جور شود. از همان ابتدا مهر ...
شهیدی که آرزو داشت مثل امام حسین(ع) چهره اش شناخته نشود
که بعد از بهبودی پس از یک هفته بازگشت. *چطور با خبر شهادت ایشان روبه رو شدین؟ مدتی بود که بعد از رفتنش به ماموریت زنگ نزده بود کم کم نگرانش شدم، در ابتدا گفتند که مجروح شده است تا اینکه خبر شهادتش را آوردند و وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی بی تاب شدم، ولی وقتی یادم آمد که چطور شهادت را آرزو می کرد، این من را آرام کرد و باز هم خدا را شکر می کنم که ایشان به آرزویش رسید. ...
احسان وصیتنامه اش را از 15 سالگی نوشته بود
ایمان و خدایی ساخته بود. آقای میرسیار از روزگاری که با شهید گذراندید و فضای خانواده تان که در آن بزرگ شدید بگویید. عمویم در سال 66 وقتی برادرم هفت سال بیشتر نداشت در جبهه های جنوب به شهادت رسید. خانواده مان مذهبی و ایثارگر است. پدرم و شوهرخاله هایم نظامی بوده و با این عنوان بازنشسته شده اند. در میان بچه های فامیل، احسان اولین کسی بود که وارد نظام شد و بعد با پنج سال تأخیر من هم به ...
گفت و گو با مادر یک پهلوانِ شهید/
ترین شهدا به مولایش حسین(ع) بود. چند فرزند دارید مادر؟ از خودتان بگویید. من 51 سال دارم و حاصل همه زندگی ام دو فرزند است؛ یکی رضا که شهید شد و دیگری خواهرش زهرا. خانواده ما بسیار مذهبی بود و خوب به یاد دارم از همان دوران کودکی حواس مان به نانی که به خانه می آید بود. من و پدر بچه ها رزق حلال را برای عاقبت به خیری شان مؤثر می دانستیم. پدر رضا 30 سال بیشتر نداشت که به رحمت خدا رفت. آن ...
از یادگیری TOEFL تا کار با سلاح های سنگین
هم این موضوع را قبول داشتند حتی به شوخی بعضی مواقع شیخ مجتبی صدایش می زدند. سه سال و نیم پیش مادرم به رحمت خدا رفت. اواخر عمرش سرطان گرفته بود، سه ماه بیشتر نبود که متوجه بیماری اش شدیم و فوت کرد. فوت مادرم خیلی روی مجتبی تاثیر داشت تا چندسال گوشه گیر بود، خیلی مادرم را دوست داشت و متقابلا مادرم هم از همه بچه ها بیشتر مجتبی را دوست داشت با وجودی که من یک خواهر بودم اما همه توجه مادر و ...
پسرم شهید مدافع وطن شد، دامادم شهید مدافع حرم
برای تحقق این آرزو هر روز نذر صلوات می کرد. بعد از شهادت فرزندمان مادرش به شکرانه شهادت فرزندش به تعداد صلوات هایش افزود. نذرهای همسرم در راه اسلام قبول شد و خدا این قربانی ناچیز را از ما پذیرفت. به نظر شما اگر شهید قاسم قاسمی امروز بود برای دفاع از حرم و اهتزاز پرچم اسلام به آن سوی مرزها راهی می شد ؟ بله اگر امروز بود او هم راهی می شد. قاسمم اگر امروز بود همراه دامادم شهید ...
شرایط دشوار روحی بازماندگان
زخم عمیقی است اما دیدن نوع مرگ مادر، آن هم حلق آویز شدن، زخم این کودک را تبدیل به زخمی چرکی می کند. اعضای خانواده زن جوانی که در مهاباد خودکشی کرده، درباره ناآرامی ها و هذیان ها و گریه های فرزند او می گویند همه مشکلات بچه یک طرف اما پسر سه ساله اش انگار هنوز صحنه حلق آویز شدن مادرش، جلوی چشمانش است، این را می شود از فریاد زدن هایش و جمله: اون دختر کی بود؟ متوجه شد. موقعیت روحی و عاطفی ...
روایت یک شهید از همدان تا خان طومان
طلب کرد، نائل آمد. شهید مهدی حیدری متولد بیست و هشتم بهمن سال 1363 در قروه همدان، دارای کمربند مشکی جودو، خادم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، مربی دفاع شخصی و از همه مهم تر جوانی که با داشتن همسر و یک پسر که اول اردیبهشت وارد پنج سالگی شد از همه تعلقات دنیوی گذشت و بیست و یکم دی سال 94 در سوریه به شهادت رسید. در حالی که 10 روز بعد، خبر شهادتش را به خانواده اش دادند. در ادامه مشروح مصاحبه ما ...
گفتگوی تصویری با تازه عروس که در زندان به عقد یک محکوم به مرگ در آمد / داماد به اتهام قاچاق مواد به ...
شروع شد اما بعد از مدتی احساس کردم او به وجود من و درواقع تماس هایم عادت کرده است. من از نظر موقعیت مالی و اجتماعی در شرایط خوبی هستم و هرگز نیازی به ازدواج در خود احساس نمی کردم. به همین خاطر وقتی دیدم این رابطه از طرف هر دوی ما جدی شد احساس کردم باید انسانی تصمیم بگیرم. چند روزی با خودم کلنجار رفتم. آرامش ام سلب شده بود، دیگر آن آدم سابق نبودم و به خودم گفتم نباید با ترک یک اعدامی که با حرف های ...
معتقدیم شهادت بهترین نوع مرگ است/ پسرم برای مبارزه با جنایتکاران به سوریه رفت
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : شهید محمدرضا دهقان از جوانترین شهدای مدافع حرم و متولد 26 فروردین ماه سال 74 است. 21 آبان ماه سال 94 به آرزویش یعنی شهادت رسید و پیکرش در امام زاده علی اکبر(ع) چیذر به خاک سپرده شد. متن زیر حاصل گپ و گفت مادر شهید دهقان با بازدیدکننده خارجی موزه امام زاده علی اکبر(ع) چیذر است: محمدرضا بچه خیلی پرجنب و جوش و پرنشاطی بود. اخلاق و رفتار بسیار ...
زندگی و زمانه ندا، خانواده و هم ولایتی هایش بعد از تعرض معلم روستا: بغضی که فرو نمی رود
داد و از آن به بعد هم همه چیز در سکوت پیش رفته است. تا چند روز قبل هم کسی سراغ این دخترک و خانواده اش نرفته بودند و وقتی هم که به گفته مادر ندا، دو نفر از آموزش و پرورش مراجعه می کنند، با واکنش منفی مادر مواجه می شوند؛ آخر او عصبانی است و البته غصه دار...: تو این دو ماه گذشته نگفتین اینا مرده ان یا زنده. آدم هستن یا نه. برید، ما به شما احتیاجی نداریم. اما این اتفاق تلخ، برای بقیه دانش ...
زن پزشک در دادگاه: همسرم با دختری در ارتباط بود
به زندگی ام برگردم که باز هم کتکم بزند؟ حتماً باید بلایی سرم بیاید تا حرف هایم تأیید شود؟ به چه دل خوش کنم؟ به خوش رفتاری همسرم؟ به محبت کردن و صحبت های قشنگش؟ یا دلخون شدنم؟ و... در پایان قاضی عموزادی از زوج پزشک خواست از نظرات مشاوران خانواده استفاده کنند تا شاید رویه زندگی شان تغییر کند. بدین ترتیب قرار شد در جلسه بعد به این پرونده رسیدگی شود. خبر آنلاین/ 2022 ...
وقتی برای رابطه جنسی آمادگی ندارم، چگونه به همسرم بگویم؟
مجله اینترنتی کمونه (Kamooneh.com) : شما خسته هستید و آمادگی برای رابطه جنسی ندارید، چه کار باید بکنید؟ چگونه به همسرتان بگویید؟ داشتن رابطه جنسی با همسرم، هربار که او می خواهد اجباری است؟ احساس می کنید آمادگی برای رابطه جنسی ندارید؟ کاملا قابل درک است. ممکن است نیمه شب به خاطر کابوسی که یکی از بچه ها دیده است، بیدار شده باشید و تا می خواستید سرتان را روی بالش ...
گلایه های سارا عبدالملکی از برخی بی توجهی ها
.... سارا عبدالملکی: کلا بیماری و مریضی خانواده ما را خیلی دوست دارد، از وقتی بچه بودم همه اش در بیمارستان و دنبال درمان بودیم. (خطاب به مادرش) الان اوضاع شما بهتر شده؟ من هفتم اسفندماه آزمایش مغز استخوان داشتم که نرفتم، سارا که بهتر شد می روم دنبال بهبودی خودم. الان چقدر از پاهایتان استفاده می کنید؟ سارا عبدالملکی: زانوهایم سفت نمی شود، هیچ ...
روزهای ناخوش راضیه
حتی سایه اش هم نه. هر چند ماه یک بار برای بررسی اوضاع هم که شده می آید و بعد بدون کلمه ای حرف در مورد وضعیت درسی بچه هایی که یکی پس از دیگری از روی ناچاری ترک تحصیل می کنند، می رود تا چند ماه دیگر. در این شرایط، جز کارگری در خانه های مردم، گزینه دیگری پیش روی راضیه نبوده است؛ از کار کردن غمی ندارم اما از بعد نوروز تا الان اوضاع خوب نبوده. کسی کارگر خانه نمی خواهد. چند تا از مشتری های قدیمی هستند ...
دعا نکن درد نکشم دعا کن کم نیاورم
بدون بی هوشی عمل شود. پارچه ای به دهان حاج عباس می گذارند که بعد از خارج کردن ترکشی بزرگ از سرش، آن تکه پارچه زیر دندان های حاجی تکه تکه شده بود. از آنجا که تیم پزشکی فکر می کردند ایشان از عمل زنده بیرون نیاید، از قبل خانواده اش را آماده شنیدن خبر شهادتش کرده بودند. اما خدا خواست ایشان چند سال دیگر هم بماند. در حالی که هنوز 18 ترکش در سرش باقی مانده بود. یادگاری های جنگ ...
نمی خواستم شرمنده حضرت زینب(س) شوم
فراموشی روی خاطرات مادرانه ما پنج فرزند داشتیم که یکی از آنها را در راه خدا دادیم؛ شهید سعید حیدری. خوب به یاد دارم همسرم از همان اولین روزهای تشکیل خانواده به رزق حلال پایبند بود. می گفت این توجه باعث عاقبت بخیری بچه ها می شود. عزت بیاری از دردانه اش برایمان می گوید: سعید متولد 1347بود. زمان انقلاب سن و سال چندانی نداشت اما در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم سهمی اندک داشت. با تشکیل بسیج، پسرم ...
جنگ آغاز شد!(پاورقی)
در چشمان مهربان شما نگاه کنم و بگویم که قصد دارم ، برای مدتی طولانی و شاید همیشه شما را ترک کنم . از این که در لحظات غمگین در کنارم بودید، همیشه از شما سپاسگزارم . اما این که چرا می روم ، چون مجبورم که بروم ، می روم چون دوستانی مهربان و صمیمی دارم که به شدت به من نیاز دارند. گفتم دوست ! می بینید که جایی برای نگرانی نیست ، امیدوارم که درباره من سخت قضاوت نکنید. شما از خیلی چیزها اطلاع ندارید. من ...
توهم و بی انصافی هم حد و مرزی دارد!!
اجازه ندادند تا زندگی کسانی که داوطلبانه به سوریه اعزام می شوند و یا آنهایی که به شهادت رسیده اند را مورد بررسی قرار دهند تا ببینند شهید مدافع حرم که قبل از شهادتش چند مرحله ای به سوریه اعزام شده بود، در خانه اش یک کولر هم نداشته است تا خانواده محترمش در فصل تابستان و در اوج هوای شرجی و رطوبت بسیار بالا در شمال کشور اذیت نشوند. خیلی جسارت می خواهد که فردی بگوید پول های میلیونی به حساب ...
زنی که شهید تربیت کرد و مشق عشق یعنی شهادت را خوب دیکته می کند
فرمانده ی نیروهای اطلاعاتی حزب الله بود. اسرائیل می گفت حاج عماد رو نمیبینیم ولی برق شمشیرش همه جا حس می شود. این زن به بچه هایش می گفت بابا وقتی برمیگردد خانه؛ که امام زمان ظهور کند!! این زن شهید تربیت کرد.. بعد از شهادت همسرش حاج عماد مغنیه، برادر سعده جانشین شوهر خواهرش شد. حتی نیروهای لبنانی میخواستند که او را تحویل اسرائیل بدهند. ولی سید حسن نصرالله گفت: دستی که به طرف مصطفی بدرالدین دراز بشود قطع می کنیم چون دست اسرائیل است.. مصطفی بدرالدین شهید شد، برایتان از زنی نوشتم که شهید نشده، ولی هرروز چندبار شهید می شود. ...
پدرم در مراسم ازدواجم در ماموریت مستشاری بود+عکس
خواندن پشتکار زیادی داشتم اما از کار پشت میز نشینی خوشش نمی آمد و دوست داشتم در صحنه نبرد باشم، همیشه آرزو داشتم به عنوان یک رزمنده در جبهه های جنگ باشم به همین خاطر وقتی که وارد سپاه پاسداران شدم بعد از سه سال انتقالی خودم برای حضور در تیپ 48 فتح استان کهگیلویه وبویراحمد گرفتم. در خاطراتی از شما نقل شده بود که همسرتان را پدرتان برای شما انتخاب کرده بود، لطفا بیشتر توضیح دهید؟ ...
دو روایت از داستان زخم های جانبازان نخاعی
ذهنم تداعی شد... آن موقع همسرم باردار بود، چند ماه بعد پسرم به دنیا آمد و اکنون سه نوه دارم." ذاکری در سومین مجروحیتش در سال 61، به دلیل شدت جراحت، قطع نخاع گردنی شد. بیماران قطع نخاع گردنی، کاملا قدرت حرکت را از گردن تا پاها از دست می دهند. جزئیات را که به خاطر می آورد، می گوید: "خیلی تلخ است..." کمی سکوت و بعد: "همیشه دوست دارم برای همه فضای شادی فراهم کنم. هر وقت ...
ناگفته های خاطره هاشمی از همسر امام
من می دانم آقا – امام- چقدر برای این انقلاب خون دل خورد. انقلاب مثل بچه برایش عزیز بود. گفتم: تا به حال ندیده بودم اینقدر نگران درباره انقلاب حرف زده باشید و به شوخی گفتم معلوم می شود شما انقلاب را بیشتر از آقا -امام- دوست دارید! خانم بروجردی درباره ملاقات احمدی نژاد با همسر امام در سال 84 هم گفت: پس از اینکه او رئیس جمهور شد با همسرش غروب به ملاقات خانم آمد. خانم خیلی صریح به ایشان گفت من به شما ...