سایر منابع:
سایر خبرها
شهید ابراهیم هادی الگوی فرمانده ارتش
جنگ با نیروها یش جلوی نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسید. " ساعتی بعد از جلسه خارج شدیم و از اعضای جلسه معذرت خواهی کردیم و بعد به سمت تهران حرکت کردیم. بین راه به اتفاقات آن روز فکر می کردم. به هر حال ابراهیم اسلحه کمری پرماجرا رو تحویل سپاه داد و به همراه سی نفر از بچه های اندرزگو راهی جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقریباً چهارده ماهه گیلان غرب با همه خاطرات تلخ و شیرین ...
خودم ندیده بودم باور نمی کردم/ مردی با لباس خاکی و ابروهای به هم پیوسته
.... من سال 1362 در عملیات خیبر، به اسارت دشمن درآمدم و بعد از پایان جنگ به میهن برگشتم. تا زمانی که در جبهه حضور داشتم، فرماندهی به با اخلاق و آداب حاج احمد متوسلیان ندیدم. بزرگ مرد بی نظیری بود. توفیق نداشتم زیاد در خدمتش باشم اما همان مراوده اندک در تمام عمر برایم الهام بخش بوده و هست. *طناب قرمز کشیدیم تا دستور حاجی را اجرا کنیم برخورد بعدی که با حاج احمد داشتم، به بعد از ...
ارتش یمن مواضع نیروهای متجاوز را با دو موشک بالستیک هدف قرار داد
در مارب شلیک کردند. این منبع، که نامش ذکر نشده است، افزود این موشک به دقت به هدف خود اصابت کرد و تلفات گسترده ای در صفوف دشمن و مهمات نظامی آن به جا گذاشت. به گزارش تسنیم، در دومین حادثه، نیروهای انصارالله، عصر شنبه یک فروند موشک بالستیک دیگر به مرکز تجمع شبه نظامیان طرفدار منصور هادی در منطقه فرضه نهم در شرق صنعا شلیک کردند که این موشک نیز به هدف خود اصابت کرد و تلفات جانی و ...
کوجا وخمیسین میرین؟
...، داشتم می پوکیدم بسکی چای داده بودن به من، اما جلو عروسا که روم نیمشد بگم وایسین یه کنار تا من عزاما بیگیرم. دیگه یه جا تو ترافیکا پِریدم پاین آ رفتم لا درختا کارا خِلاص کردم، اما نجس شدم نمازم اون روز قضا شد. گناشم گردن عروسا. بعدم رسیدیم لبی دریا دیدم گله به گله یه جل انداختندا نیشسن. اصش جا نبود بلولی. آ کِثیف. نه سطلی آشغالی، نه سوفوری. گفتم وخیزین . وخیزین منا برم گردونین، اینجا کوجاس ...
این است داستان پدرتان؛ روایت یک شهید از زندگی خودش
نام کردم. خودم علاقه داشتم به حوزه های دینی بروم و درس طلبگی بخوانم ولی مادرم تأکید می کرد بهتر است چند سال دیگر در مدرسه دولتی درس بخوانم و پس از آن به حوزه بروم. در این سال ها هم، به خاطر فقر، مجبور بودم برای تأمین نیازهای شخصی، بعد از برگشتن از مدرسه در خانه همسایگان قالی بافی کنم و با دستمزد پایین آن وسایل لازم را خریداری کنم. در کلاس هفتم دبیرستان به علت اختلافی که ...
یک اسم، یک مزار، دو شهید
برادرزاده اش گذاشتند و خون این برادرزاده نیز 32 سال بعد تربت حرم را رنگین کرد. محسن مراد اسکندری، برادر شهید دفاع مقدس و عموی شهید مدافع حرم، درباره نحوه شهادت این دو رزمنده و علت تشابه نام هر دوی آنها به خبرنگار گروه زندگی گفت: محمود مراد اسکندری فرزند سوم خانواده بود و زمانی که به شهادت رسید من 5 ساله بودم. با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران برادرم به سپاه ملحق شد و 10 روز بعد از شروع جنگ و ...
ابوذرهای افغانستانی در جبهه های جنگ ایران
.... ما قبل از آغاز جنگ خودمان به افغانستان رفتیم و زمانی که جنگ آغاز شد نیز آنجا بودیم. ما در آنجا به افغانستانی ها آموزش نظامی می دادیم و با آن ها کار می کردیم. مدتی نیز در منظریه قم این دوره ها را برگزار کردیم و سپس به پادگان امام حسین(ع) منتقل شدیم. در پادگان امام حسین(ع) ساختمانی ویژه نهضت ها بود که آن ساختمان به ساختمان افغانستانی ها معروف شد و بنده فرمانده اش بودم. مرکز آموزش نهضت ها ...
90/ قصه مترو
طرف را با دست نشان می دادند. یکی از آنها می گفت دیدی داداش! بیچاره نزدیک بود خودشو خراب کند! اون یکی گفت جان داداش فرهاد نه این که قیافه ات تابلوست، من هم بودم می ترسیدم حالا یک سوژه دیگر گیر بیاوریم و این بار ول کنش نباشیم تا کمی بیشتر حال کنیم. دو سه روز پیش هم چند تا داعشی گرفتند، مردم به ما حق می دهند و هیچ کس هم اعتراض نمی کند! همین طوری که غرق صحبت های بی مزه خود بودند یک دفعه یکی ...
می گفت "من مدافع حرم زینبم؛ شما مدافع چادر زهرا(س) باشید"
برای دفاع عازم سوریه شدند. وی پیش از این نیز مدتی در جنگ علیه طالبان افغانستان شرکت داشت. سید حکیم ماه رمضان امسال در حین شناسایی یکی از تله های دشمن به شهادت رسید. در بخشی از مصاحبه ی سیده زهرا حسینی همسر شهید سید حکیم آمده است: قبل از ظهر پیام داد دارم می روم عملیات برای بچه ها دعا کن منم طبق معمول رفتم صدقه انداختم و آیه الکرسی و دعا خواندم. ساعت 14 :30 پیام داد که عزیز ما از خط ...
کابوس ناتمام کهریزک
بازداشتگاه استفاده می شود . می گویم اما من ساختمانی را اینجا نمی بینم. می گوید ساختمان بازداشتگاه از اینجا دور است، پنجشنبه ها که تا ظهر قرار ملاقات است، مراجعان را از همین جلوی در پادگان سوار مینی بوس می کنیم و به داخل می بریم . پیرمرد حسابی تعجب کرده است. چندین بار قسم می خورد که چندین سال است که هر پنجشنبه در این مسیر سربازانی را که از همین پادگان به مرخصی می روند جابه جا می کند اما هرگز تصور نمی ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به مشهد می رفت. یک شب در خانه بودند که بعد از شام به فرزانه گفت، حرف مهمی با او دارد. گفته بود همان قضیه ای که قبلا درباره اش برایت گفتم شرایطش الان مهیا شده و می خواهم بروم. فرزانه می گوید: وقتی این حرف ها را شنیدم خیلی جا خوردم و گفتم چرا زودتر به من نگفتی؟ گفت: فکر کردم شما هم دوست داری، برای همین ثبت نام کردم. خواستم که از رفتن منصرفش کنم اما خیلی مصمم بود. گفت خیلی دوست دارم بروم. گفتم: چرا ...
خبری که حاج احمد را بی هوش کرد
مربوط به 5 ماه قبل از جنگ است) 3، 4 دقیقه بعد دیدیم اصلاً کن فیکون شد، همه جا را خاک فرا گرفت. حاج احمد یکدفعه گفت: ترمز بزن همه بروید پایین، بمب خوشه ای است. من اولین بار بود که نام بمب خوشه ای را می شنیدم. و اصلاً سربازی نرفتم، تفنگ دست گرفتن را هم از دیگران آموخته بودم اما متوسلیان خیلی ماهر بود و به عنوان یک نظامی خیلی خوب خدمت کرد، یعنی با انگیزه کار کرد چون انگیزه های نظامی برای ...
ذکاوت بانوان اسیر در برابر پیشنهاد فریبنده بعثی ها
کردند تا اینکه آرام آرام پرده ی روشنی بر سیاهی شب کشیده شد که نوید نافله ی صبح را می داد اما هنوز تا صبح فاصله بود. آنقدر آذوقه و مواد خوراکی و تنقلات توی دست و بال شان بود که انگار به ضیافت دعوت شده اند. برای اینکه اشتهای ما را تحریک کنند و از آنها چیزی درخواست کنیم نمایش نشخوار برگزار کرده بودند. پوست پسته هایشان را به سمت ما پرتاب می کردند. باد زباله هایشان را جا به جا می کرد. متوجه شدم قوطی های ...
انتظاری که در نازی آباد سرآمد
هزینه درمان از بیمارستان رد نشود! و این را به امام خامنه ای هم گفته بود. یادم هست که از پدر شهدا پرسیدم، دلتان برای پسرها تنگ نمی شود؟ گفت یک نفر هم قبلاً این سؤال را از من پرسید. گفتم؛ در زمان جنگ صحنه ای را دیده ام که هر وقت آن را به یاد می آورم، از رفتن بچه ها پشیمان که هیچ، دلتنگ هم نمی شوم. در بیابان های اطراف شلمچه، 24 دختر جوان عرب خودشان را در خاک زنده به گور کردند تا به دست دشمن ...
نوجوانان مسلمان سوری می توانند گوش سرباز صهیونیستی را بگیرند و با خفت در دمشق بچرخانند
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، سردار سرلشکر پاسدار احمد متوسلیان 63 سال سن دارد. موها و محاسنش سپید شده است و امروز سالگرد اسارت وی توسط فالانژهای لبنانی وابسته به رژیم صهیونیستی است. هنوز آوای کلامش، نشان از عشقی نسبت به دوستان و خشمی نسبت به دشمنان دارد. صریح و شمرده سخن می گوید. سرلشکر متوسلیان همان حاج احمد انقلابی روزهای جبهه و جنگ است. هنوز عشق مبارزه با رژیم صهیونیستی را در سر ...
مُزدی که با نگهبانی حرم اباالفضل (ع) به سید علی دادند
...> علی گفت: مادرجان! عملیات نزدیک است؛ فقط همین، بیشتر از این از من سؤال نکن . پدر دست هایش را بر روی کتف های پسر گذاشت و پرسید: خوابت را برای مان تعریف کن علی جان! و بعد به آرامی شروع به حرف زدن کرد و گفت: در عالم خواب دیدم همراه چند نفر از بچه محل ها در منطقه ای جنگی گم شده ایم، خیلی راه بیابان را زیر پا گذاشتیم تا آن که یک دفعه چشم مان به گنبدی در دوردست افتاد، به سختی خودمان را به آن بنا ...
عملیات رمضان، تنبیه دشمن متجاوز پس از آزادسازی خرمشهر
به گزارش د فاع پرس از قم، در یادداشت سرهنگ احمد حسینی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان قم به مناسبت سی و چهارمین سالروز عملیات رمضان آمده است: جمهوری اسلامی ایران پس از آزادسازی خرمشهر و برای تنبیه دشمن متجاوز و از طرفی آشنایی و حضور یگان ها در منطقه عمومی عملیات رمضان، در این منطقه اقدام به عملیاتی موسوم به "رمضان" نمود. منطقه عملیاتی رمضان منطقه ای مثلث شکل به وسعت 1600 ...
دست قهرمان به سبد نرسید از بس خمیده شد
را جمع کنیم. هیچکس پیگیر حل مشکلت نمی شود؟ باور کنید هیچکس از مسئولان به من زنگ نزده، زنگ نمی خواهم، بگویند فلان کار را می خواهیم بکنیم عمل هم نکند، نمی خواهم فقط قولش را بدهد. 15 سال است که ریش هایم سفید شده، به یکی از مسئولان گفتم اگر دفعه بعد من نیامدم حداقل حق و حقوقم را به بچه ام بدهید. به امید کسی نمی نشینم، باید ببینیم خدا چه می خواهد. خواسته هایتان هم بی جا نیست، خیلی ...
بنیاد در آینه مطبوعات
روی اخلاق بچه ها بسیار تأثیرگذار بود. وقتی آنها نوزاد بودند همیشه سفارش می کرد بچه ها را با وضو شیر بدهم. همیشه آنها را همراه خودش به جلسات مذهبی و هیئت ها می برد. در معاشرت آنها با دوستانشان بسیار دقیق بود اما طوری کنترل می کرد که آنها متوجه نشوند و به غرورشان بر نخورد. شهید وطنی بعد از جنگ به شهادت رسیده اند. شهادت ایشان کجا و چطور اتفاق افتاد؟ همسرم سال 69 وارد سپاه شد و به عضویت ...
با سرانگشتانم رگ می گیرم و استخوان جا می اندازم
از اینور و آنور به خانه مان می آمد. سال 58 به تهران آمدم و در خیابان زمزم ساکن شدم. چند ماه بعد به خاطر آشنایی کامل به شکسته بندی در بهداری پادگان ولیعصرمشغول به کار شدم. در طول 25 سالی که در این پادگان بودم خیلی ها را درمان کردم. از سرباز گرفته تا سردار. هرکس که خودش یا خانواده اش مشکلی داشت پیش من می آمد و با توکل به خدا درمانش می کردم. مهره های 4 و 5 دچار مشکل شده اند، البته ...
معمار فتنه کوی دانشگاه؛ نقش تاج زاده در غائله تابستان داغ 78
طرف بسیج دانشجویی بودم. در آن جلسه اصرار آقای موسوی لاری این بود که ما و دفتر تحکیم یکجا تجمع برگزار کنیم. یادم می آید که همان جا آقای افشاری یک گزارشی از صحنه داد که به هرحال چون دستگاه های مختلف در جلسه حاضر بودند، دروغ از آب درآمد و محل اعتراض واقع شد که این گزارش دروغ چیست که شما می گویید! زاکانی درباره این جلسه توضیح می دهد: بنده صحبتی کردم و گفتم که ما تجمع دانشجویی را برگزار می ...
می گفت می روم تا امنیت نوامیسمان حفظ شود
...> پدرم دوران جنگ در راه آهن تهران و در کار ساختن پل های محرک بود. خودش می گوید شهیدان را که با قطار می آوردند در جابه جایی شان کمک می کرد. پدرمان اهل نماز و روزه بود. همیشه صحبت از نان حلال می کرد. احمد خیلی مظلوم و نمونه بود. بچه که بودم و گاهی سر سفره قهر می کردم و پدر و مادرم دنبالم می آمدند تا غذایم را بخورم، می گفتم تا داداش احمد دنبالم نیاید من نمی آیم. خیلی به هم وابستگی داشتیم. سرکار که می ...
چی شد چادری شدم؟
و از حرم صاف می آمدیم خونه و همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود. خوب من دوست نداشتم دقیقاً جلوی در حرم چادر سرم کنم، آخه آدم از لحظه ای که پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می ذاره انگار مورد توجه امام رضاست و خب... برگشتیم به شهرمون، چادرم رو تا کردم و صاف گذاشتم تو کشو برای زیارت دفعه ی بعد، اولین باری که می خواستیم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم ...
فورا مرا استخدام کنید!
کردیم و چی شد؟!... یا مولا، خودت مددی!" و با کمری تا شده و اندامی خُردشده، به سختی از جا بلند شد و گیج و سرگردان، بدون خداحافظی به سمت در خروجی حرکت کرد... دلم به حالش سوخت و غصه اش را خوردم. کمی فکر کردم تا شاید بتوانم در قسمتی از شرکت، کاری مناسب شرایط اش پیدا کنم که ناگهان به یاد حرف های یکی از همکارانم افتادم و بلافاصله گفتم:" صبرکن پهلوون!... راستش قسمت تدارکات شرکت مترو، به یه کمک ...
گفتگوی خواندنی میان کیارستمی و آغداشلو
دیدم روی من حساب کرده اند! البته آن زمان موافقت نکردم و گفتم پنج سال بعد کی مرده و کی زنده است؟ که اگر قبول کرده بودم، الان زمانش بود. لطف این کار در این است که تو نیستی که بخواهی قرار را به هم بزنی و بهانه بیاوری! یکی از نکات جالب و عجیب در دوستی شما این است که با وجود سال ها همکلاسی و هم دانشگاهی بودن خیلی به هم نزدیک نشدید و به خانه هم رفت وآمد نداشتید... کیارستمی: خیلی دلم ...
سنگ مزاری که پیش از شهادت همه دیدند/ شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد
عنوان شهید بود، وقتی عکس طراحی شده ام را در گروه دوستان خودم در یکی از شبکه های اجتماعی گذاشتم همه خوششان آمد، تعداد زیادی از بچه های عاشق شهادت پیدا شد، اما من دلم به سمت او کشیده شد، محمدرضا هم درخواست داد تا برایش طراحی کنم، وقتی آن عکس را فرستادم خیلی خوشحال شد و به جای خالی محل شهادت اشاره کرد، گفتم حالا شهید بشو تا محلش مشخص شود، قبول نکرد و گفت که محل شادت را سوریه بنویس، نوشتم آن موقع تخیل ...
شهاب حسینی: اول توکل و توسل و در مرحله بعد تأمل و تفکر
روی صندلی نشستید، چه اتفاقی افتاد؟ ما که از این قسمت به بعد را ندیدیم ... جالب است. به پشت صحنه رفتم. جایی که هر کس جایزه می گرفت به آنجا می بردند تا طبق برنامه مشخص و منظمی برویم و مصاحبه هایمان را انجام دهیم، لحظه ای که به پشت صحنه رفتم مانده بودم که حالا باید چه کار کنم. به خودم گفتم هر کسی هر جا رفت، من هم می روم. *آنجا دیگر اصغر فرهادی نبود که راهنمایی تان کند؟ ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (128)
چایی و می ریخت روی پام می سوخت، بعد می رفتم می زدم تو گوش پسرم می گفتم کوری؟ 15. بچه بودم تو پارک لاله وقتی میرفتم تو چمن که توپمو بردارم پشت بلندگو میگفت بیا بیرون بچه. الان مجسمه 250 کیلویی دزدیده میشه بعد دو هفته میفهمن. 16. استاندار تهران گفته بهشت زهرا تا 2سال دیگه بیشتر ظرفیت نداره! دهه شصتیای عزیز دوسال دیگه بیشتر وقت نداریم بمیریم، وگرنه قبرم گیرمون نمیاد. ...
قهرمان جنگ تیراژ مطبوعات، صفحات تاریخ است
.... ابداع کننده این طرح کسی نبود جز محسن میرزایی و چند تن از دوستان مطبوعاتی وی که مردم ایران را با پدیده ای به نام تاریخ نویسی مطبوعاتی آشنا و آنها را به گذشته شان متصل کرد. محسن میرزایی که در آن زمان 43 سال داشت تحصیلات آکادمیک خود را از دانشکده ادبیات دانشسرای عالی تهران شروع کرده بود و با نخستین دوره روزنامه نگاری ایران در سال 1335 تکمیل نمود. آنچه می خوانید گفت و گویی است با او که صفحات ...
دشمنی ها با ایران به دلیل استقلال و الگو شدن این کشور است
ندارد این حرکت تدریجی از بدی هابه سمت خوبی ها مداوم که حد یقف هم ندارد،در دو سال بعد مقام معظم رهبری در جمع فرماندهان فرمودند: دفاع از انقلاب اسلامی به معنای حفظ وضع موجود نیست،((حفظ وضع موجود یعنی مرگ انقلاب)) وی افزود: شما زمانی می توانید بگویید از انقلاب دفاع می کنم که این حرکت رو به رشد و مداوم ادامه پیدا کند.انقلاب چون یک موجود زنده و پویا است اگر هر سال وضع انقلاب بهتر شد و نزدیک تر ...