سایر منابع:
سایر خبرها
پارچه سبزی که ودیعه شهادت فاطمه شد
شلوغی و جمعیت مرا به خانه کعبه رساند. وی یادآور شد: در آخرین روزهای پاییز سال 1391 دلم هوای زیارت امام حسین (ع) را کرد و دائم می گفتم: آرزو دارم یک بار دیگر ضریح شش گوشه آقا را در آغوش بگیرم؛ به همین دلیل من، همسر و پسرم تصمیم گرفتیم به کربلا برویم، از فاطمه صغری هم خواستیم باز هم عصای دست مان شود، از آنجایی که همسر فاطمه صغری هم عاشق کربلا بود، او هم همراه ما آمد. مادر شهیده ...
می گویند: مدافعان حرم میلیاردی پول می گیرند!
چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر مادر با لهجه آنها صحبت نکند دوباره به در بسته خواهند خورد این بود. در ادامه ماجرای جالب پیوستن این دو برادر به کمک مادرشان، به تیپ فاطمیون را خواهید خواند: *خواستگاری یهویی مدافع حرم 14 سال پیش مصطفی 16 سالش بود که آمد گفت: مامان می خواهم ازدواج بکنم. آن زمان مشغول تحصیل در حوزه بود. تا این حرف را زد با تعجب گفتم: جان! چه گفتی؟ گفت: می خواهم ازدواج ...
تنها آرزوی یک مادر که دو شهید و پنج جانباز دارد
گوی ما با مادر و برادر شهیدان یکدله پور را می خوانید. ** پدرم برای ساخت مسجد کارگری کرد مادر شهید: همسرم اهل تبریز بود. برای کار به بروجرد آمد و با همسرعمه ام همکار شد. این دوستی باعث آشنایی ما شد. بعد از ازدواج راهی تهران شدیم. از سال 47 به منطقه شهرک ولی عصر آمدیم. 50 سال است که ساکن این محل هستیم. حاصل ازدواج ما هفت پسر شد. قاسم برادر شهید: محمدرضا برادر ...
ملکه رنجبر: هیچکس به ملاقات من نمی آمد
ابتلا به بیماری پارکینسون هستم. بازیگر سریال "زیر آسمان شهر" با اشاره به اینکه فرزندش پس از شنیدن خبر بیماری اش بسیار ناراحت شده است، اظهار کرد: پس از اینکه پسرم از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد به او گفتم ناراحت نباش، چرا که من سالها در مسیر خدمت به مردم و کشورم فعالیت کرده ام و الان هم وقت رفتن من شده است. وی افزود: پس از اینکه به خانه آمدم دوباره این اتفاق برایم تکرار شد ...
با خنده غریبه شده ایم
... محمدرضا ته تغاری خانه مان بود. زمانی که آمد شاد بودیم و به همان درآمد کم قانع. از آمدن هدیه جدید خدا بین خانواده مان خوشحال بودیم. محمدرضا از زمانی که پاگرفت بچه شلوغی بود و من این شیطنت ها و بی قراری هایش را به پسر بودنش ربط می دادم و اعتراضی نداشتیم، با او کنار می آمدیم و خواهرهایش هرکدام نوبتی در نگهداری از برادرشان کمک حالم بودند اما به سن 1/5سالگی که رسید کلام از زبانش حذف شد. از یک سالگی ...
این ملت اسلام را می خواهد
کربلا است، مانند نوار رنگی آن ظلمت شب را نمایان می ساخت، راه شهادت را همواره و همچنان ادامه خواهیم داد تا خداوند انشاءالله این انقلاب اسلامی را پیروز و موفق گرداند, تا انتقام بند کشیده شدگان تاریخ را از مستکبران بگیریم. مادر عزیز و همسر مهربان و فداکارم فاطمه جان و فهیمه جان: به همه شما سلام می رسانم و از خداوند بزرگ خواستار سلامتی توأم با تلاش و کوشش شما در راه اسلام و این ...
خشم مان را عقب بیندازیم!
است زندان است و من آمدم با شما مشورت بکنم که من با این قاتل پسرم چه کار بکنم؟ گفت: این بنده خدا در یک لحظه عصبانی شده پسر ما را کشته، الان گوشه زندان است. بنده عرض کردم: کارش اراذل اوباشی است و همیشه همین طور است؟ گفت: نه هیچ پرونده ای ندارد. بار اول بوده عصبانی شده و این کار را کرده است. گفتم: اگر با بنده مشورت می کنی، من می گویم راه خدا و پیغمبر(ص)و اهل بیت(ع) این است که عفو و گذشت بکنید. گفت ...
گوشه ای از مهربانی های میهمانداری که مخفیانه فاش شد
ادامه داد: به خاطر مأموریت های کاری بسیار کمتر در خانه حضور دارم و در این سال ها همسرم برای دو دخترم هم پدر بود و هم مادر. در این سال ها هیچگاه پیش نیامده است که میهماندار پروازی باشم که خانواده ام در آن باشند ولی با وجود این همه مسافران پرواز را اعضای خانواده ام می دانم. /انتهای پیام/ خبرگزاری میزان: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود. ...
شهید عنوانی شایسته برای آتش نشان ها
، اما یک دفعه این اتفاق افتاد. مادر شهید داوود جعفریان هم گفت: همان موقع با خودم گفتم پسر من که به مرگ طبیعی از دنیا نرفته، چرا نباید اسمش ماندگار شود. چرا نباید شهادتش جایی ثبت شود... بعد ها که من خیلی پیگیری کردم اسم کوچه ما را عوض کردند. حالا مدت هاست اسم یکی از کوچه های خیابان شمشیری در محله مهرآباد تهران به نام شهیدی مزین شده که یک آتش نشان فداکار بوده؛ آتش نشانی 22 ساله ...
کفشی که شهید تاکام برای پیرزن خرید/ واکنش پدر شهید بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندش
شرایط آب و هوایی منطقه، شالی و گندم کشت می کنیم و همسرم همانند دیگر زنان فداکار و ایثارگر، علاوه بر خانه داری و تربیت فرزندان در کار کشاورزی به من کمک می کرد. پرسیدیم: حاج آقا! چند فرزند دارید و عبدالله چندمین فرزندتان است؟ با لبخندی گفت: خداوند پنج فرزند، یک دختر و چهار پسر به ما داد که یکی را در راه اسلام و انقلاب هدیه کردیم . گفتم: حاج آقا! از خوی و خصلت شهید عبدالله ...
زن پنهانی
به منزل برسونه. من قبل از استاد گفتم : ما جلسه داریم باید برویم. استاد با لبخند گفت صبور باش جناب موسوی نژاد. من هم ، به تبعیت از استاد سکوت کردم .مرد وارد شده بدون مقدمه شروع کرد. راننده تریلی ام، سالهاست بین تهران وبندرعباس در رفت آمدم .سال 68 چندماهی بعد از رحلت حضرت امام، به اصرار خانواده ام با آفتاب دختر خاله ام ازدواج کردم .حدود شش سال از ازدواج من وآفتاب می گذشت وما بچه دار نشدیم. با ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
لیاقت می خواهد. با شهادت محرم، بسیاری از اهالی روستا می خواهند مدافع حرم شوند و اینگونه شد که شهید محرم علیپور طلائیه دار جوانان روستا شد. همکلامی با فاطمه هنرور همسر شهید مدافع حرم شهید محرم علیپور شنیدنی است. همسر شهیدی که آرزو دارد فرزندانش ادامه دهنده راه همسر شهیدش باشند و مدافع حریم اهل بیت شوند. گویا شما و همسرتان هر دو اهل یک روستا هستید، چطور با هم ازدواج کردید؟ ما ...
از قتل کبوترباز تا اعتراف پسر ناخلف به کشتن مادر
جریان بود، مرد میانسالی با مأموران کلانتری 190 مجیدیه تماس گرفت و مدعی شد، مادر 65 ساله اش را به قتل رسانده است. پس از آن بود که تیمی از مأموران کلانتری راهی محل حادثه که یک خانه قدیمی در خیابان 16 متری اول بن بست یاس بود، حاضر شدند. مأموران در محل حادثه با جسد زنی به نام عشرت داخل پذیرایی روبه رو شدند. مأموران همچنین پسر 45 ساله مقتول را که کنار جسد نشسته بود و مدعی بود مادرش را به قتل رسانده است ...
می گفتند سیدحکیم ماهی 100 میلیون می گیرد و به سوریه می رود!/سید می گفت با این کنایه ها دلتان نلرزد
اعزام شد و فرماندهی تیپ دوم لشکر فاطمیون را پذیرفت. گفتگوی تفصیلی با زهرا حسینی همسر شهید این شهید والامقام در ادامه می آید: از ماجرای آشنایی و ازدواج با سید حکیم بگویید. خیلی کم سن و سال بودم که از طریق یکی از اقوام، با هم آشنا شدیم. بعد از این که مرتبه اول پدر و مادر بزرگوار همسرم به اتفاق ایشان به منزل ما آمدند، به ما گفتند که: بیایید همدیگر را ببینید دور هم بودیم، پدر و ...
چه کسی نام سیدحسن خمینی را انتخاب کرد؟
، حتی پیش از تولد نوزاد، اسم ناصر را انتخاب کرده بود . نامه امام ... و سرانجام حسن خانم طباطبایی در مورد انتخاب نام حسن برای فرزندش می نویسد: ما هنوز در انتخاب اسم دچار شک و تردید بودیم که خانم (همسر امام) از عراق به ایران آمدند. ایشان گفتند: هنگامی که صحبت فرزند شما شد، آقا گفتند که حسن اسم مناسب و خوبی است. در همین حال یک نامه از امام به دستمان رسید که در آن نوشته ...
مواظب باشید! این بچه بوی شهادت می دهد
همین استاد دانشگاه بعد دیدن ناله های رضا دو ماه قبل شهادت به پدر شهید، گفت: مواظب باشید این بچه بوی شهادت می دهد. به گزارش ، شهید رضا قربانی میانرودی از نیروهای لشکر 25 کربلای مازندران و قرارگاه شهید شیرودی مستقر در غرب کشور بود که سال 1392 در درگیری با اشرار و قاچاقچیان به شهادت رسید. در ادامه بخشی از خاطرات همرزمان و پدر شهید قربانی آمده است. تصمیم بر این شد معبری ایجاد ...
"مرهم نیستید، نمک نپاشید"
با بغض به ناظم گفتم، "خانم من هم بیست گرفتم". جوابی شنیدم که هم اکنون با داشتن دو فرزند هم احساس خفگی می کنم: عزیزم، اون عروسک رو باباش براش خریده، به بابات بگو بخره بیاره ما هم سر صف بهت بدیم". با بغض به خانه برگشتم، و مادرم با دیدن من مرا در آغوش کشید و گفت: جانِ دل مادر، چی شده؟ گفتم: "من از اون عروسکها می خوام، آهنگ می زنه و یه بچه بغلشِه، برای بچه اش لالایی می ...
مادری که هویتش را عوض کرد تا پسرانش به سوریه بروند/ با من تمرین کردند چطور افغانستانی حرف بزنم/بچه داری ...
سال بزرگتر بود. اما خانواده صلاح دانستند و من با مهریه 35 تومان و یک سفر حج بله را گفتم. تا یک سال و نیم بعد از ازدواج که مصطفی هم به دنیا آمده بود در منطقه گلشهر مشهد ساکن شدیم. حاصل ازدواجمان سه پسر و یک دختر بود که اولین و آخرین فرزندم سال گذشته در سوریه هم زمان به شهادت رسیدند. *قدم خیر برای انتخاب نام بچه ها معمولا اسمی که مطرح می شد همه موافقت می کردند. قبل ...
"مرهم نیستید، نمک نپاشید"
غصه ست. مادرم با چهره ای خسته بالای سرم ایستاده بود و با بغضی پنهان گفت: "جان مادر، من که برات عروسک خریدم". گریه امانم را برید و گفتم: "من از اون عروسکها می خوام که بابام بخره و سر صف بهم بِدن". ایوانِ اتاقِ خانه ما، روز قیامت شهادت به اشکهای مادرم می دهد. و اما ... اکنون مادر دو فرزند پسر هستم، یکی 15ساله و یکی 4ساله، اما پشت هر اسباب بازی ...
نمی دانم چرا این روزها بیشتر به یاد فرزندانم می افتم/ ملت ایران را به صبر و بردباری در برابر حوادث دعوت ...
برایم نگذاشته است. وی می افزاید: پدر شهیدان سال 1357 به رحمت خدا رفت و من با 10 فرزند، پنچ پسر و پنج دختر ماندم فرزندم امیر پسر آخری ام با نشاط و دوست داشتنی بود، او عصای دست مادر پسری شجاع و شوخ طبع بود. وی تاکید می کند: بعد از فوت پدرشان همه جا همراهم بود امیر محصل بود که انقلاب شد و در کمیته انقلاب اسلامی خواجه ربیع مشغول به کار شد، او دو بار به جبهه رفت و نوبت سوم به ...
تاریخ سینمای بوشهر به روایت هنرمند بوشهری
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از سیرنگ ، سیدرضا صافی نویسنده و کارگردان هم استانی با انتشار بخشی از تصاویر دوران فعالیت هنری خود با عنوان تاریخ سینمای بوشهر خاطرات بسیاری را زنده کرده است. نگاهی به خاطرات داریم که شامل دوران حضور وی در جبهه هشت سال دفاع مقدس نیز هست. تاریخ سینمای بوشهر اپیزود هشتم: طراحی دکورهای عظیم پشت صحنه فیلم 8 میلی متری تلفن ...
عکس های داغ بازیگرانی ایرانی در شبکه های اجتماعی
تولد” را هم در کارنامه دارند. مهرداد صدیقیان با این عکس از کودکی هایش تاکید کرد که از همان موقع بچه ژیگول بوده است و این اتفاق به سال های اخیر مربوط نمیشود. لیلا بلوکات با این سلفی از ریسک پذیریِ بالای خود خبر داد. چون چنین سلفی هایی تنها یک "پِخ” تا خورد شدنِ گوشیِ طرف فاصله دارند. درباره کپشنِ لیلا هم باید عرض کنم که خواسته اش کمی غیر منطقی است. زمانی هم که از بیرون غذا سفارش ...
قصه پرواز دروازه بان تیم منتخب بوشهر از زبان مادر/ گفتن مشکلات به مسئولین چه فایده ای دارد
62 در سن 14 سالگی تصمیم به رفتن جبهه گرفت . اسکندر چهل روز بعد از شهادت علی تصمیم جدی برای ادامه راه برادرش گرفت و برای رفتن به جبهه نام نویسی کرد، اما به دلیل اینکه سن او کم بود در وسط راه اسکندر را پیاده کردند، وقتی به خانه آمد بسیار ناراحت و افسرده بود و تا مدتی با کسی حرف نمی زد و فقط می رفت مسجد و بسیج و در نماز شب برای رفتن به جبهه دعا می کرد. بالاخره چهار ماه بعد با ...
30 مسلمان میان قربانیان حمله مرگبار نیس
.... ولی پسرم آنجا نبود. یک خانم که در محل بود گفت که یک آتشنشان او را برده است. می گفتم به من رحم کنید و بگویید که پسرم زنده است یا نه. در نهایت خوشحال شدم که فهمیدم پسرم کجاست. نزد خداوند. عبداالقادر صدونی امام مسجد شهر نیس نیز می گوید: یک پسر چهار ساله مرده است. این اولین بار است که او به مسجد آمده و آن هم در تابوت. پس لطفا بس کنید. اجازه دهید که که نفرت پراکنی و صحبت از نژاد را ...
شوهرم زنان غریبه را به خانه می آورد تا من به عنوان میهمان ازآنها پذیرایی کنم!
.... وقتی فرزین حاضر نشد مرا طلاق بدهد من هم با اشتباهی بزرگتر دست به کار احمقانه ای زدم و با جوانی کوچکتر از خودم آشنا شدم. به او گفتم با همسرم مشکل دارم تا مرا برای گرفتن طلاق همراهی کند اما غافل از این بودم که فرزین متوجه ارتباط من و محمود شده بود و مرا تعقیب می کرد. هدف من این بود که فرزین نسبت به من دلسرد شود و با طلاق موافقت کند اما اشتباه می کردم. تا این که وقتی سوار خودروی محمود شده بودم فرزین به اتفاق مأموران انتظامی رسید و من دستگیر شدم. پسرم که این ماجرا را شنیده بود از شدت شرم به شهر دیگری رفته است تا... ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
در راه خدا را نصیبش کرد؟ شهید از قصدشان برای رفتن به جمع مدافعان حرم به شما حرفی زده بود؟ از کنایه هایی که به مدافعان حرم زده می شود، نصیب شما هم شده است؟ بله، خیلی حرف ها شنیدم. خیلی ها گفتند که برای چی اجازه دادی برود؟ چرا باید تنهایی بچه های شهید را بزرگ کنی و از این حرف ها. حرف همیشگی من هم این بوده، آن حلاوتی که در 13 سال زندگی با محرم چشیده ام با همه عمر زندگی من ...
اسم حزب الله لبنان را متوسلیان پیشنهاد داد
. این کف زدن باعث شد من از آن ها دو درخواست کنم؛ گفتم آن هایی که این فیلم را پسندیده اند و حاج احمد را مرد خدا، فردی جنگجو و کسی می دانند که برای اسلام زحمت کشیده است دست هایشان را بالا ببرند. بدون استثنا همه دانشجوهای پسر و دختر دستشان را بالا بردند. من با دیدن این صحنه دیدم که دیگر نظر من خیلی مهم نیست؛ چون من همرزم حاج احمد هستم و اگر ضعفی در فیلم می بینم خیلی مهم نیست؛ چون مردم باید فیلم را ...
جنبه های معنوی یک شهید
و ...از دیگر افتخارات اوست. و سرانجام پس از 18 سال جهاد فرهنگی،تلاش صادقانه و خدمت خالصانه به ساحت قرآن و ائمه معصومین (ع) و علی الخصوص بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س) ،آنگاه که روح بلند او نتوانست فراق حضرت دوست را تحمل کند،در آخرین فعالیت فرهنگی خود ،به مناسبت ایام فاطمیه(س)،سفره ای بیاراست با عنوان "پله پله تا ملاقات خدا" پس از 5 شب مراسم،در غروب غمبار شهادت مادر سادات،در آخرین سماع ...
صدام به افسرانش دستورخودکشی داد!
...؛ به خدا قسم که همه تان از زن کم ترید. زن های عراقی از شما برترند. باز به صورت ما تف انداخت و رفت. محافظانش شروع کردند ما را با چوب زدن؛ این در حالی بود که افسران عالی رتبه گریه می کردند و می گفتند: زنده باد صدام! بعد از پایان جلسه، محافظین صدام، ما را ترسو خواندند و به ما دشنام دادند. با خود گفتم: ترسو کسی است که از میدان نبرد فرار کند؛ شما ترسویید که در هیچ نبردی شرکت ...
ما اینجا بخوابیم تا سرمان را ببرند؟
نگاه مادر او که روزها و سال ها شاهد قد کشیدن پسر ارشدش بوده است، رنگ متفاوتی دارد. گفتگوی تفصیلی تسنیم با بی بی سلیمه حسینی مادر سید حکیم در ادامه می آید: از دوران کودکی سید حکیم بگویید. چطور بچه ای بود؟ سید محمد حسن فرزند اولمان بود که در تل عاشقان درافغانستان به دنیا آمد. روستای تل عاشقان درولایت سرپل، السوالی(مرکز) بلخاب، قرار دارد. وقتی سید حکیم یک سال و 8 ماهه بود ما به ...