سایر منابع:
سایر خبرها
"تمرچین" نامی آشنا از مجاهدت های رزمندگان در عملیات های والفجر2 و کربلای 2
اطراف خود دارد. گمرک پیرانشهر که سابقه آن به سال 1337 بازمی گردد، پس از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، از سال 1371 دوباره فعال شد. بازارچه مرزی تمرچین هم در 11 کیلومتری جنوب غربی شهر و در نقطه مشترک مرزی بین ایران و عراق قرار دارد. یادمان شهدای تمرچین(شهدای حاج عمران) در دامنه ی ارتفاعات مرزی این منطقه، بر مزار شش شهید گمنام قرار دارد. این یادمان با نظارت ستاد مرکزی راهیان نور توسط ارتش ...
هر روز صبح پیراهنش را بو می کردم
شیطنت های خاصی و با شوخی و خنده حرف های جدی اش را می گفت.آخرین بار سه شنبه بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه برمی گردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته ام دیگر نا ندارم بهش گفتم دو، سه روز دیگه می آیی. من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان بود. در همین حین مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرف هایش برایم خیلی سنگین بود, خصوصا آن موقعی ...
نقد اسماعیل زرعی بر مجموعه داستان(جهنم به اجبار) نوشته ی : شهلا شیخی
نشده بود، سنگینی ای هم مانده بود روش. نشد آه بکشم تا بیفتد بیرون. سنگینی همان جا ماند تا دوباره برم تو هوا و سرگردان بمانم که جیغ ِ مادرم بود یا هانیه و ... کی؟) سیطره ی سرگردانی ، مشاهدات را در پرده ی ابهام می پیچد ؛ حتا یادها و خاطرات را ؛ بشکلی که نه علت ِ سر ِ دست برده شدن تلنگری می شود برای آگاهی ؛ نه همهمه و هیاهوی آن همه که به سوگ نشسته اند و نه حتا وقوف به آنچه مانع گسستن ِ راوی از ...
با شهدای جهاددانشگاهی/شهید علی اکبرهمتی
و تفقه. علی اکبر در جوانی فراگیری درس جدید و قدیم را همزمان آغاز کرد و با استعداد قابل توجه خویش در هر دو زمینه به پیشرفت های مهمی دست یافت اما آنچه او را از دیگر کسان متمایز می ساخت هوش سرشار سیاسی و تعهد بارز دینی و اجتماعی و مقاومت سرسختانه وی در برابر دسیسه های پیچیده و جاذبه های متلون رژیم ستمشاهی بود. در همان ابتدا به جرگه عاشقان امام خمینی (ره) پیوست به همین دلیل زمانی ...
عاشقانه های مادری با 32 سال انتظار
دیدار آخر بود و شهید شدم آن را برای سایرین بخوانید. با شنیدن این جمله ها از زبان او بند دلم پاره شد و برای اینکه بحث را عوض کنم گفتم بیچاره آن بنده خدایی که قرار است این وصیت نامه را بخواند، صبح تا شب هم زمان بگذارد به خط آخرش نمی رسد. وی با یادآوری روزهای سختی که تجربه کرد ، افزود: کاش می شد واقعیت را مانند بحث آن روز تغییر دهم اما ممکن نبود زیرا تنها 6 روز پس از تولد مرتضی زمزمه های اسارت ...
برادرم جوان رفت و جوان آمد/ استخوان های خانعلی دیگر طاقت نیاورد که ما اینقدر تنها باشیم
خوبی نداشت. آرام که در میان قبور قدم برمی داشت گفت مادران این شهدای گمنام کجا هستند؟ چطور دوری فرزندشان را تاب می آوردند؟ گفتم مادر این شهدا شما هستید. کنار مزار یک شهید گمنام نشستیم. من شروع به گریه کردم. نمی دانستم چطور مادرم را برای شنیدن این خبر آماده کنم. آرام آرام خبر بازگشت خانعلی را به مادرم گفتم. بر خلاف تصورم مادر از شنیدن این خبر نه تنها حالش بد نشد، بلکه روحیه بهتری پیدا کرد. شهدای گمنام آن گلزار به مادرم صبر و تحمل شنیدن این خبر را دادند. یک مراسم کوچک در گلزار شهدای رودبار گرفتیم و شهدای گمنام هم پذیرایی خوبی از ما کردند. ...
مروری بر توصیه های یکی از شهدای جهاد دانشگاهی
ضمن رعایت موارد فوق زینب وار، رساننده پیام شهدا نیز باید باشد. پیوسته پیرو ولایت فقیه باشید. از خداوند منان می خواهم به این بنده گنهکارش شهادت و به خانواده محترمم صبر و استواری عنایت بفرماید و به امام خمینی عمر طولانی همراه با عزت، صحت ، عافیت و موفقیت عطا فرماید و دست امام عزیز را به دامان حضرت مهدی(عج) برساند، تمام عمرم را فدای یک لحظه عمر امام بگرداند. رزمندگان اسلام را ...
گزارش کاملی از مراسم رونمایی از کتاب های زندگی نامه شهیدان لشکریان
اشاره به آشنایی اش با این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار راه می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب ...
به دلم افتاد او در یکی از تابوت هاست!
پدر یکی از شهدای غواص و خط شکن می گفت: به دلم افتاده بود که فرزند شهیدم در یکی از آن تابوت هاست، انگار صدایش را می شنیدم، خوابش را دیدم و دیگر یقین پیدا کردم که او آمده است، پسرم را با دست و پای بسته دیدم، با سیم مفتول... .
روایت عاشقانه یک همسر شهید گمنام
نگهداری بیت المال اشارات زیادی می کند و چند مصداق برشمرده و می گوید: یک روز ماشین سپاه دستش بود وقتی من آمدم و گفتم: می خواهم بروم سر مزار برادرم، مرا با خودت می بری؟ گفت: عیال جان! ناراحت نشوی اما نمی توانم شما را برسانم. من هم با بچه سختم بود. گفتم: چرا؟ سر راهت است مگر چه می شود؟ می گفت: عیال جان! اگر قرار باشد شما را برسانم باید آن دنیا جواب بیت المال را بدهم، نمی توانم. بعد من می گفتم: دوستانت ...
گزارشی از رونمایی کتاب های زندگی نامه شهیدان لشکریان
این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار راه می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب بودیم و یک شب را می ...
تازه از سوریه آمده ام
گرفتند و گفتند که هفدهم لشکر باشد. شب قبل از اعزام می خواست وصیت نامه بنویسد، دست هایش را گرفتم و گفتم نه... اما نوشت از پدر و مادرش حلالیت طلبید. چند خط هم برای زینب نوشت که بزرگ تر که شد بخواند. از خدا خواست کمک کند تا همیشه در رکاب او باشد. و دوباره همسرتان راهی شد! یعنی شما دومرتبه لحظه سخت خداحافظی با عبدالحسین را تجربه کردید، آن هم به فاصله دو روز! بله؛ بعد از اینکه وصیت نامه ...
خودم و دوقلوهایم با افتخار می گوییم خانواده شهید مدافع حرم هستیم
هر مرتبه ای که ایشان می خواست از شهادت به طور جدی برایم صحبت کند ناراحت می شدم و می خواستم بحث را عوض کند. اما سجاد با خنده و شوخی کار خودش را می کرد. همسرم واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش می گرفت یا بالعکس خیلی خوشحال بود من را به گلزار شهدا می برد. خوب به یاد دارم همیشه از در اصلی به گلزار شهدا می رفتیم. همین که وارد گلزار شهدا می شد حس و حال خوب و عجیبی به سجاد دست می داد. انگار چشم هایش براق ...
مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد
هم فکر نمی کردم بخواهد شهید بشود. فکر می کردم قرار است برای خودم اتفاقی بیفتد. چطور از شهادت آقا مصطفی باخبر شدید؟ یک ماه کامل از همسرم بی خبر بودم. این مدت خطم شارژ نداشت و نمی توانستم با او تلفنی صحبت کنم. یک شب خطم را شارژ کردم و به گوشی اش زنگ زدم که مردی عرب گوشی را برداشت. من مدام اسم همسرم را می گفتم و آن سمت خط یکی به عربی حرف می زد. گوشی من هم آنتن نداشت و هی قطع و وصل می شد ...
پیکر مطهر 2 شهید گمنام وارد رودهن شد
با پیگیری ستاد یادواره شهدای رودهن، این بار مردم ولایت مدار و شهیدپرور رودهن میزبان دو شهید گمنام هستند؛ شهدایی که 12 مردادماه و دو روز مانده به میلاد باسعادت حضرت معصومه(س) روی دستان مسؤولان و مردم رودهن تشییع و در تپه نورالشهدا رودهن دفن می شوند. تپه نورالشهدا مکانی است که به تازگی برای مزار شهدا به ویژه شهدای گمنام در دست ساخت بوده و دارای طرح های زیبای برای مقبره این عزیزان است. ...
تمام دارایی های یک فرمانده!
کرده بود، در حقیقت آنجا پایگاه معنوی حسین بود، آن زمانی که من در فرماندهی در کنار سردار سرلشکر محمدعلی (عزیز) جعفری بودم به او گفتم فردی را می شناسم که می تواند به شما کمک کند و از همین طریق بود که حسین وارد فرماندهی شد اما این حضور سه روز بیشتر طول نکشید، به من گفت: سعید! اگر فکر می کنی حاضرم به حضورم در جبهه این طور ادامه دهم، اشتباه می کنی، من فقط جبهه را در خط مقدم دوست دارم . خیلی ها ...
اسرائیل! منتظر باش انتقام ابوالفضل را میگیریم
...، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی افتادم که با لبخند پرسید اگر من شهید شدم خاطرات ...
شهیدان لشکریان به روایت همرزمان/ ماجرای کارهای تبلیغاتی در ابتدای انقلاب و تأثیر بر خانواده های ارامنه
اش با این شهدا گفت: من حداقل یک سال با مجید مأنوس بودم و هر روز او را در محل کار می دیدم. او تا زنده بود، گمنام بود و وقتی به شهادت رسید، خوش نام شد اما این خوش نامی هم دیر عنوان شد. او در بیستم مردادماه سال 65 به شهادت رسید. مجید درون گرا و اهل تهجد و راز و نیاز بود. وقتی کار می کردیم یک ربع مانده به اذان کار را رها می کرد و وضو می گرفت و در مسجد نماز می خواند. ما هفتگی مسئول شب بودیم و یک شب را ...
از "علی" تا "اعلی"؛فاصله ای به اندازه "اخلاص"
توانست پیدا کند. من به خاطر از دست دادن برادرم که اسوه عشق و محبت بود، ناراحت هستم اما از بابت اینکه به آرزوی دیرینه اش رسیده، خوشحالم. البته من هیچ وقت تصور نمی کنم علی از بین ما رفته است چرا که ایمان دارم شهدا همیشه زنده اند و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. من همیشه غبطه می خوردم که چرا نمی توانم رفتاری همانند علی با پدر و مادرم داشته باشم. با وجود اینکه هشت سال از او بزرگترم اما همیشه در حضورش در ...
فرمانده ای که بازنگشت
رفته بود و خیلی سفارش کرده بود پا نشی بیای دنبال من، دیگه مرد شدی، زشته، از دم در برت می گردونند. روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو! 3- آقا مرتضی، مصطفی را ندیدی؟ فرستادمش دنبال چرم. هنوز برنگشته! چرم را انداخته بود توی آب، نشسته بود لب حوض کتاب می خواند. یک دستش کتاب بود، یک دستش توی حوض. اوستا به مرتضی گفت: حیف این بچه نیست میاریش سرکار؟ ببین با چه عشقی درس می ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (289)
بازیکنا هنوز هماهنگ نیستن، نیم فصل دوم هم میگی بازیکنا خسته شدن دیگه، ایشالا فصل بعد. مونالیزا، صبحِ شنبه 25. رفیقم گفت فردا صبح کجایی؟ گفتم شاید یه سر برم بهشت زهرا، گفت وای اسمشو نیار من ازش خاطره ی خوشی ندارم؛ حالا انگار ما میریم عروسی بابامون اونجا. شتر. 26. زندگی منم یه جورایی لاکچریه، البته در مقایسه با زندگی افراد قبایل دور افتاده آفریقا. 27 ...
ما"لرها"همیشه تکیه گاه ایران و ایرانی در روزهای سخت ازحملۀ اسکندر و چالدران تا میمک وشلمچه بوده ایم
نخواهد داشت سندی که به هر جای این سرزمین میروی چون بلوطی سترگ از دل خاک ریشه زده واز تنه اش یک پرچم سه رنگ سر برآورده! سندم شهدای "لر" هستند!!! به هر روستایی حتی دور افتاده ترین شان که در زمان جنگ جاده هم نداشته اند که میروی شهدا حضور دارند تا جایی که یک روستای کوچک پنجاه و دو شهید دارد. از شما می پرسم که احتمال می دهم دغدغه شهدا دارید این شهدا در کجا کشته شده اند؟آیا ...
شهدای تفحص از ارزنده ترین برکات انقلاب اسلامی هستند
محمد(ص) استان سمنان با بیان اینکه شهید اعرابیان و شهید گمنام، در یک تفحص پیدا شده اند، یاداور شد: تفحص با استفاده از ابزارهای نوین، امروز پیوند دهنده دل های مومنان است. شاهچراغی با اشاره به اینکه هر کدام از استخوان هایی که در تفحص بیرو می آیند، نشانه ای از غیرت و شجاعت این شهدا هستند اظهار کرد: عملیات والفجر 8 یکی از عملیات های پیچیده دفاع مقدس بود و هماهنگی نیروهای مسلح ایران اسلامی را به ...
اسرائیل! منتظر باش که انتقام ابوالفضل را از تو می گیریم
را خواندم، باورم نمی شد که اسم ابوالفضل را می دیدم، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی ...
امروز شهر کربلایی ها حال و هوایی دیگر داشت/ کاش برگردد "حبیب" سردار بی نشان کوشک، کاش برگردد!
...؛ سه یار دیرینه روزهای عشق و حماسه ، ایستاده و منتظر دیدار دوباره پدر بود. اشک و ناله امانش را بریده بود؛ با نفس های بریده بریده می گفت: " پدرم را دیدم، در آغوشش گرفتم؛ دستش را روی سرم گذاشتم". کاروان که رسید طاقت نیاورد؛ خودش را روی تابوت پدر انداخت؛ ضجه می زد. زانوانش دیگر رمق نداشت؛ سه روز بود که پا به پای پدر می دوید. راستی از شهید "حبیب" گفتم؛ کاش می شد روزی هم ...
روزنامه های یکشنبه
مقدس در 23 استان برگزار شد. این تیتر حد شرعی دارد هم حق الله را ضایع کردید، هم حق الناس را ، ارتش: از حسن عباسی شکایت می کنیم ، ارومیه پاک شد از دلشوره و احمدی نژاد در ادامه خط مظلوم نمایی و حمله: امسال تخریب ها علیه من غوغا می کند از دیگر عنوان های صفحه نخست این روزنامه است. روزنامه اعتماد در ستون نگاه روز عنوان عبور از روحانی، تاکتیک رسانه های رقیب است به قلم سعید لیلاز ...
بنیاد در آینه مطبوعات
تن از نمایندگان شهر مشهد در واقعه هفتم تیر دفتر حزب جمهوری اسلامی، به دعوت استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی نژاد در انتخابات میان دوره مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و با رای قاطع مردم به مجلس راه یافت اما پیش از آنکه در خانه ملت حاضر شود، ظهر روز هفتم مرداد 1360 در حالی که از دفتر حزب جمهوری اسلامی مشهد به طرف منزل خود در حال حرکت بود، در چهارراه آهن، هدف سوءقصد مسلحانه منافقین قرار گرفت و آن ها با شلیک گلوله به سر، با دهان روزه ایشان را به شهادت رساندند. مزار شهید سیدرضا کامیاب در دارالزهد حرم مطهر رضوی قرار گرفته است. ...
سیاست و فرهنگ، تیغ و ابریشم است
ماه گارانتی دارد، اما گارانتی مدیریت نیست. آقای عسگرپور از کسانی است که برای من کسوت معلمی دارد. تلنگری به ذهن من زد، شوخی بود اما این حرف عمق بسیاری داشت. من هم به شوخی به ایشان گفتم اگر گارانتی داشت که مدیر قبلی می ماند. بعد که حکم من ابلاغ شد، نامه ای به آقای عسگرپور نوشتم که از همین الان به روز رفتنم فکر می کنم. امیدوارم آن روز شرمنده خدا، هنرمندان و شما نباشم. این اعتقاد قلبی من است. هر مدیری ...
درسی که شهدا به ما آموختند
...> آن روزها یک عده جوان خوش غیرت و بی ادعا به عشق حفظ کشور و ناموس این ملت؛ در راستای اطاعت از فرامین ولی فقیه زمان خود و پیر مرادشان آقا روح الله؛ به شوق تنبیه دشمن متجاوز و بیرون راندن متجاوزین بعثی عراق؛ نشان دادن این نکته به دشمنان قسم خورده نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران مبنی بر این که این بیشه خالی از شیر نبوده و اجازه نخواهند داد که یک وجب از خاک سرزمین عزیزمان ایران به دست دشمن بیافتد و ...
گفتم به ایران می روم حتی اگر اعدام شوم/ آخرین بار رجوی را سال 82 دیدم/ افتخار منافقین این است که داعش در ...
...، 10 روز نگذشته بود که مسئول مربوطه آمد و با من صحبت کرد که کِی آمدی، از کجا آمدی و... و در همان دوره بود که افراد را برای انجام عملیات انتخاب می کردند. عبدالوهاب فرجی (افشین) هم مسئول همین تیم های عملیاتی بود. بعدازاینکه ما را برای زدن یکی از راهپیمایی های 22 بهمن در ایران انتخاب کردند، به همراه بقیه تیم به پاکستان رفتیم. ما 2 تیم بودیم. آن زمان خط سازمان در پاکستان یکی در منطقه ...