سایر منابع:
سایر خبرها
از خواستگاری یواشکی تا بهانه گیری یک آقازاده
می رفتم و لباس سبزش. چقدر به او می آمد! می گفتم ان شا الله سرداری ات را ببینم. و ادامه می دادم ان شا الله سردوشی ات را از دست امام خامنه ای بگیری! بعد هردومان حسابی می خندیدیم. او به آرزوهای من می خندید و می گفت راضی ام به رضای خدا و من بخاطر ذوق داشتن محمد... *مانع از ادامه تحصیل وقت ازدواج محمد فوق دیپلمه بود. سال 88-89 در رشته جنگ نرم در دانشگاه امام حسین پذیرش شد که البته ...
جانباز مدافع حرم اهوازی به شهادت رسید
ناقص می موند یا شکست می خورد. گفتم بادا باد برمیگردم. توی بیسیم درخواست آتش کردم و در پناه آتش برگشتم. هر جوری بود خودمو به خاکریز رسوندم ولی تیر بود که اطرافم زمین می خورد. در آخرین لحظه که داشتم خودمو به پشت خاکریز پرت می کردم یه تیر به پاشنه پام خورد. به جواد گفتم بچه ها رو بگو 100 متر بکشن به چپ بعد حمله کنن تا از تیررس تیربار دور بمونن. بدجوری از دیدن من تو اون حالت شوکه شده بود. گفتم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (301)
می فروختم. 24. طرف تو منوی کافه ش نوشته فراپاچینو 17 هزارتومن. فراپاچینو که هیچی آل پاچینو رو هم بیاری 17 هزارتومن نمیشه داداش. داداش تو که اینقدر حرفه ای جعل میکنی چهار ورق ریتالین 100 هم برای من بگیر :))) 25. یه بار رفتم بانک ملی 3 ملیون تومن نداشتن بهم بدن. فکر کنم تازه پیش پای من اختلاس کرده بودن. 26. حال اون گاو اسپانیایی رو دارم که بعد مراسم ...
زنانی که محکوم به حبس ابدیم
. برای پیداکردن راه حلی برای تمدید مرخصی زندانش آمده... سرم را بلند می کنم و به جثه نحیفش نگاه می کنم که می گوید: من و شوهرم هر دومون توی زندانیم... اون رجایی شهره، منم که قرچک بودم. الان بهش اعدام دادن، منم که 13 سال حبس دارم... . نفسی تازه می کند و دوباره بدون آنکه کسی از او سؤال کند، می گوید: خب، ما رفته بودیم مهمونی... به امام حسین رفته بودیم مهمونی. خونه رفیقای شوهرم تو نازی آباد. اصلا نمی ...
قهرمان زندگی خودت باش!
داستان های المپیکی: قهرمان زندگی خودت باش شاید تو هم مثل خیلی های دیگه بعد از شنیدن قهرمان شدن یه ورزشکار، جایزه گرفتن بازیگر یه فیلم خوب، موفق شدن کسب و کار یه مدیر جوان، و معروف شدن یه نویسنده ، فکرهایی از این دست به ذهنت برسه: اون شرایط و استعدادش رو داشت ؛ اگر شانس نداشت این طور نمی شد ؛ این استثناست! ؛ حتماً حمایت می شده! درسته... هرکس با شرایط و محدودیت های متفاوتی ...
روایتی از قدیمی ترین پرورشگاه ایران در کرمان
. آن قدر آدم بی غیرت می شود که در بازار باهاش این رفتار را بکنند و ساکت باشد. چند شب بعد، در خانه نشسته بودم دیدم کسی در می زند. رفتم دیدم حاج علی اکبر است. بهم گفت: محمد شمعایی، چند روز است که به تو فکر می کنم. وقتی تو اون روز این حرکت را کردی برایم طبیعی بود. من فهمیدم تو شمع درست می کنی و شمع های تو بوی بدی دارند، مردم نمی خرند. بی پول شدی. چاره ای نداشتی. من چند وقتی با پی گوسفند شروع کردم ...
سرنوشت تکان دهنده ستاره
اینکه یه نون خور از سفره ش کم کنه هر کی از راه رسید دختراشو شوهر داد. قسمت من بیچاره هم تحفه شما شد. خدا ازتون نگذره . شما که می دونستید پسرتون معتاد و لاابالی و بی مسئولیته، برای چی از در خونه مردم رفتید تو؟ خدا از سر تقصیراتتون نگذره. خدا عذابتون رو، هم تو این دنیا و هم تو اون دنیا زیاد کنه که منو به خاک سیاه نشوندید . با هزار بدبختی و جان کندن برای خودم کار پیدا کردم امّا این مردک ...
واکنش فضای مجازی به شیشلیک خوری مدیر دولت روحانی
توجه مدیران شیشلیک خور!! شهدا با تکه های نان خشک و بدون #شیشلیک دشمنان اسلام را زمین گیر کردند. -شما به من نشون بده، کدوم #مدیر دولتیه که تو هفته #کباب و #شیشلیک نمیخوره؟ -بابا رجب 29 سال با نِی غذا خورد... #شیشلیک از گلویش پایین نمی رفت!!️ -والا منم حقوق چند ده میلیونی داشتم کمتر از #شیشلیک از گلوم پایین نمیرفت :| #شیشلیک دلم باش تا من هم اهل تو باشم ...
نیم صفحه اول روزنامه های ورزشی صبح کشور
این روزنامه گل بعضی مواقع حال آدم و بهم میزنه اه نقل قول +22 #17 6&4 نمادسرخ 2016-08-28 09:27 نقل کردن mamadمم: من نمیدونم چرا این جملاتو فقط روزنامه گل نوشته همیشه برا ما حاشیه ساخته رامین همینجوریم حداقل چهار پنج هفته باید بشینه نیمکت نمی دانستی زرد نامه گل و شوت هدف شعبیه دو م کیسه اس که میخان تیم رو به حاشیه بکشن ولی خد رو شکر که هیچ نمیتوانن ...
معافیت تحصیلی گرفتم تا سربازی نروم /اندر حکایات قبولی در دانشگاه استان خراسان شمالی!!!
معافیت تحصیلی و الباقی رو مفصل توضیح داد. به قول خودش کی به کیه، بعد چهار پنج سال دیگه که لیسانس بگیری کی زنده است کی مرده! اصلا خدارو چی دیدی شاید یه طرحی تبصره ای چیزی تا اون موقع آمد که مارو معاف کردند. ها ده پس چی داش مملکت همینه ده... با شندین حرفاش یه لحضه رفتم تو کما، دیدم شکم گندیه زگ گر زیاد بی راهم نمی گه بنده خدا!! مِی ریم دانشگاه چهار پنج سالی رو درس می خانیم هم لیسانس می ...
غول چراغ توالت
کردم و گفتم خب یه شلوار و لباس زیر تمیز میخوام فعلا! به نظرم انتخاب هوشمندانه ای بود، هم از این وضع ناجور درمی آمدم و هم غول را محکی می زدم! غول ابروهایش را بالا برد و گفت ترسیدی؟! گفتم برو بالاتر! غول گفت: مطمئنی که فقط لباس تمیز میخوای؟ حالا از داخل توالت در اومدم معنیش این نیست که چیزهای این جوری ازم بخوای! گفتم: تو کاری به این کارها نداشته باش! چیزی که ازت خواستم رو انجام بده ...
شبکه های اجتماعی آدم ها را عریان می کنند
فلان جاش حالم بهم خورد ، انگیزه و شوری بی حد در من به وجود می آورد؛ خیلی بیشتر از وقتی که همکار نویسنده یا منتقدی چنین چیزی بهم می گوید. پروست در جست وجوی زمان ازدست رفته ، جایی می گوید: یکی از بهترین راه حل های مشکلات زندگی این است که آن قدر به چیزها و آدم هایی که از دور زیبا و اسرارآمیز به نظر می رسند، نزدیک شویم که بفهمیم نه اسرارآمیزند، نه زیبا. شبکه های اجتماعی این کار را هم می ...
حجت الاسلام حائری زاده: منیت انسان را بیچاره می کند/ زمزمه های شهید رجایی با خودش در نیمه های شب + گزارش ...
آیات ما غافل هستند. حالا ظاهرا فرعون نیست اما روحیه فرعونی هنوز هم است. در یک اداره ای رفتم و دیدم یک آقایی که مسئول آن مجموعه بود وارد شد و حراست آنجا مثل قدیم ها که طرف سوار اسب می شد و یک عده بادیگارد بودند دیدم این سوار ماشین شد و اینها پیاده دنبال ماشین می دویدند و دنبالش بودند و هرجا می رفت با او بودند دکمه آسانسور را می زدند، گفتم خب فرعون هم همین کارها را می کرد فقط فرقش این بود ...
خودم را به "پاکت" نفروخته ام / همه هزینه هیئت اصفهان را از جیبم دادم
در دوران سربازییک مقداری هم حساسیت بر روی ما زیاد شده بود؛ پس از این اتفاق آن قدر ناراحت شده بودم که انصراف موقت دادم و به اندیمشک رفتم خدمت! همان موقع با حاج محمود کریمی تماس گرفتم ایشان از من سوال کردند کجایی؟ گفتم در پادگان هستم. همان موقع رفتم لشکر 17 و گفتم فردا اعزام می شوم. آن موقع همسر بنده باردار بود و اولین فرزندم در راه بود. تا اواسط آموزشی کسی نمی دانست من اینجا هستم و بعدها متوجه شدند ...
ناصر الگوی مدیریت جهادی بود
ماه به زابل اعزام شد؛ یک ماه و نیم هم برای مقابله با جریان انحرافی و ضد انقلاب تحت حمایت رژیم بعثی-صهیونیستیِ به عدم پیوسته ی صدام (خلق عرب) در خرمشهر شتافت. 20 روزی هم در پادگان ولی عصر(عج) تهران مستقر بود؛ وی در آنجا با محمد بروجردی فرمانده ی سپاه های کردستان و منطقه هفتِ کشوری آشنا شد و به اتفاق حدود 28 نفر در دهم دی ماه سال 1358 به قصد مقابله با توطئه های ضدانقلاب به غرب کشور عزیمت کرد. ...
نیم صفحه اول روزنامه های ورزشی صبح کشور
این روزنامه گل بعضی مواقع حال آدم و بهم میزنه اه نقل قول +21 #17 6&4 نمادسرخ 2016-08-28 09:27 نقل کردن mamadمم: من نمیدونم چرا این جملاتو فقط روزنامه گل نوشته همیشه برا ما حاشیه ساخته رامین همینجوریم حداقل چهار پنج هفته باید بشینه نیمکت نمی دانستی زرد نامه گل و شوت هدف شعبیه دو م کیسه اس که میخان تیم رو به حاشیه بکشن ولی خد رو شکر که هیچ نمیتوانن ...
مردی به لطافت بهار و سرسختی زمستان
برپایی این همایش و اهداف آن، از دوران طلایی دفاع مقدس نیز برایمان بگویند. لطفا خودتان را معرفی بفرمایید واز چگونگی اولین اعزامتان به جبهه برایمان بگویید؟ محسن نوری مقدم متولد1345 اهل مشهد و ساکن تهران هستم. زمان اعزام به جبهه 15سال داشتم و به صورت داوطلبانه و بسیجی به جبهه اعزام شدم.و خاطرم هست که به خاطر سن کمی که داشتیم ما را به جبهه راه نمی دادند. اما همسن و سالان ما به زور ...
دستور اعزام به جبهه بر روی کاغذ باطله + عکس
به خودم آمدم. به صورتش که نگاه کردم برادر علی فضلی را مقابلم دیدم. پس از سلام و احوالپرسی ماجرا را برایش تعریف کردم. سردار فضلی گفت: الان برایت نامه ای می نویسم که اعزامت کنند. خودکار داری؟ . با پاسخ منفی من به سمت دکه روزنامه فروشی رفت و یک خودکار به امانت گرفت. از سبزی فروش کنار پیاده رو هم یک تکه کاغذ سبزی گرفت و دستور اعزام من را بر روی آن کاغذ نوشت. او گفت: در بین راه گوشه های ...
شاهرودی: به رضاییان فرصت دهید/ رامین بهترین دفاع راست ایران است
ترین بازیکن و پرسپولیسی هستش که دیدم،ولی باید اینو قبول کرد،اینو همه میگن که مثل رضاییان تهاجمی و موقعیت ساز نیست،واسه اثباتش میتونید بازی های فصل قبل به خصوص بازی دربی و پدیده رو ببینید.به هر حال این پرسپولیس بهترین پرسپولیس تمام ادوار هستش،تو هر پستش 3 تا بازیکن خوب داره،ایشالاه میریم واسه قهرمانی تو 3 جبهه. نقل قول +8 #6 عارف 2016-08-27 12:33 این همه گناه و حرام و غیره ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (300)
ایرانی بخرن و از قاچاق حمایت نکنن و چین مجبور میشه کالای ایرانی تولید کنه. 24. خواهرزاده از مهدکودک اومد گفت دایی من انگلیسی بلدم گفتم آفرین چی بلدی؟گفت الان یادم رفته ولی بلدم، منم دست زدم براش، اعتماد داریم بهم. پرنسس اینقدر خاکی دیده بودین تا حالا؟ خودش پا شده اومده تخم مرغ بخره نخواسته خدم و حشم راه بندازه! درود بر تو بانو 25. قانون مورفی میگه اگه با دوستات ...
آیا کسی هست یاری کند؟/ آوارگی در جوار شقایق؛ پس از 54 سال زندگی آبرومند!
می کند. بعد از احوالپرسی، بر روی چمن های بیرون از چادر، کاغذ و قلمم را برای نوشتن یک رنج نامه دیگر بیرون می آورم تا قصه را از زبان مرد خانواده بنویسم؛ اما نگاه پر از نگرانی زن حواسم را به خودش جلب می کند؛ ترجیح می دهم دستگاه ضبط صوت را به سمت مادر خانواده بگیرم تا شروع به صحبت کند؛ باشد که با این درددل ها قدری آرام شود. از همان ابتدا می گوید: مبادا عکس و نامی از ما در روزنامه درج کنی ...
خانم چادری طراح لباس!
سلیقه ای تمام وقتش برای خونه و زندگی و شوهر و پسرش می ذاشت، تا این که یه مدت بود کاملا منزوی شده بود همه مطمئن شده بودن که افسردست با هیچ کس حرف نمی زد یه مادر بزرگ دارم که شده بود تنها مونسش، یه روز بلاخره رفتم سراغ مادربزرگ تا بفهمم چی داره خواهرم رو نابود می کنه هر چی اصرار کردم مادربزرگم فقط سکوت کرد خسته شدم راه افتادم که برگردم خونه، جلوی آینه رژ لبم رو تجدید کردم و داشتم شالم رو مرتب می کردم که ...
اقدام زشت مرد تنوع طلب و اسیر هوس با سه همسرش
اش نقش بسته بود، فراموش نخواهم کرد. با رنگ و رویی پریده، خشمگین و غضبناک روبروی یاسر ایستاد و گفت: " منو نمی تونی از دیدن خاله م محروم کنی! اون پیر زن بیچاره از دست تو و کارات دلش خونه. میام پیشش تا باهاش درددل کنم. اون بهتر از هر کسی می فهمه که من چه خنجری از نامردی پسرش تو قلبم دارم! " و سپس با ناراحتی و خشم به من زل زد و گفت: " دلم برات می سوزه. تو هم فریب دروغها و زبون چرب یاسر رو خوردی ...
بخش های خواندنی کتاب سنگچین بیابانکی
خط دعا بنویسم دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم زهم دلان سفر کرده ام سراغ بگیرم به کوچه کوچه زلف تو نامه ها بنویسم دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر کدام را ننویسم کدام را بنویسم هرآنچه را که نوشتم مُچاله کردم و گفتم قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه ام افتاد که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم ...
عمه گلی
از برادرزادگان حرفی بزند همون اول یه مقدمه طولانی از قربون صدقه های شورانگیزش رو نثار می کند بعد حرفشو می زند و همین باعث میشه اگه کاری فوق طاقت هم بخواهد آدم میمونه تو رودربایستی و هر طوری هست انجامش میده. برای نمونه بگم. مثل همین اولین برخورد. وقتی من گفتم عمه سلام، عمه تا چشمش به من افتاد همه را رها کرد و رو کرد به طرف من و با صدایی شبیه جیغ کشیدن گفت: سلاااااااااام الهی قربونت بره عمه. فدات ...