سایر منابع:
سایر خبرها
اشعار شهادت امام رضا(ع)
سرایت لقمه ای گیرد به دست مهر در دستش کم از یک قرصه نان می شود وانکه خوابش می برد در پشت دیوارت شبی ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا صبح عید وسال نو شام غریبان می شود با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا ...
پیام سیانور کنارنهادن اسلحه است گفت وگو با بهروز شعیبی، کارگردان و احمدیان نویسنده
.... از روز اول که آقای شعیبی کلیت کار را پسندید گفتم از اینجا به بعد در خدمت شما هستم و آنچه می خواهید بفرمایید. فیلمنامه تا به دست کارگردان می رسد اصلاً فیلمنامه نیست و وقتی مونتاژ تمام می شود جای فیلمنامه رسماً در سطل زباله است. تعامل بین فیلمنامه نویس و فیلمساز مثل نقشه راه است. آقایان شعیبی، رضوی و بقیه دوستان به نظر می آمد جمع شده اند که به آنچه نوشته شده ارتقا ببخشند. پروسه پژوهش و ...
متن تسلیت شهادت امام رضا (ع)
...> آخر ِ صفر و عزای ثامن الحجج سینه زن و بگو اللهم عجل فرج یا صاحب الزّمان،شده بیت الاحزان وادی ّ خراسان،مولا یا رضا جان... شهادت امام رضا(علیه السلام) تسلیت باد . . . جز به دیدار حریمت دگرم مرهم نیست هیچ کس غیر شما بر دل من محرم نیست شهر جدت که مرا راه ندادند اما بپذیرم؛ به خدا حج فقیران کم ...
در آخرین روزهای زندگی پیامبر اسلام چه گذشت
علیه وآله پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست امام علی علیه السلام را در دست گرفته بودند، همراه جمعی به قبرستان بقیع رفتند و برای اهل قبور استغفار کردند. سپس ایشان خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمودند: جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر این که اجل من نزدیک باشد و پس از آن توصیه فرمودند: اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده ...
سهم الدین، هنرمند قرآنی/ برای مخارج روزانه زندگی دچار مشکل هستم
...، اسلیمی و خطایی نداشتم و هنوز هم در مقابل اساتید این عرصه چیزی نمی دانم. رفتم گوشه حیات نشستم و با یک قلم و کاغذ همان طرح را کشیدم و خدا یاری ام کرد دستم دقیق همان مسیر اشکال را دنبال می کرد و این خطوط با من حرف می زد خداوند بی نظیر است، خداوند فرزند کسی نیست و ... خدا خودش کار کرد و پزش را من دادم وی افزود: وقتی از زیارت برگشتم، در مغازه کوچکم تصمیم بزرگی گرفتم، تصمیم ...
پای حرف های یک دختر خیابانی متولد 73
این فضای پر از دود بیشتر ساعات روز را اینجا منتظرش باشم. در این افکار بودم که مسئول کافه با انگشت به دختری که تازه وارد سالن شد، اشاره کرد. گذاشتم تا بنشیند و چیزی سفارش دهد، سراغش رفتم و خودم را معرفی کردم سریع از جایش بلند شد. به سمت حیاط کافه رفت که مسئول کافه به کمکم آمد و او را به کنار کشید و نمی دانم با چه حرفی اما راضیش کرد تا با من صحبت کند. همیشه این کار را ...
اعظم: اگر قانون باشد، خیلی از زن ها ساکت نمیشینند
آرزوهایش برای آینده، سخن بگوید. او می گوید، زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود؛ بنابراین باید ادامه دهد. من خیلی تلاش کردم که اون اعظم شکنجه دیده باقی نمونم. با خودم گفتم وقتی خدا آن قدر دوسم داشت که بعد از 21 روز شکنجه، خودم و بچه هام تونستیم زنده بیرون بیایم با وجود اینکه امکان داشت هر سه تامون، زیر اون همه آزار و اذیت بمیریم، پس حتما قراره از این به بعد هم زندگیمو ادامه بدم. به نظر من، همینکه ما زنده ...
مجموعه اشعار آئینی ویژه شهادت امام رضا علیه السلام
...> سپس با سوزنی درسینه ی من زهر را پاشید بادقت کنار خوشه های دیگر انگور من می آمدم اما دلم خون بود خودم را هی کشیدم تا مبادا که مرا بردارد اما بخت یار دست ملعون بود بمیرم، وای از آن لحظه ای که دست من در دست مأمون بود تعارف کرد آری لعنتی من را تعارف کرد بماند اینکه آقا خوب می دانست من مسموم هستم چونکه در عالم تصرف کرد گرفت ازدست مأمون ...
آزاده جانباز تبریزی: از پای چوبه اعدام برگشتم/ هنوز هم بر سر قبرم فاتحه می خوانم
...، عراقی ها اعلام کردند که تو به امام نامه نوشته ای و من تا چهار سال نتوانستنم نامه ای ارسال و یا دریافت کنم و این نیز باعث شد خانواده ام دوباره تصور کنند که من شهید شده ام. این جانباز 40 درصد با اشاره به اینکه 28 مرداد ماه سال 1369 از اسارت برگشتم، گفت: دقیق به خاطر دارم صبح روز چهارشنبه بود که اعلام کردند ساعت 11 خبر مهمی از سوی صدام اعلام می شود. وی ادامه داد: با توجه به حمله ...
گزارشی از کارخانه ای که بیش از 90 درصد کارگرانش معلول هستند
هم راهی است برای تبلیغ اما وقتی سرویس، کارگران شیفت بعد را پیاده می کند، می فهمم باید خودم را برای چیزی فراتر از این حرف ها آماده کنم. هر لحظه یک شگفتی انتظارم را می کشد؛ از تابلوی خط مشی کارخانه که روی دیوار با خط بریل نوشته شده تا زنان و مردانی که لباس کار پوشیده اند، ماسک زده اند و سعی می کنند با عصای سفید راهشان را توی راهروها پیدا کنند. جلوتر مردی که یک دست ندارد، گاری را هل می دهد ...
وقتی نه ، آری می شود
وقت یادم نمی رود همان لحظه ای که او پایش را از اتاق من بیرون گذاشت فردی وارد اتاق شد و سراغ مرا گرفت. خودم را به او معرفی کردم و او گفت که من پسر مردی هستم که 15سال پیش دچار گرفتاری شده بود و شما کمکش کردید حالا من آن وجهی که شما به او داده بودید را آورده ام پس بدهم.اصلا آن بنده خدا را یادم نمی آمد و به پسرش گفتم که نیازی به پس آوردن نبود. من آن را در راه رضای خدا به پدرت داده ام. پسر نگاهی از سر رضایت کرد و گفت که پدرم مرا مدیون کرده است که حتما این مبلغ را به شما برگردانم. ما به نوعی زندگی مان را به شما مدیونیم چون در آن شرایط سخت کمکمان کردید. ...
بهنوش طباطبایی و عشق چریکی اش
هم انجام می دادند. این رو ماندن از جنسیت زیاد به درازا نمی کشید. شما به صحنه ای اشاره می کنید که متعلق به ابتدای داستان و جذب دانشجوی زن به سازمان در فلاش بک است و اعتقادات پرنور ابتدای راه. جلوتر که می رویم، آن تب و تاب از لیلا به نقش هانیه توسلی منتقل می شود. دو لحظه طلایی در بازی شما وجود دارد که اوج احساس لیلا به مجید را نشان می دهد: یکی جایی که تقی شهرام کلت را به لیلا ...
مادر شهید: خدایا شکر که بدهی ام را دادم
. نتوانسته بودند جنازه بچه ها را بفرستند عقب. با هلی کوپتر فرستاده بودند. تسویه بدهی اکبر را خودم خاکش کردم (گریه می کند). بچه ام را گذاشتم توی قبر، اما جا نشد. (به سینه اش می زند) سه بار قبر را کندند و بزرگ تر کردند تا بچه ام جا شد. اکبر که نبود قهرمان بود. بچه را گذاشتم توی قبر و خدا را شکر کردم و گفتم خدارا شکر که بدهی ام را دادم. خلاصه می کنم، حرف خیلی است آقا. خوش به حال ...
بنیاد در آینه مطبوعات
.... حجت الاسلام آخوندی صحبتهایش را با ذکر خاطره ای درباره یکی از داعشیها که لشکر فاطمیون، او را اسیر کرده بودند، اینطور ادامه داد: یادم هست بچه ها یکی از این داعشیها را که گرفته بودند، بسیار گریه و زاری میکرد. وقتی رفتم با او صحبت کنم، با خودم گفتم بی شک در این لحظه، زاری و التماس میکند و پناه میخواهد اما این تکفیری حرفی زد که من هنوز نتوانسته ام آن را هضم کنم. او همانطور که گریه میکرد، با خودش ...
خاطرات اسارت/ فرار از اردوگاه
فراری نیست، وقتی عراقی ها برای پیدا کردن من به محل سکونت فامیلم آمدند خودم را تسلیم کردم. مرا دست بسته به بغداد انتقال دادند و در یک سلول بازداشت کردند و بازجویی و محاکمه آغاز شد . در سلول کناری، فرمانده اردوگاه و چند سرباز که در شیفت نگهبانی آنها فرار کرده بودم حدود یک ماه، بازداشت بودند.مرا خیلی شکنجه کردند و هر روز مرتب تنبیه بدنی داشتم. آنها اصرار می کردند کسی با تو همکاری کرده،باید او را ...
آنچه در برنامه 90 گذشت +عکس
...> نفت تهران 2 سایپا 0 شکوری: واقعا توپ به شکمم برخورد کرد و پنالتی نبود؛ فکر کنم باید دست هایمان را به مسابقاتمان نیاوریم . فلاح زاده: قاضی شادی گل می تواند انجام دهد نه اینکه روی خط ما بیاید؛ باید هم به حرکت او اعتراض می کردم . کنفرانس مربیان فرکی: موقعیت های زیادی داشتیم ولی نمی دانم چرا توپ های ما از محوطه 6 قدم هم تبدیل به گل نمی شود؛ گل های مبتدانیه ای می خوریم ...
ژنرال ایرانی که چند شهر سوریه را از دست داعش نجات داد
داشت دوباره راهی جبهه شد مادر به جبار می گفت که تو هنوز خوب نشدی چرا می روی؟ جبار گفت در جبهه آرپی جی زن ندارند. من هم آرپی جی زن شدم باید زود برگردم. ما تا لحظه شهادت نمی دانستیم جبار چه درجه ای دارد و در جبهه چه کار می کند. همیشه گمنام می آمد و می رفت. حتی آن یک سالی که در حلبچه خدمت می کرد؛ وقتی مادرش می پرسید که شما آنجا چه کار می کنید؟ می گفت ما آنجا به سربازها غذا می دهیم. مادرش می گفت مگر تو ...
مرحوم دولابی: خدا صاحب شماست
خانه آمدم و یک تاکسی هم صدا زدم، در حالی که پول تاکسی نداشتم. در تاکسی یادم آمد که پول ندارم. همینطور که در تاکسی با خودم مشغول بودم کمی جلوتر یک نفر سوار شد، تا مرا دید با تعجب گفت: به! شما اینجایید، از صبح در شیراز دنبال شما می گردم . هول کردم که میهمان هم به ما برخورد. مرحوم سید عبدالله شیرازی خیلی میهمان دوست بود دیدم هم دارم میهمان می برم هم کیسه ای خالی است. از تاکسی که پیاده شدیم تا من کمی ...
رجب زاده: ذوب آهنِ گل محمدی بدشانس بود
در آبادان کم می شود. ضمن این که این بازی همانطور که گفتید یک بازی مستقیم محسوب می شود و برای ما بسیار حائز اهمیت است. * صحبت پایانی مهدی رجب زاده؟ – یک تشکر ویژه از هواداران تیم صنعت نفت آبادان دارم. من در آبادان به تیم محبوب آنها سه گل زدم و وقتی آخر بازی تعویض شدم و از زمین بیرون می رفتم، هواداران این تیم مرا تشویق کردند و برایم دست زدند. آنها مرا شگفت زده کردند. می خواهم از این طریق از همه هواداران خوب صنعت نفت تشکر کنم و بگویم که دست همه آنها را به گرمی می فشارم. ...
چند درس آموزنده از زندگی حضرت یونس (ع)
به طرف آسمان بلند کرده و قطرات اشکش از روز محاسنش جاری بود و می گفت: رَبّ لا تَکِلْنِی اِلی نَفْسِی طَرْفَهَ عَینٍ اَبَداً لا اَقَلَّ مِنْ ذلِکَ وَ لا اَکْثَرَ؛ پروردگارا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه زیادتر از این به خودم وانگذار. سپس به من رو کرد و فرمود: خداوند یونس علیه السلام را به اندازه کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذاشت و چنان گناه (ترک اولی) و مکافاتی به ...
ویژگیهای آدم نفهم چیست؟
...، برای نفهم های تمام عیار هیچ چیز به اندازهٔ این گونه عذرخواهی ها بیگانه نیست. البته اگر از این ایده احساس راحتی کرده و با خود فکر کنید ببین، چون من نگران نفهم بودن خودمم، و الانم نشستم و دارم یه مقاله دربارهٔ همین موضوع می خونم، پس قاعدتاً نباید نفهم باشم! و دست از نگران بودن بردارید، در همان لحظه نفهمی شما آشکار می شود. مانع مشخص دیگری که در راه خودشناسی نفهم ها وجود دارد ...
در برنامه نود چه گذشت؟ ماجرای عجیب دخالت جادوگرها در فوتبال با کیسه و ادرار!
تمرین داشتم ولی وقتی به هتل رفتم و سر صبحانه بودم گفتم دیگر تمرین نمی کنم ولی من قبول نکردم که یک جلسه دیگر با آنها تمرین کنم؛ آخر با کلن به توافق رسیدم که در دومین بازی با دورتموند روبه رو شدم و یک گل زدم و دو پاس گل دادم. مهاجم سابق تیم ملی ایران اضافه کرد: من وقتی 9 ساله بودم نزدیک حرم دست فروشی می کردم و مثل الان نبود که دست فروشان را جمع کنند؛ از 13 سالگی تا 17 سالگی بنایی می کردم ...
خداداد: مربی تیم ملی از من خواست به دایی پاس ندهم
: من آدم قانعی هستم. از اتلتیکو مادرید و تاتنهام بعد از جام جهانی پیشنهاد داشتم ولی شوستر که کارشناس بازی ایران و آلمان بود بعدا مربی کلن شد و اجازه نداد از کلن بروم تا پیشرفت کنم. خیلی وقت ها هم انتخاب اشتباه خودم بود. مثل اینکه به پاس برگشتم در حالی که همان زمان تیم های عربستانی مرا می خواستند. رفتن به امارات و آمریکا هم دیگر اشتباه من بود. وی در مورد درگیری های خود با مربیانی چون ...
اشعار ویژه شهادت امام رضا (ع)
...> کبوتری که نماندست چیزی از بالش نشست گوشه ای و سفره ی دلش وا شد که وا نشد گرۀ باز هم ز اقبالش قرار بود که فردا به "او" سلام کند نه اینکه باز دوباره به سوی "تمثالش " نگاه کرد به ظرفی که توی کیفش بود به ظرف خالی سهم نبات یک سالش " به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام " گرفت فالی و این بود حاصل فالش قطار می رود ...
لحظه به لحظه با برنامه نود هشتم آذرماه
انتخاب اشتباه خودم بود، مثل اینکه به پاس برگشتم و به تیم های عربستانی نرفتم. وی افزود: اینکه به رئیس فدراسیون بگویم درصد بچه ها را در جام جهانی بدهید طبیعی است که برای آنان خوشایند نیست. بعد از جام جهانی به غیر از یک بازی 19 مسابقه من را به دلیل اینکه با دمپایی به لابی هتل آمده بودم،دعوتم نکردند ولی یک نفر با شورت مامان دوز می گشت کاری نداشتند. او در مورد مشکلاتش با مربیانی مثل ...
پدر شهیدم محتاج اندک حضورت در این زمانه پرهیاهو هستم
یک باره یکی از دانشجویان سوالی در رابطه با سهمیه ایثارگران و فرزندان شهدا در دانشگاه ها و موضوعات مربوط به آن را مطرح کرد، حرف هایش را گوش دادم انگار که دلگپری از این بابت داشت و چند نفری هم به حمایت از آن بنده خدا حرف هایش را تائید و تکرار کردند. با خودم گفتم دواتگر کارمان به کجا رسید که بایستی در دانشگاه با سوالاتی از این دست روبرو شوی .... از آنها پرسیدم بچه ها کسی از شما می داند چه ...
چرا رسول الله در واپسین روزهای عمر، بدنش را برای اجرای عدالت برهنه کرد؟
مگر این که اجل من نزدیک باشد. پس به علی(ع) گفت: اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده. در روایت دیگر آمده است که فرمودند: به هر کسی وعده ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد. پیامبر(ص) که گویا از حرکات زننده و تخلف برخی ناراحت شده بود، برای پیش گیری از بدعت ها، فرمود: ای مردم، آتش فتنه شعله ور شده و فتنه ها مانند پاره های شب تاریک، رو آورده و شما هیچ ...
حکایت دلدادگی زوار افغانستانی در حرم رضوی + تصاویر
اند که همین پیاده روی تا حرم امام رضا(ع) برای آنه مشکل است. طریقه گام نهادن و راه رفتنشان حاکی از خستگی و دردپای شدید آنها دارد اما پای دل... ما آدمها گاهی چقدر با مقیاس نگاه های کوچکمان، بزرگترین رفتارها را تعبیر و تفسیر می کنیم. یکی از زنان کاروان که از ابتدا مرا زیر ذره بین نگاهش گرفته بود، با دست اشاره می کند و این یعنی یک لحظه بیا، می پرسد تو با کاروان مایی؟ چرا ندیدمت؟ می ...