سایر منابع:
سایر خبرها
گفت و گو با جلال مقامی؛ اسطوره خانه نشین دوبلاژ
در فیلم چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد . - بله! در فیلم طلای مکنا من عمر شریف را می گفتم و آقای جلیلوند گریگوری پک را. در خیلی از فیلم ها کنار هم حرف زدیم و گویندگی کردیم. ما جدا از همکاری مان در دوبله، دو دوست بسیار صمیمی بودیم یعنی اکثر روزهای مان و سفرهای مان با هم می گذشت. مرحوم رسول زاده به ما می گفت وقتی شما 2نفر در یک فیلم کنار هم می افتید، مدیر دوبلاژ با اطمینان خاطر کارش را ...
40 روز روزه داری و اعتکاف برای رفتن به سوریه
واسطه آن لایق شهادت شده و پاک می شوند. از 2 ماه قبل از سوریه رفتن، برایمان جالب بود که حس دیگری به محمد داشتیم. از ذهن همه اهالی خانه گذشته بود که وقتی محمد در اتاقش را باز می کند و بیرون می آید انگار نوری از اتاق خارج می شود. حتی یک بار برادرم به من گفت حس می کنی محمد چقدر نورانی شده؟! تعجب کردم و گفتم داداش! من هم می خواستم همین را بگویم. برای اینکه به سوریه برود، 40 روز نذر روزه کرده ...
داستان ادامه دار کارتن خوابی همراهان بیمار
به گزارش خط نیوز، روزنامه ایران در گزارشی نوشت: خبرنگارها چند روز پیش آمدند با ما صحبت کردند. دست شان درد نکند. خیلی کمک مان کردند. فقط باعث شدند شهرداری بیاید و چادرها را جمع کند. مرد این را می گوید. درحالی که تا کمر از چادر کوچک سفری بیرون آمده است. چادر، دونفره است. روبه روی بیمارستان شریعتی. ساعت 10 و نیم شب. گفته اند تعداد چادرها زیاد است اما یکی دو تا چادر بیشتر دیده نمی شود ...
گلایه دانشجویان دانشگاه بیرجند از دکتر خلیلی برای کمتر دیده شدن/ استاندار خراسان جنوبی لطفا به جای اظهار ...
چهارشنبه برنامه ای برگزار شود تا دانشجویان در نشستی صمیمی مشکلات و دغدغه های خود را با ایشان در میان بگذارند. آقای پرویزی؛ اکنون پس از 157 روز از شروع مسئولیت شما تنها 50 دقیقه فرصت به دانشجویان داده شده تا با شما به عنوان نماینده دولت در استان صحبت کنیم. به نمایندگی از دانشجویان بسیجی دانشگاه بیرجند انتقاداتی فارغ از فضای تمجید و تقدیر خدمتتان عرض می کنم و لازم می دانیم که از زحمات ...
سراغ این مرد را از اهالی مریوان بگیرید/ بالاخره تمام شد!
و صورتتان بزنید و پذیرایی شوید، بعد بروید بیمارستان. یکی از آنها گفت: چرا باید بیائیم بیمارستان؟ گفتم: چون ما در بهداری سپاه اتاق عمل نداریم و چون شما جراحید باید بروید در بیمارستان پاوه مشغول به کار شوید. ایشان با لهجه ترکی(شهید ممقانی بود) گفت: ما جراح نیستیم! ما پزشکیاریم! گفتم: خب از اول می گفتید! اولین آشنایی مان با آقای ممقانی آنجا بود. آمد سپاه پاوه و ما خدمتشان بودیم. *80 ...
گروگان گیری دانشجویان منتقد در روز روشن!
. به او گفتم که میله ات را کنار بگذار و این راهی که داری می روی اشتباه است و بعد به او آدرس دادم تا رفت. ببینید در آن فضا چگونه از همه اقشار سوء استفاده کرده بودند. هنوز چهره آن جوان در ذهنم باقی است. روزهای سختی بود که بار ها در مصاحبه ها با آن اشاره کرده ام. البته به لطف خدا و درایت مقام معظم رهبری این غائله با حماسه 23 تیر ختم شد و من هم به عنوان سخنران با اینکه در درگیری های روزهای ...
گزارش خبرنگار اعزامی آفتاب یزد به مناطق محروم کرمان فراموش شدگان
کند و وقتی به یاد می آورم هیچ کدام از این نامه ها قرار نیست خوانده شوند در مقابل نگاه های امیدوار زنان و کودکان روستا شرم زده می شوم. پیر و جوان دورمان حلقه زده اند و هرکدام بعد از تحویل دادن نامه شان با لهجه محلی این بار محتویات نامه شان را شفاهی بازگو می کنند؛ یکی از اقساط سنگین خانه 12 متری اش می نالد که بنیاد مسکن ساخته اما چون پدر پیرش توانایی پرداخت آن را ندارد هر روز زنگ می زنند و ...
قصه پول و شهرت و فساد در مانی ماستر
که فیلم ساخته بشود . فاستر می گوید: خیلی این را دوست داشتم که قصه در همین زمان واقعی ما می گذرد، و احساس می کردم خیلی خوب درباره فناوری و چگونگی تلاقی اش با سرگرمی و خبر و زندگی مان، حرف زده است . و چه کسی بهتر از فاستر و کلونی و رابرتز می تواند فیلمی درباره شهرت و رسانه بسازد؟ این سه ابرستاره جهانی یک روز بارانی، همین اواخر، در استودیو سیتی کالیفرنیا دور هم نشستند و از فیلم تازه ...
باید پاچه ها را ورکشید و حال جنبش دانشجویی را خوب کرد تا حال ملتی خوب شود
به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری فارس ، مهدی قاسم خانی یک فعال دانشجویی در یادداشتی از برخی عملکردهای جنبش دانشجویی گلایه کرده و نوشته است که باید پاچه ها را ورکشید و حال جنبش دانشجویی را خوب کرد تا حال ملتی خوب شود. متن این یادداشت به شرح زیر است: بنای بازخوانی تاریخ و یادی از گذشته ها کردن ندارم، که هم شما می دانید و هم من که جنبش دانشجویی چه بوده و از کجا شروع شده و ...
کی خرج خونه رو می ده؟
افتد اما همسرم بیشتر از من ناراحت شد. گفت: برای خودش هم عجیب است چون وقتی در خانه پدرش بوده، خیلی ناراحت نمی شده اگر روی ماشین خطی می افتاده یا در اثر حادثه ای به بدنه ماشین آسیبی می رسیده اما حالا انگار که بخشی از پول مان گوشه کوچه و خیابان باشد، در طول روز هرازگاهی یواشکی از پشت پنجره به ماشین نگاه می کند ببیند پول مان سر جایش هست یا نه. این یکی شدن جیب ها انگار بخشی از فرایند خانواده شدن است ...
محمد چرم شیر: به عنوان یک تئاتری حالم خوب نیست
اتفاقا می خواهیم به آنان یاد بدهیم چگونه سنگ ها را بردارند و راه خود را باز کنند. چگونه احساسات خود را بشناسند. این وظیفه خدمت رسانی ما است ولی وقتی دانشجوی خود را پر از کینه، حسد و غیظ می کنیم، یعنی کارمان را انجام نمی دهیم. در آغاز صحبت مان گفتید راه های نرفته زیادی در نمایشنامه نویسی داریم. این شوق شما برای تجربه های تازه در نمایشنامه نویسی در دیگر حوزه های نوشتن مثل شعر یا فیلمنامه ...
ادعای عجیب عروس اسید پاش
...> شما همیشه در را بدون آنکه بدانید چه کسی است باز می کنید؟ آیفون ما خراب است، از طرفی در همسایه پایینمان هم مشکل دارد و تصور کردم با آنها کار داشته باشند. در ورودی خانه را چه کسی به روی آنها باز کرد؟ در خانه مان خراب است و از هر دو طرف باز می شود، شب ها در را قفل می کنیم. اما خواهر شوهرت گفته که تو روی او اسیدپاشیده ای؟ چرا باید این کار را انجام ...
انتخاب اسم نوزاد، بهترین وقت تصمیم گیری؟
یا با هزینه ای اندک برگزار می کنند، یا دست کم می توانند شما را برای یافتن برنامه مناسبی راهنمایی کنند. 8. تعداد نام هایی را که برای فرزندتان در نظر دارید هرچه بیشتر محدود کنید برخی والدین قبل از به دنیاآمدن فرزندشان نام او را انتخاب می کنند و بعضی دیگر مثل من خیر! من در سومین روز به دنیاآمدن کودکم بود که بالاخره تصمیم گرفتم. و بله، هر بار کسی نام او را می پرسید، با خجالت و ناراحتی ...
در تمام اردوگاه غوغایی به پا شد از صدای صلوات و تکبیر
آوردند به همراه پتو. پتوها را به شکل پرده زدیم پشت پنجره های آسایشگاه. همان روز اول فرمانده گفته بود بعد از ظهر آماده باشید می خواهم خودم بیایم و تمام اردوگاه را نشانتان بدهم. آدم بدی به نظر نمی آمد. برخوردش نشان می داد که آداب معاشرت می داند. ولی به هر حال عراقی بود و دشمن. آن روز همه بچه ها را کرده بودند داخل آسایشگاه ها. بعد از این که کمی جابه جا شدیم، صدایمان کردند که بیایید. فرمانده ...
دردسر ارتباط شوم داشتن خانم منشی با دو مدیر یک شرکت
شما می توانید به من کمک کنید. فایده ای داره؟ دیرنشده؟ خنده ای پرمعنا کردم و گفتم: ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه است. باز هم سکوت کرد. سرانجام پس از مدتی لب به سخن گشود. هیجده ساله بودم که خبرهای رسیده حکایت از قبول شدنم در دانشگاه داشت. از بچگی عاشق کارهای فنی بودم با آنکه کارهای فنی زیاد با سیستم بدنی ما خانم ها هماهنگ نیست اما من از انجام کارهای فنی لذت می بردم. آفرین به ...
به بهانه روز خوانسار: سیدی بر دار، نقشی بر دیوار[1]
رئیس الوزرا تعیین نماید حکم صادر شود. آقای وثوق الدوله یک 9 با قلم قرمز روی اسامی کشیده و با خط خود در ذیل آن نوشته بود اعظام الوزاره. پرونده خوانسار آقای اقتدار الدوله دستور دادند پرونده مربوط به وقایع خوانسار در اختیار من گذارده شد و من روزها در وزارت داخله مشغول مطالعه پرونده بودم و یاداشتهای لازمه را برداشتم چند روز بعد حکمی به مضمون ذیل صادر گردید. وزارت داخله ...
حقوق چه ربطی دارد به روح القوانین؟
کنی و بار زندگی را به دوش بکشی، بانک می گوید 18 سالت نشده برو با پدرت بیا! بگذریم؛ خدا را شکر حالا که 110 سال از انقلاب مشروطه گذشته، انگار همه متوجه شده اند که علوم انسانی و صد البته حقوق، برای سلامت جامعه و فراهم کردن بستر رشد و توسعه، چقدر حیاتی است. نشان به آن نشان که تمام فامیل های ما یا خودشان یا بچه های شان دارند حقوق می خوانند. یعنی هرکسی که از پزشکی ناامید شده، سراغ حقوق رفته ...
نه پادشاهم،نه فرمانده و نه امپراتور، مرا چیریچ صدا کنید
را هم بیاورند. یکی دیگر از دلایلی که عصبانی می شوم مربوط به مسائل انتخابی است. در صربستان برای هر پست شاید حدود 20 بازیکن وجود داشته باشد و بازیکنان برای حضور در ترکیب باید به خودشان فشار بیاورند، اما شاید در اینجا چون رقابت زیادی وجود ندارد بازیکنان با خیال آسوده تمرین می کنند. *: برخی از منتقدان اعتقاد دارند قبل از حضور شما ما به ژاپن، چین و قزاقستان می باختیم و تیم هایی مانند ...
زندان زنان
شهلا که وقتی با خستگی نشست روی صندلی اتاق معاونت زندان، گفت روزی یک کلونازپام می خورد. زندان خیلی سخت است، واقعا نصیب هیچ آدمی نشود. یک بار که محمدحسین پیشم بود، صدایم کردند و گفتند چرا اعدامت نکردیم. گفتم اگر می خواهید اعدام کنید، بکنید. بعضی وقتا فکر می کنم اگر بمیرم، بچه ام چه می شود؟ ولی بین اعدام و حبس ابد نمی دانم کدام بهتر بود. به خاطر بچه ام طاقت می آورم، دوست نداشتم اعدام شوم. اگر ...
حاج محسن بعد از مخابره گزارش هایش مداحی می کرد
فعالیت مان در این نهاد مقدس بازمی گردد. من و حاج محسن بسیجی یک پایگاه بودیم. ایشان در گردان عاشورا معاون اطلاعات بود. شوهر خاله حاج محسن فرمانده گردان عاشورا بود. من و حاجی هم به واسطه شوهر خاله شان به هم معرفی شدیم و زمینه این ازدواج در سال 74 فراهم شد. آن زمان حاج محسن در باشگاه خبرنگاران جوان مشغول به کار بود. مدتی بعد به خاطر برنامه هایش برای جوانان و شور و ارتباطش با جوانان، مدیر باشگاه خبرنگاران ...
چند روایت از قصه بی قراری یک کارگر ساده...
خدا را شکر که پیکر مدافع حرم شهید والامقام به خانه برگشت و دیگر همسرش چشم انتظار آمدنش نیست... به اهواز و منزل شهید مدافع حرم شهید ناصر مسلم سواری؛ دومین شهید مدافع حرم اهواز رفتم و با فرحه شریفی همسر شهید همکلام شدم... از یک دهه زندگی با مردی که دستی در کار خیر داشت و دلش خدایی بود و زبانش مرهم زخم های مردم ... از یک دهه زندگی با مردی که تکیه گاه محکمی برای زندگی بود... و کارگری ساده؛ ولی هرگاه که با خودم فکر می کنم می بینم که واقعاً این کارگر ساده چه معامله پر سودی با خدای خودش کرد و بهترین راه یعنی راه عاقبت به خیری را انتخاب کرد. ...
هزینه ساخت یتیم خانه ایران بین 8 میلیارد تا 28 میلیارد تومان!
بخش نخست گفتگویش از دلایل وقوع این قحطی و نقش موثر انگلیس در آن گفت. از اینکه انگلیسی ها یک هوشمندی در استعمارها و استثمارهای خود داشته اند که اول استحمار می کنند بعد استثمار. به گفته او، انگلیس ها اتاق فکری برای انجام سیاست ها و عملیاتی کردن آنها در هند و لندن تشکیل می دادند و افراد هوشمند را برای رساندن اطلاعات صحیح به این اتاق فکر ها جذب می کردند به طوری که حتی کوچکترین اطلاعات از کاخ ...
واگویه های یک هنرمند/ کسی که تمام دارایی اش را نثار انقلاب کرد
مرخص شدم. وی با بیان اینکه بعد از کمی بهبودی این بار به غرب کشور در تیپ محمد رسول الله معرفی شدم، افزود: سردار بزرگ و بی نظیر اسلام حاج احمد متوسلیان آنجا گروهان را به من سپرد که باز من نامش را ابوذر گذاشتم. دیگر بین بچه ها جا افتاده بود که هر جا مرا میدیدند به شوخی میگفتند ابوذر آمد. در آنجا در چند عملیات پاکسازی مریوان شرکت کردم. استاد سهم الدین اذعان کرد: در مرحله بعد به ...
خاطرات اسارت/گل محمدی
کوبیدند تا ترس به جان مان بیندازند. درها که باز شد افتادند به جان بچه ها ، فرمانده شان مدام می پرسید : (بوی عطر از کجاست ؟ مال کدامتان است . زود آن را تحویل بدهید .) یکی از بچه ها گفت این عطر امیرعلی است و او را با دست نشان داد.سرباز بعثی باتوم کوبید روی دستش .پشت یقه لباسش را گرفت .هلش داد بیرون دخمه و پرید بالای سر امیرعلی.بدن بی جان امیرعلی را چند بار زیر و رو کرد بلکه شیشه عطری چیزی پیدا ...
جادوگر؛ وصله ناجور فوتبال
...، می گفت آن تیم کدام بازیکنشان خطرناک است؟ مثلاً می گفتم عادل فردوسی پور. بعد می گفت عادل فردوسی پور، فوت می کرد توی پلاستیک و در پلاستیک را می بست. 4 تا بازی را با همین روش بردند. یک بازی را باختند به تیمی که آنها هم دنبال جادو بودند. وی ادامه داد: اعتقادات تیم مقابل بر این بود که ادرار، سحر را باطل می کند. در یک سری بطری ادرار کردند و ریختند دور زمین. دو تا هم گل زدند و رفتند! یعنی ...
به بهانه افتتاح نخستین گرمخانه اراک توسط شهرداری/جایی برای زنده ماندن
خواب هایی که غالبا به دلیل اعتیاد یا از خانه و خانواده طرد شده اند یا سرپناه خود را از دست داده اند با یک وعده غذای گرم و سرپناهی برای گذراندن شبی سرد و طولانی در این شبهای سرد سال، پذیرایی شوند. این گرمخانه که به تازگی و همین چند روز قبل افتتاح شد مساحتی حدود 400 مترمربع و دارای حداقل امکانات رفاهی چون سرویس بهداشتی، حمام، اتاق خواب و سیستم گرمایشی دارد که اگرچه شاید نتواند همچون خانه و ...
رهایی از باتلاق
. جوانی لاغر اندام وسط اتاق نشسته و بقیه دورش حلقه زده اند؛ سلام بچه ها. فرهاد هستم. خدا را شکر می کنم که اجازه داد یک روز دیگر هم پاک بمانم. جمعیت از شنیدن این جملات به وجد می آیند و دست می زنند؛ سلام. ماشالا فرهاد. دمت گرم . فرهاد از روزهای سخت زندگی اش تعریف می کند؛ یک بار با خودم گفتم عمرا این جوری نمی شود ادامه بدهم. شبیه جذامی ها شده بودم. در این کمپ درد کشیدم. روز چهارم خیلی درد کشیدم. زخم ...
من عاشق همسرم بودم - مزاحمت های خواهر زنم تمامی ندارد
، بیست تا از بچه های باغ روهم سالها از همان بچگی تابزرگسالی به جاهایی رسوندیم البته اونها پیش ما نبودند، من خیلی تابع خانمم بودم گفتم یکی از این بچه هارا برای روز تنهایی هایمان بزرگ کنیم که قبول نکرد. خانم هرچی می گفت من انجام می دادم، د ستور داد بچه نیاوریم، گفتم چشم، گفت باغ را بفروش فروختم، گفت خواهرم نیاز به کمک دارد یک قطعه از باغ را به قیمت ارزان به نامش کن قبول کردم وگفتم خانم ...
عکس های تلخ و شیرین!
آمدن جلوی دوربین خجالت می کشیدند. آنها اصلا قبول نمی کردند عکسی از آنها گرفته شود و می گفتند می خواهیم گمنام بمانیم. روح شهید عرب، فرمانده محور لشکر امام حسین شاد ؛ یک روز هر کاری کردم تا عکسی از او بگیرم، اجازه نداد و گفت من فقط بین این بچه ها عکس می گیرم. من حتی لنزم را عوض کردم تا از نزدیک از او عکسی بگیرم، اجازه نداد و گفت با همان لنز بگیر که همه بچه ها در عکس باشند. هیچ جای دنیا این فرهنگ نبود که طرف این همه کار بکند و بعد گمنام بماند. اینها را گفتم که بگویم شهدای ما چنین افرادی بودند؛ پس به اسناد برجای مانده از آنها بی توجهی نکنیم. ...
ماجرای خواندنی تعمیر اساسی زیردریایی روسیه توسط متخصصان ایرانی
بود و روس ها می گفتند این قطعات را نمی شود اینجا تعمیر یا تعویض کرد لذا گذاشتند و رفتند، ما ماندیم و یک زیردریایی بسیار پیچیده و باز شده و البته قطعاتی خراب و غیرقابل تعمیر. فرمانده می گفت، روس ها ابتدا با ما همراهی کردند و 2 ماه ماندند پای کار، تا ما را به این برسانند که در ایران نمی شود این زیردریایی ها را تعمیرات اساسی کرد، وقتی هم که رفتند، واقعا کار بر ما سخت شد اما ناامید نبودیم ...