سایر منابع:
سایر خبرها
عشوه گری های دختر تهرانی شاگرد رانند اتوبوس را به دردسر انداخت
گذرنامه نمی دهند. تو پسر خوب و چشم پاکی هستی به همین خاطر می خواهم کمکم کنی. قول می دهم به محض خروج از کشور طلاق نامه ام را برایت بفرستم و دیگر هیچ وقت مزاحم زندگی ات نشوم... بعد شروع کرد به قسم دادن و التماس کردن. من هم که جوان و بی تجربه بودم خام حرف هایش شدم و پذیرفتم. چند روز بعد قرار گذاشتیم و من بدون اینکه به پدر و مادرم حرفی بزنم تنها به محضر رفتم، او هم با خودش فردی را به اسم پدرش و چند شاهد ...
ذهن مردم در رابطه با حقوق ها و املاک نجومی اقناع نشد
وقتی به اظهارات خود ایشان وقتی بر کرسی صندلی شورای شهر تهران نشسته بودند، شاهد بودم یعنی مواضع آن زمان را دیده و مواضع الان را می بینم، فکر نمی کنم اتفاق خاصی افتاده باشد این که بنده دیروز در مسند رئیس پلیس تهران بودم و امروز در عضو شورای شهر هستم. آیا نگاه بنده به مقوله امنیت اجتماعی و امنیت عمومی مردم باید تغییر کند؟ نباید فرق کند. این سوی میز و آن سوی میز ندارد. این همان ایراداتی است ...
جدال 16 ساله دختر جوان دلفانی با بیماری/"ای که دستت می رسد کاری بکن"
نبود تا در کنار بستر بیماری ام باشد. ترک دانشگاه به دلیل نداشتن شهریه زهرا با حسرت یادی از درس و تحصیلش می کند و می گوید: دانشجو بودم چهار ترم از درس هایم را گذراندم اما مهرماه امسال به دلیل 400 هزار تومان بدهی شهریه، دیگر نتواستم درسم را ادامه دهم و مجبور شدم درسم را رها کنم. او که این روزها با بد شدن وضعیت جسمی اش تنها دغدغه اش التیام دردهایش است بارها هزینه های ...
شوهرم دوست صمیمی مرا باردار کرد / تازه داماد خیلی زود از عروس جوان دل کنده بود!
اذیت های نامادری ام خسته شده بودم که پدرم مرا نزد مادرم بازگرداند با جدیت به تحصیل ادامه دادم و شاگرد ممتاز شدم ولی این روزهای خوش طولی نکشید و تلخ کامی ها به زندگی ام بازگشت. سال دوم راهنمایی را می گذراندم که پسر جوانی جلوی مدرسه آمد. آن روز ورزش داشتیم که من از محوطه مدرسه نزد آن جوان رفتم تا سوال کنم با چه کسی کار دارد؟ اما مدیر مدرسه که فکر کرده بود من با آن جوان قرار ملاقات دارم موضوع را ...
گفتگو با جعفر مدرس صادقی، مرد درجه یک ادبیات ایران (1)
ایشان یک زمانی والی فارس و والی آذربایجان بوده است ووزیر دارایی و وزیر امور خارجه بوده است و ده سال بعد هم نخست وزیر می شود کاری ندارم. من دارم قصه مردی را تعریف می کنم که بعد از سالها که توی کوران ماجرا بوده، از زندگی سیاسی خسته و دلزده شده و تصمیم گرفته است که بنشیند یک گوشه ای و روزگار خودش را با آسایش خیال و با فراغ بال سپری کند، اما دست روزگار امانش نمی دهد و هُلش می دهد توی ماشینی که او را ...
مهدی اخوان ثالث؛ توانمند اما پرحاشیه
بر چنین نوشت: و اما ماکان فصار کاسمه والسلام. یعنی ماکان مثل اسمش نیست شد. اخوان می گفت این کبوترها را از زنده یاد استاد حسن کسایی گرفته است. یک جفت از آن ها را به من داد. بعدها هنگامی که من در اصفهان به دیدن استاد کسایی به باغجه ای رفتم که دوست استاد کسایی به نام شاطر آقا آن را اداره می کرد، باغچه پر از قفسه های این نوع کبوتر بود. آشنایی شما با خوان به همین سال های کار در ...
گروه پالت : ما نماینده قشر خاصی نیستیم
داریوش هم با محمدرضا شجریان و همایون شجریان ساز می زد... زمان زیادی برای باهم بودن نداشتیم تا چند ماه بعد که پالت تبدیل به زندگی مان شد... هر وقتی که داشتیم، برای تمرین می گذاشتیم... شروع کردیم به ساز زدن و ایده این بود که راه دیگران را نرویم، آهنگ ضبط کنیم و توی اینترنت منتشر کنیم. دوست داشتیم موسیقی را به عنوان حرفه دنبال کنیم. سی دی پخش شود و در دسترس دیگران قرار بگیرد. برای همه مان جذاب بود ...
مادیات بهشت هم از معنویات است/مراجع و علمای ما عزت زهد و بی تعلقی به دنیا را به عالم نشان دادند
امام اطلاعیه می دهد و مملکت تعطیل و خروشان می شود ولایت تکوینی است، علاقه و اعتقاد ایشان به انقلاب و امام و احترام به امام و رهبر معظم انقلاب بسیار مشهود بود؛ ایشان می فرمود من می دانستم مشکل من پزشکی نیست اما چون آقا فرمودند نخواستم خلاف حرف ایشان عمل کنم و به خاطر ایشان به بیمارستان رفتم. امام جمعه موقت تهران با بیان این که این ها را مسؤولان مملکت باید یاد بگیرند، اظهار داشت: اگر انسان ...
جلوه هایی از ارادت غزالی به ائمه اطهار(ع) با استناد به کیمیای سعادت
. کلیدواژگان اهل سنت؛ ائمه معصوم(ع)؛ غزالی؛ کیمیای سعادت زندگی غزالی ابوحامد محمد بن محمد غزالی توسی ملقب به حجه الاسلام در سال 450 ق 1058 م در یکی از روستاهای خراسان به نام طابران چشم به جهان گشود. پدرش به شغل ریسندگی مشغول بود و درآمد خانواده را از این شغل، تأمین می کرد. اگرچه او سواد نداشت اما اهل علم را دوست داشت و به خانه آن ها رفت وآمد می کرد و آرزو ...
دوستم او را باردار کرده بود ولی گناهش گردن من افتاد!
... من تازه فهمیدم این دختر در اثر ارتباطی که با حمید داشته متاسفانه باردار شده است. موضوع را به پلیس گفتم و برای خودم واقعا متاسفم که با چنین فرد فاسدی دوست شده بودم. با این کارابروی چندین و چند ساله پدر و مادرم را به باد دادم. حمید دستگیر شده است و پس از آزمایش های فنی از اتهام باردار کردن دختر جوان تبرئه شدم و فقط باید جوابگوی ارتباطم در فضای مجازی با این دختر باشم. ...
جایزه جلال به کسانی اهدا می شود که هیچ شباهتی به او ندارند/ عده ای پیاز گران شود به جلال و شریعتی دشنام ...
شجاعت آیت الله طالقانی و امام به انقلاب پیوستند. وی افزود: آیت الله طالقانی در زمان حیات خود با من تماس گرفتند که به مراسم آقای جلال برویم که تمام اعضای کانون نویسندگان در آنجا حضور داشتند. روحانی که در حال سخنرانی بود با اشاره به آیه قرانی ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ گفت نویسندگان مصداق این آیه هستند. آیت الله طالقانی پشت تریبون رفتند و گفتند مصداق آن آیه جلال است نه قلم به دستان ...
انتشار اسناد صندوق ذخیره رسوایی بزرگی می شود
شرایطی که هنوز معلم کلاس ششم را تربیت را نکرده بود پایه ششم به دوره ابتدایی اضافه شد. رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس بیان کرد: بنده به خاطر دارم که در یکی از سفرها به کلاس درس رفتم و سوالی پرسیدم که شاگرد اول کلاس نتوانست به آن پاسخ دهد. زمانی که از معلم پرسیدم چگونه تدریس داشته که مطلب برای دانش آموز تبیین نشده است، متوجه شدم که حتی خود معلم نیز متوجه موضوع درس نیست چرا که اصلا رشته تحصیلی او متناسب با پایه ششم نبوده است. ...
ویژه نامه میلاد پیامبر(ص) و امام صادق(ع)
از دوران کودکی خود را، در صحرا در میان قبیله بنی سعد گذراند، دایه او حلیمه می گوید: محمد سه ساله بود که به من گفت چرا برادران خود را در روز نمی ببینم؟ گفتم: آنهاروزها گوسفندان را برای چرا به خارج از آبادی می برند، گفت: من نیز با آنان بیرون می روم گفتم. دوست داری بیرون بروی؟گفت آری، فردای آن روز به هنگام خروج فرزندانم، سرمه در چشمان محمد کشیدم، مقداری روغن بر موی او مالیدم و برای حفظ از گزند در ...
حاج رحیم ثواب مجاهدتهایش را بامن تقسیم کرده
داشتم جایم مشخص است. من هم می گفتم پس بهشت فاطمه می آیم و با تو صحبت می کنم. می گفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین می کند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان می روم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر می شود. آقا رحیم می گفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها می شوی، سرم را دست می کشی و پیشانی ام را می بوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده ...
ذهن مردم در رابطه با حقوق های نجومی اقناع نشده/ برخی نمایندگان در ماجرای کوی دانشکاه دانشجویان را تحریک ...
بودم یعنی مواضع آن زمان را دیده و مواضع الان را می بینم، فکر نمی کنم اتفاق خاصی افتاده باشد این که بنده دیروز در مسند رئیس پلیس تهران بودم و امروز در عضو شورای شهر هستم. آیا نگاه بنده به مقوله امنیت اجتماعی و امنیت عمومی مردم باید تغییر کند؟ نباید فرق کند. این سوی میز و آن سوی میز ندارد. این همان ایراداتی است که به ما وارد می شود. همین جاست که ما دچار نوعی دوگانگی می شویم که امروز در این ...
حماسه آفرینی از جنگ تحمیلی تا مدافعان حرم
مدافع حرم سجاد طاهریان رفتیم، تازه متوجه عمق فاجعه شدم که آقا رضا چقدر داغدار هستند و چه سینه سوخته ای دارند.رضا بعد از خواندن فاتحه به سجده افتادند و بلند گریه کرد. وقتی صدای گریه ایشان را شنیدم از آنجا رفتم تا ایشان راحت باشند. رضا با سجاد درددل می کرد و من فکر می کنم همانجا بود که همسرم برات بهشتی شد نشان را گرفت. بعد از شهادت سجاد گویی رضا قد خم کرده باشد. نگاه رضا به شهدا نگاهی ملتمسانه بود ...
صحبتهای قابل تامل عارف در روز تولدش
می رفتم. تقریبا تا زمانی هم که دیپلم بگیرم در بازار حضور داشتم و زمان بیکاری و تعطیلاتم را در مغازه پدرم سپری می کردم اما ادامه تحصیل هم از خواسته های همه جوانان آن زمان بود. در آن سال ها سبک کنکور تشریحی بود و به همین دلیل بچه های شهرستان امید زیادی به قبولی نداشتند. به همین دلیل همان زمان هم که ما دبیرستان بودیم، امیدی به قبولی نداشتیم. من چون درس می خواندم و درسم هم خوب بود، معلم ها پیش بینی ...
چهره دیگر سرلشگر شهید نامجو؛ وزیری که بدون محافظ رفت و آمد می کرد
...: من پایان سال سوم به رسته پیاده اختصاص یافتم و برای گذراندن دوره مقدماتی به شیراز رفتم. اقارب پرست و کلاهدوز نیز بعد از فارغ التحصیلی به مرکز زرهی شیراز منتقل شدند. نامجو در سال سوم دانشجویی از من پرسید: کسی را می شناسی که به این جلسات دعوت کنیم؟ اقارب پرست و کلاهدوز را معرفی کردم. از من خواست آنها را هم با خودم بیاورم. در آن زمان فکر می کردیم همین یک جلسه است. درحالی که بعدها متوجه شدیم ...
رضا صادقی چگونه ستاره شد؟
اتفاقی افتاده است، حتی وقتی که این واکنش بد بود. او به من نگفت مرسی بابا. بزار اینجا ببینم چیکار کنم . یک واکنش نشان داد. در آن زمان رفته بودم در فضای سرود، با ارکستری که از بچه های مدرسه تشکیل داده بودیم به مسابقات رفتیم و مقام اول شهرستان ها را در تک خوانی گرفتم و همین باعث شد که رفتیم در گروه سرود فرمانداری. آنجا یکی از دوستانم به نام حسین خوشنامی کیبورد می زد و چند تا آهنگ ساخت و من و ...
ناگفته های صریح عارف از زندگی شخصی و سیاسی اش
.... تقریبا تا زمانی هم که دیپلم بگیرم در بازار حضور داشتم و زمان بیکاری و تعطیلاتم را در مغازه پدرم سپری می کردم اما ادامه تحصیل هم از خواسته های همه جوانان آن زمان بود. در آن سال ها سبک کنکور تشریحی بود و به همین دلیل بچه های شهرستان امید زیادی به قبولی نداشتند. به همین دلیل همان زمان هم که ما دبیرستان بودیم، امیدی به قبولی نداشتیم. من چون درس می خواندم و درسم هم خوب بود، معلم ها پیش بینی قبولی ...
سیامک عباسی: انگار ده بار سقوط آزاد کرده باشم!
کنسرت قبلی، آلبوم و برنامه های آینده گپ زدیم. تو چند وقت پیش موفق شدی هفت سال بعد از آغاز فعالیت، برای اولین بار روی استیج بروی و مخاطبین ات برای اولین بار چهره ات را دیدند. این تجربه چطور بود؟ تجربه فوق العاده ای بود و در واقع، تازه لذت خواندن و موسیقی کار کردن را چشیده ام. تا قبل از این، من خواننده ای استودیویی و همیشه در حال تولید بودم و لذت و هیجان روی استیج بودن و شور و اشتیاق مخاطبان ...
زمانی که فهمیدم چه کسی با دوستم در ارتباط است شوکه شدم!
می گویند از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید، جو، زِجو! مرد جوان در حالی که اشک می ریخت نفس عمیقی کشید و در دایره اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد قصه تلخ زندگی اش را تعریف کرد تا درس عبرتی باشد برای زوج های جوانی که از کاروان زندگی عقب مانده اند و در صحرای ناآگاهی به بیراهه می روند! جلال گفت: 5 سال است که با دختر یکی از اقوام ازدواج کرده ام و یک پسر ق دارم. من کارمند شرکتی ...
طلبه بودم ولی خواننده شدم!
رادیومونِ تهران را راه بیندازم آقای توکلی حالا مشاور مدرسه است؛ اما هنوز دوست دارد کار رادیو را جدی از سر بگیرد. سختی های کار برای ما زیاد بود و برای همین با آرزوهایی که برای رادیومون داشتیم، فاصله گرفتیم. من بعد از فارغ التحصیلی به عنوان معلم رادیو وارد مدرسه شدم و با بچه ها به صورت فوق برنامه رادیو کار می کردم و بعدها به عنوان مشاور انتخاب شدم. هنوز دوست دارم کار رادیویی بکنم و دنبال ...
نیما مسیحا راز بزرگ زندگی اش را برملا کرد!
...، یک مرد متحیر به من نگاه می کرد. بعد از یک سال و نیم با او که یک فوتبالیست است، ازدواج کردم. قبلا اصلا فوتبالی نبودم، اما پس از این ازدواج دیگر با علاقه فوتبال را دنبال می کنم. وی با بیان اینکه سینمای امروز ما در دهه های اخیر دچار باند بازی شده است، پیرامون نامه اعتراضی خود بیان کرد: این درست است که سینمای ما اخیرا دچار باند بازی شده است و ما درهمین راستا اعتراض هم کردیم، اما همه از ...
کودکان کار بازیگر تئاتر شدند!
کار هم برای دنیا زیاد است. جرقه بازیگر شدنشان درست از جایی شروع می شود که هر کدامشان از جمعیتی سر در می آورند به نام جمعیت دفاع از حقوق کودکان کار و خیابان و آنجا با معلم ریاضی ای رو به رو می شوند که بعدها کنار درس دادن هایش برایشان از هنری حرف می زند به نام تئاتر! اتوبوسی به نام هوس را دیدم، عاشق بازیگری شدم بعد از تمام شدن نمایش و رفتن تماشاچی هر کدام از بچه ها گوشه هایی ...
حامد همایون؛ بچه درسخونی که خواننده شد
اجراهایمان بلیت هم می فروختیم. آن موقع در دانشگاه به بچه ها سلفژ هم درس می دادم. دانشگاه فضای خوبی برای پیشرفت به من می داد. همه استادهایم تشویقم می کردند که موسیقی کار کنم و دنبال رشته تحصیلی ام نروم. چون همیشه در مدرسه و دانشگاه شاگرد ممتاز بودم، خانواده ام توقع داشتند دکترایم را بگیرم و استاد دانشگاه شوم؛ اما با اینکه قبول شدم، ولی این کار را نکردم. تمام وقتم را موسیقی گرفته بود و دائم ...
گفتگو با سردار شهید حسن منصوری
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : _سردار از خودت بگو کی به دنیا اومدی به چه صورت درس خوندی؟ سردار حسن منصوری: سال 1337 بود پدرم خدمت سربازی بود که به دنیا اومدم کلاس دوم ابتدائی بودم که پدرم فوت کرد بالاخره فرزند ارشد خانواده بودم برای اینکه مادرم در فشار بود واز پس مخارج زندگی بر نمیومد روزها کار میکردم وشبها درس میخوندم گاهی در هوای گرم تابستان میرفتم صحرا درو؛ و خرمن ...
هادی خامنه ای: قبل از موسوی کسانی مطرح شدند که یک رأی از مجلس نیاوردند/ امام دستور دادند به همه زندانی ...
می دادیم. * قبل از انقلاب شکنجه شدم، شلاق کف پا، مؤثر ترین شکنجه آن زمان بود، درباره اینکه نقل شده بود مثلا پدر آقای غفاری که ساواک سرش را با مته سوراخ کرده بود یا دیگران سوزانده شده بودند و این ها، این ها شکنجه های مرسوم بود و وجود داشت، من، نه رؤیت کردم نه شنیدم؛ این ها چیزهایی است که خودشان نقل می کنند و از خودشان باید سؤال شود. * اوایل انقلاب بود که به اهواز رفتم، روزهای ...
بسیاری از رزمندگان مقاومت اورا سلحشوری می نامیدند
...... برگی ازدفترخاطرات.... به نقل از خواهر شهید.... عدیل قبل از اینکه به ایران بیاید، در پاکستان طلبه بود. سه سالی درس حوزه خواند. یک روز دیدیم که برگشت خانه و گفت من می خواهم پیش شما باشم، چون چند وقتی است که من زیاد پیش شما نبودم، فرصت زیادی برای کنار هم بودن نداشتیم و دوست دارم کنار شما باشم. من گفتم پس درست چه می شود؟ گفت من سه سال درس خواندم و هرچه که می بایست ...
اگر علیرضا نبود یک منطقه بزرگ حلب سقوط می کرد
هیچ صدایی از خانه شنیده نمی شود و همه در سکوت به هم نگاه و خاطرات حضور شاد او را مرور می کنیم. علیرضا در 16 سالگی موفق به ساخت رباتی شد که ردیاب بود و بسیار کارآیی داشت و چندین بار از او و ابداعش گزارش تهیه شد و در شبکه 5 سیما به نمایش درآمد. پدر شهید می گوید: علیرضا در رشته الکترونیک در هنرستانی که من دبیرش بودم درس خواند، اما تا اواخر تحصیل کمتر کسی می دانست او پسر من است. ...