سایر منابع:
سایر خبرها
عشق به امام و وطن مرا به جبهه های جنگ کشاند
با تصریح اینکه بعد از این عملیات، درخواست مرخصی داده و به به زادگاهم برگشتم و به پابوس امام رضا(علیه السلام) رفتم اذعان کرد: بعد از اتمام مرخصی به مناطق عملیاتی غرب کشور اعزام شدم. غرب کشور در آن سال ها حالت عجیبی داشت، به بوکان که یک ماه بود ازدست نیروهای حزب دموکرات آزاد شده بود، اعزام شدیم و هر روز در کوچه پس کوچه های شهر با نیروهای مخالف درگیری داشتیم. بعد از سه ماه درگیری در بوکان، برای ...
سنگینی درد روی شانه های کارگران باربری منازل
...> باربرها قربانیان بی بنیه جبر ناجورروزگارند. از آن کم سن ترین و بی تجربه ترین شان که احمد 15 ساله بود و کلاس اول دبیرستان و یک سال بود همراه پدرش می آمد باربری و فعلا، فقط کارتن غیر شکستنی و قالی و کمد کوچک به کول می گیرد و همکلاس هایش خبر ندارند که احمد، بعد از تمام شدن ساعت مدرسه، کتاب و دفتر مشقش را می برد پارک اول فلکه که اگر گوشی تلفن بابای فرتوت 15 سال باربری کرده، زنگ خورد، احمد هم با آن جثه ...
راز ازدواج پنهانی دختر تاجر خودرو با شلیک های خیابان دولت گره خورد
سایت خبری تحلیلی هنگام Hengamnews.com: ساعت 11 و 30 دقیقه روز شنبه نهم اردیبهشت ماه، قاضی محسن مدیر روستا، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران با تماس تلفنی مأموران کلانتری قلهک از قتل مرد میانسالی در حوالی خیابان دولت با خبر و همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی در محل حاضر شد. تیم جنایی در نخستین گام با جسد خونین مرد 38 ساله ای به نام موسی کنار جدول خیابانی روبه رو شدند که ...
پاراگراف کتاب (117)
می گذاشتم و لقمه را نمی جویدم. آن قدر آن را می مکیدم و به یک نقطه خیره می شدم که پدرم گریه میکرد. نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر چیز دیگر، مادرم سرش را جلو صوت پدرم خم میکرد: پس به خاطرچی؟ پدرم می گفت: به خاطر دست های کوچکش. همان شب موقع خواب در ایوان، وقتی که به ستاره ها نگاه میکرد، گفت: چشم هاش را می دوزد به گوشه ی اتاق و به یک چیزی فکر میکند. خیلی دلم می خواهد بدانم بچه ی شش ساله به چی فکر میکند ...
حق ندارم سرما بخورم...
را در استراحت گذراندم. پس از آن در مأموریت طلائیه ترکش به چشم و کمرم اصابت کرد. همه فکر می کردند شهید می شوم، برایم دعای توسل گرفتند. اما فردای آن روز دیدند که من با صورتی ورم کرده و چشمانی کبود در خط هستم. فرمانده گردان ناراحت شد. دستور داد بازگردم. ابتدا مقاومت کردم ولی دستور بود و واجب الاطاعت. مجبور بودم بازگردم ... اما در عملیات محرم در آن تپه های بلند و گاه صعب العبور با ...
برای پاسخ به تاریخ می نویسم
.... در دل این عملیات ها به یک سوژه بسیار بکری رسیدم و گفتم من می خواهم روی این کار کنم. در واقع سوژه من منطقه ای بین مرز اسرائیل و لبنان بود که درواقع اسرائیلی ها در آنجا حضور داشتند. مسؤولان حزب الله گفتند رفتن به آنجا بسیار سخت و ناممکن است و از ما اصرار و از آنها انکار. اما پاسپورتم را دادم به سفارت و گفتم با اجازه شما 20 روز بی هویت می شویم و بعد ان شاءالله بازمی گردیم. بچه های حزب الله که ...
گفت وگو با همسر شهید مدافع حرم سیدعبدالله حسینی از لشکر فاطمیون
روی بلندگوست شما رضایت بده اینها فرم را پر کنند. چند ساعت بعد که به خانه آمد گفت من فرم را پر کردم. دیگر رفتنش به سوریه جدی شد و 15 مهرماه هم به سوریه رفت. مخالفتی با رفتنش نداشتید؟ با نبودن ها و دلتنگی هایش چطور کنار آمدید؟ بعد از اعزامش به سوریه 20 روز اول نمی توانست با ما تماس بگیرد. 10 شب اول محرم هیئت داشتیم. نگران بودم و بی خبری خیلی سخت بود. نهایتا زنگ زد که من تازه به ...
اخلاص ؛ راز شهرت معنوی و سیاسی حضرت عباس(علیه السلام)
السلام) فرمود که کمرم شکست. زیرا عباس(علیه السلام) نه تنها برادر که پشتوانه حسین(علیه السلام) بود. مجموعه این ویژگی ها نشان دهنده این است که جانفشانی و جانبازی قمر بنی هاشم(علیه السلام) جایگاه منحصر به فردی دارد. *سیره رفتاری و عملی عباس(علیه السلام) چه درسی برای ما دارد؟ زیارتنامه مأثور حضرت ابوفاضل(علیه السلام) بهترین درس برای ماست، زیرا معرف شخصیت معنوی، عرفانی، سیاسی و اجتماعی ایشان است. عباس(علیه السلام) بنده صالح خدا، مطیع ولی و فدایی در راه اسلام است. مجموعه این صفات درسی است برای ما که مانند قمر بنی هاشم(علیه السلام) در راه شریعت و ولایت جانبازی کنیم. ...
رابطه دخترک گل فروش و علی و زهرای بچه های آسمان
پایین تهران شود و این بچه ها و خانواده ها را ببیند مسلما احساس ناراحتی به او دست خواهد داد . خود شما بعد از این فیلم میزان خواسته هایتان از خانواده تغییر پیدا کرد؟ صدیقی: صادقانه بگویم خیر. ولی حس شما بهتر شد؟ صدیقی: بله؛ الان من واقعا ناراحت می شوم وقتی سر چهارراه ها این بچه ها را می بینیم. قبلا صدا و سیما روی این موضوع تبلیغ می کرد که به بچه های کار ...
گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ تلگرام خبر شهادت پسرم را داد!
. یادم می آید یکسال در محرم و شب حضرت علی اصغر شعر زیبایی خواند که اتفاق جالبی بود. از همان بچگی با این چیزها کیف می کرد. در اتاقش را می بست و برای خودش می خواند یا به مسجد می رفت تا مکبر نماز جماعت باشد. آخر هم با پول های توی جیبش هیئتی را به نام منتظران مهدی(عج) راه انداخت. بعد هم بیشتر حقوقش را آنجا خرج می کرد و با این کار خیلی از بچه های محل را جذب هیئت کرد. حسین می خواست بهترین ...
برانکو: حزب من فوتبال است و بس!
نسبت به قبل که سرمربی بودم، جالب تر است. چون الان به عنوان سرمربی پرسپولیس، حتی اگر بخواهم، 24 ساعته هم می توانم مصاحبه داشته باشم. یک نکته خیلی جالب؛ زمانی که شما سرمربی تیم ملی بودید، با عنوان مرد صورت یخی از شما یاد می شد، ولی الان با لبخند، پرانرژی و پرهیجان هستید، مثل تیم تان. آن زمان شاید تیم ملی آن قدر جذاب نبود، ولی پرسپولیس الان، این طور نیست. همان طور که گفتم، کار ...
خرده روایت های یک فرمانده از جنگ نقد شد
بستری بودم، دو خبرنگار از ایران آمدند تا از اتحادیه بازدید کنند، من دو سه ساعت از بیمارستان مرخصی گرفتم، آمدم شماها را ببینم. گفتم شما خیلی خوب هستید که بعد از گذشت نیم قرن ادامه می دهید، او در یک جمله اینگونه پاسخم را داد که خیلی برای ما درس بود! او گفت: روسیه بدون ادبیات جنگش فقط یک خاک پهناور است. سرهنگی با اشاره به توجه رهبر انقلاب به ادبیات مقاومت با بیان اینکه اگر عالی ترین مقام مملکت ...
نگاهی به اوضاع سیاسی در دوره امام سجاد علیه السلام
می برد و بخشش های شگفت انگیز می نمود . گویند: یکی از غلامان چوبی بر دوش داشت و از پله ها بالا می رفت که پایش لرزید و چوب بر سر یکی از فرزندان امام برخورد نمود و طفل از دنیا رفت . امام علیه السلام با اندوه فراوان بر بالین بچه حاضر شد . غلام از ایشان خواست که به خاطر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله از اشتباه او درگذرد . امام علیه السلام در همان هنگام به خاطر نام پیغمبر صلی الله علیه و آله از گناه ...
دو ویژگی مهم حضرت اباالفضل(ع) در کلام رهبر انقلاب
؛ به فکر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است. حضرت اباالفضل (ع) را برای آوردن آب فرستاد اما آنچه که من در نقل های معتبر مثل ارشاد مفید و لهوف ابن طاووس دیدم، اندکی با این نقل تفاوت دارد که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر می کند. در این کتاب های معتبر این طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن قدر بر این بچه ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگی ...
وضع خیلی بحرانی است / هیچ کاندیدایی به اندازه رئیسی مسئولیت های کلان نداشته/شناخت او را رؤسای جمهور بعد ...
. این هم یک سند است. اینها را در گفت و گوهای چهره به چهره بگویید. *پیامبر: تو که ایستادی و بحث کردی، مجاهد فی سبیل الله هستی بعد از جنگ احد یهودی های مدینه جلوی عمار و حذیفه ر اگرفتند. گفتند چی شد؟ رئیستان که گفته بود شما را کمک می کند و از خدا برای شما مدد می گیرد. در این جنگ شکست خوردید. حذیفه گفت من با شما بحث نمی کنم. شما ایمان انسان را سست می کنید. اما عمار گفت با شما بحث می ...
می توانیم، می شود
بحث این بود که شما می گفتید دانشجویان بیایند، ما برنامه گازانبری داریم. ما می گفتیم راه این نیست که مجوز بدهیم و بعد دستگیر کنیم. من به راجع چند کلانتری به شما گزارش دادم. شما چی گفتید؟ نمی خواهم بازگو کنم. گفتید کل آدم های سالم من این تعداد است. برنگردید به بحث های آن زمان، این سینه من پر است از مسائل فراوان. حرف برای گفتن زیاد داریم. بگذارید رقابتمان سالم و درست باشد. هیچ وقت پادگانی فکر و عمل ...
در انتظار پسرم مهران هستم
.... صدای باران و رعد و برق تمامی نداشت، رودخانه گادر وحشتناک شده بود. وقتی نزدیک رودخانه رفتم یک لحظه فکر کردم که اشنویه را سیل می برد. این بچه در چنین شرایطی در آب غرق شده است. فقط خدا می داند که پیکر بی جان این بچه الان کجاست. شما به جز مهران فرزند دیگری هم دارید؟ بله، من شش فرزند دارم. سه دختر و سه پسر. مهران کوچکترین پسر من بود. او فقط 11 سال داشت. خیلی هم باهوش بود ...
گفتگوی خواندنی با حاج عباس کشوان کلیددار حرم حضرت عباس(ع)
کردم و گوشه ای خواباندم، حدود ساعت2:30 شب بود که دیدم دست و پای بچه تکان می خورد. اول فکر کردم به خاطر بی خوابی اشتباه می بینم، همکارم را صدا زدم اما او هم حرکت دست و پای بچه را تأیید کرد. به سمت پسرک رفتم و سرش را روی پایم گذاشتم، دیدم چشمانش را باز کرد و سراغ پدر و مادرش را گرفت، همان لحظه فهمیدم معجزه شده، به بچه گفتم می توانی بلند شوی گفت بله و از جایش بلند شد . شیخ عباس که اشک از ...
حمید علیدوستی: نام دخترم را ترانه گذاشتم، چون...
صحبت کنیم، این بازی معانی دیگری پیدا می کند. خود فوتبال، ورای قهرمانی هایش، چند تفکر و چند آدم دارد تا توپ به گل تبدیل شود. در نهایت، خود زندگی هم بازی است و این مقوله ی قهرمانی که شما می گویید، شاید از همان دوران کودکی ام نشأت گرفته باشد. اما از همان زمان، نمی خواستم قهرمانی باشم که دیده شوم و در زندگی روزمره و در دوران ورزشی هم به خاطر درونیات خودم، می خواستم قهرمانِ تلاش هایم باشم و به هدف برسم ...
دو ویژگی مهم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
ابن طاووس- دیدم، اندکی با این نقل تفاوت دارد؛ که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر میکند. در این کتابهای معتبر این طور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آن قدر بر این بچه ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگی فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تن ها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات -شعبه ای از نهر فرات که در منطقه ...
پیکر محمود در یک گور دسته جمعی شناسایی شد
روزتا ظهر باهم اشک ریختیم همان جا گفتم من دیگر رضایت می دهم تو دلت به ماندن نیست پس برو و از حریم حرم دفاع کن. وقتی نام شهدای هشت سال دفاع مقدس را می شنیدم فکر می کردم با آدم های عجیب و غریبی روبه رو هستیم که دیگر جایگزینی ندارند اما این روزها مدافعان حرم ثابت کردند که راه شهدا همچنان پر رهرو است. آخرین صحبت های محمود "هرروز سه کیلومتربه عشق بی بی زینب(س) پیاده روی داشتم تا آمادگی ...
جانبازان اِند عشق اند!
حسن شکیب زاده* به یه جانبازی گفتم: چطور شد که دستتو دادی، پاتو دادی، چشاتو هم دادی، بازم توی میدونی و میگی اول صف کجاست؟ گفتم: بابا امروز دیگه کی گوشش بدهکاره که شما دست و پاهاتونو برای چی دادید؟ گفتم: آخه مگه یه آدم چقدر باید رنج و سختی ها رو تحمل کنه و بخاطر خدا صداش در نیاد؟ گفتم: راستش کی میخوان این آدمای بی درد، یه کم از دردای شما رو فقط ببینند، تحملش پیشکش؟ ...
آخرین هدیه محمد به پدرش دو روز قبل از شهادت+عکس
بختیار رفت، ما به دانشکده ی محمد رفتیم. اسلحه دست گرفته و کلاه نظامی بر سر گذاشته بود. همان جا خدا را شکر کردم که اگر بچه ام اسلحه به دست گرفته، فقط به خاطر خدا و قرآن است. گفتم: محمد جان دهانت خشک شده؛ بیا به خانه برویم. گفت:مادر نمی دانی چه لذتی دارد. من رفتم پیش فرمانده اش و اجازه او را گرفتم و آمدیم خانه. تا عصر پیش من بود و دوباره رفت. هفته ای یک روز پیش ما می آمد. من هم گاهی به خوابگاه ...
حجت الاسلام زمانی: حضرت عباس(ع) باب ورود به رحمت الهیه است+گزارش تصویری
می آید و می گوید: حکیم شنیده ام به موت اختیاری اعتقادی نداری. به او پاسخ دادم: بله از ظاهر علمی که داریم چنین است و با توجه به تفحص هایی که داشتیم اینطور به نظر می آید. پیرمرد رو به قبله دراز کشید و گفت: انا لله و انا الیه راجعون؛ و بعد از دنیا رفت من خیلی نگران شدم و با خودم فکر می کردم چطور به دیگران ثابت کنم خودش از دنیا رفته با طلبه های دیگر او را به حیات بردیم در همان لحظه گفت: بسم الله ...
جانبازان عمارهای انقلاب هستند/جامعه امروزی بشدت از فقر فرهنگی رنج می برد
... جانباز قیداری ادامه داد: در ابتدا بعد از گذراندن دوره آموزشی نظامی در تهران به اهواز منتقل شدم و از آنجا به پادگان کرخه رفتم و پس از 10 برای انجام عملیات دار الخوئین که مقدمه ای برای آزاد سازی خرمشهر بود به جاده اهواز خرمشهرمنتقل شدم. گنج خانلو تصریح کرد: در این عملیات که در روز 12 اردیبهشت سال 61 بود در حین مبارزه با عراقی ها خمپاره ای به سنگر تانک اصابت کرد و تنها چهار نفر زنده ...
روایت جانبازان زنجانی از ایثارگری ها/وقتی نام حضرت عباس زیبنده جانبازان می شود
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛به نقل از موج رسا; پیشوایان معصوم، عالی ترین نمونه رهبری در جهان هستند و همه صفات پیشوایی در وجود مبارکشان به کمال رسیده است. همچنانکه این بزرگواران در رهبری بی نظیرند، در میان پیروان شان نیز کسانی یافت می شوند که در رهروی و پیروی از پیشوایان معصوم، مرتبه ای عالی و بی نظیر دارند، به عبارت دیگر، معصومین(ع) پیروانی دارند که نمونه اعلا برای چگونه پیروی کردن از ...
هیچ وقت از جانبازی ام احساس پشیمانی نکردم/ پشتیبان ولایت فقیه بودن یعنی عمل به وصیت شهدا
انگیزه شما از رفتن به جبهه چه بود؟ چه شد که تصمیم به رفتن گرفتید؟ آشوری: من از همان نخستین راهپیمایی های انقلاب در تاکستان، قزوین و تهران شرکت می کردم و در اولین نماز جمعه شهر تاکستان که به امامت مرحوم حاج آقا شالی برگزار شد، حضور داشتم. اولین شهید استان، شهید محمد قزوینی هم از دوستان من بود که همراه ایشان در بسیاری از راهپیمایی ها شرکت کردم. از همان زمان فعالیت هایم شروع شد و با ...
تشویق عابدزاده در پایان تمرین پرسپولیس/پای حراست وسط آمد
منفور پرسپولیس تبدیل بشی زنده باد احمدرضا عابدزاده نقل قول +30 #37 ادرینا 2017-05-01 00:10 همونطور که قبلا گفتم کیسه های نجس میان اینجا پیام میذارن تا بین ما و هوادارا تفرقه بندازن الان هم تو کامنت شخصی بنام رادینضض کاملا کیسه بودنش مشخصه هم از متنش که بوی شرارت میده هم اسمش که خواسته اسمه پروفایلشو عوض کنه الکی فقط چند تا حرفو زده تا فقط بفرسته.مرجع تو رو خدا بچاپ ...
به اندازه پلک زدنی پشیمان نشدم
مدتی از خانه ها خارج شوند؛ برای نجات مجموع این افراد باید آنها را به پشت جبهه منتقل می کردیم. به درخواست نیروها، دوستم در کنار دکتر ماند و من برای کمک به مجروحان و سالمندان باقی مانده همراه آنها راه افتادم و تا پشت راه آبی، که خط مقدم حساب می شد، رفتم. بعد از امدادرسانی های اولیه، تعدادی که نیاز به مراقبت بیشتری داشتند را به بیمارستان آیت الله طالقانی آبادان منتقل کردیم. در راه برگشت، تعدادی نیرو ...
رمان پلیسی فردریک دار درباره شر شیطان چاپ شد
سرویس فرهنگ و هنر پایگاه خبری تحلیلی بی باک ؛ بخش مهمترین عناوین: به گزارش خبرنگار بی باک، رمان پلیسی تنگنا نوشته فردریک دار به تازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب شصت و چهارمین عنوان مجموعه نقاب است که توسط این ناشر چاپ می شود. آسانسور ، مرگی که حرفش را می زدی ، کابوس سحرگاهی ، چمن ، قیافه نکبت من ، بزهکاران ، بچه ...