سایر منابع:
سایر خبرها
روابط پیامکی بین من و یاسر تا جایی پیش رفت که او با من.. / شوهرم به من سوء ظن پیدا کرد!
یاسر آغاز شد و مدتی بعد به دیدارهای حضوری انجامید. دیگر هر روز با هم در تماس بودیم و من زندگی را در ازدواج با یاسر خلاصه می کردم. طولی نکشید که خانواده هایمان در جریان روابط غیرمتعارف ما قرار گرفتند و با ازدواجمان مخالفت کردند. با این حال پدرم را تهدید کردم که اگر با خواسته ام مخالفت کند به خودم آسیب می زنم. در نهایت ما بدون برگزاری هیچ گونه مراسمی ازدواج کردیم و به خانه خودمان رفتیم. این ...
مرگ نوزاد 3 روزه به دلیل خطای پزشکی
.... این در حالی بود که همسرم درد زیادی می کشید و هر چه از مسئولان بیمارستان خواستیم او را بستری کنند و تحت عمل سزارین قرار دهند، قبول نکردند. آنها فقط برای همسرم پرونده تشکیل دادند و به ناچار او را به خانه بردم و روز بعد همسرم را برای انجام زایمانش به بیمارستان دیگری در اسلامشهر منتقل کردم. پزشک معالج و کادردرمانی پس از بررسی وضع همسرم گفتند او باید بستری شود تا فرزندمان به دنیا بیاید. زمانی که ...
آدمکشی به خاطر سرقت آبمیوه گیری
را گرفتم و گفتم خودم ماجرا را حل و فصل می کنم. متهم ادامه داد: روز بعد به محله زندگی سعید رفتم اما او با دوستش به سمتم حمله کرد. من هم چاقو را درآوردم و ضربه ای رها کردم که به دوست سعید خورد. من یادم نمی آید چطور به مقتول ضربه زدم چون نیم ساعت قبل از درگیری، مشروب خورده بودم و حالت طبیعی نداشتم. من نمی خواستم کسی را بکشم. با این اعترافات، متهم به زندان افتاد تا مدتی بعد در شعبه چهارم ...
گفت وگوی خواندنی با دوست دوران کودکی حسن روحانی
جمهور شود. حسن هم دارد به این پیشنهاد فکر می کند که آیا قبول کند یا نه. در نهایت حسن قبول کرد و کاندیدای ریاست جمهوری شد. شب انتخابات من مکه بودم. یادم هست چند روز قبل از انتخابات هنگامی که در مدینه بودم، با بچه های کاروان درباره انتخابات حرف زدیم. یکی از بچه های کاروان گفت: آقای روحانی رأی نمی آورد. نمی دانست من دوست آقای روحانی هستم. گفتم: شما چقدر از سابقه ایشان خبر داری؟ شما اصلا ایشان را می ...
آقای قاضی!من شاهد ملاقاتهای مادرم بامردان غریبه بودم
کارآگاهان گفت: چند وقتی بود که به روابط همسرم شک کرده بودم تا اینکه یک روز به خاطر اختلاف با باجناقم او ادعا کرد که زنم با مردهای غریبه رابطه دارد.ابتدا فکر کردم از روی خصومت چنین اتهامی را به همسرم می زند تا اینکه در گوشی تلفن همسرم چیزهایی را دیدم که نشان می داد همسرم با مردهای غریبه رابطه دارد. با طرح این شکایت زن 24ساله دستگیر شد و کارآگاهان پس از بررسی تلفن همراه این زن دریافتند که او در ...
جبهه پایداری متهم شماره یک شکست اصولگرایان / زمان طردِ سیاسی شاگردان مصباح فرا رسیده است؟
نسخه وادار کرده و بعد اینگونه اشتباهش را برای بدنه توجیه کرده است: یک وقتی به برخی از دوستان نزدیکم گفتم که بیش از 90 درصد معتقدم که او سحر شده است! این وضعیت ابدا طبیعی نیست. هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمی کند، مگر آنکه اختیار از او سلب شده باشد. این کارها هیچ توجیهی ندارند. یک وقت کسی اشتباهی می کند، آن وقت هرچه او اشتباه می کند، این فرد می آید و توجیه می کند! کسی که 10 تا دوست دارد، 9تا دوستش را ...
مسئولان عالی رتبه کشور چگونه با همسرانشان آشنا شدند؟
: خانواده اصرار بر ازدواج داشتند پدرم اصرار کرد مادرم هم همینطور، من هم خیلی بی میل نبودم و قبول کردم. ازدواج لاریجانی با دختر شهید مطهری فریده مطهری همسر علی لاریجانی در سال 87 گفتگویی را در مورد زندگی مشترک شان انجام داده است که بخش هایی از آن را می خوانید: "حدودا 15 ساله بودم که علی لاریجانی20 ساله و پر تلاش مرا از پدر خواستگاری کرد. رابطه مرید و مرادی ایشان که ...
آخرین دیدار، هر لحظه همه را خوب نگاه می کرد
مادر بزرگ و عمو) در خانه ما بودند و خواهر پدرم خواست تا به خاطر بچه هایش به جبهه نرود. وی با بیان اینکه در آن زمان همه ما بسیار کم سن و کودک بودیم، افزود: آن زمان من به عنوان فرزند ارشد کلاس دوم ابتدایی بودم و دیگر فرزندان از من کوچکتر بودند. فرزند شهید، ادامه داد: به رغم اصرار مادر بزرگ و عمه ها، پدر از رفتن به جبهه منصرف نشد و در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: اگر من و ...
ستاره های فیلم جدید نوا بامباک در جشنواره کن
تمجید از بازی بازیگر و کمدین 50 ساله، داستان های خانواده مایروویتز را بهترین فیلم کارنامه بامباک تا امروز دانسته اند. این فیلمساز مستقل امریکایی در جدیدترین فیلم داستانی خود بعد از دلبر امریکا (2015)، داستان دو برادر را در یک خانواده نیویورکی از هم پاشیده روایت می کند. داستین هافمن در نقش پدر خانواده ظاهر شده که با سومین همسرش (اما تامپسن) ازدواج کرده است. سندلر در نقش دنی و استیلر در ...
نقاهتگاه جانبازان فاطمیون و زینبیون
چهار روز بیهوش بودم. وقتی به هوش آمدم در هواپیما بودم و نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است. سه ماه پیش جراحی شدم و الان تحت درمان هستم. او هم برای راضی کردن خانواده اش راه درازی رفته است و می گوید: خانواده اول راضی نبودند که من به سوریه بروم اما کم کم راضی شان کردم. به آن ها گفتم یک بار بیشتر نمی روم. سری آخر را خیلی راضی نبودند. مادرم وقتی خبر مجروحیت من را شنید گریه کرد و از حال رفت ...
درددل های میوه فروشی که چهره انتخابات شد
برده بودم برای فروش. اما همین که شنیدم آقای روحانی دارد به باشگاه تختی می آید همه را کنار خیابان رها کردم و تا باشگاه دویدم. چقدر عملکرد آقای روحانی را در دولت دنبال می کردی؟ چند روز قبل از اینکه آقای روحانی به اردبیل بیاید من عکس هایش را گرفته بودم و روی چرخ دستی کنار سیب زمینی ها و پیازهایی که به مردم می فروختم نشان می دادم و می گفتم که به او رای بدهند. هر کسی از من سیب زمینی ...
خبر شهادتم را همزمان با آزادسازی خرمشهر به مادرم دادند
دوستانی بود که با هم به جبهه اعزام شدیم. او در این عملیات به شهادت رسید و خبر شهادتش را روز آزادی خرمشهر به خانواده اش اطلاع دادند. خانه آن ها یک کوچه با ما فاصله داشت. مادر و خواهرم زمانی که خبر آزادی خرمشهر را می شنوند به مسجد محل می روند. در آن جا یکی از خانم ها به گمان این که من شهید شدم، به مادرم تسلیت می گوید. مادرم با شنیدن خبر شهادت من، بیهوش می شود. با کمک همسایه ها مادرم را به خانه می ...
داستان زندگی پدیده انتخاباتی خرم آباد
درحالیکه در حال قورت دادن شیرینی بودند فریاد می زدند رستمی رستمی حمایتت می کنیم یا می گفتند رستمی بی ستاد، ستاد تو قلب ماست. من چهار روز به صورت فشرده تبلیغ کردم بعد از این تبلیغات، نامزدها متوجه محبوبیت من در سطح شهر شدند و از من می خواستند برایشان تبلیغ کنم به من می گفتند بیا در ستاد، دست مرا بلند کند تا مردم ببینند. من هم به آنها گفتم ببخشید من فقط برایتان دعا می کنم. برخی ...
تجاوز به زن جوان توسط بادیگارد قلابی!
ثابت کنم که ناگهان یاد کاوه افتادم. مطمئن بودم او با ارتباطاتی که دارد می تواند در این باره کمک کند. بنابراین بعد از 3 ماه دوباره به کاوه پیام دادم. او تا عکس خواستگار دوستم را دید گفت آدم درستی نیست و باید راجع به او تحقیق کند. چند روز بعد کاوه با من تماس گرفت و خواست تا برای شنیدن نتیجه تحقیقاتش دیداری حضوری داشته باشیم. ساعت 8 صبح روز بعد سر قرار رفتم. کاوه با پراید سفید رنگی دنبالم آمد. وقتی ...
دقایقی با یادگار سردار مدافع حرم فارس/ هنوز هم سایه پدر بالای سرم هست
من تنها فرزند پسر خانواده هستم. امسال سومین سالی است که سایه پدر بالای سرتان نیست، در چنین روزی چه احساسی دارید؟ پدرم قبل از اینکه به شهادت برسند، مدتی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران فارس بودند و به همین دلیل من هم به بنیاد زیاد رفت و آمد داشتم و فرزندان شهدا را از نزدیک می دیدم و با آن ها مأنوس بودم؛ زمانی که خبر شهادت ایشان را دادند یکی از فرزندان شهدا که رفاقت خاصی بین ما بود ...
حکیم لودین: اگر در قفس شیر ساز زدید، استادید
آن جا به مشهد و سپس به رامسر رفتیم. پس از اجرا در رامسر به تهران آمدیم و محو بزرگی و زیبایی و مردم تهران شدیم. * آن زمان چند سال تان بود؟ هجده سال داشتم. تهران برایمان شهر بسیار جالبی بود و کنجکاو بودیم تا شهری که آن خواننده ها در آن زندگی می کنند را ببینیم. بعد از آن هم به شیراز رفتیم. من از کودکی عاشق حافظ بودم و در سفرم به شیراز، هر روز با خواندن شعر ای حافظ شیرازی، نظر به من اندازی ...
سال 72 استندآپ کمدی اجرا می کردم
و می خواستم ببینم چه می شود. در نهایت هم با بیل از میان انبوهی برف مرا خارج کردند! حتی در آن زمان دو سه باری در خانه مان آتش روشن کردم، یک بار زیر پرده اتش روشن کردم و می خواستم ببینم چه می شود که پرده شعله ور شد! در آن دوران جوجه می خریدم و دلم می خواست برایش خانه بسازم، اما نمی دانستم باید اول لانه را درست کنم و بعد جوجه را داخل آن بگذارم، بلکه خانه را روی سر جوجه درست می کردم که این طور می شد ...
حال مادر شهدا را امروز درک کردم + عکس
اما گفت که از دوستانم جا می مانم. مادر شهید قبادی با بیان اینکه می خواستم دامادش کنم اما داماد بهشتی شد، گفت: به علی گفتم تو می خواهی مرد یک خانه شوی. چطور می توانی تازه عروست را در خانه تنها بگذاری و بروی. هر بار علی برای اینکه دلم را نشکند با خنده حرف را عوض می کرد. سادات موسوی خاطرنشان کرد: علی کمک به نیازمندان را در اولویت زندگیش قرار می داد. روزی یکی از دوستانش که مجروح ...
بیکاری تنها فرزند خانواده ای که شش شهید تقدیم انقلاب کرد
...، تاکسی را روشن کردم که به داخل شهر بروم. احساس می کردم خداحافظی از خانواده برایم سخت شده است. با احساس خطری که کرده بودم، ناچار ماشین را خاموش کردم و چند دقیقه ای صبر کردم و دوباره به راه افتادم. گویا ماشین با زبان بی زبانی می خواست مرا از رفتن باز دارد؛ ای کاش آن روز ماشینم آتش می گرفت و هیچ گاه از منزل بیرون نمی رفتم ولی قسمت چنین بود که از خانه خارج شوم. در داخل شهر مشغول مسافر ...
کودک مشهدی، سومین کودک ایرانی عضو انجمن بین المللی تیزهوشان منسا
بچه ای که مانند بچه های شش ساله اشکال هندسی و اعداد دورقمی را می داند، دیگر نباید بیش از این جلو برود. تا اینکه در دوسال و نه ماهگی با مهدکودک خانم خوش قامت آشنا شدیم و مشاوره های ایشان در آموزش کمک بزرگی برای ما شد. با اعداد زندگی می کند خانم علیزاده، ادامه صحبت را به مدیر مهد آرشان، خانم خوش قامت می سپارد. او هم با لبخند می گوید: ما در مهدمان با معظلی روبه رو هستیم؛ اینکه همه خانواده ...
مهرداد میناوند: اعتراف می کنم که بزرگ ترین اشتباهم رأی دادن به احمدی نژاد بود!
سیداحسان هاشمی / مهرداد میناوند هم پس از مصاحبه های علی دایی، خداداد عزیزی و علی کریمی در مورد ماجرای انتخابات و رییس جمهور مردمی با گل به گفت وگو پرداخت. بازیکن سابق تیم ملی، پرسپولیس و باشگاه اشتروم گراتس اتریش با پیشنهاد روزنامه گل پیراهن تیم ملی که روی آن روحانی 1400 حک شده بود را پوشید. خواستیم در مورد حال و هوای چند روز اخیر کشورمان با تو صحبت کنیم. من هم مثل بقیه ...
درس زندگی بهتر
روز رو به غروب خورشید ایستادم و با خودم گفتم من باید حتما در یک دانشگاه خوب خارجی تحصیل کنم و به هدفم برسم و حتی اگر مجبور باشم برای رسیدن به هدفم از بین آتش و گلوله بگذرم، این کار را خواهم کرد. مادرم همیشه می گفت درس خواندن مانند کندن چاه با سوزن است ولی حتما به نتیجه می رسد، مادرم سعی و تلاش فراوان پدرم را برای درس خواندن و به نتیجه رسیدن آن دیده بود و برای همین این مثال را می زد که واقعا هم صحبتش ...
شرافت این بازیگر افراطی است / نگاهی به زندگی فردوس کاویانی از زبان خودش
به من گفت هر چهارشنبه برای این کار به آنجا بروم. او بعد از توضیحات گفت بیا غذا بخوریم. من که چند روز گرسنگی کشیده بودم و از صبح نیز غذا های جور و واجور را دیده بودم وقتی اولین پرس غذا را به من دادن آن را نخوردم بلکه بلعیدم. مسئول آنجا گفت بازم می خوری؟ گفتم بله. پرس دوم را نیز مثل اولی بلعیدم. دوباره گفت می خوری؟ گفتم بله. آن را هم سریع خوردم. دوباره پرسید باز هم می خوری گفتم اگر ممکنه؟ پرس چهارم ...
پیازفروشی که در شبکه های اجتماعی ستاره شد
میرزا آقا می رود تا او را پیدا کند. فرید موسوی در گفت و گو با هفت صبح در مورد آن روز و عکاسی از میرزا آقا می گوید: قرار بود آقای روحانی در روز چهارشنبه در استادیوم تختی همایش داشته باشند. من به صورت آزاد کار عکاسی می کنم و حتی نتوانستم دوربین خودم را به داخل سالن بیاورم. گوشی خودم هم خراب شده بود و مجبور شدم گوشی دوستم را قرض بگیرم تا عکاسی کنم. در سالن مشغول عکاسی بودم که آقای روحانی ...
بازیگری که با وجود هالیوودی شدن همچنان متواضع است!
آی بسیار حیرت انگیز به نظر می رسد، اما فیلمبرداری اش چطور بود؟ به سادگی می گوید جهنم. در یک انبار بزرگ بودیم که دور تا دورش پرده آبی بود و حدود سه هفته آنجا بودیم. نور خورشید را ندیدم. باید به طور مداوم خیس می بودیم، بنابراین یک خانم مسئول گریم و آرایش بیچاره و خیلی دوست داشتنی با یک بطری سرد می آمد و معذرت خواهی می کرد و بعد آن را در صورتم می پاشید، به طور مداوم، در تمام طول روز. او به ...
استارتاپ 30 میلیون دلاری
داشتم و تازه ازدواج کرده بودم. پس از ازدواج تصمیم گرفتم به سانفرانسیسکو برگردم و سروسامانی به زندگی ام دهم. با این حال حقوق 9.50 دلار در ساعت قادر به تحقق رویاهایم نبود. اوج دشواری ها هنگامی بود که همسرم باردار شد. با آن حقوق به سختی زندگی ما می گذشت. ورود یک عضو جدید مانند کابوسی در نیمه شب بود. در محل کار یکی از دوستانم مسئول تحویل سفارش قهوه شرکت ها بود. یک روز هنگام بازگشت از محل کار ...
ساکن ایوان طلا
راه افتادیم ، محمد مهدی پشت فرمان نشسته بوده ومن هم کنارش بودم به خط اصلی نبرد که نزدیک شدیم صدای شلیک توپ، تانک و خمپاره زیاد شد. ناگهان صدای سوت خمپاره ای به گوش مان رسید ، محمد مهدی پایش را روی ترمز گذاشت درست در سمتی که من نشسته بودم خمپاره به زمین خورد. چند لحظه همه جا ساکت شد .بعد از چند لحظه سرم را بالا آوردم و دیدم سر محمد مهدی هنوزروی فرمان خودرو است. گفتم :"حاجی سریع حرکت کن تا ...
ساخت ریموت برای دستبرد به منزل عروس
و باید پشت میله های زندان برگردد. آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟ آخر فروردین ماه از زندان آزاد شدم. تصمیم گرفته بودم دیگر به دنبال کار خلاف نروم و مادرم نیز به خاطر این که من دیگر به دنیای تبهکاری پا نگذارم مانع خارج شدن من از خانه شده بود تا دوستانم را ملاقات نکنم. چطور برای دزدی از خانه خارج شدی؟ پس از آزادی دوستانم در تماس های تلفنی مرا وسوسه می ...
نامه به پدر
سرشتم هرگز نتوانستم بین آب خواستن بی معنی ام که برای من بدیهی بود و وحشت ناشی از بیرون برده شدنم، ارتباط درستی ایجاد کنم. من حتی سال ها بعد هم از این تصور زجرآور رنج می بردم که آن مرد غول پیکر یعنی پدرم یعنی قدرت مطلق هر آن و بدون دلیل ممکن است شبانه بیاید مرا از تخت بردارد و به ایوان ببرد؛ پس من برای او تا این حد هیچ بودم. در آن وقت این فقط مقدمه ناچیزی بود؛ ولی این احساس هیچ بودن که بارها بر ...
- لنگستون هیوز - ، شاعر سیاهپوست امریکایی
دوازده سالگی نزد مادربزرگم بودم زیرا مادر و پدرم یکدیگر را ترک گفته بودند. پس از مرگ مادربزرگ با مادرم به ایلی نویز رفتم و در دبیرستانی به تحصیل پرداختم . در 1921 یک سالی به دانشگاه کلمبیا رفتم و از آن پس در نیویورک و حوالی آن برای گذران زندگی به کارهای مختلف پرداختم و سرانجام در سفرهای دراز خود از اقیانوس اطلس به آفریقا و هلند جاشوی کشتی ها شدم . چندی در یکی از باشگاه های شبانه پاریس ...