سایر خبرها
چشم های نمناک پیرمرد!
. چند شبانه روز مجبور شدیم در بیابان ها پیاده برویم تا به نیروهای خودمان برسیم. در این چند روز یک قطره آب هم نداشتیم و تشنه و گرسنه در زیر آفتاب سوزان حرکت می کردیم. پیرموسی ادامه داد: بعداز پایان خدمت سربازی با دختردایی ام ازدواج کردم و در خانه پدری زندگی مان را آغاز کردیم. خدا به ما یک دختر و یک پسر داد و من در کنار خانواده از پدر و مادر و خواهر و برادرهایم مراقبت می کردم. تأمین هزینه های زندگی ...
داستان تلخ کودکانی که بار خانواده را به دوش می کشند
به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن (ایکنا) روزنامه بهار نوشت: تمام خیابان ها و چهار راه های شهر پر است از این کودکان که یا گل می فروشند یا فال حافظ. حتی در برخی موارد شاهد هستیم که بعضی از این کودکان در در همین خیابان ها تکدی گری می کنند. اما کودکان مترو بیش از همه نظر ها را به خود جلب می کنند چون مترو ابعاد کوچکی دارد و بیش از پشت یک چراغ قرمز در آن زمان صرف می شود.خیلی از این کودکان مدرسه نمی روند و اصلا نمی دانند درس و مدرسه یعنی چه. . . خیلی از آن ها حتی شناسنامه هم ندارند و این یعنی کودکان بی هویتی که برای گذرا ...
با اینکه می دانستم متاهل است در ارتباط نامتعارفم با او زیاده روی کردم و..
، چهار سال مرا به انتظار گذاشت. او در آخر هم با رها کردن من و پسر چهار ساله ام، به دنبال زندگی خودش رفت، حالا من مانده ام و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی خراسان 110 این اخبار را از دست ندهید: بعد از قرص خوابی که به شوهرم دادم دوست صمیمی اش را به خانه آوردم و.. چگونه چهار چوپان دختر دانشجو را در بیرون از تهران گیر ...
خرمشهر را خدا آزاد کرد ولی کسی آبادش نکرد
حاضره یک ساعت بچه اش رو جایی بیاره که بچه های ما هستن؛ وسط فاضلاب؛ به ولله مردم خرمشهر خونگرمند و مظلوم... دختر یا پسرش را نمی دانم ولی نهایتاً 5 – 6 ساله است و از کنج دیوار نیمه مخروبه خانه، نعره زدن های عصبی پدر و مردهای عرب محلشان را نگاه می کند؛ دستش را می گیرم تا از زیر آوار فریادهایی که نزدیک است زهره اش را بترکاند دورش کنم؛ دستش را می گیرم و دنبال خودم می کشانمش؛ گام های کوتاهش با ...
ماجرای ثریا و گلدان شیشه ای / داستانی واقعی از سرگذشت یک دختر گلستانی
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از گلستان ما ؛ پدرم اعتیاد داشت و من از همان بچگی شاهد دعواهای مکرر پدر و مادرم بودم،او مشروب مصرف می کرد و انقدر مادرم را می زد که مادرم بر اثر مشت و لگد از هوش می رفت. مادرم برای خرج و مخارج ما در خانه های مردم کار می کرد و به سختی پول در می آورد تا بتوانیم زندگی را بگذرانیم.روزی که آن اتفاق ناگوار افتاد،پدرم حالت طبیعی نداشت یا شاید هم کتک ...
فاطمه هاشمی: مردم با رای خود روح آیت الله را شاد کردند
آنجا که از خاطرات انتخاباتی پدر می گفت، بغض کرد و اشک در چشمانش حلقه زد. این نخستین انتخاباتی بود که بدون حضور آقای هاشمی برگزار شد، شما و خانواده با مشاهده حضور مردم چه حسی داشتید؟ حس خوبی داشتیم، از چند بعد یکی اینکه همیشه آرزوی پدرم این بود روزی برسد که واقعاً حضور در انتخابات برای مردم جدی باشد. ایشان اعتقاد داشت که مردم با آگاهی در انتخابات شرکت کنند و می گفت اگر ...
من یک ترانس سکشوال هستم
...> فکر می کنم، شش یا هفت ساله بودم که احساس کردم متفاوتم و با دختربچه های دیگر که اطرافم هستند، همسو نیستم. من از همان اول همیشه تی شرت و شلوارک می پوشیدم؛ در حالی که اکثر دختربچه ها دنبال دامن کوتاه و کفش تق تقی بودند. هیچ وقت یادم نمی آید پشت ویترین یک مغازه به کفش های پاشنه بلند چشم دوخته باشم، اصلا همیشه کفش ها و لباس های پدرم را می پوشیدم؛ اما هیچ گاه سر کمد لباس های مادرم نمی رفتم؛ با این ...
مدال دار فتح خرمشهر
خوردید؟ . پاسخ داد: پدرم پسرعموی شهید نواب صفوی بود. خانۀ ما هم، بنا به آنچه مادرمان نقل می کرد، یکی از جاهایی بود که نواب صفوی یک سری از فعالیت های مخفیانه اش را در آنجا انجام می داد. در منطقۀ دولاب تهران بودیم. پدر بزرگم، فقیه درچه ای، در نجف تدریس می کرد. تابستان ها که گرم می شد به مشهد می آمد. پدر و مادرم هردو فقیه زاده بودند . مادرم نوۀ آیت ا... سبزواری است.. همان وقت این سؤال برایم ایجاد ...
گفت وگو با بدل های ایرانی مسی و رونالدو
روز بعد من با برخی از دوستانم داشتم به سمت سالن می رفتم تا دور هم فوتبال بازی کنیم که یکی از دوستان نزدیکم به من زنگ زد و گفت؛ درمترو ازخودت عکس گرفته ای و منتشر کرده ای؟ شب که به خانه رسیدم، دیدم مطالب زیادی منتظر شده و همه دوستانم در تلگرام عکسم درمترو را با عنوان رونالدو ایرانی و... برایم فرستاده بودند. از آن جا بود که شهرت من آغاز شد. الان با این شهرت مشکلی نداری؟ بعد ...
دانه های تسبیح؛ یادگاری از سال ها چشم انتظاری مادر
ادب و احترام به مهمان بود، از این رو خودش هم روی تخت نشست و معذرت خواهی کرد از اینکه نمی تواند به مدت طولانی ایستاده باشد و بعد از خاطرات خود و فرزند جگر گوشه اش برایمان گفت. حوا خراشادی زاده، مادر شهید فروزانفر گفت: در 2 آذر 1314 در روستای خراشاد به دنیا آمدم و چهارمین فرزند خانواده ای متدین بودم، پدرم کشاورز و مادرم نیز در کارهای کشاورزی به او کمک می کرد و هم مشاغلی چون توبافی که ...
خرمشهر راوی مقاومت ها و شهادت ها/ روزهای اول جنگ چگونه گذشت
مبارزات ضد رژیم ستمشاهی از خانواده های فعال خرمشهری بودند. عبدالرضا هم با اینکه نوجوان بود اما به امور سیاسی روز آشنا بود: در مبارزات علیه رژیم شاهشاهی همه خانواده بودیم. پدر و مادرم تشویق می کردند. به تشویق پدر و مادرم هم بود که سال 58 وارد سپاه شدم، برادرم وارد جهاد سازندگی شد و خواهرم در مکتب القرآن شروع به فعالت کرد . جنگ که شد عبدالرضا 19 ساله، دبیرستانی و عضو اتحادیه انجمن اسلامی ...
خاندان کتابچی از یک قرن فعالیت شان در نشر ایران گفتند
کتابخانه مجلس تطبیق می دادند تا این مجموعه دایره المعارف عظیم شیعه به طور کامل منتشر شد. چند تا انبار بزرگ داشتیم مخصوص به بحارالانوار. البته خانه مرحوم مدرس را که پیشتر حدود 40 سال در آن زندگی می کردیم، نیز تبدیل به انبار کردیم. در سال 1327 پدرم این خانه را خرید. من در آن زمان ده ساله بودم. مدیر انتشارات اسلامیه اضافه کرد: خانه مرحوم مدرس 14 اتاق، سه حیاط(شامل دو اندرونی و یک بیرونی 500 ...
مادر مقتول:2 میلیارد تومان خواستم قاتل پسرم را ببخشم ندادند باید اعدام شود + عکس
قاضی محسن زالی و با حضور یک مستشار پای میز محاکمه ایستاد. حمید گفت: 20 ساله بودم که در درگیری خیابانی با بهنام درگیر شدم. او سیلی به صوررتم زد و غرورم جریحه دار شده بود چاقو کشیدم و دو ضربه به او زدم. بعد از قتل بود که متوجه شدم اشتباه بزرگی مرتکب شده ام. من بازداشت و پس از محاکمه به قصاص محکوم شدم. با پرداخت دیه توانستم رضایت پدر قربانی را جلب کنم اما مادر او حاضر به گذشت نبود. به همین خاطر 12 سال ...
شهادت داماد 2 ماهه
می دیدم که همسرم در حال خواندن نماز شب است؛ محمدعلی خیلی خالص بود و من به حال خوش او غبطه می خوردم. 28 مرداد همسرم از جبهه به مرخصی سه روزه آمد و گفت: اگر خداوند به ما دختری داد اسمش را سمیه و اگر پسر بود مهدی بگذار، بعد از شهادت من هم هر کجا دوست داشتی می توانی زندگی کنی. در جواب محمدعلی گفتم: اگر قرار باشد شهید بشوی، زندگی بدون تو برای من معنایی ندارد ، انگار همسرم آخرین وداع را با ...
این پرچم زمین نیفتاد
عملیات می رفتم کلی دوست پیدا می کردم. با همه بگو و بخند داشتم. کاری می کردم که حال و هوای بچه ها عوض شود. پدرم قبل از اینکه مغازه چایخانه باز کند، آرایشگر بود. وسایل اصلاح او را با خودم به جبهه برده بودم، طوری هم ژست می گرفتم که فکر می کردند استادم. بندگان خدا سرشان را به دست من می سپردند و من هم صدای قیچی را در می آوردم و با ماشین دور سرشان را می زدم. بعد آینه را به دستشان می دادم و کلی می خندیدیم ...
طنز؛ کلاغ دم سیاه، بی خیال ما شو!
مناسبت های مهم زندگی ام حضور داشته و خودش را نشان داده: موقع دندان درآوردن، قورت دادن کلید اتاق خواب، نخستین روز مدرسه، نخستین سیگار قاچاقی، روز کنکور، انتخاب رشته و... در روایتی دیوید لینچی، مادربزرگم اصرار دارد که من بعد از چهارتا بچه که قبل از زایمان تلف شدند و مادرم نتوانست به دنیا بیاوردشان، پا گذاشتم به این دنیا ولی منابع محلی تعداد دقیق بچه های از دست رفته را دوتا اعلام می کنند. ...
من! زن مطلقه شفاهی صیغه نادر شدم و حالا ...
18 ساله بودم که مهر طلاق صفحه شناسنامه ام را سیاه کرد. آنچه بیشتر از هر چیزی عذابم می داد، خود خوری های پدرم بود. احساس گناه می کرد و خودش را مقصر می دانست. من با راهنمایی همسر برادرم توانستم ادامه تحصیل بدهم. خوشبختانه به دانشگاه رفتم و بعد هم در یک شرکت مشغول کار شدم. از حدود چهار ماه قبل خواستگاری برایم پیدا شده بود. می گفت باید مدتی در ارتباط باشیم و شناخت بیشتری از همدیگر کسب کنیم ...
نادر مرا در خانه اش گیر انداخت - خنده های شیطانی اش را که دیدم فهمیدم خیلی دیر شده و او ..
در صفحه آگهی روزنامه ای، چشمم به یک آگهی افتاد. تماس گرفتم؛ قرار شد برای مذاکره به محل شرکت بروم. به رغم نصیحت های مادرم که سعی می کرد مرا از یافتن کار باز دارد، رفتم. چون حقوق خوبی می دادند، پیگیری کردم و پس از مدت کوتاهی مشغول کار شدم. حتما بخوانید: چگونه چهار چوپان دختر دانشجو را در بیرون از تهران گیر انداخته و او را .. چند روز بعد،اسامی دانشگاه آزاد اعلام شد و ...
راز تلخ 7 روز ناپدید شدن بهاره 13 ساله
ابروهایش را درهم کشیده بود، افزود: مشکل زندگی ما از دوسال پیش و زمانی که پدر و مادرم از این گوشی های با کلاس خریدند، آغاز شد. آنها اعتیاد شدیدی به شبکه های اجتماعی پیدا کرده اند. هردویشان تا ظهر سرکار هستند، بعدازظهرها هم پس از استراحتی کوتاه، خریدهای خانه را انجام می دهند و از سر شب هم تلگرام بازی هایشان شروع می شود. پدرم گوشه اتاق کز می کرد و مادرم هم بیشتر توی تراس می نشست. این دختر 13ساله ...
روایت خواهر شهید "جهان آرا" از قهرمان خرمشهر
حمله می کرد. یکی از این دفعات من سوم راهنمایی بودم زمان امتحانات نهایی من بود که حتی نتوانستم امتحان بدهم. سال 55و یا 54 یکی از بارهایی که ساواک به دنبال محمد می گشت به سراغ ما آمده بود. خواهرم خانه نبود و برای درس خواندن به خانه دوستش رفته بود، بعد از آنکه ماموران از خانه ما رفتند متوجه غیبت یکی از اعضای خانه شدند. خواهرم و همین طور خاله ام را در خانه دوستش دستگیر کردند، ما از این اتفاق بی خبر ...
آیا اعدام، پایان کار قاتل است؟
به گزارش شفا آنلاین : در عصر حاضر سزار باکاریا یکی از اولین کسانی است که مبارزه با مجازات مرگ را آغاز کرد. او حقوقدانی بود که پیشنهادهای اصلاحی خود را در زمینه قوانین جزایی در کتابی به نام جرائم و مجازات (1764) به صورتی منسجم مطرح کرد و در آن مجازات مرگ را برای اولین بار رد کرد. در فصل دوم کتاب او به نام حق مجازات ، دادگستری قدرتی است در دست حاکمیت برای حفظ امنیت افراد و دارایی های آن ها که به نظر او این قدرت در چارچوب سیاست می تواند جابرانه عمل کند. باکاریا قانون جزا را از دین جدا می دانست ...
گرینوف- 2
زندان بودی؟ سجاد گفت: نه ولی پدرم خیلی زندان رفته، تا یادم می آید یک سال تو بوده دو سال بیرون. این رد چاقو هم مال اوست . مهدی اربابی خشکش زد. این اولین باری بود که کسی غافلگیرش می کرد. مردمک شیشه ای چشم هایش تکانی خورد و رنگ آن از سبز به طوسی برگشت. تغییری که از نگاه سجاد پنهان نماند و گفت: تعجب کردی؟ مهدی اربابی گفت: آره! سجاد گفت: یک سؤالی بکنم ناراحت نمی شوی؟ مهدی اربابی گفت: ده تا سؤال من ...
جهاد تا 1300 متر زیر زمین
...، معصومه خانم اما همه ی مشکلات را پیوند می زند به قناعت و صبوری، چیزهای که این روزها کمتر پیدا می شود، اساس زندگی خانم و آقای هدایتی بر سازش و محبت بوده، از همان روز اول تا همین چند روز پیش. خانم جاهدی می گوید: دو ماه و نیم پیش خدا ریحانه را به زندگیمان بخشید، از روزهای اول تولد ریحانه به خاطر کولیک نوزادان شبها نمی خوابید و تا صبح گریه می کرد، بهرام آدم بی خیالی نبود، در تمام این پنج سال ...
پیش از نمایش آخرین ساخته عباس کیارستمی در کن احمد کیارستمی: خیلی مضطرب هستم
می آورم که شبیه هیچ یک دیگر از آثارش نبود، آن فیلم کلوزآپ بود که اصلاً آن را دوست نداشتم. 18 سال داشتم و به فیلم های او برای کودکان عادت داشتم. حالا فکر می کنم کلوزآپ بهترین فیلم پدرم است. پدر شما به فیلم سازان جوانی زیادی را در سراسر جهان آموزش داده است. آیا فکر می کنید او دارای میراث سینمایی است؟ به عنوان مثال آناهایتا قزوینی زاده که امسال در کن نیز حضور دارد دریکی از ورک شاپ های پدرت ...
برای دادن رای درست به دنبال فرد اصلح بود
کردم و خواستم حالا که به خانه جدید می رویم ما را گم نکند و سر بزند و خواستم نشانه ای بدهد که بدانم حواسش به ما هست. در مدت اثاث کشی من در خانه پدرم مراقب بچه ها بودم وخواهرم مسئولیت کارها را تقبل کرد. گویا چوب لباسی در خانه قبلی جا مانده بود، شب همسرم به خواب خواهرم آمده و گفته بود که چوب لباسی در خانه جا مانده است. برای نوشتن کتاب و فعالیت در کانالی که به اسم شهید ایجاد شده از ایشان نشانه ...
زن جوان در دام بادیگارد قلابی
عصر بانک ؛ روزنامه ایران نوشت، چندی قبل زن جوانی با مراجعه به دادسرای جنایی تهران از مردی شکایت کرد که در تلگرام با او آشنا شده بود. این زن که سوسن نام داشت، به بازپرس سیفی از شعبه چهارم دادسرا گفت: اواسط سال گذشته پیامی در تلگرام از سوی مرد ناشناسی دریافت کردم. او را نمی شناختم و نمی دانستم چطور به صفحه من دسترسی پیدا کرده است. ابتدا جوابی به پیام هایش ندادم اما چند ساعت بعد این مرد ...
دختر جوان برای انتشار تصاویر خصوصی اتاق خواب عمه اش دوربین مخفی کار گذاشت/ می خواستم انتقام بگیرم
برایش باقی نگذاشت. او گفت: مدت ها بود که بین مادرم و عمه ام اختلاف به وجود آمده بود. آنها خصومت دیرینه ای با هم داشتند و مادرم ریشه همه مشکلات و اختلافات در خانواده مان را دخالت های بیجای عمه ام می دانست. هر بار که درددل های مادرم را می شنیدم، می خواستم هر طوری شده از عمه ام انتقام بگیرم. در نهایت فکری به ذهنم رسید و یک روز با خرید دوربین کوچکی، راهی خانه آنها شدم. وقتی برای لحظاتی در خانه ...
آخرین جزئیات پرونده مرگ غم انگیز یک مادر در بیمارستان دولتی
به میزان 10 درصد در تشخیص نادرست اقدامات درمانی مقصر شناخت. با اعتراض به رأی این کمیسیون پرونده این بار در کمیسیون پنج نفره بررسی شد که کمیسیون رأی کمیسیون قبلی را تأیید کرد. وی ادامه داد: من از زمانی که همسرم را به بیمارستان منتقل کردم تا زمان فوت در کنارش بودم، در گزارش کمیسیون آمده است که بیمار دو، سه ساعت بعد از انتقال به بیمارستان به سرعت تحت عملیات احیا قرار گرفته است. این موضوع با ...
لجبازی آقای نخست وزیر کار دستش داد
بعد هم استعفا و رفتن به خانه، واقعاً سر هیچ و پوچ بود. خودش هم بعدها در خاطراتش نوشت اشتباه کردم! همه ما به او گفتیم دارد اشتباه می کند، منتها لجباز بود و به حرف کسی گوش نمی داد. ما به او گفتیم: با استعفای شما ممکن بود دادگاه لاهه علیه ما رأی بدهد و انگلیسی ها هم فرصت را غنیمت بشمرند و دولت دیگری را در ایران سر کار بیاورند و کلاً مسیر نهضت نفت را تغییر بدهند. حاضر بودی چنین ننگی را ...
مادری که با دیدن پیکر پسرش از هوش رفت
! پسرت رفت ها! سرباز خمینی ات رفت! " □ رفته بود به حاج آقا و یکی از همسایه هایمان گفته بود، خواب شهادتم را دیده ام.این آخرین سفر من است.برگشتی در کارم نیست. این موضوع را به مادرم گفته ام، اما هر کاری می کنم، نمی توانم او را راضی کنم به شهادتم. بعد از من، هوای مادرم را داشته باشید." □ قرار بود20روز دیگر برگردد اما هرچه منتظرش شدیم،خبری نشد که نشد. یک شب خواب ...