سایر منابع:
سایر خبرها
تئاتری ها یکدیگر را حمایت نمی کنند
غذای خیلی بد و بدون هیچ چاشنی و رنگی به حلقوم مردم می دهیم. به خاطر همین می شود که الان هشتاد درصد مردمی که با آنها در مورد تئاتر صحبت می کنیم تنها چیزی که در ذهنشان می گذرد این است که ما یک ساعت و نیم برویم و بخندیم و حال کنیم. بنابراین با این نگاه، فکر می کنم تا چند سال دیگر تئاتر به قهقرا می رود و چیزی از تئاتر نمی ماند. سالن های تئاتر چقدر می تواند در جذب مخاطب تاثیرگذار باشد. با ...
سندروم کولرهای آبی!
هدر رفته می کشاند، محل وقوع جرم ناودان خانه همسایه است. در این ساعت صبح این اتفاق دلیلی ندارد جز آب سر رفته از کولر، در بیشتر موارد و نقاط مختلف کولر در بیشتر مواقع روز به دلیل کمبود فشار آب خشک کار می کند و در طول شب با افزایش فشار آب پر می شود و آب از مخزن آن سر می رود، تا رسیدن به محل کار چند صحنه مشابه دیگر هم می بینم که جای تاسف دارد. این صحنه آشنایی است که هر سال از ...
حاج شعبان ساعاتی قبل از شهادت روی لودر جاده کشی می کرد
های پدر از دوران دفاع می نشستید؟ می دانم که پدرم در طول سال های دفاع مقدس بارها و بارها مجروح شد و بعد از بهبودی نسبی مجدد راهی منطقه می شد. ما همه اینها را از زبان خودش می شنیدیم. وقتی پای خاطراتشان می نشستیم از مجروحیت ها و طول درمان ها و انتقال و بستری شدنشان در بیمارستان های اهواز یا اصفهان برایمان می گفت. اینکه بعد از بهبودی مختصر دوباره به مناطق عملیاتی می رفت. سال1367- 1366 ما در ...
آرزو داریم اسم شهید را روی سنگ پسرهای مان بنویسیم
آموزشی شون تمام شده بود. اون شب زنگ زد و گفت ما ساعت 2 نیمه شب می رسیم شیراز... ما تا 3 صبح، 4 صبح، 5 صبح منتظرش ماندیم اما هیچ خبری نشد. هرچه هم به موبایلش زنگ می زدیم، جواب نمی داد. حوالی ظهر بود که خانمم از زیرنویس تلویزیون متوجه میشه اتوبوس سربازها تصادف کرده. به من خبر داد. ساعت 11:30، 12 سوار ماشین شدیم به سمت نی ریز. ما نمی دونستیم چه اتفاقی برای امین افتاده؛ فقط امیدوار بودیم زنده باشه که ...
سیلی آبداری به صورت یکی از نیروهای ضد انقلاب زدم
، همسرم برای دفاع از من با نیروی شما درگیر شده است و هیچ گناهی ندارد. این بار هم چند ساعت در آنجا معطل شدیم و مورد بازجویی نیروهای ضدانقلاب قرار گرفتیم و باز هم در نهایت با وساطت و پادرمیانی مسافران مینی بوس من و همسرم را رها کردند و ما به مسیر خود ادامه دادیم تا به روستا رسیدیم. بعد از اینکه به روستا رسیدیم، من در خانه پدر همسرم ماندم و همسرم به شهر سنندج بازگشت. همسرم هر از گاهی به دیدنم به روستا می آمد، اما بازگشت مجدد من به خانه خودم تا بعد از پاکسازی کامل سنندج به تأخیر افتاد و بعد از اینکه سنندج به طور کامل پاکسازی شد، من همراه همسرم به سنندج بازگشتم. ...
زندگی و دیگر هیچ / اهل رودبارم هموطن پدر ومادرم را می شناسی ؟
خراب شد. گیج ومبهوت فقط نگاه می کردم .بعد گریه ام گرفت. اگر امشب تمام شود 27 سال است که دنبال خانه ای می گردم که آن شب از آن بیرون آمدم. نمی دانم فردای همان شب بود یا چند روز بعد.فقط یادم است روز بود که چند نفری به سمت ام آمدند و مرا با خود بردند در خانه ای که مخروبه بود. تعداد زیادی بچه های همسن و سالم در آنجا بودند. مدام می گفتند گریه نکنید پدر ومادرتان می آیند دنبال تان . اگر امشب ...
قتل پدر و مادر با گاز پیک نیک!
ضربه هایی به سرش، پدرم را کشتم. در همان موقع مادرم سررسید که با وی نیز درگیر شدم. چند ضربه با همان گاز پیک نیکی به سرش زدم. با برداشتن چاقوی آشپزخانه ضربه هایی به مادرم زدم. حال و روز درستی نداشتم. دست هایم را شستم و در حالی که همچنان خمار شیشه بودم، از خانه بیرون آمدم و به خانه یکی از اقوامم رفتم و از ماجرای کشتن والدینم حرفی نزدم تا این که ماموران مرا در خواب دستگیر کردند. متهم به قتل با صدور قرار قانونی روانه بازداشتگاه پلیس شد. ...
شبی که زمین با دل آشوبش خانواده های زیادی را داغدار کرد
...، درست همین امروز در بیست وهفتمین سالروز زلزله رودبار دار فانی را وداع گفت و در کنار فرزندانش آرام گرفت. مژگان دانش آموز سوم دبیرستان که به همراه برادرش سعید دانش آموز کلاس چهارم، در جیرنده مشغول به تحصیل بودند و با روستای خود سه ساعت فاصله داشتند، گفت: امتحاناتم تمام شده بود و شب آخر به همراه برادرم به شوق دیدار خانواده آماده شده بودیم که به خانه بازگردیم، وقتی زلزله آمد هنوز حس ...
همیشه عزت سینما و تئاتر
پایین و مذهبی مایل نبودند که فرزندشان به دنبال کار هنری و به تعبیر خودشان مطربی برود. انتظامی درباره مواجهه خانواده اش با علاقه او به موسیقی می گوید: با انجام کارهای تابستانی پولی به دستم رسیده بود، روزی سنتوری خریدم و به خانه بردم. پدرم که صدای سنتور را شنید، قیامتی برپا شد که عشق موسیقی تا مدت ها از یادم رفت عشق او به نمایش و موسیقی در نهایت می توانست در تماشای رو حوضی های عروسی و البته مراسم نوحه ...
زخم رودبار هنوز درد دار
مار شد، دهقان ها که زمین های برنجکاری را آبیاری می کردند از گرم شدن آب روی شالیزارها می گفتند و چند نفر قبل از زلزله موقع کندن چاه دچار گازگرفتگی شدند. 2 دیوار خانه شان آجر سیمانی بود، میترا لرزه ها را احساس کرد و مثل زمان بمباران ها دوید به گوشه اتاق: از سمت راست آوار من را قیچی کرد. آن زمان کسی نمی دانست نخاع چیست. در آن شرایط هم نمی توان انتظار داشت. فقط می خواستند آدم ها را از زیر آوار ...
28 مرداد مردم غافلگیر شدند
شد و حضور به هنگام در خانه و احترام به والدین از اوجب واجبات بود. در تعطیلات مدرسه چه می کردید؟ در آن زمان باغی در شمیران داشتیم که وقتی هوا گرم مدرسه ها تعطیل می شد به آنجا می رفتیم و در باغ بازی و تفریح می کردیم. روابط پدر و مادرتان چگونه بود؟ رابطه بسیار خوبی داشتند اگرچه نمی توان روابط آنها را با زوج های امروز مقایسه کرد. پدرم صبح بیرون می رفت و به ...
چمران؛ مردی برای تمامی عصرها و نسل ها
می کرد: نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند دور هم جمع می شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نیامدید؟ مصطفی گفت: الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هایشان. اینها که رفته اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده اند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ...
عجیب ترین فیلم های ترسناک دهه 1980 که باید دید + عکس
هستند که در مکان دورافتاده ای از خانه، مثل کمپ یا کلبه ای در وسط جنگل کشته می شوند. بنابراین اردوگاه به کارگردانی رابرت هیتویتز، محصول سال 1983 نباید فیلم منحصربه فردی باشد. چون بالاخره در مقدمه گفتم که این فهرست متعلق به فیلم هایی است که دست به خلاقیت ها یا دیوانه بازی های بی پروایی در ژانرشان زده باشند و این فیلم که به اردوی یک سری دختر و پسر جوان می پردازد، ظاهرا در مقایسه با دیگر اسلشرها، چیز ...
او قلب ماست
نبوغ بیشتری نسبت به مصطفی داشت. ولی به هرحال مصطفی هم نابغه بود. من یک بار در نمازجمعه هم گفتم او جامع اضداد بود. در درس هندسه و ریاضیات خیلی قوی بود. معلم وقتی یک مسئله هندسی را حل می کرد او یک راه حل ساده تری ارائه می داد. گاهی اوقات معلم برای اینکه بچه ها بهتر بفهمند دعوت می کرد از مصطفی که بیاید توضیح بدهد. سلیس تر، روان تر و مسلط تر توضیح می داد. در همه مسائل تحصیلی تسلط داشت و خودش می گفت ...
انتصاب یک فرد بدسابقه به سرپرستی اداره کل ارشاد/ FATF موجب تحریم بیشتر بانک های ایران می شود
با خانه ملت، با بیان اینکه مقدار فراوانی تسلیحات و مهمات از عناصر داعش در چندین عملیات کشف شده است، افزود: سرتیم های این عناصر تروریستی قصد انجام عملیات در شب های قدر را داشتند که با هشیاری اطلاعات آذربایجان غربی بموقع در نطفه خفه شدند. تکذیب بازداشت 3 نیروی سپاه توسط عربستان سردار سنایی راد معاون سیاسی سپاه پاسداران، ادعای عربستان مبنی بر بازداشت سه نفر از نیروهای سپاه را ...
آن اتفاق لعنتی
.... دوستم داشت. دیگر چه می خواستم؟ همه چیز خوب بود. تازه جشن سالگرد ازدواجمان را گرفته بودیم که آن اتفاق لعنتی افتاد. رفته بودیم خرید. توی خیابان شلوغ مرکز شهر قدم می زدیم که موبایل کیوان زنگ خورد. رفت داخل یک کوچه تا صحبت کند. من داشتم ویترین مغازه ای را نگاه می کردم، مردی میانسال آمد سمتم و به من پیشنهاد آشنایی داد. انگار جن دیده باشم، ترسیدم و وحشت زده گفتم: – آقا لطفا ...
بیست دقیقه مناجات با خدا
همکارانش او را مردی شریف معرفی کردند. وقتی خیالم راحت شد به بهبود زنگ زدم و ساعت شش و نیم وارد منزل آقای جلیلی شدم. مرد محترمی بود. خیلی عجله داشت که زودتر پول ها را بگیرد و می گفت: من باید این ریال ها را دلار کنم ... بهبود نیز اصرار داشت زودتر معامله انجام شود و خلاص شویم، اما من وصیت قدیمی پدرم را فراموش نکردم که همیشه می گفت: پسرم هر بار که می خوای یک معامله انجام بدی، قبلش دو رکعت ...
بعد از طلاق مرد میانسال که از اقوام بود موی دماغم شد و ...
احساس سرشکستگی می کردم. ازطرفی کم کم سرکوفت های پدر و مادرم شروع شد. تحمل سرزنش هایشان را نداشتم. با ناراحتی به خانۀ برادرم رفتم. او می گفت جانش را فدایمان می کند. دو هفتۀ اول بچه های برادرم از حضور ما خیلی خوشحال بودند. دخترکوچولوی من هم دیگر بهانۀ پدرش را نمی گرفت، اما رفتارهای همسر برادرم نیز عوض شد و با زبان بی زبانی می گفت مزاحم زندگی شان شده ایم. دوباره به خانۀ پدرم برگشتیم. بعداز این ماجرا ...
داستان مردی که 2سال اسیرطالبان بود
ناطقان: روزنامه شهروند آورده است: 730 روز در سیاهی گذشت. در چاله ای زیر زمین. عمیق. بی هوا. بی نور، بی خوراک. باید ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه هایی که رفیق در سیاهی اسیر طالبان بوده را بشمریم. اما چه کسی می تواند لحظه های 730 روز اسیری و ندیدن روز را تصور کند و چوب خط بکشد
حرف های تکان دهنده پسر ناخدای کشته شده سعودی ها هفت بار شلیک کردند
موتور قایق را روشن کردم تا جان خودم و پدرم را هر چه زودتر نجات دهم. زیر مشعل های چاه نفت که رسیدم مطمئن شدم دیگر قایق های عربستان دنبالم نیستند.
گفت وگو با خانواده تعدادی از شهدای حادثه مجلس
همراهش بودم. زمانی که خبر حوادث مجلس را شنیدم خودم را به محل حادثه رساندم. بسیار شلوغ بود نتوانستم پیدایش کنم. حتی جنازه ها را هم برده بودند. من هم هر چه بیمارستان بود گشتم اما خبری نشد. نه اسمش را در لیست زخمی ها دیدم و نه در لیست شهدا. تا اینکه ساعت 7 شب از معراج شهدا با من تماس گرفتند و خواستند تا خودم را به آنجا برسانم. رفتم علی آنجا بود اما شهید. شناسایی اش کردم. علی از خطه ایل خزل است از تبار ...
روایت پلیس اصفهان از سرنوشت دو برادر فراری!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از پلیس، من و برادرم که بزرگتر شدیم دیدیم مادرم از عهده مخارج زندگی ما بر نمی آید مجبور به فرار از خانه شدیم و شب ها را در پارک ها و خرابه های شهر می گذراندیم و روزها هم ضایعات جمع می کردیم تا بتوانیم امورات زندگی و خرجی خود را در بیاوریم. تا اینکه با مردی حدود 45 ساله بنام احمد آشنا شدیم، او اهل یکی از استان های غربی بود و داخل منزلی قدیمی زندگی می کرد. او ...
روایت های جالب زیباکلام از خاطرات ایام تبلیغات در ماه گرد انتخابات/ جنس جهانگیری با اطرافیان نزدیک ...
بود که صدای مخالفان گم می شد. البته چند مراسم که در سالن بودیم سعی می کردند با شعار و سروصدا مانع سخنرانی شوند. سعی می کردم جمعیت هواداران اصلاحات و دولت را آرام کنم و بعد هم خطاب به معترضان می گفتم که 365 روز از سال 24 ساعت رادیو و تلویزیون که ما مالیات آن را می دهیم دست شماست. سایر تریبون های مناسبتی و غیرمناسبتی هم همین طور ما تحمل می کنیم. اما شما یک ساعت هم حاضر نیستید اکثریت را تحمل کنید. ولی ...
خیره شدن در چشمان مرگ
می زند و دست به دامان دوست ها و آشنایان دکترش می شود تا قرار ملاقاتی از یک متخصص ریۀ مشهور برایم جور کند. وقتی سرانجام می رسیم به مطب دکتر، مادرم توضیح می دهد که نمی توانم در خانه مان از چند پله بالا بروم بدون آنکه از نفس نیفتم. دکتر ازم می پرسد که حالم چطور است. هیچ چیزی در مورد خونی که در سرفه هایم هست نمی گویم. می گویم: حالم خوب است. در همین اثنا، مشغول خواندن کتاب های عجیبی هستم ...
من هیتلر هستم! /خصوصیات هندوانه شیرین به هنگام خرید را بدانید/بوی سیری که حکم یک عمر خانه نشینی ...
...، در سال 1990 در ایالت تنسی رشد کرده بود. زنده شدن این پسر همه ی جهان را شگفت زده کرد جام نیوز: کلوین که به دلیل بیماری ذات الریه تحت درمان قرار داشت در ساعت 7 بعد از ظهر درگذشت و جسد او به خانواده اش تحویل داده شد. بدن او تا صبح روز بعد در تابوت قرار داشت و خانواده و فامیل تمام طول شب در اطراف تابوت او بیدار بودند و رفت و آمد می کردند. اما ساعتی قبل از مراسم تشییع جنازه پسر ...
شهیدی که لبخند زنان به دیدار مولایش شتافت
گیری هموار کرده بودند؟ بله، اولین بار هم در سال 94 به مصطفی زنگ زدند که احتیاج به نیرو دارند. همان شب خودم در خواب حضرت آقا امام زمان(ع) را دیدم که به خانه مان آمدند و با خوشحالی سراغ آقا مصطفی را می گیرند. در خواب همسرم خانه بود. آقا چهار تا هدیه به من دادند و فرمودند اینها را شما از طرف من به آقا مصطفی بدهید. خوابم این طور تعبیر شد که مصطفی چهار بار به صورت نیروی داوطلب بسیجی به عراق اعزام ...
گوشه ای از کرامات و معجزات امیرالمومنین علیه السلام (2)
به راه خود ادامه داد و لحظه ای از خط علی(ع) خارج نشد، و دعای علی(ع) در وجود او دیده می شد، او هم دلی پاک و نورانی داشت و هم تا دم مرگ، در راه راست گام برداشت. - شهادت عمرو بن حمق جابر بن عبدالله انصاری گفت: رسول خدا(ص) سریه ای را (به منطقه ای) گسیل داشت و به آن ها فرمود: در فلان ساعت از شب به زمینی می رسید که حرکت شما در آن سرزمین به طول نمی انجامد. پس وقتی که بدانجا رسید، به سمت چپ ...
دوست داشتم دست هایش را لمس کنم اما دست هایش سوخته بود
...، اما نگفته بودیم کجا . 28 مرداد، ساعت 10 و دو دقیقه شب بود. که زنگ زد و آخرین تماسش هم بود. کمی با من حرف زد. گفت: گوشی را بدهم به مرضیه. عادت داشت کنار دخترمان می خوابید و برایش شعر می خواند و کمرش را نوازش می کرد، وقتی پشت تلفن شروع کرد به خواندن شعر، مرضیه خوابید . محسن گفت: دیر وقت است و به مادرم زنگ نمی زنم، اما تو سلام مرا برسان. از دلتنگی های خودم و مرضیه گفتم، گفت: صبور باش. موقع ...
از دستگیری عاملان قتل داماد خانواده تا عاقبت اشتباه سردخانه +فیلم
کالا در داخل کشور تخلیه شده است. مرگ پزشک جوان در واژگونی خودروی شبکه بهداشت بستک براثر واژگونی خودروی شبکه بهداشت و درمان شهرستان بستک پزشک جوان مرکز بهداشتی درمانی روستای چاه بنارد جان باخت. فرمانده پلیس راه هرمزگان گفت: این حادثه پیش از ظهر امروز در جاده روستایی منطقه گوده شهرستان بستک رخ داد و بر اثر آن یک نفر کشته و چهار نفر مجروح شدند سرهنگ علی ...
با من از کویر بگو...
شریعتی که دایی بنده باشد را به خانه ی یکی از آشنایان بردند تا یک موقع کسی به این پیرمرد تسلیتی نگوید یا سلامتی دکتر را از او جویا نشود. چند روز که از این ماجرا گذشت، پوران خانم از تهران آمدند و گفتند باید بالاخره تکلیف جنازه را معلوم کنیم. یا برش گردانیم یا پدر اجازه دهد که در سوریه دفن شود. در همان روز جمعیت در بیرون از خانه ای که پدر دکتر آن جا سکنی داشت جمع شد و صدای گریه و شیون کوچه را برداشت. زمانی که دکتر عروج کرد، بارها به ما زنگ زدند و درحالی که همه ما داغ دار بودیم مرگش را به ما تبریک گفتند. ...