سایر منابع:
سایر خبرها
چرا دانش آموزان معتاد می شوند؟
آن موقع همه بچه ها به من خندیدند. مسخره ام کردند و قرار گذاشتند من را کتک بزنند. در مدرسه ما دختر و پسر کنار هم بودند و زنگ که خورد، همه آمدند کتکم زدند. لباس های من پاره شد. وقتی به خانه رسیدم، آنقدر خمار بودم که اصلا نفهمیده بودم. آدم وقتی خمار است، همه زندگی اش مواد می شود. چیز دیگری نمی فهمد. بعد از آن دیگر مدرسه نرفتم. به گزارش هفته نامه صدا، سرش را بالا گرفته و پشت اعتماد به نفس ...
جبل عامل؛ تبعیدگاهی که به دانشگاه بدل شد
توانست منطقه شام که تحت تبلیغات سوء معاویه بر علیه شخصیت اهل بیت(ع) آن جا را به کانون دشمنی با خاندان عصمت بدل ساخته بود و مردمانش دانش آموخته مکتب اسلام انحرافی معاویه بودند، به یکی از مهم ترین مراکز علمی شیعیان تبدیل کند. اهتمام به پیگیری این دو رویکرد در نهایت باعث شد که اباذر به ربذه تبعید شود. نقل است که شخصی اباذر را در بیابان ربذه دید که تنها نشسته است. از او علت تنهایی اش را پرسید ...
روایت های نخستین اسیر زن ایرانی
می گذارم؛ اول این که شما چون در خانواده مذهبی بزرگ شده ای و نمی توانی در خانواده دیگری که پسرهای خانواده در آن جا زندگی می کنند و فامیل های دیگر هم رفت و آمد دارند به راحتی زندگی کنی، ما این شرط را می گذاریم که خانه جدا با وسایل کامل (آن زمان عرب ها رسم جهیزیه نداشته) برای او تهیه کنی که چند روز بعد از مراسم به آن جا برود و زندگی مستقلی داشته باشد. دوم این که تا من رضایت ندهم، همسر دیگری انتخاب ...
حجت الاسلام کرمی: ائمه(ع) از جانب خدا مأذون هستند
خواهم آنگونه که می خواهم عبادت بشوم تو برای من تعیین و تکلیف می کنی؟ لکن بنده که نمی تواند برای خدا تصمیم بگیرد باید به ادم سجده کنی و لذا مسئله ترک سجده مسئله ی آدم و ابوالبشر نبود. امام حسین علیه السلام شب عاشورا پرده از راز مکتوب و مستوری برداشت که خیلی عجیب است. سیدالشهدا علیه السلام به اصحابشان فرمودند شیطان که ترک سجده کرد به نور ولایت پدرم علی سجده نکرد. چون خداوند نور ...
امیدوارم کسی به دادم برسد
زندگی در خانه خاله اش در مدت 6 سال دانست و عنوان کرد: احساس می کردم که خانواده ام درکم نمی کنند و نوع نگاه و تفکر آن ها را قبول نداشتم اما اکنون که بار دیگر به خانه خود بازگشته ام و با روی باز از حضورم استقبال کردند، پی بردم چه اشتباهی کرده ام و در طول این سال ها در کنار چه نعمت های گران بهایی همچون پدر و مادرم نبودم و ای کاش از کنار آن ها نرفته بودم. صدیقی با بیان اینکه ملاک استخدام در ...
قوه مجریه تحت سیطره نفوذ نئولیبرالیسم است
...، وزارت ارشاد و وزارت علوم در سراسر دهه 60 در کنترل اینها است. همین افراد کنترلشان بر قوه مجریه از سال 67 به بعد پررنگ تر و شدیدتر می شود چون رئیس جمهور وقت کاملاً همسوی اینها است. ساختار اجرایی کشور عوض شده و قدرت و اختیارات رئیس جمهور بعد از تجدید نظر در قانون اساسی، بیشتر شده است. رئیس جمهور وقت نیز همراه این طیف است اگرچه نشان نمی دهد و صریح ابراز نمی کند. ...
زندگی آیت الله سید جواد خامنه ای پدر رهبر انقلاب / حاج آقا سیدجواد تبریزی را بیشتر بشناسید
پارسا و گوشه گیر... زندگی ما به سختی می گذشت. من یادم هست شب هایی اتفاق می افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت برای ما شام تهیّه می کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود. منزل پدری من که در آن متولد شده ام، تا چهار پنج سالگی من، یک خانه 60 70 متری در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه ای! هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که ...
فرازی از زندگی نامه پدر رهبر انقلاب اسلامی
آن دستگاه نگرفت. می دانید پول هایی آن دستگاه ها گاهی برای علما می فرستادند. درِ خانة علما، هزار تومان، پانصد تومان، برای همه می فرستادند، در مشهد این طور بود که برای همة علما می فرستادند. شاید بتوانم بگویم تنها کسی که این پول را نگرفت یا جزو معدود کسانی که نگرفتند، پدر من بود. بااینکه وضع زندگی اش هم خوب نبود و در عُسرت زندگی می کرد، هیچ وقت به اینها نزدیک نشد. این جزو به اصطلاح آن امتیازات ایشان ...
جنگ جهانی با گرد و خاک
گذاشته ایم سراغ فوت وفن های خانه داری هم برویم. اگر دوست دارید درمورد پروژه خانه داری بیشتر بدانید، یادداشت های ارزشمند مریم گلی را با دقت، تأکید می کنم با دقت دنبال کنید. همه شغل های مامان پدر من کارمند اداره پست است. از وقتی که من به دنیا آمده ام، ایشان توی این شغل بوده اند و آن جوری که خبر دارم، قبلش هم توی همین کار بوده اند. الان هم که من با شما صحبت می کنم پدرم همچنان در اداره پست ...
محمد جواد معنوی نژاد، جدیدترین ستاره ی والیبال ایران
بعد به راه و ترابری اصفهان رفتم که در لیگ یک بازی می کرد. همان سال به تیم ملی نوجوانان هم دعوت شدم و فکر می کنم سال 1390 بود که وارد اردوهای ملی شدم و از شانزده تا هجده سالگی، واقعا چیزی از زندگی یادم نمی آید. همه اش اردو بودم؛ اگر اشتباه نکنم فکر می کنم آن سال ها 26 اردوی پشت سر هم گذاشتیم و زندگی ام در اردو و خوابگاه می گذشت. فکر می کنم یکی از بهترین تیم های نوجوانان سال های اخیر ...
دلم می خواد این شکلی باشم...!
مریم نیک پور// من درست آن گوشه نشسته بودم، وقتی کوله ات را چنگ زدی و محکم گرفتی، وقتی خانم حمیدی بلندتر داد زد، وقتی بغضت را قورت دادی، همه آن لحظه ها من آرام و بی سروصداتر از همیشه نشسته بودم، درست در جیب کوچک جلویی. کوله ات را بالاخره تسلیم خانم حمیدی کردی و او مرا پیدا کرد، از آن روز به بعد هرروز در کشوی جلویی میز کنار پنجره به تمام لحظه های یواشکی مان فکر می کردم؛ من را یواشکی خریدی، یواشکی ...
شما بخشی از یک آزمایش بودید
برای درمان اگزمای هلن به سرشانه ها و پاشنه های او پمادی سیاه رنگ می مالید و او را از رفتن به اتاق پذیرایی منع کرده بود تا مبلمان خراب نشود. هلن می گوید: در آن خانواده حس پذیرفته بودن نداشتم. حسِ غریبه بودن داشتم. مادر خانواده دچار ناراحتی روانی بود و همیشه در تخت خواب بود. به بزرگسال ها اعتماد نداشتم. آن ها بودند که من را به دانمارک فرستاده بودند. هر وقت که چیزی به من می گفتند ...
گپ وگفتی با محمود دولت آبادی درباره این روزها: آزادی قانونی تمام حرف من است/ آقای روحانی؛ آرای انبوه ...
برای طرح مسأله ای صرفاً ادبیاتی نمی ماند. بخصوص که من از هر جهت بسیار بدحال بودم. وضعیت پیچیده ای است چون موانع زیادی سر راه ایشان هم هست. متاسفانه آقای رییس جمهور در وضعیت بسیار دشواری است، بار سنگینی بر دوش دارند، البته شخصیت کار کشته و مدبری هستند، ولی به هر حال وضعیت دشواری است و اگر نتوانند از عهده قانون مدار کردن جامعه بر بیایند، ایشان هم با حفظ اعتبار خودش این پست را کنار ...
سرنوشت گورخواب ها؛ 6 ماه بعد
.... همش تحقیر، همش توهین... اینها حرف های علی است که 6 ماه بعد از گورخوابی، در تنها مرکز DIC (کاهش آسیب) این منطقه در حال گرفتن متادون برای ترک است. او و چند نفر دیگر که امروز به گورخواب های نصیرآباد معروف شده اند در یک اتاق حدودا 10، 12 متری روی یک تکه فرش رنگ ورورفته نشسته اند و به تنها روزنه نوری که از دریچه بالای دیوار زیرزمین به داخل می تابد، خیره شده اند. گورخواب های نصیرآباد به ...
گشتی در خیابان های داغِ داغِ اهواز
دو سه دقیقه ای می پزد. جواد هم می گوید: اهواز تا چند سال پیش این طور نبود، بزرگ شدن شهر، زیاد شدن ماشین ها، فلرهای شرکت نفت و مشکلات زیست محیطی، عامل این گرماست، تازه این حال خوبمان است، از یکی دو هفته دیگر اهواز شرجی می شود و آن وقت اصلاً نمی شود نفس کشید. مغازه دار دیگری وارد گفت و گو می شود: چند روز پیش، آقایی در برنامه رادیویی گفت، خوزستان همیشه گرم بوده، چرا مردم آنجا ...
زنده ماندن بعد از هفت خوان کنکور!
دلشان نخواهد دوباره از کنکور و امتحان صحبت کنند. اگر حوزه امتحان دور نیست بهتراست از پدر و مادرتان بخواهید که بعد از امتحان خودتان به خانه برگردید و بچه مدرسه ای بودن را همان جا تمام کنید. بعد از خروج از حوزه امتحانی به اولین آبمیوه فروشی بروید و یک لیوان آبمیوه خنک بنوشید تا حسابی حالتان جا بیاید. بعد از کنکور یک خاطره درست و حسابی بسازید. با دوستانتان ...
پیشنهاد + کتاب
از شعرهای این کتاب می خوانیم: به سادگی خیره می شوم/ و به سادگی قسم می خورم/ تمام این اتفاق ها پیش پاافتاده می تواند مصراع اول شعری باشد/ که این همه صبح را به خاطرش دوست داشته ام/ اما همیشه بعد از شستن خواب هایم از بچگی بعد از سلام تازه دم مادر/ بعد از زنگ تفریح،بعد از ظهر/ بعد از گذشتن از کوچه و شام/ بعد از بستن در ،سراغ سرودنش رفته ام/ و حالا بعد از این همه راه شاید سنگی جا نیفتاده بر لب پرتگاه ...
ما 6 برادر همه جای جبهه ها بودیم
از آمدن مهمان هایی خبر داده و خواسته بود همگی در منزل مادرشان جمع شوند! به همین خاطر همه اعضای خانواده منتظر آمدنمان بودند. با یک تماس و هماهنگی اولیه راهی خانه شهید شدیم. خانه ای در یکی از خیابان های رجایی شهر کرج و تابلویی با نام شهید اصغر قرهی قهی که راهنمایمان شد. در داخل خانه همه برادرها و خواهر ها جمع بودند تا در فقدان پدر و مادرشان راوی گوشه هایی از زندگی شهید باشند. شهیدی که 36 سال پیش در ...
ترجمه دیگری از زنان کوچک چاپ شد
نداشته باشند. بتی که ساکت در گوشه ی اتاق نشسته بود، گفت: در عوض ما پدر و مادر و هم دیگر را داریم. هرچهار دختری که کنار آتش نشسته بودند با شنیدن این حرف امیدبخش بتی، خوش حال شدند، اما باز جو غمگین شان کرد: ولی ما که پدر نداریم؛ ممکن است تا مدت ها هم نداشته باشیم! زندگی آلکوت از جهات بسیاری مشابه زندگی جوزفین در رمان زنان کوچک است. او از شانزده سالگی می نوشت و کار می کرد. رمان زنان کوچک به ...
حتی پاسپورت آمریکایی ام مرا نجات نداد/ جنگ روانشناختی ابزار قدرتمند اشغال
بحث برانگیز است و آنها تمام داستان را می خواستند. بنابراین، بعد از افشای سابقه خانوادگی تیره و تار من و افشای هویت شکست خورده ام چه انتخابی باقی مانده بود؟ گفتم: "پدرم در غزه متولد شد و چند سالی آنجا زندگی کرد. آنها در سال 1959 مصر را به مقصد لبنان ترک کردند. با تلاش های پدربزرگم از طریق مذاکره با مقامات آنها تابعیت لبنانی خود را گرفتند. این کمک کرد که آنها مسیحی شوند و لبنان با آن مشکل ...
طنز؛ بخت برگشته حریم خصوصی من
...> ارادتمند، پدر و مادر این نوگل تازه شکفته. حقوق شهروندی و حقوق مدنی پرسش: کدام تعریف برای حریم خصوصی درست تر است؟ الف: حریم خصوصی دیوار سفارتخانه است. اگر هوس کردی می شود به آن جا هم سر بزنی و حالی بپرسی. ب: حریم خصوصی اش کشک خاله است. بخوری نخوری پایت محسوب می شود. پ: حریم خصوصی دیگران، سن بلوغ است. هرکس در زندگی اش بالاخره یک بار به آن وارد می شود. ...
با پدر شوهرم بیرون رفته بودم / او بلایی سرم آورد که آن صحنه شوم هیچ وقت فراموشم نمی شود + عکس
حاضر به بازگشتن به زندگی مشترک سابقم نبودم. شهریور 89 بود که من با آرین و پدرشوهرم بیرون بودیم. وقتی به خانه بازگشتیم، جلوی در منزل، پدر شوهرم ادعا کرد که هدیه ای برای آرین خریده و جعبه کادو پیچ شده ای را از صندوق عقب ماشینش در آورد. به من گفت چشم هایم را ببندم تا این هدیه را به من بدهد. شروع کرد به باز کردن هدیه و من اعتماد کردم ضمن اینکه هیچ مشکل خاصی بین ما نبود. به محض اینکه چشم هایم را بستم ...
مسأله حج امسال برای ایرانی ها امنیتی است/ 80 هزار زائر ایرانی به دستان بی کفایت و جنایتکار آل سعود سپرده ...
...، صدها تن از زایران شرکت کننده در مراسم قرآنی برائت از مشرکین را به خاک و خون کشید که بخش عمده شهدا(354 تن) ایرانی بودند. 28 سال بعد، یعنی در 2 مهر 1394، این بار بی عرضگی، بی تدبیری، بی لیاقتی و البته بی رحمی سعودی ها فاجعه آفرید و در حادثه ازدحام جمعیت در جریان مراسم رمی جمرات ، حدود 7500 تن از زایران خانه خدا جان خود را از دست دادند که 464 تن از آن ها زایران ایرانی بودند. رهبر معظم ...
محمود دولت آبادی : آزادی قانونی تمام حرف من است/ آقای روحانی؛ آرای انبوه مردم بسیارسنگین اند!
در تمام مدتی که کتاب این گفت و سخن ها را می خواندم، حسرتی همراهم بود و مدام به این فکر می کردم که ای کاش شما زندگی نامه تان را می نوشتید. در همین کتاب اشاره هایی هم در همین مورد دیدم. مثلا در جایی می گویید اگر حوصله کنم و زندگی ام را بنویسم... و حالا پرسش من این است شما که حوصله دارید برای نوشتن رمان هایتان ده، پانزده سال زمان بگذارید، چگونه است که برای نوشتن زندگی نامه خودتان حوصله ندارید؟ واقعا اگر جواب درست را بدهم، نه شما باور می کنید و نه خوانندگان. برای نوشتن درباره هر کسی فرقی نمی کند من باشم یا دیگری نیاز است که آدم دوستدار آن شخصیت باشد. در آثار و مواردی که نوشته ام، دوستدار شخصیت های آثارم بوده ام ولی در مورد خودم، نه تنها عاشق خودم نیستم، بلکه آنقدر از دست خودم خسته و عصبی هستم که هیچ رغبتی به بازنویسی خودم ندارم. بعید است دیگران باور کنند شخصی خودش را دوست نداشته باشد ولی به واقع خودم را در معانی معرفی کردن به دیگران دوست ندارم. چرا از دست خودتان خسته و عصبی هستید؟ کلی گفتم از باب قیاس. آخر من همیشه با دیگران و به عشق دیگران زندگی کرده ام و لازمه اش همین بوده که بتوانم سلامت و تندرست و بدون روان پریشی باقی بمانم که بتوانم کاری انجام دهم اما هر بار که سراغ نوشتن اتوبیوگرافی خودم رفته ام حس کرده ام چه اهمیتی دارد؟! باور کنید چند بار به این سمت رفته ام و صفحاتی هم نوشته ام ولی زود پشیمان شده ام. ببینید! داشتم چنین چیزی می نوشتم که ناگهان داستان اول بنی آدم پیدا شد! اولش این بود که بعد از ساعت سه صبح این آدم قوزی ناگهان پیدایش شد و به محض اینکه پیدا شد، هر کاری که داشتم، رها کردم و فکر کردم اصل این است. شاید یک علتش هم این باشد که من در نوشتن تخیل را مهم می دانم تا مستند ساختن را. حتی در آثار مستندی هم که نوشته ام، اگر توجه کنید، داستان گونه است و با تخیل توام شده . در دیدار بلوچ عناصری پیدا کردم که داستان گونه است؛ دو زنی که ازآن سوی کشور می آیند دنبال مردهای خود که برای کار آمده اند و آن ها را نمی یابند ؛ وقتی به ناداری محض دچار و ناچار می شوند برای کرایه بازگشت پولی تهیه کنند به طرف کسانی دست دراز می کنند که بالای چهل سال ...
9 روش کاربردی برای اینکه کودکانی حرف شنو داشته باشیم
می کند و با لحنی جدی می گوید: هوشنگ، قبل از اینکه کار دیگه ای بکنی باید همه ی وسایلت رو جمع کنی. هوشنگ می گوید: جمع می کنم، اما اول باید برم دستشویی. او به مدت ده دقیقه ناپدید می شود. پدر شک می کند. وقتی بررسی می کند، هوشنگ را در اتاق دیگری پیدا می کند درحالی که با کامپیوتر بازی می کند. پدر باز هم بررسی می کند و می گوید: هوشنگ، شنیدی که گفتم قبل از هر کار دیگه ای باید وسایلت رو جمع کنی ...
نام حاتم طائی را همه شنیده اید!
منت گذارد. حضرت فرمود: سرپرست تو کیست؟ گفت: برادرم عدی پسر حاتم طائی است. فرمود: همان کسی که از خدا و پیغمبر گریخته است؟! سپس حضرت دستور دادند لباس نوی به دختر حاتم پوشاندند و توشه ای برایش فراهم آوردند و با احترام خاصی چنانکه خواسته بود ، روانه شام گردانید. عدی از دیدن خواهرش با آن عزت و احترام که آمده بود غرق در تعجب شد و با مسرت ماجرا را جویا شد. چون از جریان اطلاع حاصل ...
شوهرداران بی شوهر
از همسرانشان جدا شوند، بیان داشت: این زنان نه مطلقه محسوب می شوند و نه می توانند طلاق بگیرند. حتی دختران عقد کرده ای وجود دارند که هنوز دختر خانه هستند و در منزل پدر زندگی می کنند اما همسرانشان فراری هستند و به افغانستان یا پاکستان رفته اند. خانواده های این دختران تلاش بسیاری می کنند تا مرد یا خانواده او را پیدا کنند تا بتوانند حتی به صورت لفظی هم که شده طلاق دخترشان را بگیرند تا سرنوشت دختر مشخص ...
آمدن ترامپ، تیغ آل سعود و آل خلیفه را تیزتر کرد
به اموری که حضرت آقا تذکر دادند قدم بردارد. ** قوه قضائیه، جای جهت گیری، پارتی بازی و ملاحظه این و آن نیست امام جمعه موقت تهران همچنین با اشاره به مساله بورسیه ها اظهار داشت: سال ها گذشت و تعدادی از این افراد مظلوم بودند، مکرر پیش ما هم آمدند، همه جا هم دادشان را بلند کردند اما تاکنون اقدام موثری در این رابطه واقع نشد. امیدواریم قضات ما بدانند در لبه آتش هستند. آنجا، جای جهت گیری ...
نیم نگاهی به مکاشفات معصومین وغیرمعصومین
می میرد، ولی نشد و ارباب اسب را فروخت. خروس گفت: من دروغ نگفتم، قرار بود بمیرد، ولی صاحب خانه آن را فروخت و اسب در خانه خریدارش مرد. در عوض امروز خرش می میرد و تو گوشت فراوان می خوری. مرد جوان چون این سخن را شنید، خر را به بازار برد و فروخت. روز سوم، وقت صبحانه سگ به خروس گفت: تو هر روز حرفی می زنی و مرا به وعده ای دلخوش می کنی؛ دیروز گفتی خر می میرد ولی نشد و ارباب خر را برد و فروخت. خروس به سگ ...
خشونت در ته خط!/ نگاهی به فرزندکشی و والدکشی و دلایل آن موسوی چلک: اگر آموزش های کنترل خشم داشته باشیم، ...
زمان به عقب برمی گردد و نه آن خانه، شکل خانه ای می شود که همه در آن احساس خوشبختی کنند. تا آنجا که پدر می رود و مادر می ماند و ناکامی و سرنوشت مبهمی که برای فرزندانش پیش رو می بیند. این همان خبری است که چند روز پیش منتشر شد و هنوز اطلاعات بیشتری از آن در کار نیست. بعد از انتشار خبر قتل فرشته 8 ساله، لطیفه 6 ساله و محمدطاها 3 ساله که با چاقو و روسری به قتل رسیدند و خودکشی نافرجام مادرشان ...